bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۵۰۸۵۷

روانشناسی اعتراض ایرانیان(2)

دکترمحمدحسن جعفری

تاریخ انتشار: ۰۹:۳۷ - ۱۲ تير ۱۳۸۹
 
الگوی روانشناسی اعتراض ما ایرانیان به مانند مناسبات پدر و پسر (یا مادر و دختر)ی است که در مسیر زندگی روزمره، یک به یک اشکالاتی را به یکدیگر وارد می بینند، مورد به مورد اختلاف نظر یا تفاوت سلیقه ای با هم دارند. از روش زندگی طرف مقابل ناراضی اند و رنج می برند اما دم فرو می بندند و سکوت می کنند، حال به هر دلیل.

یک دلیل مهم هم این است که احساس می کنند راه ارتباط و انتقال حرف و احساس شان بسته است، امکان مفاهمه نیست و اگر چیزی بگویند وضع بدتر و بدتر می شود! و این یک واقعیت است اما حقیقت پشت این واقعیت، همان نقص و کاستی ما مردم دوران کنونی این سرزمین است در برخورداری از یک روانشناسی طبیعی اعتراض، یعنی همان بیماری پرورش نایافتگی و بحران الگوهای رفتاری .

در سال های دور، یکی از دوستان، خاطره خود از سوارشدن بر قطار بین شهری در یکی از کشورهای اروپایی را بازگو می کرد: در ساعات اول صبح سوار بر قطار شدم، هوا کمی ابری بود و بعد از نشستن بر روی صندلی مشغول خواندن روزنامه شدم. چشم ام به چراغ بالای سرم افتاد و به طبع ایرانی هوس کردم که آن را روشن کنم و این کار را کردم. به فاصله چند ثانیه، کودکی هشت ساله از دو صندلی آن طرف تر نزدیک شد و چراغ بالای صندلی ام را خاموش کرد! احساس کردم کودک از سر بازیگوشی دست به این فضولی زده است. لبخندی زدم و بعد از آنکه کودک دور شد، دوباره چراغ را روشن کردم. این کار دوبار دیگر تکرار شد و هنگامی که بار سوم خطاب به او "گوگوری مگور" کردم، با لحنی جدی و متین گفت: لطفا به هشدار کنار دست تان توجه کنید. نوشته است برای صرفه جویی در مصرف انرژی، چراغ را در ساعات روز روشن نکنید!

این هم یک روانشناسی اعتراض است، به موقع، متین و هدفمند.

بازگردیم به داستان پدر و پسر (مادر و دختر). اما این دو، این قدر نارضایتی های کوچک خود را خاموش می گذارند و می گذرند تا ظرف اعتراضشان پر می شود و سرانجام لحظه ای می رسد که به ناگاه با بهانه ای و جرقه ای همه چیز فوران می کند؛ یک جنگ تمام عیار در می گیرد و بلوایی به پا می شود که نه به موقع است، نه شرافتمندانه است، نه هدف دارد و نه استدلال. در این وانفساست که پدر(مادر) و فرزند مانند دشمنان دیرین با عصبیت و عصبانیت تمام به جان هم می افتند و هرچه را به ذهن و زبان شان بیاید و دم دستشان باشد، نثار هم می کنند و اصلا هم معلوم نمی شود که حرف حساب کدام بود و قرار است بعد از آن چه پیش آید. این است که اعتراض، به فتنه می انجامد و فتنه هم گردبادی است کور، آلوده و ویرانگر که بی شک همه طرف هایی که در کوران آن قرار گیرند، خسارت می بینند و زیانکارند.

خلاصه اینکه ما ایرانیان نه اعتراض کردن می دانیم و نه اعتراض شدن را بر می تابیم. پس باید و باید که این دو را در خود پرورش دهیم. در این تعارفی نیست، از بنده که اعتراف می کنم به این بیماری تربیت نایافتگی گرفتارم تا برسیم به بقیه اهالی این سرزمین و برسیم به رهبران گروههای اجتماعی و سیاسی و برسیم به رهبران سیاسی و حاکمان و اصحاب قدرت و این دردی است شایسته تاسف و مهم تر از آن نیازمند مداوایی فوری و چاره ای کارساز. بد نیست از این منظر برخی نمونه ها را در زندگی فردی و نیز روابط بین فردی جاری در محیط های اجتماعی و نیز بعنوان یک نمونه، رخدادهای یکسال گذشته در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور را بررسی کنید.

روانشناسی ناموزون اعتراض ایرانی را می توان در جنبه های مختلف رفتاری، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و هنری مردمان این سرزمین مشاهده کرد. برای نمونه به فهرست سریال ها و فیلم های سینمایی انتقادی نگاهی بیندازید: اگر یک پلیس بدکار در فیلم می بینید، اگر داستان یک وزیر بی صلاحیت و رابطه باز مطرح است، اگر یک پزشک در پزشکی قانونی هست که جنایتی مرتکب شده، اگر نقش سفیری بی عرضه و بی سواد در جایی از فیلم نشان داده می شود، اگر در فیلم می بینید که زندانی ای آزار و شکنجه می شود و... فورا می توانید مطمئن شوید که حوادث فیلم مربوط به پنجاه شصت سال قبل است همانطور که پنجاه شصت سال قبل هم فقط آدم های پنجاه شصت سال قبل تر، اشکال داشتند. حالا اگر پرسیده شود که "چه الزامی دارد پنجاه شصت سال صبر کنیم تا وقتی کار از کار گذشت، این همه داد و بیداد راه بیندازیم؟"، پرسشی است که پاسخ آن را باید در زمینه های تاریخی شکل گیری روانشناسی بیماری اعتراض ایرانیان جستجو کرد.

یک تابوی سنگین نانوشته به ما می گوید که مسوولان و مدیران و مقامات موجود، همگی به تمام و کمال خوب و پاک هستند، نمی توانیم واقع بینانه تر نگاه و عمل کنیم و بپذیریم که در واقع آن پلیس و وزیر و پزشک و سفیر هم مردمانی زمینی هستند که خوبی و بدی، درستی و اشتباه و سفیدی و سیاهی همزمان در گوشه گوشه عمل و رفتارشان نمود و بروز دارد و نیاز دارند که بدی هایشان توسط دیگران چون آینه تابانده شود و اگر راه خطا یا جفایی را می روند، متوقف شوند و به دلخواه یا اجبار خود را اصلاح کنند: "اگر نه آن بود که پروردگار برخی از مردم را با (اعتراض و فشار) برخی دیگر متوقف می کند، زمین فاسد می شد[1]".

اگر اندکی به ظرافت بنگریم در می یابیم که به شکلی تاریخی، مردم ایران (در یک مقطع) دولتمردی را تا حد فرشتگان و اسطوره های مقدس، به پاکی و بی نقصی ستایش کرده اند و در زمانی دیگر، همه آرزو و احساس و ناله و نفرین خود را وقف نابودی و سرنگونی او نموده اند. حال آنکه واقعیت این است که مشکل به این فرد و آن فرد و این حزب و آن گروه بر نمی گردد؛ هر کسی که در مسوولیتی بر سر کار بیاید، بالاخره از همین خاک و آب عمل آمده و همین خصوصیات خوب و بد را به نسبت هایی در خود دارد. آیا بهتر نیست اگر اشکالی هست، به موقع و البته بدون مرض اضافی، مطرح شود تا هم آن پلیس و وزیر و پزشک و سفیر و مدیر و مقامی که اشتباه کار است، کمی متوقف و متوجه شود، هم خیر این انتقاد و اعتراض به مردمان همان زمانه برسد و مهم تر این که، این همه اعتراض و انتقاد، زیر گلوی جامعه غمباد نکند و انواع غده ها و عقده ها و دمل های متراکم در سینه جامعه جمع نشود و مگر به انفجار و ویرانی، تخلیه نگردد؟

می بینیم که در اینجا نیز روانشناسی اعتراض ما برعکس است: به جای آن که تا کسی زنده و در مصدر قدرت و مسوولیت است، ایراد و اشکال و نقص و اشتباه کاری های احتمالی اش را گوشزد کنیم و زمانی که کنار رفت یا درگذشت نیز، با انصاف درباره خدمات و خوبی هایش داوری نماییم ، عادت ایرانی این است که تا وقتی این بنده خدا، بر کرسی قدرت است، همه جوره او را چاپلوسی نموده مراتب ارادت و اطاعت خود را به انواع روش ها و با اقسام توجیهات و ظاهرسازی ها، ابراز می نماییم و خدا نکند که فردا سکه طرف از ضرب بیفتد که بیا و ببین چه غول بی شاخ و دمی از آن بینوا می سازیم، گویی این موجود عجیب الخلقه اصلا یک نقطه سفید در کل صفحه سیاه زندگی اش نداشته است! د

رست که در این کره خاکی، هیچ کشوری حکم بهشت را ندارد اما آیا انصافا مردمان کشورهایی که سوژه فیلم های سینمایی شان، مطالب روزنامه هایشان، پژوهش های اجتماعی شان، مشورت های مشاورانشان، نوشته کتاب هایشان و برنامه های رادیو تلویزیونشان، اشکالات و اشتباهات جاری احزاب حاکم، شرکت ها و کارتل های سرمایه دار، مقامات و دستگاه های اداری و نظامی و اطلاعاتی و امثال آن است، حال و روز بهتری دارند و به ارزش ها و اسلوب های اخلاقی و دینی و معنوی نزدیک ترند یا ما که به مصداق آن لطیفه با معنی، اگر در تبریز کسی به ما تشر زد، مقابل او هر کرنش چندش آوری را که از دستمان بر بیاید، دریغ نمی کنیم و بعد از آن که هزار کیلومتر از آنجا دور شدیم، جار و جنجال بی حاصل به راه می اندازیم حال آن که مخاطب این داد و هوار و شکایت و شماتت، دیگر حکم مرده را دارد.

در دورانی که همه ما "منافق شناس" هستیم، آیا نباید نگاهی به خودمان بیندازیم و ببینیم که دو رویی و نفاق، چگونه سرتاپای رفتار فردی و اجتماعی مان را گرفته است؟ زایل شدن حالت متعادل روانشناسی اعتراض، رذیله های فراوانی را در رفتار اجتماعی پدید می آورد که یکی از آنها همان دو رویی (شاید هم چند رویی) و نفاق است. آیا به همین دلیل نیست که در کتاب آسمانی ما مسلمانان، تا به این حد بر امر به معروف و نهی از منکر (که شان نزول اصلی آن کنترل مفسده های قدرت و ثروت است) تاکید دارد و پیشوایان و اولیای دینی ما هشدار داده اند که در جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر فراموش شود، همه مظاهر ابلیسی، غلبه خواهد کرد؟

در کتاب خاطرات تاج الملوک، همسر عامی رضاشاه، اشاره ای هم به برخی نامه های این مستبد بخت برگشته، از آفریقای جنوبی (که در آنجا تبعید بود) می شود که در برخی از آنها، وی به مشاهداتش از پیشرفت های آن سرزمین و آبادانی و پاکیزگی امور در آنجا می پردازد و با صراحت می گوید دلیل این همه این است که به گواهی مطالب روزنامه ها، در اینجا اطرافیان و پیشکاران و وزرای رییس کشور، واقعیت ها را همانگونه که هست به وی انتقال می دهند و بعد می گوید بدبختی من و ایران این بود که همه اطرافیان ام، تنها به تعریف و تمجید و کرنش و ابراز ارادت و اطاعت- که اکثرا هم دروغ بود- روی می آوردند و تنها به خوشامد من فکر می کردند و نه آبادانی و اصلاح امور کشور ایران!
ادامه دارد...
bato-adv
bato-adv
bato-adv