دکتر امیربهرام عرب احمدی*؛ شیخ فرید الدین محمدبن ابوبکر ابراهیم مشهور به عطار نیشابوری؛ شاعر، طبیب، حکیم، ادیب و عارف بزرگ ایران در سال ۵۴۰ ه. ق در حومه نیشابور دیده به جهان گشود.
از زندگی این عارف در دوران کودکی و نوجوانی اطلاع چندانی در دست نیست؛ ظاهرا حکیم در سنین اولیه عمر خویش به تشویق پدرش علاوه بر فراگیری علم داروسازی و پزشکی علوم گوناگونی همچون ادبیات عرب، ادب فارسی، حکمت، کلام و نجوم را فراگرفته و سپس در خدمت مجدالدین بغدادی پیر و عارف مشهور آن روزگار به تهذیب نفس و عرفان پرداخته است.
شغل اصلی عطار داروفروشی بود و وی که این شغل را از پدر به ارث برده بود مدتها به فروش داروهای گوناگون مشغول بود و حتی ورود او به وادی عرفان و طریقت نیز شیخ را از کسب و کار خود باز نداشت؛ به گونهای که تا اواخر عمر پیشه خود را ادامه داد.
براساس اطلاعات پراکندهای که از زندگانی این شاعر بزرگ موجود است پس از ورود شیخ به جرگه عارفان انقلابی در حال او پدید آمد و عطار که در طول این مدت سرمایه کثیری از ادب و عرفان آموخته بود بتدریج اندیشههای عرفانی خود را به نظمی روان و دلانگیز در آورد و علیرغم مشغله سنگین روزانه، به تألیف کتابهایی شورانگیز اقدام نمود که این فعالیت تا پایان زندگانی دراز مدت وی ادامه یافت.
برخی از منابع قدیمی از جمله جامی انقلاب حال شیخ را به ملاقات او با درویشی سبک بار و فرزانه نسبت میدهند که تحولی ناگهانی در روان او ایجاد نمود، با این حال براساس مدارک متقن و معتبر این داستان ساختگی و افسانه است. داستان که خود حکایتی بس زیبا، دلانگیز و آموزنده است بدین گونه است: (گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوف بمعامله بود، درویشی آنجا رسید و چند بار ـ شیء لله ـ گفت. وی بدرویش نپرداخت. درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت چنانکه تو خواهی مرد درویش گفت تو همچون من میتوانی مرد؟ عطار گفت بلی درویش کاسه چوبین داشت زیر سر نهاد و گفت الله وجان بداد. عطار را خیال متغیر شد، دوکان بر هم زد و باین طریقه درآمد.)
همانطور که اشاره شد این داستان افسانهای بیش نیست ولی مسلما شغل داروفروشی و طبابت عطار، که روزانه نبض حدود پانصد بیمار را میگرفت و به مداوای بیماران گوناگونی میپرداخت، او را با افکار و عقاید مختلفی از جمله پیروان طریقت صوفیه و دنیای اعجاب انگیز اولیاءا... آشنا نمود و حکیم که علاقهای مفرط به عرفان و تصوف داشت بدین خرقه درآمد.
شیخ از زمان انقلاب و تحول روحی خود تا زمان مرگ دهها اثر تحسین برانگیز در ادب و عرفان پدید آورد که نگارش و سرایش تألیفات به نظم در عین اشتغال به حرفه سنگین طبابت گویای اراده نیرومند و پشتکار عطار است. عطار در روزگار جوانی و اواسط عمر خویش به رسم سالکان طریقت مسافرتهای دور و درازی را آغاز کرد و در این سفرها که مصر و هندوستان و مکه و دمشق و ترکستان و ماوراءالنهر را در نوردید با مشایخ بزرگ زمان خود ملاقات و راز و نیاز کرد و ظاهرا در طی یکی از همین سفرها به خدمت شیخ مجدالدین بغدادی رسید و چندی در سلک شاگردان وی درآمد.
عطار عمر درازی داشت و تا زمان حمله مغولان به ایران زندگی کرد. نقل کردهاند که در اواخر عمر از پیشه خود دست برداشت و در کنج انزوا و خلوت خویش در نیشابور به تألیف و تنظیم کتابهای خود پرداخت. مرگ وی را در سال ۶۱۸ ه. ق و پس از حمله خونخواران مغول به نیشابور دانستهاند؛ شیخ که پیری محترم و عارفی وارسته و کعبه اهل دل مریدان خود بود و در نزد مردم نیشابور بسیار عزیز شمرده میشد در جریان قتل عام مردم و انهدام نیشابور بدست سربازی مغول به قتل رسید و جنازه او در شادیاخ، ربض نیشابور در نزدیکی قبر امامزاده محمد محروق و آرامگاه عمر خیام به خاک سپرده شد.
مهم ترین حادثه پایان عمر او که در تواریخ ثبت شده است ملاقات شیخ عطار با بهاءالدین محمد پدر مولوی است که به همراه فرزند خردسالش رهسپار عراق بود. شیخ پس از دیدارمولانا از آینده بزرگ او خبر داد و معروف است که پس از هدیه یک جلد از کتاب مثنوی اسرارنامه خود به جلالالدینبه پدرش گفت: (این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرم آتش در سوختگان عالم زند.) گویا تاریخ این ملاقات سال ۶۱۷ ه. ق یک سال پیش از شهادت عطار بوده است.
شیخ عطار قصیده سرایی بزرگ است که در قصاید زیبای خود تماما به نعت و پند و عرفان پرداخته و برخلاف سایر شعرای خراسان هیچگاه قدم در مداحی و مدیحهسرایی ننهاده و از این بابت نیز چنانکه خود گفته: بعمرخویش مدح کسی نگفتم، بر آزادگی خود و دور بودن از دربار شاهان افتخار کرده است. وی در آثار منظوم و منثور خود با بهرهگیری از کلامی ساده و گیرنده و روان و خالی از هر آرایش و پیرایش، که با عشق و اشتیاقی سوزان همراه است، همواره بر موضوعاتی همچون ناپایداری جهان و لزوم بیداری انسانها پای فشرده و در این راه از آیات قرآنی نیز مدد جسته است. شیخ راه رسیدن به خدا را خویشتنشناسی و اصلاح نفس و فراموش کردن شهوات و در نهایت فنا شدن در هستی حق دانسته است.
وی آدمی را به آزاد کردن کامل جوهر الهی در خود دعوت کرده و تنها راه رسیدن به این هدف متعالی را عشقی میداند که عاشق در نهایت آمادگی برای ایثار و فداکاری راه بریدن از هستی را بر میگزیند و به معبود خود میرسد. تصوف وحدت وجودی حکیم عطار نیشابوری در ژرفنای خود جستجوی تمام و کمال مطلق را بر میگزیند که این جست و جوی در اندیشه رسیدن به سر حد خدایی است. در خرابات او که جلوهگاه عارفان سوخته دل و شوریده حال است وجود و عدم یکسانست زیرا خراباتیان وحدت میبینند نه کثرت؛ آنان عاشقان حق میباشند و در آن راه مانند پروانه جان میبازند.
شیخ برای پی بردن به عالم حقیقت و درک وحدت، مقام عقل وعلم و قیل و قال رابه کناری نهاده و راه نایل آمدن به مقصود را از خود بیخودی و دور ساختن از غرور دانش و هوسهای دیگر و پدید آمدن حال خاص دانسته است. طلب، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فنا و عشق هفت مقامی به شمار میروند که حکیم برای رسیدن به درجه عالی آدمیت و دریافتن حقیقت مهم و ضروری دانسته است.
در افکار شیخ عطار ترک ریب و ریا، اعراض از اغراض برون و ملامت دین داران دنیا دوست فراوان به چشم میخورد که حکایت از خشم او از زاهدان ظاهرپرستی است که دعوی بیجا میکنند و دروغ میگویند و دل به مظاهر بیارزش دنیا بستهاند. (۱) حکیم در بسیاری از کتابهای خود ذهن پرجوش و زنده و آفریننده خود را در بیان مفاهیم عرفانی در قالب حکایاتی تمثیل گونه و پندآموز جلوهگر ساخته است.
در این حکایات وی از زبان دیوانگان و کودکان به نابسامانیهای اجتماعی زمان خویش و ظلم و جور و خشونت امیران و دینداران اعتراض کرده و با ناپایدار خواندن دنیا، آنان را به کسب معرفت دعوت کرده است. این گونه مفاهیم والا در بزرگترین آثار عرفانی او که هر یک شاهکاری از نوع خود به شمار میورند متجلی است. در مثنوی منطقالطیر شیخ اندیشه عالی خود را در راه رسیدن به حق با زیباترین و روانترین عبارات بدین صورت نمایان میسازد که تنها کسانی به سوی حق و حقیقت کشیده میشوند که در دل عشق واقعی دارند و قلبهاشان در گرو مهر خدا و ارزشهای والای اوست.
داستان منطق الطیر مربوط است به دعوت هدهد خردمند از سایر مرغان برای رسیدن به سیمرغ پادشاه پرندگان و دعوت از او برای فرمانروایی بر پرندگان. پس از تصمیمگیری نهایی مرغان یک یک عذر و بهانه میآورند و تلاش میکنند از رهسپاری بسوی این سفر خطرناک وپر از بیم و خطر شانه خالی کنند: (بلبل عشقش را به گل بهانه میکند، طوطی محبوس ماندن در قفس را دلیل میآورد، طاووس شرمندگی از زشت نامی خود را در موضوع رانده شدن آدم از بهشت پیش میکشد، بط قادر به جدایی از آب نیست، کبک پیوسته پایبند کوهساران است، بوتیمار بر کرانه دریا و کوف بر ویرانه، هما به نیروی تاج بخشی خود میبالد، باز از افتخار نشستن بر دست شهریار چشم نمیپوشد، صعوه ناتوانی خود را عذر میآورد و... با این حال هدهد دانا که رهبری گروه را بر عهده دارد انبوه مرغان را متقاعد ساخته و به این سفر دراز و خطرناک صورت تحقق میبخشد.
پس از گذشتن پرندگان از هفت وادی خطرناک، که منجر به هلاکت و نابودی بسیاری ازمرغان میشود، سرانجام سی مرغ به درگاه سیمرغ که سر منزل مقصود است میرسند و در آینهای از آفتاب حضور که سیمرغ در تابش و تلالؤ است خود را میبینند که سی مرغاند. در این منظومه عالی که حکایت از قدرت ابتکار و تخیل شاعر در به کار بردن رمزهای عرفانی و بیان مراتب سیر و سلوک و تعلیم سالکان است، شیخ عطار با زبانی تمثیلگونه به انسانها آموخته است که والاترین و متعالیترین حقیقت وجود خود آنان است. انسان برای رسیدن به این حقیقت باید آزاد و رها از معیارهای عالم خاکی و در نهایت وارستگی به درک مقام والای خود نایل آمده و ارزشهای انسانی واقعی خود را بشناسد.
سیمرغ در این منظومه رمزی است از نهایت کمال مطلق و حکیم مرغان را تمثیلی از نفوس آدمیان دانسته است که در پی آنند حکیم در الهی نامه دیگر منظومه بزرگ خویش، درون مایه خود در دست کشیدن از امیال و خواهشهای دنیوی را بار دیگر در قالب داستانی زیبا و عبرتانگیز به نمایش میگذارد: پادشاهی از شش پسر خود میخواهد تا آرزوها و کمال مطلوب خود را باز گویند. نخستین پسر آرزوی خود را در رسیدن به دختر شاه پریان میداند.
پسر دوم آموختن هنر جادوگری و پسر سوم دست یافتن به جام جم را آرزوهای نهایی خود میدانند. پسر چهارم آب حیات را کعبه مقصود خود میخواند و پسر پنجم دل در سودای خاتم سلیمان دارد. ششمین پسر نیز آرزوی بزرگ خود را دانستن علم کیمیا و کیمیاگری بر میشمرد. شاه پس از شنیدن آرزوهای فرزندانش داستانهایی برای آنان تعریف میکند و بهگونهای غیرمستقیم به فرزندانش میآموزد که تمامی نیروهای خارقالعادهای که آنها دنبال میکنند در درون آدمیان به ودیعه گذاشته شده و آدمیان از طریق خودشناسی میتوانند به این نیروها دست یابند.
مصیبتنامه دیگر مثنوی شیخ نیشابور است که حکیم در چهارچوب حکایتی جذاب، سفر روح در طی مراقبه در خلوت و انزوای عارفانه را به نمایش گذارده است. سالکی که مرید پیر طریقت است از چهل منزل، که مطابق چهل روز خلوت گزینی و مراقبه است، میگذرد و با موجوداتی موهوم، کیهانی و مادی یا فضایل تشخص یافته روح گفتگو میکند و از پیر تعالیمی گرانبها میآموزد. سالک که در احوالی مملو از اندوه، تحیر، تردید و نومیدی روحانی دست در گریبان است از این موجودات میخواهد که او را هدایت نموده و از این وضعیت عذاب آور نجات دهند.
ولی این خواهشها که در هرگفتگو با رنگی از التماس توأم باخیر و شفقت و برشمردن شهرتطلبیهای او آمیخته است با پاسخهای منفی مواجه میشود و سرانجام پیامبران او را به سوی محمد (ص) هدایت میکنند و پیامبر بزرگ اسلام راه درست را به او مینمایاند که این راه به درون روح سالک منتهی میشود جدای از سه کتاب فوق، حکیم در مثنویهای اسرارنامه، خسرونامه، داستان عشق شیخ صنعان به دختر ترسا، مختارنامه، تذکرهالاولیاء، مصیبتنامه، جواهرنامه، شرحالقلب، لسانالغیب و دیوان قصاید و غزلیات خود اندیشههای شورانگیز عرفانی را در قالب تصوف وحدت وجودی بیان داشته است. دیوان عطار در برگیرنده ده هزار بیت شعر غنایی در قالب قصیده و غزل است.
غزلهای زیبای شیخ مملو از جذبههای شور و حال سرمستانه با تکیه برنمادگرایی عرفانی و وجد و حال تأثرانگیز است. آثارعطار را بعضی منابع به تعداد سورههای قرآن ۱۱۴ عنوان دانستهاند ولی دانشمندان با مطالعه این کتابها بعضی از آثار نسبت داده به او را با دیده شک و تردید نگریستهاند. با این حال در فراوانی کتابهای شیخ جای هیچ گونه تردیدی نیست و عطار خود نیز در یکی از ابیاتش به کثرت نوشتهجاتش اشاره کرده است.
کسی کاوچون منی راعیب جویست
همی گوید که او بسیار گویست
ولیکن، چون بسی دارم معانی
بسی گویم تو مشنو میتو دانی
گهر آخر بدیدن نیز ارزد
چنین گفتن شنیدن نیز ارزد
عارف سوخته دل نیشابور که در اندیشههای عرفانی خود گوشه چشمی به عرفایی همچون سنائی، شیخ ابوسعید ابوالخیر و بایزید بسطامی داشته است در اشعار و حکایات خود بارها بیزاریش از تعصب و دعواهای فرقههای مختلف اسلامی بویژه شیعیان و سنیان را بیان داشته است. این تفکر والا در روزگار خوارزمشاهیان که بازار تعصبات دینی و سلطه و اقتدار علمای متعصب بیداد میکرد تحسین برانگیز و نمایانگر روح بزرگ این صوفی نامآور است. (۲) از اشعار زیبای اوست:
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست
ذره ذره در دو عالم هر چه هست
پرتوی از آفتاب روی اوست
هر دو عالم هیچ میدانی که چیست
هر دو عکس طاق دو ابروی اوست
آن همه غوغای روز رستخیز
از مصاف غمزه جادوی اوست
هم زمین از راه او گردیست بس
هم فلک سرگشتهیی در کوی اوست
زآن سیه گردد قیامت آفتاب
تا شود روشن که او هندوی اوست
آسمان را از درش بویی رسید
تا قیامت سرنگون بر بوی اوست
خلق هر دو کون را درد گناه
بر امید ذرهیی داروی اوست
***
دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد
اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت
بانگ برکون و مکان خواهم زد
و آنگه آن دم که میان من و اوست
از همه خلق نهان خواهم زد.
چون مرا نام و نشان نیست پدید
دم زبی نام و نشان خواهم زد
هان مبر ظن که من سوخته دل
آن دم از کام و زبان خواهم زد
تن پلیدست، بخواهم انداخت
وان دم پاک بجان خواهم زد
از دلم مشعلهای خواهم ساخت
نفس شعله فشان خواهم زد
***
عاشق آنست کوچو پروانه است
که تواند بترک جان گفتن
شیر، چون میگریزد از آتش
شیر پروانه را توان گفتن
راه رو تا بکی بود سخنت
برتر از هفت آسمان گفتن؟
کم نهای آخر از قلم آموز
ره سپردن سخنروان گفتن
کار کن زآنک بهتر است ترا
کار کردن زکار دان گفتن...)
***
(.. جان آن مرغان زتشویر و حیا
شد حیای محض و جان شد توتیا.
چون شدند از کل کل پاک آن همه
یافتند از نور حضرت جان همه
باز از سربنده نوجان شدند
باز از نوعی دگر حیران شدند
کرده و ناکرده دیرینه شان
پاک گشت و محو گشت از سینهشان
آفتاب قربت از پیشان بتافت
جمله را از پرتو آن جان بتافت
هم زعکس روز سیمرغ جهان
چهره سیمرغ دیدند از جهان.
چون نگه کردند آن سیمرغ زود
بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
در تحیر جمله سرگردان شدند
باز از نوعی دگر حیران شدند
خویش را دیدند سیمرغی تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ مدام.
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه
بود این سیمرغ این کین جایگاه
ور به سوی خویش کردندی نظر
بود این سیمرغ ایشان آن دگر
در نظر در هر دوکردندی بهم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیر ماندند
بی تفکر وزتفکر ماندند.
چون ندانستند هیچ از هیچ حال
بی زبان کردند ازین حضرت سؤال
کشف این سرقوی درخواستند
حل مایی و تویی درخواستند
بی زبان آمد از آن حضرت خطاب
کانیه است این حضرت، چون آفتاب
هر که آینه خویشتن بیند در او
جان و تن هم جان و تن بیند در او.
چون شما سی مرغ اینجا آمدید
سی درین آیینه پیدا آمدید
گرچهل و پنجاه مرغ آیید باز
پردهیی از خویش بگشایید باز
گرچه بسیاری به برگردیده اید
خویش را بینید و خود را دیدهاید...)
*عضو هیات علمی دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران
منابع:
۱ ـ براون، ادوارد: تاریخ ادبیات ایران (از فردوسی تا سعدی، نیمه دوم)، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران، مروارید، ۱۳۶۸.
۲ ـ رضازاده شفق، صادق: تاریخ ادبیات ایران، شیراز، دانشگاه پهلوی، ۱۳۵۴.
۳ ـ صفا، ذبیحا...: تاریخ ادبیات در ایران (جلد دوم)، تهران، فردوسی، ۱۳۷۳.
۱- داستان شیرین و دلکش عشق شیخ صنعان به دختری ترسا خود حکایتی است مستقل که در منطق الطیر و از زبان هدهد خردمند بیان میشود. شیخ صنعان پیری با مقامات عالی مذهبی و عرفانی دل به عشق دختری مسیحی میسپارد و درراه وصال به او از همه چیز خود میگذرد. بر معتقدات خود پای مینهد، خود را انگشتنما و خوار و ذلیل میکند، خوک میچراند، شراب مینوشد و تا آخرین درجه از کفرو تباهی پیش میرود. شیخ جفا دیده از معشوق نامهربان، سرانجام مورد لطف و مرحمت خداوند قرار میگیرد و با تحمل سختیهایی به روشنایی و رستگاری نایل میآید. این حکایت پندآموز با زبانی شیوا و دلکش و روان از زیباترین داستانهای عرفانی ادبیات ایران به شمار میرود.
۲- عطار نیز همچون خیام و فردوسی و حافظ و سایر ادبا و عرفای ایران در دوره زندگی خود با خشم علما قشری و متعصب مواجه گشته است. نقل کردهاند که پس از نگارش کتاب مظهر العجایب شیخ مورد غضب یکی از فقهای سنی سمرقند قرار گرفت و او کتاب را محکوم به سوختن و مولف را ملحدی واجب القتل دانست. به تحریک فقیه مردم به خانه عطار که در طی سلسله سفرهای خود چندی در سمرقند اقامت گزیده بود ریختند و اموالش را به یغما بردند.