محمد قوچانی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران در یادداشتی در روزنامه سازندگی نوشت: «جبهه اصلاحات» در آستانهی تصمیمی راهبردی و تاریخی قرار گرفته است:
۱- ردصلاحیت گسترده نامزدهای «جبههی اصلاحات» (به معنای تشکیلاتی آن یعنی نامزدهای «نهاد اجماعساز اصلاحطلبان») فلسفهی وجودی این جبهه را زیر سوال برده است و فراتر از این نهاد به بدنهی اصلاحات توهین کرده است و همانطور که بدنهی اصلاحطلبان در جامعه به سختی میتوانند این توهین و تحقیر را تحمل کنند نمایندگان سیاسی آنان در جبهه اصلاحات هم به دشواری میتوانند بدنه خود را به رفتاری عقلانی و غیراحساسی ترغیب کنند.
۲- با وجود این آنچه التیامبخش جبهه اصلاحات از این تحقیر سیاسی است بازی در همین زمین محدود و پیروز بیرون آمدن از آن است. در واقع ما میتوانیم ثابت کنیم که جواب تحقیر را نه با قهر که با مهر میدهیم و با عقل نه با احساس. تا جایی که یک چهره کمترشناختهی اصلاحطلبان میتواند بر شناختهشدهترین چهرهی اصولگرایان غلبه کنند.
اما از این احساسات گذشته آنچه انگیزهی جبهه اصلاحات از رقابت در انتخابات است مسالهای فراتر از اصلاحات است و آن مخاطراتی است که ایران را تهدید میکند: ما نگران ایران هستیم نه اصولگرایان. «رئیسی هراسی» هم نادرست است و هم دیگر اقناعکننده نیست، اما رقیب اصلاحات در این انتخابات شخص سید ابراهیم رئیسی نیست.
رقیب اصلاحات همان جناحی است که نامزدهای پنهان آن به قصد بر دوش کشیدن مسئولیت و ماموریتی در کنار رئیسی نامزد شدهاند و از هماکنون درخواست مسئولیتهای کلیدی در دولت آینده را دارند تا کشور را به سوی رادیکالیسم ببرند.
رقیب اصلاحات همان جریانی است که به فکر تبدیل نهاد ریاستجمهوری به نهاد ریاست اجرایی کشور است و سید ابراهیم رئیسی را هم نامزد دورهی گذار میداند و بدون شک از او هم عبور میکنند.
رقیب اصلاحات همان جریانی است که حتی حمایت سیدابراهیم رئیسی از احیای برجام و تصویب FATF را نقطه ضعف او میداند و پژواک صدای حسن عباسی و ادبیات سعید قاسمی در مناظرههای تلویزیونی است.
رقیب اصلاحات، اصولگرایانی هستند که به نام نقد دولتهای جمهوری اسلامی برای صیانت از ارزشهای انقلاب اسلامی در واقع تیشه به ریشهی اصل نظام و انقلاب میزنند و فکر میکنند با نفی دولت، نظام را نجات میدهند، اما در واقع بر سر شاخه نشستهاند و بن میبرند.
رقیب اصلاحات براندازانی هستند که از هزاران کیلومتر دورتر، از پاریس و لندن و نیویورک و پراگ، ندای مبارزه سیاسی سر میدهند و آگاهانه یا ناآگاهانه آب به آسیاب دشمنان ایران میریزند و با کاهش مشارکت در پی مشروعیتزدایی از جمهوریت نظام سیاسی ایران هستند تا زمینه را برای سقوط نظم سیاسی فراهم کنند، اما غافلند که در این برنامه، پیادهنظام نظامهایی هستند که به تجزیه ایران میاندیشند.
۳- «جبهه اصلاحات» با همه انتقاداتی که بر ساختار آن وارد است محصول تجمیع تجربهی حداقل ربع قرن اصلاحطلبی سیاسی در ایران است که از اتحاد دهها حزب و انجمن و گروه به وجود آمده است. ما قبلا این انتقادات را نوشتهایم: وجود احزاب کاغذی و فاقد گفتمان و تشکیلات، حضور اشخاص حقیقی که هویت حزبی ندارند، رای برابر احزاب کوچک و بزرگ و وجود احزاب نیابتی که در واقع نماینده برخی احزاب دیگر هستند همه از ضعفهای جبهه اصلاحات است با وجود این، اصل جبهه اصلاحات قابل دفاع و البته اصلاح است به شرط اینکه از اصول خود خارج نشود.
مهمترین ابزار این جبهه در این ۲۵ سال رای و انتخابات بوده است ابزاری که لازم است، اما کافی نیست. در واقع جبهه اصلاحات باید نهادی دائمی باشد که بر دولتها به خصوص دولتهای اصلاحطلب نظارت کند و با پایش دائمی مانع از انحراف آنها از اصلاحات شود جبهه اصلاحات یا باید به حزبی حرفهای بدل شود یا ائتلافی انتخاباتی باقی بماند و نمیتوان ائتلافی انتخاباتی بود و انتظارات حزبی داشت.
برای این گذار فرصت ایجاد یک دولت مصلح و معتدل لازم است تا به اصلاحاتی که در سال ۱۳۸۸ در عمل حذف شده بود امکان حیات بدهد. فرصتی به ما در انتخابات سال ۱۳۹۲ که حق حیات اصلاحات را به آن بازگرداند. گرچه این روزها شکایت از دولت روحانی مرسوم است، اما نهتنها در سیاست خارجی با برجام و در فضای عمومی با توسعه اینترنت میتوان از این دولت دفاع کرد بلکه در سیاست داخلی با مجوز دادن به احزاب اصلاحطلبی که در سال ۱۳۸۸ منحل شدند کارنامه قابل دفاعی دارد.
جبهه اصلاحات امروز مرهون انتخابات ۱۳۷۶ و ۱۳۹۲ است و مگر مولد میتواند با والدین خود بجنگد؟ اصلاحات فرزند انتخابات است و اگر انتخابات رها شود جریان اصلاحات به یکی از صدها گروه اپوزیسیون بدل خواهد شد که نه حتی در نگاهی خوشبینانه خیرخواهی آنها در میانه شورشیگری و کلبیمسلکی سیاسی به هدر خواهد رفت.
۴- با همین منطق است که جبهه اصلاحات در همین انتخابات با وجود ردصلاحیت گستردهی نامزدهای شورای شهر تهران، فهرستی منتشر کرد که قابل رای دادن است. چگونه با همین منطق نباید از نامزدهای واقعا اصلاحطلب موجود در انتخابات ریاستجمهوری نامزدی داشت؟
میدانیم که در تهران تاکنون به زحمت نرخ مشارکت به ۲۰ درصد میرسد و در این سطح امکان رای آوردن نامزدهای اصلاحطلب شورای شهر اندک است به خصوص که کارنامه شهرداری تهران در دوره اصلاحات از کارنامه دولت روحانی در دوره گذشته نهتنها بهتر نبوده است که میتوان گفت به مراتب ضعیفتر است با این منطق چرا باید در انتخابات شوراها رای داد و در انتخابات ریاستجمهوری رای نداد؟ از سوی دیگر اگر فردی در انتخابات شوراها رای دهد لاجرم در معرض رای دادن در انتتخابات ریاستجمهوری هم قرار میگیرد. اگر جبهه اصلاحات نامزد ندهد بدنه اصلاحات که میخواهد به نامزد جبهه در شورای شهر رای دهد چه کند؟ رای سفید دهد یا به رقیب رای دهد؟
۵- ممکن است گفته شود شورای نگهبان با ردصلاحیت نامزدهایی که در جبهه اصلاحات حضور یافتند به آن توهین کرده است. جبهه اصلاحات نباید فکر کند تنها کسی اصلاحطلب است که عضو جبهه اصلاحات است. چه بسیار اصلاحطلبان و اعتدالگرایانی که بیرون از جبهه اصلاحات نامزد شدند.
در گذشته آقای خاتمی به صورت مستقل نامزد شد. آقای موسوی حتی از اینکه اصلاحطلب اصولگراست سخن گفت، آقای روحانی مستقل نامزد شد و آقای هاشمی هم هرگز به عنوان اصلاحطلب به رسمیت شناخته نشد. اما همه این رجال مصلحان واقعی بودند و به اصلاحات کمک کردند. با این روال واقعا چه کسی در اصلاحطلبی عبدالناصر همتی و محسن مهرعلیزاده تردید دارد؟ سابقه و مواضع و عملکرد این دو نفر چرا باید انکار شود به صرف آنکه نتوانستهاند در جلسه جبهه اصلاحات حاضر شوند؟
چرا افراد محترم و معتبری مانند عباس آخوندی که در انتخابات سال ۱۳۷۶ در ستاد آقای ناطق نوری بود یا محمد شریعتمداری که در همان انتخابات در ستاد آقای ریشهری بود را به صرف حضور در جبهه اصلاحات، اصلاحطلب میدانید (که البته این دو نفر الان واقعا اصلاحطلب هستند)، اما عبدالناصر همتی را که هرگز از هیچ اصولگرایی حمایت نکرده است اصلاحطلب نمیدانید؟
۶- فرض کنید امروز آقایان ناطق نوری یا علی لاریجانی نامزد بودند و نامزدهای اصلاحطلب رد صلاحیت میشدند. آیا اصلاحطلبان به آنان رای نمیدادند تا آقایان رئیسی، جلیلی، رضایی، زاکانی و قاضیزاده (گروه ۵ نفره) رئیسجمهور نشوند؟ آیا هیچ فرقی میان این اصو لگرایان و آن اصو لگرایان نیست؟ آیا اصلاحطلبی ژنتیکی است؟ آیا حتما باید علی لاریجانی (مانند هاشمیرفسنجانی) ردصلاحیت شود تا ما اختلافاتش با اصولگرایان را به رسمیت بشناسیم؟
۷- و سرانجام اینکه همه نامزدهای جبهه اصلاحات ردصلاحیت شوند تقصیر شورای نگهبان است، اما قصور جبهه اصلاحات هم هست که در عمل قدرت چانهزنی با حاکمیت را از دست داده است. ما که نمیتوانیم رفتار نادرست شورای نگهبان را اصلاح کنیم، اما باید آسیبشناسی کنیم که چرا در سالهای و۱۳۷۶، ۱۳۸۰، ۱۳۸۴، ۱۳۸۸ میتوانستیم نامزدهایی در سطح سیدمحمد خاتمی، میرحسین موسوی و مهدی کروبی داشته باشیم و از همین شورای نگهبان و همین احمد جنتی (که همیشه هست) تایید صلاحیت آنها را بگیریم، اما در سالهای اخیر این قدرت را از دست دادهایم؟ میدانیم که گفته میشود ایراد از حاکمیت است نه از اصلاحات و این بخشی از حقیقت است، اما همهی حقیقت نیست.
بخش دیگر حقیقت این است که جبهه اصلاحات باید انتخاب کند که قرار است حزب حرفهای باشد یا ائتلاف انتخاباتی؟ میخواهد اپوزیسیون قانونی دولت باشد یا گروه شبهچریکی؟ اگر قرار است که جبهه اصلاحات حزب حرفهای و حتی اپوزیسیون قانونی دولت باشد باید بتواند از همین امروز برای انتخابات ۱۴۰۴ نامزدی را آماده کند، با او گفتگو کند، با جامعه ارتباط برقرار کند و با حاکمیت رایزنی کند همچنان که در سال ۱۳۷۶ آقای کروبی به نمایندگی از مجمع روحانیون مبارز با مقام رهبری برای نامزدی خاتمی رایزنی کرد.
قدرت جبهه اصلاحات در گفتوگوست نه در قهر که قهر، جبهه اصلاحات نمیخواهد، جنبشهای چریکی میخواهد؛ کار اصلاحات و اصلاحطلبان، اما گفتوگوست؛ گفتگو با جامعه و گفتگو با حاکمیت و هیچ زمانی بهتر از انتخابات برای این گفتگو نیست؛ باب گفتگو را نبندید.