چند ماهی که گذشت کمکم متوجه شدم همسرم یک عادت عجیب دارد و آن هم اعتیاد به رفتن آرایشگاه است. اوایل اهمیتی نمیدادم، اما وقتی مجبور شدم بخش زیادی از درآمدم را برای هزینه آرایشگاه نگار صرف کنم به او تذکر دادم، اما هیچ توجهی نمیکرد و میگفت من همیشه باید آراسته باشم و از دوستانم زیباتر.
طبقه سوم دادگاه خانواده مثل هر روز شاهد حضور زوجهایی بود که راهی جز جدایی برای زندگی مشترکشان نیافته بودند. هوای گرم و دم کرده سالن انتظار انگار طاقت مراجعه کنندگان را کم کرده و دیگر تحمل ایستادن نداشتند.
ایران در ادامه نوشت: کنار دستگاه آب سردکن زوج جوانی روی نیمکت نشسته بودند. مرد به آرامی زیر گوش همسرش زمزمه میکرد، اما زن جوان چنان بیتفاوت به پنجره رو بهرو خیره مانده بود که انگار حرفهای همسرش را نمیشنید. مرد جوان این بار صدایش را بلندتر کرد و گفت: آخه عزیز من چرا گوش نمیکنی؟ مگه من خواسته غیرمنطقی از تو دارم؟ فقط میگم این عادت ناپسندت را ترک کن. کدام آدم عاقلی هفتهای سه چهار بار به آرایشگاه میرود و علاوه بر وقت با ارزشش پول بیزبون را هم این جوری دور میریزد؟
در حالی که مرد جوان دیگر کمکم تن صدایش بالاتر میرفت منشی دادگاه شماره پرونده این زوج جوان را خواند و وارد اتاق قاضی شدند.
قاضی میانسال در حال مطالعه پرونده بود پس از چند دقیقه رو کرد به زن جوان که نگار نام داشت و گفت: دخترم واقعاً بهخاطر آرایشگاه رفتن دادخواست طلاق دادهای به نظر خودت عجیب نیست؟ تو هنوز ۲۳ سال سن داری معنای طلاق را میدانی؟
نگار با نگاهی به همسرش سیاوش و حلقه درون دستش گفت: نه چرا عجیب باشد؟ من دوست دارم به آرایشگاه برم و همیشه زیبا و آراسته باشم.
در همین موقع سیاوش گفت: آقای قاضی ما در یک جشن تولد با هم آشنا شدیم. حدود ۲ ماه و نیم با هم دوست بودیم. معاشرت کردیم سینما و پارک رفتیم. راجع به موضوعات مختلف حرف زدیم، اما راجع به زندگی مشترک و خواستههایمان زیاد حرف نمیزدیم و همین ساده انگاری برایم مشکل ساز شد. یک روز در جمع دوستانمان از نگار خواستگاری کردم او هم قبول کرد و در کمتر از ۳ ماه زیر یک سقف رفتیم و زندگی مشترکمان شروع شد.
چند ماهی که گذشت کمکم متوجه شدم همسرم یک عادت عجیب دارد و آن هم اعتیاد به رفتن آرایشگاه است. اوایل اهمیتی نمیدادم، اما وقتی مجبور شدم بخش زیادی از درآمدم را برای هزینه آرایشگاه نگار صرف کنم به او تذکر دادم، اما هیچ توجهی نمیکرد و میگفت من همیشه باید آراسته باشم و از دوستانم زیباتر.
در اینجا ناگهان نگار گفت: آقای قاضی شوهرم مرد دروغگویی است قبل از ازدواج به من گفت مغازه ساعت فروشی دارد، اما بعد متوجه شدم که دروغ گفته و شاگرد مغازه است و توان پرداخت هزینههای زندگی مرا ندارد.
قاضی رو به سیاوش کرد و گفت: چرا به همسرت دروغ گفتی؟
سیاوش گفت: فکر میکردم اگر بگویم شاگرد مغازه هستم شاید با ازدواجمان مخالفت کند. جناب قاضی باور کنید من نمیگم که آرایشگاه نرو یا خرید نکن من فقط میخواهم شرایط زندگی متأهلی رو هم درک کند، ولی او فکر میکند هنوز مجرد است در این مدت هر بار گفتم به خانه پدر و مادرم برویم گفته با دوستانم قرار دارم یا نوبت آرایشگاه دارم من دوست ندارم آنقدر به آرایشگاه برود او همین جوری هم زیباست.
نگار رو کرد به سیاوش و گفت: تو که نمیتوانستی خرج یک زندگی را بدهی چرا زن گرفتی؟ نه عروسی مفصلی برایم گرفتی نه سفر بردی حالا پول آرایشگاه هم نمیخواهی بدهی؟ من همین جوری هستم اگر نمیخواهی با من زندگی کنی ۸۰۰ تا سکه مهریهام را بده جدا میشوم.
قاضی با دیدن درگیری لفظی زوج جوان گفت: من لزومی نمیبینم که در همین جلسه حکم طلاق را صادر کنم ابتدا باید دو ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر مشکلتان طی این دوماه حل نشد آن وقت تصمیم نهایی را میگیرم و حکم را صادر میکنم حالا هم بیایید صورت جلسه را امضا کنید.