بحران کرونا تضادهای طبقاتی و تبعیضهای جامعه سرمایهداری را بیش از گذشته عیان کرد. همزمان با بیکاری گسترده و رکودی بیسابقه در اقتصاد، در روزهای اوج بیماری پایینترین لایههای اجتماع یعنی کارگران، بهویژه در بخشهای خدماتی، مجبور بودند برای تأمین معاش خود در شرایط خطرناک به کار ادامه دهند.
به گزارش شرق به نقل از blog.pmpress.org، کرونا همچنین اهمیت کار بازتولیدی و نقش زنان در این بخش پنهان از اقتصاد سرمایهداری را آشکار کرد. بازتولید اجتماعی نیروی کار به تمام فعالیتهایی اشاره دارد که در آن واحد، حیات هرروزه و توان کارکردن نیروی کار را بازتولید میکند.
در گفتوگوی پیشرو، سیلویا فدریچی، نویسنده و فعال فمینیست برجسته چپ، درباره مسائل مختلفی از قبیل تشدید بحران بازتولید اجتماعی در سایه بحران کرونا و نظام سرمایهداری نولیبرال، نقش کار خانگی و کار عاطفی، کارگران مهاجر، تکنولوژیهای جدید، وضعیت محیط زیست و استراتژیهای جنبش فمینیستی بحث میکند. فدریچی میگوید چشمانتظار جنبشی از زنان است که در آن کسانی که برای مزد کار میکنند و آنها که بدون مزد کار میکنند، شانهبهشانه هم برای آرمانی مشترک مبارزه کنند. به زعم او بحران کووید۱۹ میتواند فرصتی باشد برای چنین چیزی.
همهگیری اخیر بیش از پیش آشکار کرد که شیوه زیست سرمایهدارانه برای اکثریت مردم تا چه اندازه ناعادلانه است. این همهگیری بحران سیستم است، هم به لحاظ انباشت مادی و هم انباشت نمادین؛ استثمار حیات انسانی و غیرانسانی و پیامدهای بیرحمانه آن. در مارس ۲۰۲۰ و در هنگام تعطیلیهای سراسری این توهم به وجود آمده بود که دستگاه سرمایهدارانه تولید و مصرف متوقف شده است.
در بحبوحه آن اختلال و آشفتگی آغازین، لازم بود که سرمایهداری شیوههایی برای عملکرد خود از نو ابداع کند و ما هم باید در بستر کنونی فاصلهگذاری اجتماعی – یعنی با صدمهای که به پیوندهای اجتماعی خورده و با توجه به شیوههای جدید ایجاد پیوند ارتباطاتی– شیوههای بیانی جدیدی بیابیم. آیا به نظر شما ما یک تغییر پارادایم را از سر میگذرانیم؟ و اگر چنین است به چه سمتوسویی؟
فکر نمیکنم در حال تغییر یا تجربه یک تغییر پارادایمی باشیم. پارادایمی که بر دگرگونی اقتصاد و حیات اجتماعی و تغییرات قابلپیشبینی پیشرو حاکم است، بخشی از فرایندی طولانی است که در تمامی مراحل نولیبرال سرمایهداری معمول بوده است: تحلیلرفتن مستمر سیاستهایی که به زندگی و بازتولید زندگی مردم امنیت میبخشد و آنها را ارتقا میدهد.
آنچه شاهدش هستیم، تداوم و تشدید همان قسم حملاتی است که سالهای سال در جریان بوده است. مثلا بحران معروف وامهای مسکن در سال ۲۰۰۸ را در نظر بگیرید که با انتقال ثروتی عظیم از اقشار پایین برای نجات طبقه سرمایهدار همراه بود. چیزی که شاهدش هستیم سرمایهداریای است که سعی دارد از خدمات و منابعی که برای بازتولید زندگیهامان در اختیار داریم، بکاهد و آنها را تحلیل ببرد و در مقابل شکلهایی از کار را عرضه کند که استثمارگرانهترند.
واضح است که بسیاری از مشاغل از نو سازماندهی خواهند شد تا در خانه [مثلا بهصورت دورکاری]انجام شود؛ چراکه با این کار از هزینهها کاسته میشود و بخش زیادی از هزینه تولید از جیب خود کارگران خواهد رفت [مثلا هزینه استفاده از رایانه]. روند دیگری که شاهدش هستیم، این است که بسیاری از زنان دارند به خانه بازگردانده میشوند. سالهاست که بسیاری از خدمات اجتماعی قطع شده یا از بودجه آنها کاسته شده است. حال بر عهده زنان است که از بچهها مراقبت کنند.
بهاینترتیب بسیاری زنها در خانه کار خواهند کرد و خانه تبدیل خواهد شد به یک کارخانه تمامعیار که زنها در آنهم خانهداری میکنند، هم از بچهها مراقبت میکنند و در تکالیف مدرسه کمکشان میکنند و هم بهصورت دورکاری شغل بیرون خانه را ادامه میدهند.
پیش از همهگیری نیز زنان با این وضعیت بحران دستبهگریبان بودهاند؛ یعنی همزمان چندین مسئولیت به دوش میکشیدهاند، هم مزدبگیر بودهاند، هم مراقب بچهها و هم آموزگارشان،، اما همهگیری بحران را وخیمتر کرده است.
زنان دائما فقیرتر شدهاند، چون دستمزد شغلهایی که پیدا میکنند، بسیار پایین است. مدتها است که داراییشان آب میرود. بحران کووید تأثیراتی فاجعهبار داشته است.
در ایالات متحده دائما بر تعداد کسانی که به غذای کافی دسترسی ندارند، کسانی که از عهده پرداخت اجاره خانههاشان برنمیآیند و ممکن است بیرون انداخته شوند، افزوده میشود. اما اینها پیش از این نیز وجود داشت. الان سالهاست که بیخانمانها در خیابانهای نیویورک گدایی میکنند. برخی جواناند و برخی پیر، برخی بیخانمان هستند، اما هنوز شغل دارند. بحران از مدتها پیش وجود داشته، اما حالا وخیمتر شده است.
نظر به راهکارهای مختلفی که به این شدتیافتن سرمایهداری پرداختهاند، به باور ما گرایشهای گوناگون فمینیستی در طول تاریخ، چه در راهکارهای نظری و چه راهکارهایی که مرتبط با فعالیتهای مدنی است، استراتژیهای متفاوتی را برای بهمصافطلبیدن ایده پیشرفت خلق کردهاند. ایده پیشرفت ایدهای بنیادین در پروژه مدرنیته و لیبرالیسم بوده است. نقش کار زنانه/زنانهشده در شکلگیری پیشرفت به مثابه چارچوب ایدئولوژیک سرمایهداری چه بوده است؟
پیشرفت، ایدهای ورشکسته است. این ایده بخشی از فلسفه روشنگری قرن هجدهم است که مدعی بود توسعه سرمایهدارانه، رفاه را برای جهانیان به ارمغان خواهد آورد. ایده پیشرفت متکی به این فرض بود که حیات اجتماعی که نقطه آغازش فعالیتهای اقتصادی است، مطابق با اصول عقلانی و علمی سازمان خواهد یافت.
فرزند انقلاب علمی، صنعت بود که منابع عظیمی را در دسترس قرار داد و تصور میشد تمامی کارهای ضروری برای بازتولید را بهبود خواهد بخشید. این متضمن بیارزشسازی تام و تمام گذشته بشر بود. بهبود چیزی بود که تصور میشد که فقط در آینده رخ میدهد؛ دانشها و رسوم گذشته به کلی از ارزش تهی شدند.
این ایده که همه پیشرفتها، ایدههای جدید و شکلهای بهتر زندگی به نحوی ارمغان آینده است، در اذهان همگی ما جا خوش کرده و نهادینه شده است. اما آنچه از دید ما پنهان بود، دانشهایی بود که مردمان در گذشته کسب کرده و تولید کرده بودند. بیارزشسازی گذشته، تخریبی را که سرمایهداری متوجه فرهنگهای پیشین، نظامهای اجتماعی پیشین و نظامهای دانش پیشین کرده از ما پنهان کرده است.
کافی است به شرایط زنان نگاه کنیم تا متوجه شویم ایده پیشرفت با چه دروغهایی سرپا نگه داشته شده است. تاریخ سرمایهداری –چنانکه بارها گفته و نوشتهام – با دو سده محاکمه و اعدام ساحرگان آغاز میشود. قرن هجدهم که ظاهرا قرن انقلاب کبیر دموکراتیک است، دورانی است که در آن زنان هیچ حقی نداشتند و این وضعیت هم در فرانسه و هم در انگلستان تا قرن نوزدهم ادامه یافت، بهخصوص برای زنان متأهل.
در انگلستان زنان متأهل، به لحاظ حقوقی شخص محسوب نمیشدند. نظام femme couverte (زن پوشیده) را داشتیم که به این خاطر پوشیده بود که یک مرد، یک عضو خانواده، یا یک آموزگار او را نزد حکومت نمایندگی میکرد. نمیتوانست مثل زنان قرون وسطی مستقیما به دادگاه مراجعه کند؛ تبدیل به یک آدم صغیر شده بود و باید تحت قیمومت یک مرد باشد.
چنانکه ویرجینیا وولف و دیگر نویسندگان فمینیست افشا کردهاند، زنان همواره از دموکراسی کنار گذاشته شدهاند. این البته در مورد زنان و مردان سیاهپوست بیشتر صدق میکند. عصر پیشرفت، عصر بردهداری بود، عصری بود که میلیونها آفریقایی به بردگی کشیده شدند.
چکیده پیشرفت، زراعت بزرگمقیاس در آمریکا بود که کار بردگان بنیان اقتصادش را شکل میداد. همانطورکه سیالآر جیمز در «ژاکوبینهای سیاه» یادآور میشود، مروجان و پشتیبانان انقلاب فرانسه، بورژواهایی بودند که با تجارت برده ثروتها اندوخته بودند و به تبع آن چنان اعتمادبهنفسی یافته بودند که اشرافیت را به مصاف بطلبند و سهم خود را از قدرت طلب کنند. «پیشرفت» مفهومی است که باید رد کنیم و نقاب از آن برداریم؛ چراکه پیشینه بسیار مخربی داشته است.
در امتداد همین خط فکری شاهد بودهایم که کار مزدی یا بیمزد مبتنیبر یک سازوکار بسیار پیچیده ساماندهی سلسلهمراتبی است. به نظر شما فمینیستها در نشاندادن این موضوع چه نقشی داشتهاند یا چگونه با بهچالشکشیدن ایده پیشرفت، تعریفی مجدد از سلسلهمراتبهای مستقر به دست دادهاند؟
فمینیستها نیز همچون دانشپژوهان یا فعالان مدنیای که ازمنظر استعمارشدگان یا ازمنظر تاریخ بردهداری و نژادپرستی نهادی به موضوع مینگرند، نشان دادهاند سرمایهداری جایگاه اجتماعی زنان را ارتقا نبخشیده است. اگر زنان در دو سده گذشته حقی کسب کردهاند، به خاطر مبارزات خودشان است، نه «روشنگری» طبقه سرمایهدار.
صرف این واقعیت که توسعه سرمایهدارانه با فتح سرزمینها، استعمار، تجارت برده و دو سده محاکمه ساحرگان آغاز شد، ایده پیشرفت را برای زنان یا هر جمعیت دیگری به چیزی پوچ بدل میکند. به اینها که گفتم باید بیارزشسازی کار بازتولیدی را نیز اضافه کنید و همچنین غارت محیط زیست، خطمشی نظامیگری مستمر و ایجاد سلسلهمراتب کار و رژیمهای تبعیضآمیز کار که بیگاری را به اشکال متفاوت بسیار بازتولید و تحمیل کردهاند.
همچنین نباید از یاد برد تلاشهای عظیم طبقه سرمایهدار را برای منزویکردن مردم، فردیکردن استثمار، دامنزدن به نوعی فرهنگ بیاعتمادی که دیگری در آن دشمن محسوب میشود؛ اینها همگی در فلجکردن ما به لحاظ سیاسی نقش داشتهاند.
در اروپای فئودال، سرفها کارگران زمینداران بودند؛ آنها البته در انقیاد بودند، اما در عین حال در عوض خدمتی که میکردند، از حق استفاده از زمین و سایر حقوق مرسوم که آنها را از دسترسی مستقیم به ابزار تولید، زمین و منابع بهرهمند میکرد، برخوردار بودند.
تنها با سرمایهداری است که ما شاهد آغاز جداسازی میان تولید و بازتولید هستیم و فعالیتهای بازتولیدی چنان نمود پیدا میکنند که گویی اهمیت اساسی ندارند، «کار زنها» چنان برای جامعه بیارزش است که گویی مستحق هیچ پاداشی نیستند. در عین حال، آن جامعهای که در نتیجه شکلهای جمعی کار و بازتولید پدیدار شد از آن زمان تاکنون مستمرا تخریب شده است.
با ظهور سرمایهداری، بازتولید زندگی و بازتولید کارگران از یکسو و تولید کالاها از سوی دیگر، به حاملان روابط اجتماعی متفاوتی بدل شدند؛ به این معنا که کار بازتولیدی، زنانه شد و تولید (اگر مرحله نخست انقلاب صنعتی را مستثنا کنیم) عمدتا حوزهای مردانه شد.
با ظهور سرمایهداری، تقسیم کار جدیدی داریم که مردان و زنان، تولید و بازتولید را مجزا میکرد؛ آنهم به شیوهای که مجموعه کاملی از سلسلهمراتبها، تقسیمها و وابستگیها را به جامعه مردمان تحت ستم وارد کرد. زنان بیش از پیش به مردان وابسته شدند و این یکی از علل افزایش خشونت خانگی بوده است؛ چراکه وابستگی به معنای گیرافتادن در خانه بود. این نظام را من «مردسالاری دستمزد» نام نهادهام.
پس با نگاه به ایده پیشرفت و توسعه سرمایهدارانه میتوان دید که در انتقال از نظام پیشین به سرمایهداری، زنان عملا خودمختاری خود را از دست دادند (همان خودمختاری محدودی که در قرون وسطی در اروپا و آمریکای لاتین داشت، پیش از فتح سرزمینهای آمریکای جنوبی توسط اروپاییان، یعنی زمانی که این سرزمینها را بومیان آنجا به نام AbyaYala («سرزمین شکوفایی کامل» یا «سرزمین خون حیات») میخواندند).
بحثی که در کتاب «کالیبان و ساحره: زنان، بدن و انباشت اولیه» مطرح میکنم، این است. البته باید در تعمیم دادنها محتاط بود؛ مثلا زنان سیاهپوست هیچوقت نمیتوانستند به مزدی که مردان میگرفتند اتکا کنند و چارهای جز تندادن به استثمارگرانهترین شغلها، مشاغلی همچون خدمتکاری خانگی نداشتند.
به همین خاطر است که در مبارزات امروزی کارگران خانگی میبینیم که آنها این نوع کار را به بردگی ربط میدهند. خوب میدانیم که حتی زمانی که زنان در بیرون از خانه شغلی داشتند، این شغل همیشه چیزی حاشیهای، با مزد کم و اغلب در ادامه خانهداری بود و این آنها را از منافعی که یک استقلال واقعی میتوانست به همراه داشته باشد، بهرهمند نمیکرد؛ مرخصیای در کار نبود، مزایایی در کار نبود.
ارزشزدایی از زنان بهعنوان سوژههای اجتماعی در تمام طول تاریخ سرمایهداری تداوم داشته است و امروزه نیز به طرق مختلف ادامه دارد. ریشه این امر را تا حد بسیار زیادی باید در ارزشزدایی از فعالیتهای بازتولیدی جست. از رهایی زنان به واسطه مشارکتشان در بازار کار ابراز خشنودی میکنند، اما واقعیت این است که مشاغل اکثر آنها دستمزد پایینی دارد و اموراتشان با آن نمیگذرد مگر آنکه وام بگیرند.
همین توضیح میدهد که چرا در آمریکا زنان مزدبگیر بیشترین بار را بابت اقساط وام به دوش میکشند؛ مجبورند مزدشان را وثیقه وامهایشان کنند، آنهم وامهایی که همیشه با بالاترین نرخ بهره همراه هستند. نتیجه آنکه دائما کار میکنند، اما به آن امنیت و استقلالی که میخواهند نمیرسند. چیزهایی که درباره پیشرفت میگویند از تجربه واقعی زنان بسیار دور است.
همانطور که پیشتر گفتم از آغاز کووید۱۹ دو میلیون زن در آمریکا شغلهایشان را از دست دادهاند عمدتا به این خاطر که به خدمات مراقبت از کودکان دسترسی نداشتند. چارهای نداشتند، میبایست در خانه میماندند و در کارهای مدرسه هم به بچهها کمک میکردند. حال برای ادامه اشتغال خود باید از اینترنت استفاده کنند و این خود هزینه دیگری است بر دوش خانواده.
اول از همه باید یک رایانه بخرند، بعد باید به اینترنت دسترسی پیدا کنند. یکی هم باید به بچهها کمک کند، هم در کارهای مدرسه و هم برای فائقآمدن بر افسردگی. تقریبا هر شب در تلویزیون میبینیم که از شوکی که کووید۱۹ به بچهها وارد میکند، صحبت میکنند؛ به خاطر چیزهایی که بچهها درباره مرگ آدمها میشنوند، به خاطر ترس آدمهای اطراف، ماسکزدن و از همه بدتر به این خاطر که هفتهها میگذرد و آنها همچنان تمام روز را در خانه محبوساند، نمیتوانند مدرسه بروند، دوستانشان را ببینند و با بچههای دیگر وقت بگذرانند.
خودتان مجسم کنید که زنان در این شرایط چقدر میبایست کار کنند؛ به شغلشان ادامه دهند، کارهای خانه را انجام دهند که بیشتر هم شده است (چون حالا باید دائما بشورند، بسابند و ضدعفونی کنند)، تازه بحث کار عاطفی هم هست.
اینجور وقتهاست که زنان باید دست به کار بشوند و با راهانداختن مباحثاتی ببینند که چه باید کرد. برخلاف آنچه برخی فمینیستها مدام میگویند، پیداکردن شغلی بیرون از خانه و ملحقشدن به یک اتحادیه صنفی، مشکل را برطرف نمیکند.
کاملا موافقم. در شرایطی که در قرنطینه هستیم کار بازتولیدی –که کاری بود نامرئی– در مرکز توجه قرار گرفته است. به باور ما امکان ندارد رشد کار بازتولیدی و فعالیتهای مراقبتی مهار شود؛ بلکه چنانکه دیدیم در طی همهگیری در سطوح متعددی رشد داشته است؛ اما اکنون که کارهای مراقبتی در مرکز توجه است، شاهد هستیم که واژگان و تأملاتی که جنبشها و نظریهپردازان فمینیست ازجمله خود شما در چند دهه گذشته تولید کردهاند، به طرزی افراطی مورد استفاده دولتهای نولیبرال و شرکتهای بزرگ قرار گرفته و در عرصه عمومی ترویج داده میشوند. این «گفتار مراقبتی» که دارد رواج پیدا میکند، با چه خطراتی همراه است؟
آنچه امروزه میبینیم، صرفا تشدید چیزی است که پیشازاین نیز وجود داشت. این زبان مراقبت که در جنبش فمینیستی خیلی محبوب شده، یاریرسان نیست. ما به تغییری در شرایط مادی زندگیهایمان نیاز داریم و نه تجلیل از کارهایی که انجام میدهیم. البته باید بگوییم که «کار بازتولیدی کاری است اساسی و ضروری»، اما تشویق و تشکر برای پرستاران، کارگران فروشگاهها و آموزگاران کافی نیست.
باید شاهد تغییری باشیم که وقت زنان را آزاد کند، منابعی را که به آنها دسترسی دارند، گسترش دهد، ساختارهای همکارانه بیشتری خلق شود تا کار بازتولیدی دیگر صرفا شغل زنان نباشد. متأسفانه این کار حتی در گفتار چپگرایانه هم نادیده گرفته میشود، به حاشیه رانده و کمارزش تلقی میشود.
چپها همیشه زنان خانهدار، زنانی را که فقط در خانه کار میکنند، زنانی عقبمانده تصور میکردهاند، کسانی که سازماندادنشان غیرممکن است. ما باید گفتمان «مراقبت» و بازتولید را از نو مصادره کنیم تا نشان دهیم چه کسانی از آن منتفع میشوند و اینکه عملا چه ثروتهایی از قبل کار ما انباشته شده است.
اگر کار زنان در خانه نبود، طبقه سرمایهدار چگونه میتوانست زیرساخت لازم را برای آنکه میلیونها نفر هر روز سر کار بروند، تأمین کند؟ چقدر باید در این امر سرمایهگذاری کند؟ میلیاردها دلار در هزینههایشان صرفهجویی میشود؛ چون همه کارهای لازم را زنان در خانه انجام میدهند؛ همخانههایشان راتر و تازه و پرانرژی راهی محل کار میکنند تا بار دیگر نیروی کارشان مصرف شود. به خانه که برمیگردند، دوباره باید وصله پینهشان کرد، بهلحاظ عاطفی، بهلحاظ جنسی و از جنبههای دیگر؛ و بار دیگر روز از نو، روزی از نو. وقتش است که این چرخه را بشکنیم.
این را هم بگویم که استخدامکردن زنانِ دیگر برای آنکه آنها کار خانه را انجام دهند، راهحل مطلوبی نیست. مبارزه ما باید در این جهت باشد که هیچ زنی مجبور نشود کشور و عزیزانش را برای تأمین مالی خود و خانوادهاش ترک کند و در کشور دیگری در خانهها کارگری کند.
باید مبارزه کنیم تا کارگران خانگی مهاجر شرایط کاری بهتری پیدا کنند و باید این را جا بیندازیم که مبارزه آنها مبارزه ما نیز هست. اما بهطور کلی راهحل این نیست؛ چون حتی اینگونه هم سلسلهمراتبهایی میان زنان برقرار میشود و یک وضعیت «استعماری» شکل میگیرد؛ چراکه امروزه بسیاری از کارگران خانگی را زنان مهاجری تشکیل میدهند که کشورهایشان در نتیجه گسترش روابط سرمایهدارانه و بازمستعمرهسازی فقیر شدهاند.
چشمانتظار یک جنبش زنان هستم که در آن کسانی که برای مزد کار میکنند و آنها که بدون مزد کار میکنند، شانهبهشانه هم برای آرمانی مشترک مبارزه کنند. بحران کووید-۱۹ میتواند فرصتی باشد برای چنین چیزی.
باید فضاهایی خلق کنیم تا زنها بتوانند گرد هم آمده و درباره کارهایی که باید انجام دهند، تصمیمگیری کنند؛ تصمیم بگیریم که به چه چیزهایی نیاز داریم، به چه نوع تلاش سازمانیای نیاز هست برای آنکه بر ثروت اجتماعی، سمتوسوی جدیدی را تحمیل کنیم و نگذاریم این ثروت مثلا خرج جنگ یا زندانسازی شود. باید منابعی را که درحالحاضر صرف مقاصد مخرب میشود، در خدمت بازتولید زندگیهایمان قرار دهیم.
واقعا همینطور است! سؤال بعدیام راجع به همین جنبشهای کارگران خانگی سازمانیافته است که بهتازگی با قدرت بسیار در کشورهای مختلف پدیدار شدهاند. شما خودتان با برخی از این گروهها همکاری داشتهاید و از کارگران خانگی و کارگران حوزههای مراقبتی پشتیبانی کردهاید؛ مثلا در همین رویداد اخیر «چه کسی مراقبِ مراقبتکنندگان است؟ سرمایهداری، بازتولید و قرنطینه» نمایندگان گروههایی از هندوراس، کلمبیا و اسپانیا در ذیل چشمانداز ایجاد یک شبکه بینالمللی از کارگران خانگی، به بحث و تبادل نظر با یکدیگر پرداختند. چالشهای عمده پیشروی این سازمانهای سیاسی کارگران مراقبتی چهها هستند؟ و چه ائتلافهایی را میان این جنبشها متصور هستید؟
سازماندهی کارگران خانگی که از Territorio Doméstico با آن آشنا شدم، برای من بسیار الهامبخش بوده است. این زنها را ستایش میکنم و همیشه هم از آنها چیزهایی یاد گرفتهام. این آدمها نشان میدهند که بدون این جنس از کار هیچ چیز دیگری امکانپذیر نیست. آنها به نوعی آن مبارزه فمینیستی بر سر بازتولید را ادامه دادهاند.
بسیاری فمینیستها در دهه ۸۰ این مبارزه را رها کردند و در عوض تلاششان را متمرکز کردند بر دسترسی پیداکردن زنان به آن بخشهایی از بازار کار که مختص به مردان هستند. جنبش فمینیستی دین عظیمی به سازمانهای کارگران خانگی دارد؛ چون این سازمانها دارند فضایی را میگشایند که برای تکتک زنان اهمیت اساسی دارد. آنها باب مذاکره با دولت و کارفرماها را بر سر مسئله کار خانگی مجددا باز کردهاند.
درست آن است که جنبش فمینیستی مبارزه آنها را مبارزه خود بداند و از آن حمایت کند؛ آن را وهلهای مهم برای بازتعریف کار خانگی بداند و در ارتباط با کارفرماها، ورق را برگرداند و نشانشان دهد که برای آنکه اصلا بتوانند به فعالیت اقتصادیشان ادامه دهند تا چه اندازه مدیون زنان هستند. فکر میکنم برای جنبش فمینیستی امروزی بسیار مهم است که به این مبارزه بپیوندد و از آن پشتیبانی کند و ببیند چگونه میتواند برای بازارزشگذاری امر بازتولید، طرح یک برنامه گسترده را بریزد.
البته نه بازارزشگذاریای که صرفا به حرف باشد؛ بلکه با تغییردادن شرایط مادی به گونهای که استقلال ما را افزایش داده و انزوایی را که کار بازتولیدی امروزه تحت آن انجام میگیرد، درهم بشکند. باید از نمادسازیهایی مثل روز مادر که هیچوقت تغییری در زندگی زنان ایجاد نکرده است، فراروی کنیم.
باید تأکید کنم که منظورم از «بازارزشگذاری بازتولید» تجلیل از کار خانگی، آن هم به گونهای که امروزه شاهدش هستیم، نیست. در کانون توجه قراردادن بازتولید به این معناست که به منطقی روی آوریم متفاوت با منطقی که محرک نظام سرمایهداری است. در این منطق بهزیستی ما جایگاهی مرکزی در زندگی و در کنش اجتماعی خواهد داشت.
منظور من این است که زندگیهایمان را بازارزشگذاری کنیم و سر باز بزنیم از اینکه زندگیهایمان تابع و منقاد انباشت ثروت سرمایهدارانه باشند.
این یک حرکت راهبردی (استراتژیک) در مبارزه فمینیستی است که به دنبال برابری با مردان یا یافتن جای پای بهتری در نظام سرمایهداری نیست؛ بلکه خواهان تغییردادن روابط قدرت است و مهمترین نکته اینکه بازتولید را چیزی بس گستردهتر از کار خانگی ببینیم. بازتولید، خانه را به مزارع، به تربیت کودکان و مراقبت از محیط زیست، مراقبت بهداشتی و درمانی و مقابله با مسمومسازی خاک و آب مرتبط میکند.
در طول گفتوگویمان شما اشاراتی هم به سایر شیوههای اندیشیدن داشتید. رشدزدایی (مهار رشد) یک شیوه اندیشیدن به آینده جامعه و رابطه آن با فناوری و طبیعت است. فکر میکنید آیا میتوان با نگاه به گذشته تاریخی (از منظر زنان) شیوههای دیگری یافت که الهامبخش یک رشدزدایی مترقی باشند؟
نمیشود به گذشته بازگشت. درعینحال باید با برخی واقعیتهای بسیار مهم رودررو شد. بهعنوان نمونه اگر به فناوری امروزی ازجمله اینترنت نگاهی بیندازیم، میبینیم که هزینه گزافی برای محیط طبیعی و همچنین محیط اجتماعی به همراه دارد.
برنامههای عظیم سلب مالکیت زمین که در سراسر جهان و بهخصوص در بهاصطلاح کشورهای جنوب شاهدش هستیم، توسط شرکتهای معدنکاو انجام میگیرد و مواد معدنی مورد نیاز برای فناوریهای دیجیتال، نظیر کولتان و تنگستن را این شرکتها استخراج میکنند. خب، برای دگرگونکردن جامعه چه در سر داریم؟ آیا میتوان تصور کرد که در یک جهان غیرسرمایهدارانه نیز این نوع از استثمار طبیعت ادامه یابد؟ بگذریم از نابرابریهایی که سرمایهداری به وجودشان میآورد.
باید با درنظرداشتن هزینه فعالیتهایمان برای محیط طبیعی و برای سایر انسانهایی که در این سیاره زندگی میکنند، نیازهایمان را از نو تعریف کنیم. مارکس روزی را در خیال میدید که بخش اعظم کار ضروری برای بازتولید زندگی توسط ماشینها انجام گیرد تا بهاینترتیب وقتمان برای فعالیتهای سطح بالاتر نظیر فلسفه، شعر، موسیقی و... آزاد شود؛ اما گاه از خودم میپرسم که آیا قرار است ماشینها از بچهها مراقبت کنند.
این ایده که گسترش جهانی فناوری یکی از ارکان اصلی یک جامعه غیرسرمایهدارانه عادلانه خواهد بود، ایده مشکلداری است. در اینکه به فناوری نیاز داریم، حرفی نیست؛ سؤال این است که به چه نوع فناوریای؟ اینکه بتوانیم تمام فعالیتهای بازتولیدی را ماشینیزه کنیم، خارج از تصور است.
باید این را در نظر داشته باشیم که بسیاری از شکلهای کار، وقتی از قید و بندهایی که سرمایهداری بر آنها نهاده، رها شوند، واقعا میتوانند فعالیتهایی خلاقانه باشند. کار بازتولیدی میتواند فعالیتی خلاقه باشد، اگر که با بدبختی و با تکرار محض همراه نباشد و در انزوای مطلق انجام نگیرد. مباحثه درخصوص این سؤالات باید بخشی از فرایند دگرگونی اجتماعی باشد.
و ایده توسعه پایدار هم دیگر باورپذیر نیست. این ایده تناقضآمیز شده است. توسعه در چارچوب سرمایهداری به هیچ طریقی نمیتواند پایدار باشد. با ملاحظاتی که شما درخصوص فناوریهای ارتباطاتی داشتهاید، باید گفت که این تصور که فضای ابری یک فضای غیرمادی است، خواب و خیالی بیش نیست. کافی است کابلهایی که در سراسر خشکیها و اقیانوسهای زمین کشیده شدهاند و ساختمانهای بزرگ محل نگهداری سرورها را به یاد آوریم. اینها وجود مادی دارند؛ اما جلوی چشم نیستند.
بله، وعدهشان این است که میشود تا ابد شاهد رشد و توسعه سازگار با محیط زیست (سبز) بود که البته حرف بیمعنایی است.
انترناسیونال این قضیه را به انحای مختلف در شماره پیشینش «سیاستهای ریاضتی و آرمانشهر» بررسی کرده و به این موضوع پرداخته که استفاده از این عناوین گاهی پیچیده است.
بله، آرمانشهری که در نظر داریم، نباید یک فرایند فقیرسازی از آب درآید. از سوی دیگر، باید «ثروت» را هم از نو تعریف کنیم. برای نمونه، امروزه در آمریکا میبینیم کسانی که از کووید-۱۹ جانشان را از دست میدهند، عمدتا همانهایی هستند که هوای آلوده تنفس میکنند. یکی از نواحی نیویورک که تلفات بالایی به خاطر کووید-۱۹ داشته، محله برونکس است که سالهای سال است بهلحاظ آلودگی هوا وضعیت فاجعهباری دارد. بسیاری از کودکانی که آنجا متولد میشوند و اغلب هم سیاهپوست هستند، به آسم دچار میشوند.
پس نژادپرستی یکی از شرایط ازپیشموجود ما است؛ نابرابری اجتماعی و تخریب محیط زیست، «شرایط ازپیشموجود» ما هستند. در حقیقت آدمهایی که بهطرزی نظاممند بیارزش تلقی شده و بیمنزلت شدهاند، به اجبار در همان جاهایی زندگی میکنند که بیشترین آلودگی هوا را دارد.
در برونکس، سالهای سال است که بچهها به آسم مبتلا میشوند و حال میبینیم که آدمهای آنجا از کووید-۱۹ میمیرند. به وضوح میبینیم که بی عدالتی اجتماعی و زوال محیط زیست در امتداد هم هستند. این وضعیت نمیتواند ادامه یابد. امروزه بخش زیادی از توسعه فناورانه ما به بهای تخریب جاهایی که «مناطق فداشده» نام گرفتهاند، انجام میشود. آنقدر بیچشمورو هستند که از عبارت «مناطق فداشده» استفاده میکنند؛ یعنی نواحیای که بیشترین میزان آلودگی را دارند و زندگی در آنها عامدانه تخریب و فدا میشود؛ اما در این مناطق آدم زندگی میکند، این مناطق در دشت و بیابان نیستند، کلی آدم در این مناطق ساکن است.
اینکه این نظام مردم را مجبور میکند جایی زندگی کنند که سلامتیشان بهصورت روزانه از دست میرود، از ماهیت جنایتکارانه این نظام خبر میدهد. باید این برهه را به برهه تغییر بدل کنیم. در گذشته وضعیت عادیای وجود ندارد که بخواهیم به آن برگردیم. باید برای یک تغییر کیفی چشمگیر بجنگیم و چیزی خلق کنیم خلاف منطق روابط سرمایهدارانه. در ذیل روابط سرمایهدارانه، زندگی اغلب مردم به اشکال مختلف «فداکردنی» تلقی میشود.