فرارو- در ضلع شمالی میدان استقلال در مینسک پایتخت بلاروس ساختمانی دولتی قرار دارد و اعضای پارلمان از ورودی اصلی آن وارد میشوند و از کنار مجسمه بلند لنین و درختان میگذرند. افرادی که میخواهند از کمیسیون مرکزی انتخابات بازدید کنند از ورودیای کوچک در سمت راست استفاده میکنند. در بعدازظهر دهم آگوست ۲۰۲۰ میلادی «سویتلانا تسیخانوسکایا» از ورودی کوچکتر وارد شد تا شکایت کند و بگوید که پیروزیاش در انتخابات ریاست جمهوری به سرقت رفته و تقلب رخ داده است.
به گزارش فرارو به نقل از نیویوکر، سویتلانا تسیخانوسکایا سیاستمداری حرفهای نبود او دختر یک راننده کامیون و مادر دو فرزند بود که شغل معلمی زبان انگلیسی را کنار گذاشت و به پسر ناشنوایش کمک کرد تا صحبت کردن را یاد بگیرد. مجموعه غیر قابل پیش بینیای از رویدادها او را وادار کرد تا «الکساندر لوکاشنکو» آخرین دیکتاتور اروپا و رئیس جمهوری فعلی بلاروس را به چالش بکشد.
چند ماه پیش، «سرهای تسیخانوسکی» شوهرش که روزنامه نگار است نامزدیاش را علیه لوکاشنکو اعلام کرده بود. او لوکاشنکو را «سوسکی» که کشور را ویران کرده و یک «مستبد بیکفایت» خطاب کرده بود و او را بیرحمانه مورد تمسخر قرار میداد. لوکاشنکو سالها به طور منظم انتخابات ریاست جمهوری را برگزار میکرد و هر بار پیروزی آسانی کسب میکرد. با این وجود، این بار او با واکنش شدید مردم تاثیرپذیر از گزارشهای تسیخانوسکی قرار گرفت. حکومت او را بازداشت کرد و در «سلول مجازات» انداخت؛ در یک جعبه بتنی خاکستری بدون پنجره.
تسیخانوسکایا با زندانی شدن همسرش تصمیم گرفت خود مبارزه را ادامه دهد. او به «نیویورکر» میگوید: «من تصادفی هستم. من شغلمام را نمیسازم زبان سیاست را نمیدانم و این کسب و کار را دوست ندارم. من این کار را تنها برای مردم بلاروس و برای شوهرم انجام میدهم چرا که او را بیدلیل زندانی کردند».
خواسته او آزادی زندانیان سیاسی و قانون اساسی تازهای است که اختیارات رئیس جمهوری را کاهش دهد و البته برگزاری انتخابات تازه نیز سومین خواسته اوست. او در تظاهراتی پرهیاهو در مینسک گفته بود: «مقامهای دولتی نتوانستهاند درک کنند که نه نامزدهای انفرادی بلکه این مردم هستند که قدرت آنان را تهدید میکنند. مردم بلاروس از زندگی در سایه ذلت و ترس به تنگ آمده اند».
لوکاشنکو از مناظره با تسیخانوسکایا خودداری ورزیده و ظاهرا او را برای دستگیری تهدیدی کافی تشخیص نداده بود. لوکاشنکو در سخنرانیای در یک کارخانه تراکتورسازی در ماه میگفته بود: «قانون اساسی ما برای یک زن نوشته نشده و جامعه ما حاضر نیست به یک زن رای دهد و من مطمئن هستم رئیس جمهور ما مرد خواهد بود». با این وجود، بلاروسیها با سرعتی شگفت انگیزجانب تسیخانوسکایا را در برابر لوکاشنکو گرفتند.
اپوزیسیون پرچم سفید و قرمز رنگ را به عنوان نمادی از اولین تلاش بلاروس برای کسب استقلال در سال ۱۹۱۸ میلادی به کار گرفت نمادی که لوکاشنکو آن را ممنوع اعلام کرده است. روبان قرمز از سوی اپوزیسیون به عنوان علامت حمایت مورد استفاده قرار میگیرد. در روز انتخابات در ماه آگوست، شهروندان بلاروس پای صندوقهای رای آمدند و صدها هزار نفر روبانهای اعتراضی بر مچ خود بسته بودند.
تسیخانوسکایا و متحداناش از پیروزیشان مطمئنن بودند، اما همان شب لوکاشنکو اعلام کرد بیش از هشتاد درصد آرا را کسب کرده است ادعایی مضحک که معترضان خشمگین را به خیابانها کشاند. در حالی که تسیخانوسکایا از مردم خواسته بود تظاهرات مسالمتآمیز باشد پلیس ضد شورش تحت فرمان لوکاشنکو با شوکر و گاز اشکآور معترضان را هدف حمله قرار داد و هزاران نفر را بازداشت کرد.
تسیخانوسکایا و وکیلاش روز بعد برای ثبت اعتراض به کمیسیون انتخابات مراجعه کردند. در داخل ساختمان دو مرد منتظر آنان بودند یکی از آنان «آندری پاولیوچنکو» رئیس بدنام سازمان امنیت تحت فرمان لوکاشنکو بود. از وکیل خواسته شد دور شود. سپس «پاولیوچنکو» به تسیخانوسکایا در اتاقی تاریک گفته بود: «کارزار شما به پایان رسیده است. دو انتخاب پیش رو دارید یا به زندان بروید و فرزندانتان را ترک کنید تا توسط دیگران بزرگ شوند و یا هر چه سریعتر کشور را ترک کنید». خودرویی بیرون ساختمان منتظر او بود. تسیخانوسکایا میگوید: «تمام چیزی که میتوانستم به آن فکر کنم فرزندانام بودند».
مردان امنیتی در خودرو تسیخانوسکایا را به خانهاش رساندند. در مسیر صدای شعارها میآمد. یکی از مردان گفت: «ببین چه کار کردی». دقایقی بعد به خانه تسیخانوسکایا رسیدند و به او گفتند چمداناش را ببندد. نیروهای امنیتی همراه با تسیخانوسکایا ساعت ۳ صبح به مرز لیتوانی رسیدند جایی که دو فرزند کوچکاش منتظر دیدار او بودند. او سپس به لیتوانی رفت.
صبح روز بعد دو ویدئو از تسیخانوسکایا در فضای مجازی منتشر شد که در آن خسته، غمگین و در هم شکسته به نظر میرسید. در اولین ویدئو او به معترضان گفت به خانه بروند و اعتراضات به پایان رسیده است. در دومین ویدئو که پس از فرار از کشور ضبط شده بود او به مردم بلاروس در حالی که جلوی اشک ریختناش را میگرفت میگفت: «شکست خوردهایم و فکر میکردم کارزار به من قدرت داده، اما حدس میزنم هنوز همان زن ضعیفی هستم که همیشه بودم».
شاید فکر کنید در مینسک پایتخت بلاروس فضای غمانگیز پس از فروپاشی شوروی و تنها ساختمانها و بناهای تاریخی دوره شوروی دیده میشوند. این در حالی است که در بخشی از شهر کافههای روباز افتتاح شدهاند به گونهای که همانند برلین میتوان در آنجا احساس جهان وطنی کرد.
دیدار لوکاشنکو با پوتین
با این وجود، این تنها بخشی از واقعیت بلاروس است. لوکاشنکو شصت و هفتساله چهرهای ترسناک با سر مربعی شکل بزرگ و سبیلهای کوتاه تراشیده و گردن کلفتی که به پیراهن لباساش چسبیده در قدرت است. «پاول لاتوشکا» وزیر فرهنگ سابق بلاروس که سالها پیش از کشورش گریخته میگوید: «او نوعی کاریزمای منفی دارد. از لحظهای که او را ملاقات میکنید بر شما مسلط است. در جلسات کابینه، وزرایش اغلب میترسند نگاه او را ببینند. یک بار در جلسه بحث در مورد امور دولتی لوکاشنکو به من گفت:» اگر به من خیانت کنی من تو را با دستانام خفه خواهم کرد".
لوکاشنکو در داخل بلاروس نوعی پدرسالاری خشن را تحمیل کرده است. شخصی که او را سالها میشناسد به «نیویورکر» میگوید: «او خود را حافظ بلاروس میداند از دست غرب از روسیه از تندروهای داخلی. او فکر میکند دیگران نوزاد و کودک هستند و تنها خودش عظمت دارد. لوکاشنکو نظم را حفظ کرده است عمدتا به واسطه عملکرد نیروهای امنیتی اش. مردم سرکار میروند، خیابانها تمیز هستند و بلاروس هنوز یک کشور از دوران شوروی است و لوکاشنکو یک شخصیت باقی مانده از دوران شوروی است. نیروی پلیس مخفی بلاروس هنوز با عنوان کا گ ب شناخته میشود».
لوکاشنکو تنها فرزند یک مادر رها شده در روستای کوپیس در زمان اتحاد جماهیر شوروی بود. او کارش را به عنوان کارمندی جزء در شوروی آغاز کرد سپس نگهبان مرزی شد و پس از آن یک سخنران ایدئولوژیک و رئیس یک مزرعه خوک دولتی. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی فروپاشید و روسیه مستقل شد لوکاشنکو در آن زمان ۳۷ساله بود. به دلیل پاکسازیهای استالینیستی بسیاری از نخبگان بلاروس در فاصله سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰ میلادی کشته شده بودند. آنان در گورهای دسته جمعی دفن شده بودند.
در سال ۱۹۹۴ میلادی، لوکاشنکو اولین و تنها انتخابات آزاد بلاروس را برگزار کرد. لوکاشنکو به عنوان پوپولیستی ضد فساد برنده شد. او وعده ایجاد شغل پایدار و احیای نظم در برابر هرج و مرج حاکم شده در دوره پسا کمونیستی را داده بود.
لوکاشنکو در سال ۲۰۰۵ میلادی به خبرنگاران روسی گفت: «ما مسیر نابودی را دنبال نکردیم». در سالهای بعد او تغییراتی را در قانون اساسی اعمال کرد که توانست از طریق آن در قدرت بماند. چندین مخالف سیاسی او ناپدید و کشته شدند. در یک سخنرانی در تابستان ۲۰۱۰ میلادی، لوکاشنکو به روشنفکران کشور هشدار داد که از سیاست دوری کنند. او گفته بود: «قبل از انجام هر کاری، فکر کنید و مراقب هر قدم خود باشید».
کلید بقای لوکاشنکو به تضمین نانوشته روسیه باز میگردد. روسیه سال هاست که اجازه داده مقادیر زیاد نفت و گاز طبیعی با قیمتهای تخفیفی به فروش برسد. در نتیجه، لوکاشنکو از فروش گاز و نفت روسیه و قاچاق آن بین اروپا و روسیه ثروتمند شد. طبق گزارش کنگره امریکا در سال ۲۰۰۶ میلادی ثروت شخصی لوکاشنکو یک میلیارد دلار تخمین زده شد. از آن زمان به این سو گفته میشود او نزدیک به ده میلیارد دلار ثروت دارد و بلاروس را به «تجارتخانه خانوادگی» تبدیل کرده است. مقامهایی که به او وفادار هستند میتوانند از طریق قاچاق و رشوه ثروتمند شوند.
لوکاشنکو از ابتدا بر وابستگی کشورش به روسیه به عنوان «برادر بزرگتر» تاکید کرده بود. او زبان روسی را زبان رسمی دانست. کتابهای درسی نیز بر فرهنگ مشترک بین دو کشور تاکید میکنند. لوکاشنکو به طور مداوم جنایات استالین را کم اهمیت جلوه میدهد و یک بار گفت: «مطلقا باور ندارم استالین یک دشمن بود».
در اواخر دهه ۹۰ میلادی، لوکاشنکو پیشنهاد داد روسیه و بلاروس یک کشور متحد شوند. پوتین به قدرت رسید و تجاوز به استقلال بلاروس را آغاز کرد. آن دو مرد اغلب با هم ظاهر میشدند پوتین کوچک و لوکاشنکو پر زرق و برق، اما همواره مشخص بود چه کسی بر دیگری تسلط دارد.
پیشتر رسانههای خبری روسیه تصاویری را در ساحل دریای سیاه نشان دادند که لوکاشنکو در امواج سرد در حال شناست در حالی که پوتین به سلامت در خشکی مانده است. گفته شده بود پوتین از او خواسته داخل آب برود. لاتوشکا وزیر سابق میگوید: «پوتین از تحقیر لوکاشنکو لذت میبرد».
با این وجود، لوکاشنکو شکوفا شد. او طرفدار هاکی روی یخ بود و گاهی مقابل دوربین این ورزش را انجام میداد. او دست کم یک فرزندش خارج از چارچوب ازدواج دارد پسری به نام «نیکلای» که تصور میشود جانشین او خواهد بود. او معشوقههای متعددی دارد.
تسیخانوسکایا، اما در سال ۱۹۸۲ میلادی در آخرین سالهای تسلط شوروی به دنیا آمد. پدرش راننده کامیون برای کارخانه سیمان بود و مادرش آشپز در یک کافه تریا. پدر و مادرش اهل مطالعه بودند، اما باید مراقب صحبت هایشان با فرزندانشان میبودند. تسیخانوسکایا میگوید: «مانند سایر خانوادهها ما نیز درباره سیاست صحبت میکردیم، اما در آشپزخانه با صدای کم و زمزمهکنان تا هیچ کس صدایمان را نشنود».
زمانی که تسیخانوسکایا سهساله بود نیروگاه هستهای چرنوبیل منفجر شد و یک بحران بیسابقه بهداشتی را ایجاد کرد. -تسیخانوسکایا میگوید در کتابهای درسی انگلیسی را خواند و این زبان باعث کنجکاویاش در مورد جهان شد. او میگوید: «من میدانستم چیزی بیش از آن چه ما زندگی میکردیم در جهان وجود دارد».
او شاگرد ممتاز درس انگلیسی بود. او از طریق یک موسسه خیریه که گروهی از کودکان بلاروسی را برای سفر به ایرلند دعوت کرده بود به آن کشور رفت. او میگوید از این که دیدم چقدر شهروندان شاد و آزاد بودند شگفت زده شدم.
او میگوید: «من دیدم مردم میتوانستند هر روز شاد باشند. این برای بلاروسیها موضوعی عادی نیست». او چند سال بعد به عنوان مدرس زبان انگلیسی در بلاروس کار کرد و سپس با شوهرش تسیخانوسکی در یک کلوب شبانه آشنا شد و یک سال بعد در سال ۲۰۰۴ میلادی آن دو با یکدیگر ازدواج کردند و به زودی صاحب دو فرزند شدند.
او میگوید با آغاز شیوع کرونا مردم فهمیدند لوکاشنکو و مقاماتاش ملت را مسخره میکنند آنان میگفتند کرونا مسئله مهمی نیست و به پزشکان میخندید. در آستانه شیوع کرونا تسیخانوسکی با نمایشی به نام «کشوری برای زندگی» که اشاره تمسخرآمیز به یکی از نقل قولهای مورد علاقه لوکاشنکو بود نام و شهرتی برای خود دست و پا کرد. با افزایش محبوبیت تسیخانوسکی، رژیم شروع به آزار و اذیت او کرد.
در ششم مه او حین کارزار انتخاباتی بازداشت شد. تسیخانوسکایا میگوید آن زمان نامزد انتخابات شد. «آما کراسولینا» دستیار او به «نیویورکر» میگوید: «او هیچ چیزی نمیدانست و سه هفته تا انتخابات باقی مانده بود و هیچ آموزشی در زمینه سیاست نداشت. وقتی به او گفتیم آیا یک پلتفرم سیاسی دارید او گفت پلتفرم سیاسی چیست؟ زمانی که به او گفتیم باید با خبرنگاران دیدار داشته باشد او گفت چرا باید خبرنگاران را ملاقات کنم»؟ با این وجود، او از نظر روانی قوی بود.
او خود را یک شهروند عادی نشان میداد که توسط یک خودکامه غیر پاسخگو خفه شده است. او در جمعیت تظاهرات کنندگان گفت: «از تحمل کردن و سکوت خسته شده ام! از زندگی در ترس خسته شده ام! شما چطور»؟
او به هواداراناش گفت: «من ترجیح میدادم با بچهها و شوهرم باشم و در خانه کتلت سرخ کنم، اما وضعیت فعلی من را اینجا قرار داده است». او قربانی شرایط سیاسی بود مانند پرنسس دایانا. او با مردم عادی در ارتباط بود.
پس از سرکوب معترضان، اما لوکاشنکو برای از بین بردن هرگونه ردپای مخالفتی محتوای کتابهای درسی مدارس را تغییر داد و هرگونه نام و عنوان از کتابهای «الکساندر سولژنیتسین» و «سوتلانا الکسیویچ» نویسنده برنده جایزه نوبل که یکی از رهبران معترض بود را حذف کرد. او کارزاری را علیه مخالفان خارج از کشور راه اندازی کرد و یکی از تاکتیکهایش استفاده از اینترپل برای جمع آوری اطلاعات در مورد مخالفان ساکن کشورهای دیگر و در تبعید و صدور حکم بازداشت به اتهامات واهی بود.
آیا تسیخانوسکایا به کشورش باز خواهد گشت؟ در تاریخ تبعید سیاسی اتفاقاتی این چنینی رخ داده است. آیت الله خمینی از تبعید به ایران بازگشتند. هوشی مین در ویتنام و لنین در روسیه نیز مدتی در تبعید و خارج از کشور بودند. با این وجود، تعداد کمی از رهبران بازگشته از تبعید توانستند بدون حمایت و وجود ارتش تغییراتی جدی ایجاد کنند و تعداد کمی از این بازگشتها به استقرار دموکراسی انجامید. «ایگور ایلیش» روزنامه نگار میگوید لوکاشنکو وارد دوره طولانی بیثباتی شده است.
او به «نیویورکر» میگوید: «لوکاشنکو اکنون تنها با خشونت میتواند قدرت را حفظ کند. تاریخ نشان داده ادامه حکومت با زور و خشونت برای طولانی مدت تقریبا ناممکن است». مهمترین رکن حکومت لوکاشنکو نیروهای امنیتی هستند. در اوج اعتراضات برخی از افسران با ناامیدی استعفا دادند و چند نفر یونیفورم هایشان را در سطل زباله انداختند. با این وجود، بیشتر امنیتیها هنوز تصمیم نگرفتهاند که چه انتخابی را انجام دهند.
یکی از طرفداران تسیخانوسکایا میگوید: «مردم کاملا ترسیدهاند و در حال بستن چمدان هایشان هستند». با این وجود، مشخص است که مشروعیت حکومت لوکاشنکو قابل ترمیم نیست و شکست خورده و شکاف در حال گسترش است. تسیخانوسکایا میگوید: «رژیم در دام اقدامات خود گرفتار شده و نمیتواند سایرین را مقصر بداند. ممکن است شخصی در دایره اطرافیان او تصمیم بگیرد که زمان آن فرا رسیده که لوکاشنکو را کنار بگذارند».
منبع: نیویورکر
هزاران افسوس که مخاطب اینگونه نوشته ها مردم عوامی هستند که بدجوری حس روشنفکر بودن را بهشون القا کردند ...
سلام بنده رو به آقای پوتین برسانید!