وقتی فهمیدیم پدرمان، مادرمان را به قتل رسانده اصلا دلمان راضی نمیشد که رضایت بدهیم. خصوصا که فهمیده بودیم پای زنی دیگر در میان است.
ساعت ده دقیقه به ۸ صبح تلفن زنگ میخورد؛ صدای همیشگی در گوشم؛ (این تماس از زندان برقرار است، با توجه به نداشتن تمایل متهم، نام زندانی که او در آن به سر میبرد، ذکر نخواهد شد.) مردی حدودا ۵۵ ساله بیمقدمه میگوید: «میتونی کمکم کنی آبجی؟» سریع میگوید که شمارهام را از همبندیاش گرفته و بدون لحظهای مجال، یک نفس ادامه میدهد: «به اصطلاح همسرم فوت کرده. حالا انداختن گردن من. ۸ ساله زندانم. یه پسر دارم که اومدم زندان ۶ سالش بوده. الان بنده خدا بیرون آواره سردرگمه. مجبور شده بره سرکار، نزدیک ۱۵ سالشه. یه دخترمم که دنبال کار من بوده شوهرش میخواد طلاقش بده. اینجا هم تو زندون، زندونیا گلریزون کردن یه سی، چهل تومنی پیدا شد. (جمع شد) یه خیرم از بیرون ۱۰۰ میلیون تومن داد موند ۱۰۰ میلیون تومن دیگه. باقیشم هر چی داشتم، دادما؛ ناگفته نمونه. بچههام راضی نمیشدن رضایت بدن. میگفتن تو مادرمون رو کشتی. سر یه زن با خانومم بحثم شد. خودتون خانومین، خانوما رو خوب میشناسین. فحش میداد. از این فحشهایی که زنا به هم میدن… اون روز هم هی گفت تو با یه زن بدکاره رفتی. بعدشم در و کوبید و رفت بیرون؛ یکی کشتش. بچههام رضایت دادن. اول رضایت نمیدادنا، ولی خب بعد راضی شدن. شاکیای من الان پدرزن و مادرزنم هستن. اصلا رضایت نمیدادن گفتن فقط قصاص. از این ریش سفیدا و فامیلا رفتن صحبت کردن اونا هم گفتن ۳۰۰ میلیون تومن دیه بدین. با دخترم حرف میزنی آبجی؟!»
به گزارش اعتماد، «علی» که این حرفها را میزند، هشت سال است که در زندان به سر میبرد. او متهم به قصاص است. سه بار از او سوال کردم که آیا شما همسرتان را به قتل رساندید، اما در هر سه بار منکر انجام قتل شد. «فرزانه» دختر او باید جزییات بیشتری را توضیح بدهد تا گزارشی جامع منتشر شود و، اما فرزانه منتظر تماس نماند و بلافاصله پس از تماس پدرش با خبرنگار تماس گرفت. درد و دل فرزانه زیاد است و از خودش شروع میکند.
فرزانه بیست و هفت، هشت سال دارد. میگوید پدرش سفارش کرده که تماس بگیرد. میگوید که خودش از همسرش خیانت دیده و برای قهر به خانه عمهاش آمده. منکر قتل مادرش به دست شخصی بیگانه است: «نه، شک نکنید. ما هم شک نداریم که پدرمان این کار را کرده ولی خودش قبول نمیکنه. سه تا خواهریم، یک برادر. ما سه تا خواهر؛ ۸ سال پیش ازدواج کرده بودیم. سر خونه زندگی خودمان بودیم. برادرمم که ۷ سال داشت همان روز مدرسه بود. تازه کلاس اول رفته بود. یک روز حدود ساعت ۵ عصر پدرم با من و دو خواهر دیگرم تماس گرفت. گفت؛ مادرتان از صبح بیرون رفته و تا به الان به خانه برنگشته. همه جمع شدیم خانه پدرم. به کلانتری، به بیمارستان، به خانه فامیل، دوست و آشنا سر زدیم، اما هیچ کس خبری از مادرم نداشت.
بیست روز فقط گشتیم تا اینکه یک آبیار شهرداری کنار سطل زباله جسد مادرم را پیدا کرد. از اداره آگاهی با ما تماس گرفتند که با توجه به مفقودی مادر شما یک جنازه پیدا شده بیایید برای شناسایی. رفتیم شناسایی و دیدیم بله خودش بود مادرمان. ماموران از همان ابتدا به پدرمان مشکوک شده بودند و از تماس و پیامهایی که در گوشی پدرم بود به یک زن رسیدند.»
فرزانه مکثی میکند و با ناراحتی میگوید: «وقتی پدرم به زندان افتاد من برادرم را آوردم پیش خودم و بزرگش کردم. حالا ۱۵ سالش شده و به سن بلوغ نزدیک. شوهرم هم ایراد گرفت. انگار دنبال بهانه بود. خودم یک روز به شوهرم مشکوک شدم و پیامهای گوشیاش را زیر و رو کردم. بعد دیدم حدسم درست بوده و متوجه شدم به من خیانت میکند. دعوایمان شد و خانه را با برادرم ترک کردم. الان چند مدتی هست که با برادرم خانه عمهمان هستیم.»
«پدرمان زیر بار نمیرفت. الان هم زیر بار نمیرود. هر بار ازش میپرسیم، میگوید من مادرتان را نکشتم.» فرزانه اینها را در حالی میگوید که در کلامش نه خوشحالی مشخص است و نه ناراحتی. «وقتی پدرم را دستگیر کردند فقط میگفت من زنم را به قتل نرساندم. تا اینکه گفتم ماموران در گوشی پدرم به شماره یک زن که پدرم با او در ارتباط بوده رسیدند. آن زن را مورد بازجویی قرار دادند. او بود که راز آن روز قتل را برملا کرد، اما هر بار یک چیز میگفت. یک بار میگفت پدرم با روسری مادرم را خفه کرده. یک بار میگفت دعوایشان شده و او را هل داده و سرش به زمین خورده. یک بار میگفت نمیدانم. هر بار یک چیز... ولی همین زن اعتراف کرده بود که آن روز در خانه ما بوده. مادرم بیرون از خانه برای انجام کاری رفته بود و وقتی به خانه برمیگردد متوجه حضور آن زن در خانه میشود. البته این را هم بگویم که مادرم از قبل به ما یک چیزهایی میگفت. میگفت به پدرمان شک کرده و او میداند که با زنی دیگر در ارتباط است. خلاصه آن روز به خانه برمیگردد و آنچه نباید ببیند را میبیند.» پدرتان میگوید شما در ابتدا به همراه خواهرهای دیگرتان راضی به رضایت نمیشدید چه اتفاقی افتاد که حاضر شدید رضایت بدهید؟
وقتی فهمیدیم پدرمان، مادرمان را به قتل رسانده اصلا دلمان راضی نمیشد که رضایت بدهیم. خصوصا که فهمیده بودیم پای زنی دیگر در میان است. پدرم که تا همین الان که هر بار میپرسیم منکر قتل مادرمان میشود، اما خب ما شک نداریم که او این کار را کرده. به خاطر برادرم راضی شدیم. وقتی پدرم به زندان رفت برادرم را برای نگهداری پیش خودم آوردم. در این مدت نیش و کنایههای همسرم را هم تحمل کردم تا برادرم بزرگ شود حالا الان متوجه شدم همسرم به من خیانت میکند.
برای همین دست برادرم را گرفتم و آمدیم خانه عمهمان. میخواهم از او طلاق بگیرم. ما هیچ کس را نداریم که سرپرستیمان را به عهده بگیرد. برای همین خیلی تلاش میکنم که پدرم آزاد شود به وجودش نیاز داریم. پدرم راننده تاکسی بود و مسافرکشی میکرد. حالا همه فرزندانش رضایت دادند که او آزاد شود، اما این وسط پدر و مادربزرگم او را نمیبخشند. شاکی پرونده پدرم در حال حاضر آنها هستند. اول که اصلا رضایت نمیدادند.
بعد هم ریشسفیدان و بزرگترهای فامیل را جمع کردیم و رفتیم حاضر شدند دیه بگیرند. یک خانه قدیمی داشتیم که گفتند آن خانه را به علاوه ۳۰۰ میلیون تومان برای رضایت میخواهیم. خانه که آماده است هر زمان رضایت دادند، اما ما از این مبلغ ۱۰۰ میلیون تومان را هنوز موفق نشدیم جمعآوری کنیم. ما الان به نقطهای از زندگی رسیدیم که واقعا به وجود پدرمان نیاز داریم. شاید اگر آن ۳۰۰ میلیون تومان کمتر بود یا به همان خانه راضی میشدند الان سایه پدرمان بالای سرمان بود.
در صورتی که هنوز مشکل حل نشده من تمایل به پرداخت بخشی از نیاز را دارم