bato-adv
bato-adv

کیانو ریوز و ماتریکس زندگی

کیانو ریوز و ماتریکس زندگی

اولین فیلم «ماتریکس» در سال ۱۹۹۹ مردم را در سینما‌ها به وجد آورد. ریوز به تازگی پس از اتمام کار‌های فیلمبرداری فیلمش و مدتی اقامت در پاریس، دوباره ساکن لس‌آنجلس شده است.

تاریخ انتشار: ۱۱:۰۵ - ۱۲ دی ۱۴۰۰

کیانو ریوز یکی از سخت‌کوش‌ترین و محبوب‌ترین بازیگران هالیوودی به تازگی با فیلم چهارم از مجموعه «ماتریکس» دیده شد. وی که حالا ۵۷ ساله است در این قسمت از ماتریکس که اولین فیلم از این مجموعه مشهور علمی- تخیلی در قرن بیست‌ویکم است بار دیگر بازی کرده است.

اولین فیلم «ماتریکس» در سال ۱۹۹۹ مردم را در سینما‌ها به وجد آورد. ریوز به تازگی پس از اتمام کار‌های فیلمبرداری فیلمش و مدتی اقامت در پاریس، دوباره ساکن لس‌آنجلس شده است.

از بیوگرافی خانوادگی وی اینکه پدر و مادر ریوز در ساحلی در بیروت در دهه ۱۹۶۰ با هم آشنا شده‌اند. دو مسافر جوان؛ مادرش از انگلستان آمده بود و پدرش چینی- هاوایی جوانی بود که هنوز جایی را برای سکونت دایم انتخاب نکرده بود.

ریوز سال ۱۹۶۴ متولد شد و پس از آن خانواده راهی استرالیا شدند. چند سال بعد پس از جدایی پدر و مادرش؛ مادر او، کیانو و خواهر و برادر کوچک‌ترش را برداشت و راهی نیویورک شد و بعد تورنتو را برای اقامت انتخاب کرد.

این مصاحبه را در پاریس انجام داده پاریس ۲۰۲۱ ...

کیانو ریوز دقیقا سر وقت، چند دقیقه پیش از آنکه ساعت ۵ برسد، سر قرار و جلوی در رستوران حاضر شد. آخرین بار یک شب طلایی با جک نیکلسون و دایان کیتون در پایان فیلم «یکی باید کوتاه بیاید» در سال ۲۰۰۳ در این فیلم و این رستوران جلوی دوربین رفته و دیگر هیچ‌وقت پا به اینجا نگذاشته است.

با یک ماسک که به صورت داشت، یک کلاه بافتنی مشکی روی مو‌های بلند مشکی‌اش، یک کت مشکی و یک شلوار جین سر قرار آمد. جلوی در مدرک واکسیناسیونش را نشان مسوول داد و وارد سالنی شد که سقفی ۳۰ متری دارد و با چراغ‌های بزرگ گرد روشن شده است.

وقتی داشت ماسکش را برمی‌داشت و در مرکز رستوران به سمت میز می‌آمد، ناگهان همه مهمانان رستوران (که بیشترشان توریست هستند)، پیشخدمت‌ها و گارسون‌ها چشم به او دوختند یک لحظه سوررئال و درهم.

با او زمانی قرار مصاحبه داشتم که کار فیلمبرداری چهارمین قسمت ماتریکس هنوز در پاریس ادامه داشت. گفت: «داریم بخش‌های شب‌ها را فیلمبرداری می‌کنیم و امروز صبح ساعت هفت کارمان تمام شد. تازه از خواب بیدار شده‌ام.»‌

می‌بینم دستانش قرمز شده. نگاهم را می‌بیند و می‌گوید: «باقی‌مانده کار است.»‌

می‌پرسم: درد داره؟

یک لحظه گیج شده به من و بعد به دستش نگاه می‌کند و متوجه می‌شود کسی که گیج شده من هستم نه او. با خوشحالی می‌گوید: «نه این خون فیلم است.

با اولین شست‌وشو همه‌اش از بین نمی‌رود.» این سومین روز اقامت او در پاریس است. پیش از آن ۶ ماه در برلین کار کرده و جلوی دوربین «ماتریکس» رفته است.

برخی از شخصیت‌هایی که او طی سال‌ها نقش‌شان را بازی کرده سطحی هستند و برخی واقعا دوست داشتنی؛ مثل نقش تد در فیلم «شاهزاده‌ای از پنسیلوانیا».

کیانو ریوز و ماتریکس زندگی

بعضی‌های‌شان صورتی سنگی و جدی دارند و به نظر سرسخت می‌ر‌سند مثل توماسن آندرسون در «ماتریکس»، «جان ویک» و جانی یوتا در «پوینت بریک».

به او می‌گویم: «اما همیشه یک جورمتفاوتی هستی، انگار چیزی دیگر در حال وقوع است، انگار شخصیتی هستی که چیزی را می‌دانی که هیچ کس دیگری نمی‌داند و ما با این شخصیت‌ها به عجیب‌ترین مکان‌ها می‌رویم زیرا آن‌ها نمی‌ترسند و ما هم می‌خواهیم بدانیم آن‌ها چه می‌دانند.»

در جواب می‌گوید: «این فقط از خوب بودن فیلمنامه و کارگردان‌ها می‌آید من فقط یک شخصیت هستم و مخاطب فکر می‌کند اوه، خودش است، آره...، اما نیست.»

می‌پرسم: «چیزی هست که کیانو بداند و ما ندانیم؟»‌

می‌گوید: «وقتی حدود ۲۴ سال داشت ران هاوارد او را در سال ۱۹۸۹ در فیلم «پدر و مادری» به عنوان یک نوجوان پرحاشیه انتخاب کرد؛ نوجوانی که دوست داشت با اتومبیل مسابقه بدهد و با یک دختر بداخلاق و متفاوت که نقشش را مارتا پلیمتون بازی می‌کرد دوست بود.

نقش برادر کوچک‌تر این دختر را لیف فینیکیس ایفا می‌کرد که بعدا اسمش را به خواکین تغییر داد و برادر بزرگ‌تر او در زندگی واقعی‌اش دوست واقعی پلیمتون بود.»

از اینجا کیانو با برادران فینیکس آشنا شد. ریوز در آن زمان نزدیک استودیو یونیورسال در اورلاندو زندگی می‌کرد و همیشه سر صحنه فیلمبرداری که دوستش و برادرش در جلوی دوربین بودند، حاضر می‌شد. کیانو خیلی زود با این بچه‌ها دوست شد و لیف این وسط فقط ۱۳ سال داشت.

دو شخصیت فیلم یعنی تاد و جولی به یکی از زوج‌های جوان به یادماندنی دردهه ۸۰ بدل شدند و کیانو در این باره می‌گوید: «حسابی با هم دوست بودیم. به دیسنی‌لند می‌رفتیم. سفر‌های جاده‌ای. مایکل جکسون گوش می‌کردیم و از بودن در این فیلم حال می‌کردیم.»

یک بار هم همگی با یک سفر با موتوسیکلت به کی‌وست رفتند تا یک تئاتر تماشا کنند.

کیانو می‌گوید وقتی بچه بود چندین بار تنهایی در تورنتو سوار مترو شد و تنهایی تا آخر مسیر رفت. او یک بچه تنها بود که باید منتظر می‌ماند تا والدینش از سر کار برگردند و با بچه‌های مثل خودش دوست می‌شد و تا وقتی هوا تاریک می‌شد در یک بخش پر درخت تورنتو با دوستانش هاکی بازی می‌کرد، یا سر شاه بلوط دعوا می‌کردند.

گاهی وقتی آخر خط پیاده می‌شد در نقطه‌ای ناآشنا از شهر قدم می‌زد و به مردم و ساختمان‌ها و فروشگاه‌های ناآشنا نگاه می‌کرد و به نظرش در دنیایی انتزاعی و متفاوت با دنیایی که می‌شناخت سیر می‌کرد؛ مشابه، اما بیگانه با آنچه می‌شناخت و این برایش شبیه یک رویای عجیب بود.

ولی می‌گوید هیچ‌وقت نترسید، چون می‌خواست ببیند آنجا چه خبر است.

به همین دلیل هم هست که کیانو تا همین امروز وقتی در یک شهر جدید رها می‌شود- و این کار را غالبا انجام می‌دهد- بیشتر از من یا شما احساس راحتی می‌کند.

نگاهی به اطراف می‌اندازد و مانند شخصیتش در داستان المور لئونارد که تازه از اتوبوس پیاده شده، می‌تواند خیلی راحت یک خیابان بزرگ یا کافه یا یک سالن استخر را پیدا کند و مطمئن باشد که هرگز گم نمی‌شود.

ساندرا بولاک درباره‌اش گفته است: او همه صدا‌ها را می‌شنود و مردم را می‌بیند.

بولاک سرصحنه فیلم «سرعت» در سال ۱۹۹۴ با کیانو آشنا شد. آن‌ها هرگز در یک جمع با هم نبودند، چون بولاک معتقد است چنین جمع‌هایی رابطه‌ها را به هم می‌زند. اما او معتقد است هیچ کس در هیچ جمعی نیست که از کیانو خاطره ناخوشایندی داشته باشد.

با این حال می‌افزاید: «ما بعد از آن هم همیشه در جاده‌های موازی با هم ماندیم و تنها هر وقت همدیگر را می‌بینیم به هم ادای احترام می‌کنیم.»

وی می‌گوید: «هر چه زمان بیشتر می‌گذرد و من از آدم‌ها و انسان‌های درست بودن بیشتر ناامید می‌شوم با خودم فکر می‌کنم آیا کیانو هم ممکن است زمانی آدم را ناامید کند؟ و جوابم این است که نه هرگز.»

از کیانو می‌پرسم چطور به این خوبی با دیگران ارتباط برقرار می‌کند و این چیزی است که همه افرادی که او را می‌شناسند همیشه از آن حرف زده‌اند.

در جوابم می‌گوید: «اینطوریه؟ یعنی، البته که باید این‌طور باشه. اما فکر می‌کنم کمی هم طبیعت و پرورش در آن نقش داشته باشه.»

ولی من واقعا علاقه‌مندم بفهمم این خاصیت از کجا در او شکل گرفته است.‌

می‌گوید: «بله از نظر بیولوژیکی، روانی، فرهنگی، ژنتیکی مطمئنم چیز‌هایی باهم جمع می‌شوند، اما طبیعت را هم ذکر کردم، چون وقتی بچه بودم خیلی حس همدلی داشتم با دیگران.».

اما یک چیز دیگر هم هست... می‌توانیم به فهرستی از فیلم‌های مورد علاقه کیانو ریوز هم نگاهی بیندازیم: «پرتقال کوکی»، «رولربال»، «دارو دسته بد»، «دکتر استرنج لاو»، «هفت سامورایی»، «آمادئوس»، «روزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند»، «مرده شریر»، «بزرگ کردن آریزونا»، «لبوفسکی بزرگ»، «حرفه‌ای» و «فرانکشتاین جوان».

کیانو عاشق سینما رفتن است و روز‌هایی که کاری در زمینه فیلمبرداری ندارد سینما می‌رود وشاید دو تا سه فیلم در یک روز ببیند. او عاشق فیلم تماشا کردن است و شب پیش برای تماشای «تل ماسه» در پاریس به سینما رفته است.

کیانو ریوز بازیگر ۶۸ فیلم در ژانر‌های مختلف بوده است. از «راه‌رفتن روی ابرها» که یک فیلم رمانتیک است تا «کنستانتین» فیلمی ماوراء‌الطبیعی و «ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد» درباره موسیقی...‌

می‌پرسم اگر کسی او را نشناسد و بخواهد با او آشنا شود و او بتواند ۳ فیلمش را معرفی کند از کدام‌ها نام می‌برد؟

پس از یک مکث طولانی می‌گوید: «فقط ۳ فیلم؟ خب بگذار با «ماتریکس» شروع کنیم و سه گانه‌اش را یکی حساب کنیم. بعد «وکیل مدافع شیطان» و بعد یک چیز اکشن مثلا «نقطه شکست» به کارگردانی کاترین بیگلو.»

دایان کیتون درباره او گفته است: «کیانو یک راز است، همین او را دوست‌داشتنی‌تر می‌کند.»

یک بار در تابستان ۲۰۱۹ کیانو برای تماشای «جان ویک ۳» به سینما رفت. می‌گوید: «فقط می‌خواستم ببینم مردم دوستش دارند یا نه و خیلی عالی بود که مردم در جریان درگیری چاقو‌ها در آغاز فیلم شروع کردند به خندیدن.» (خودش هم می‌خندد)

«با یکی از دوستان رفته بودم. مثل این بود که بگویی: عاشق فیلم‌های جان ویک هستم! حسابی سرگرم‌کننده هستند!»

بعد چنان درباره فیلم صحبت می‌کند که انگار خودش بازیگر فیلم نبوده و با هیجان از صحنه‌های اکشن آن می‌گوید. می‌گوید: «می‌خواستم با تماشاگران فیلم را ببینم. روی پرده بزرگ. این فیلم‌ها برای پرده بزرگ ساخته شده‌اند. ما هم پاپ کورن گرفتیم و رفتیم فیلم را تماشا کردیم.»

کیانو در ۱۸‌سالگی بدون اینکه از هیچ‌یک از ۴ دبیرستانی که در آن‌ها تحصیل کرده بود فارغ‌التحصیل شود خانه را ترک کرد و وقتی ۲۰ سال داشت سوار بر یک ولوو ۱۲۲ از تورنتو مستقیم به سمت لس‌آنجلس رفت تا به عشقش، سینما برسد. او تا آن زمان بار‌ها و بار‌ها شکسپیر و نمایشنامه‌هایش را خوانده بود.

تا سال ۱۹۹۰ حدود ۱۰ فیلم بازی کرده بود و بعد فیلمنامه‌ای را خواند که با الهام از «هنری چهارم» شکسپیر با نام «آیداهوی اختصاصی خودم» توسط گاس ون سنت نوشته شده بود.

او آن فیلم را با ریور فینیکس ساخت و ۶ یا ۷ سال بعد با خواندن فیلمنامه «ماتریکس» جذب این فیلم شد. در این باره می‌گوید: «این صدا توی سرم پیچید که این کوچه من است!

کمی با این تفکرات آشنایی داشتم و درباره جهان‌ها و دیدگاه‌های موازی خوانده بودم. ایده کنترل فکر و واقعیت برایم جالب بود و حس خوبی داشتم.»

«داستان‌ها و دیدگاه‌هایی درباره داستان‌سرایی وجود دارد که من بیشتر دوست‌شان دارم. در این نوع داستان‌سرایی همیشه یک رابطه وجود دارد- یک درام، یک شرایط خاص...، اما برای من وقتی یک اثر هنری سرگرم‌کننده است که الهام‌بخش یا چالش‌برانگیز هم باشد.

اگر بخواهم از شکسپیر بگویم می‌گوید آینه را بالا بگیر. این خیلی ارزشمندتر است؛ چون یعنی خودت داری وارد این ماجرا می‌شوی. سوال می‌پرسی. به الماس نگاه می‌کنی و می‌بینی که نور‌ها منعکس می‌شوند و منعکس می‌شوند.

این می‌تواند همه‌چیز باشد. مثل بیل و تد که در آن شرایط می‌خواهند با هم عالی باشند و آن شخصیت‌ها با همه‌چیز‌های عجیب وارد «ماتریکس» می‌شوند و این سوال مطرح می‌شود که «کدامش حقیقت است؟»

مقابله با سیستم‌های کنترل و فکر کردن درباره اراده و عشق و اینکه ما چه کسی هستیم و چطور هستیم. حتی اگر بخواهی به «لبه رودخانه» برگردی هم می‌بینی یک گروه بچه دبیرستانی و یک قتل دربرابرشان هست. خوب آن‌ها چه انتخاب می‌کنند؟

و حالا تاثیر فناوری در داستان‌سرایی هم هست. «سفر بودای کوچک» و کار کردن با برتولوچی و آشنا شدن با یک راه خیلی خیلی وسیع به تفکر و تمرین بودایی.

مفهوم ناپایداری و ارتباط با بدن و فکر و احساس خودت و رابطه‌ات با جهان و معنا. رو در رو شدن با ذهن خودت. آشنا شدن با مدیتیشن و تجربیاتی که گسترش‌دهنده ذهن هستند بدون استفاده از هیچ محرک دیگری جز اینکه نیت کنی، بنشینی و فکر کنی... این‌ها واقعا باعث می‌شود بگویی: وای چه خبر است؟»

کیانو به نظر می‌رسد برای شنیدن صحبت‌های دیگران مثل کنفوسیوس از توانایی درک دیگران برخوردار است و قدرت گوش کردن به آن‌ها را دارد.

او عاشق فیلم و داستان است و نمی‌تواند از آن دست بکشد. در طول ۳۵ سال کار در ۶۸ فیلم بازی کرده و هنوز دنبال داستان‌های بیشتر و بیشتر است.

اتفاق‌های بد هم در زندگی رخ می‌دهند؛ چیز‌هایی که غیرقابل توضیح هستند. کیانو با آدم‌هایی روبه رو شده که از دست‌شان داده است مثل پدرش که هیچ‌وقت در زندگی‌اش حضور نداشت.

بعد یک کودک متولد نشده که در یک تصادف رانندگی بی‌رحمانه پیش از تولد از دنیا رفت و شریک زندگی‌اش که او را در همین تصادف از دست داد. دوستش ریور هم وقتی ۲۳ ساله بود و کیانو ۲۸ سال داشت به دلیل اوردوز از دست رفت.

حالا تقریبا ۳۰ سال پس از درگذشت ریور (برادر خواکین فینیکس) او می‌گوید: «او هست... (حرفش را قطع می‌کند) «.. صحبت کردن از او با فعل گذشته عجیب است.

از صحبت کردن درباره او با فعل گذشته متنفرم. او خیلی خاص بود. اصیل، منحصر به فرد، باهوش، با استعداد، به‌شدت خلاق، متفکر، شجاع، بامزه با وجهی تاریک و در عین حال نورانی.

خیلی خوشحالم که او را شناختم. او الهام بخش من است و دلتنگش هستم.»

منبع: اسکوایر

ترجمه: رویا دیانت

bato-adv
bato-adv
bato-adv