در نظر وایت، نیچه نویسندهای است استثنائی که موجب میشود مسیرهای فراوانی درون هزارتوی اندیشهای وجود داشته باشد. چهبسا برخی مسیرها از برخی دیگر جالبتر، شوقانگیزتر، آموزندهتر، چالشبرانگیزتر و از همه مهمتر مخاطرهآمیزتر باشند. وایت در این کتاب با پیگیری هزارتوی نیچه، مسیری متفاوت در معرفی نیچه دنبال میکند. این کتاب در سه بخش تنظیم شده است.
آیا نیچه فیلسوف است؟ آیا اثر اصلی او، چنین گفت زرتشت، اثری فلسفی است؟ نیچه در «تبارشناسی اخلاق» مینویسد: «هر آنکه بکوشد فلسفه را بر بنیادی علمی بنشاند، نخست میباید نهتنها فلسفه بلکه خود حقیقت را نیز سروته کند- ناشیانهترین بیحرمتی ممکن به شرم و حیای این دو دوشیزه باحیا». البته شکی نیست که او غالبا خود را فیلسوف میخواند و هم از عشق مینویسد و هم از حکمت.
همچنین شکی نیست که نیچه به جهل، جزماندیشی، خطا و تظاهر همسنگ با عشق میتازد. الن وایت در کتاب «در هزارتوی نیچه» استدلال میکند که تاختوتازهای او در خدمت نفرت نیست بلکه برعکس، دقیقا در خدمت عشق است؛ هم عشق به خدمت و هم عشق به زندگی. در این راه، او در گام نخست خود این دست تاختوتازهای نیچهای را بررسی و پرسش اصلی خود را چنین طرح میکند: چگونه میباید حملات مکرر نیچه را بر قسمت اعظم آنچه نزد انسان، بالاخص نزد انسان اروپای غربی باارزش بوده، تعبیر و تفسیر کرد؟
نیچه در «اینک آن انسان» که خودزندگینامهنوشت اوست، طرح خود را به اجمال چنین توضیح میدهد: «حملهای به دو هزاره طبیعتستیزی و هتک حرمت انسانیت». او همچنین بر خشونت حملهاش نیز تأکید دارد: «روزی خاطره امری شگرف به نامم ضمیمه خواهد شد- بحرانی بیهمتا در روی زمین، ژرفترین فروپاشی وجدان، تصمیمی بر ضد هرآنچه پیش از این بدان اعتقاد و نیاز داشتهاند و مقدس پنداشتهاند. من انسان نیستم، دینامیتم».
دوپهلویی واژه دینامیت، از آنرو که بر نیچه و آثارش حمل میشود، هم جالبتوجه است و هم نمادین. در نظر وایت، دینامیت را همواره بهمنظور منفجرکردن چیزی به کار میبرند؛ ولی غالبا بهمنظور ازمیانبرداشتن موانع چیز دیگری نیز به کار میبرند، چیزی که قرار است نوعی بهبودبخشی باشد. به همین قیاس از پتک که در عنوان فرعی «غروب بتها» به چشم میخورد (چگونه میتوان با پتک فلسفهورزی کرد) میتوان برای ساختوساز، تخریب یا برای تلنگرزدن به بتها جهت فاشکردن میانه تهیشان استفاده کرد.
از اینرو، نیچه بسان دینامیتِ پتکبهدست در «اینک آن انسان» مینویسد: «من بهمراتب هولناکترین انسانی هستم که تاکنون زیسته است؛ اما این مانع از آن نیست که سودمندترین [انسان]باشم... من نخستین اخلاقناباورم: و این مرا نابودگر بیهمتا میسازد».
نیچه در «اینک آن انسان» مینویسد: «آنچه معروف من است، آنچه مرا از باقی بشریت مجزا میسازد این است که من اخلاق مسیحی را روشن ساختم... روشنسازی اخلاق مسیحی رویدادی بیهمتاست. اویی که چشمش به نور امر حیاتی، نوعی سرنوشت روشن شود تاریخ بشر را دو شقه میکند. تاریخ پیش از او و تاریخ پس از او». در نظر وایت، خشونت بلاغی نیچه یکی از ویژگیهایی است که آن را از آنچه عموما گفتار فلسفی محسوب میشود متمایز میکند؛ ویژگیهای متمایزکننده دیگری نیز وجود دارند.
در نظر وایت، یک ویژگی دیگر بلاغت نیچهای این است که نیچه مطالب فوقالعاده اندکی در قالب رسالت یکپارچه و منسجم بر جای نهاده است. در عوض، نیچه مایل بود با گزینگویه و شعر با ما سخن بگوید و به طرز چشمگیری بر استعاره و مبالغه توسل جوید. آثار نیچه بیشتر صورت پارهگفتار دارند تا صورتی منظومهوار.
بر این اساس، او در غروب بتها متذکر میشود: «من به همه نظامپردازان بدگمانم و از آنان دوری میکنم. خواست نظامپردازی مبین فقدان صداقت است». با این وجود او بر وحدت ژرف آثارش تأکید دارد. از اینرو، به باور او نیچه مطالب اندکی در قالب استدلال قیاسی به دست میدهد، اما این به آن معنا نیست که او عشقی به حکمت ندارد و بنابراین فیلسوف نیست؛ نیچه غالبا در پی تخریب است، اما نه اینکه دست به آفرینش نمیزند.
بر این اساس، در نظر وایت، نیچه نویسندهای است استثنائی که موجب میشود مسیرهای فراوانی درون هزارتوی اندیشهای وجود داشته باشد. چهبسا برخی مسیرها از برخی دیگر جالبتر، شوقانگیزتر، آموزندهتر، چالشبرانگیزتر و از همه مهمتر مخاطرهآمیزتر باشند. وایت در این کتاب با پیگیری هزارتوی نیچه، مسیری متفاوت در معرفی نیچه دنبال میکند. این کتاب در سه بخش تنظیم شده است.
در بخش نخست، پس از بیان مقدمهای در فصل اول، در فصول دوم تا چهارم با تمرکز بر سه کتاب اراده معطوف به قدرت، زایش تراژدی و تبارشناسی اخلاق به بررسی دیدگاههای نیچه درباره موضوعاتی، چون هیچانگاری، تراژدی و تبارشناسی میپردازد. سپس در بخش دوم، در فصول پنجم و ششم، با تمرکز بر چنین گفت زرتشت، سیر تحول روان زرتشت را از شوق به ابرانسان تا آریگویی به بازگشت جاودان شرح میدهد.
طبق تفسیری که نویسنده مطابق با ویژگیهای زندگانی خود زرتشت به دست میدهد، «بازگشت جاودان» آموزهای است درباره نوعی تجدید حیات زمینی، نه راجع به نوعی تکرار کیهانی. سرانجام در بخش سوم، در فصول هفتم تا نهم با نظر به آرای الکساندر نهاماس، نویسنده «نیچه: زندگی بهمنزله ادبیات»، مارسل پروست، نویسنده «در جستوجوی زمان ازدسترفته» و میلان کوندرا، نویسنده «بار هستی» به ارزیابی استلزامات اخلاقی و سیاسی این آموزه و وجه آریگویانه آن میپردازد.