ایالات متحده آمریکا نه تنها فاصله زیادی تا گرد هم آمدن دارد، که در وضعیت بدتری از لحاظ از همگسیختگی است. گاهی اینطور احساس میشود تنها چیزی که ملت را متحد میکند، نفرت مشترک است. به نظر میآید آمریکا مشغول جنگ ابدی با خودش است.
یکی از محورهای اصلی مبارزات انتخاباتی جو بایدن، بازگرداندن وحدت به یک ملت خشمگین و چند پاره بود. دوازده ماه بعد از رسیدن به ریاستجمهوری، اوضاع آمریکا اصلا بهتر نیست.
به گزارش بیبیسی، این مطلبی است از نیک برایانت که وضعیت امروز آمریکا را تحلیل کرده است. او نویسنده کتاب «وقتی آمریکا از بزرگ بودن باز ایستاد: تاریخچهای از حال» است و در استرالیا زندگی میکند.
ساعتها پیش از آنکه خورشید بر گنبد ساختمان کنگره آمریکا طلوع کند و مراسم تحلیف جو بایدن به عنوان رئیسجمهور آمریکا آغاز شود، تکنسینها روی سکوی تحلیف دستگاه اتوکیو را امتحان میکردند و متنی را بالا پایین میبردند که قرار بود دیرتر در مشهورترین سخنرانی مرسوم آمریکا قرائت شود:
«هشتاد و هفت سال پیش، پدران ما در این قاره ملتی جدید پدید آوردند. ملتی که آبستن آزادی بود و خود را وقف رسیدن به این خواسته کرد که همه برابر آفریده شدند. ما اکنون درگیر جنگ داخلی بزرگی هستیم، و اینکه آیا این ملت، یا هر ملتی چنین متعهد، میتواند از برای مدت طولانی از عهده این آزمون برآید.»
وقتی برای اولین بار این جملات «نطق گتیسبورگ» را روی صفحات نمایش مقابل تریبون ریاستجمهوری دیدم، فکر کردم یک شوخی بیمارگونه است. با این حال، جملات آبراهام لینکلن چندان بیربط نبود. آن روز صبح واشنگتن شبیه یک اردوگاه نظامی بود.
سربازان شب را در راهروهای کنگره خوابیده بودند تا آن را در مقابل فتنهگران محافظت کنند، درست همانطور که اجدادشان در زمان لینکلن انجام داده بودند. دو هفته قبل از همین داربستهای سکوی مراسم تحلیف برای شورش ششم ژانویه [حمله به ساختمان کنگره]استفاده شده بود.
پرچم کنفدراسیون [پرچم ایالتهای جنوبی حامی بردهداری در جنگ داخلی آمریکا]در سالنهای نهاد قانونگذاری آمریکا برافراشته شده بود، چرا که بار دیگر آمریکاییها با آمریکاییها میجنگیدند؛ بنابراین وقتی چهل و ششمین رئیسجمهور آمریکا میخواست قدرت را به دست بگیرد، سوال طرح شده توسط شانزدهمین رئیسجمهور آمریکا همچنان مناسب به نظر میرسید: این کشور میتواند برای مدت طولانی دوام بیاورد؟
جو بایدن به جای سخنرانی درباره بازسازی و تجدید ملی که از اصلیترین عناصر مراسم تحلیف است، بر اتحاد ملی تاکید کرد؛ و سه کلمه از سخنرانیاش که فورا وارد کتابهای تاریخ شد: «دموکراسی چیره شد»؛ و سه جمله کوتاه که خلاصه ماموریت ریاستجمهوری او را بیان میکرد: «گرد هم آوردن آمریکا، متحد کردن مردممان و متحد کردن ملتمان.»
یک سال گذشته و همچنان آن خواسته برای اتحاد مردم بیشتر شبیه یک تفکر سحرآمیز است. ایالات متحده آمریکا نه تنها فاصله زیادی تا گرد هم آمدن دارد، که در وضعیت بدتری از لحاظ از همگسیختگی است. گاهی اینطور احساس میشود تنها چیزی که ملت را متحد میکند، نفرت مشترک است. به نظر میآید آمریکا مشغول جنگ ابدی با خودش است.
در طول ۱۲ ماه گذشته، تنشها بر سر موارد مورد طولانی مورد اختلاف مانند حق سقط جنین، شدیدتر شده است. کشور چیزهای تازهای برای بحث و جدل پیدا کرده مانند مقررات واکسن. همینطور برای جبهههای قدیمی خود روشهای مبارزه تازهای یافته است. اختلاف بر سر نظریه انتقادی نژاد، تازهترین جبهه منازعه فرهنگی چپ و راست، راهی نوین برای ادامه مباحثه چند قرنی بر سر میراث بردهداری و جداسازی نژادی است.
در سال گذشته موقعیتهایی که میتوانست بر شکافها پل بزند، جای خود را به حوادثی داد که منجر به تشدید اختلافها شد؛ مانند محاکمه درک شووین، افسر پلیس سابق که جورج فلوید را به قتل رساند. یا مورد مشخص دیگر محاکمه کایل ریتنهاوس بود. نوجوانی که در جریان اعتراضات علیه تبعیض نژادی در کنوشا در ایالت ویسکانسین، دو مرد را کشت و تبرئه شد.
برای کسانی که میپنداشتند او باید محکوم شود، ریتنهاوس یک آدمکش هوشیار بود که با یک سلاح نیمهخودکار نظامی بیپروا وارد جریان اعتراضات نژادی شد. برای هوادارانش او یک وطنپرست و قهرمان آمریکایی بود. یکی از وبسایتهای راست افراطی او را «سنت کایل» [کایل مقدس]خواند.
این نوجوان تازهترین نماد و پوستر جامعه دو قطبی شده است. بحث پیرامون محاکمه او به یک جریان پرهیاهو و مملو از خشم درباره مباحث درهمتنیده و مرتبط قوانین کنترل سلاح و حق دفاع شخصی، رفتارهای پلیس و استانداردهای دوگانه در سیستم عدالت قضایی تبدیل شد. همانطور که در حال حاضر در جامعه آمریکا معمول است، سوالهای مربوط به مسائل غامض و ظریف در جریان نزاع آتشین و اغلب در میان شدیدترین شرایط احساسی و دو قطبی، از بین میرود.
در مقیاس ریشتر از شکاف آمریکا، محاکمه ریتنهاوس فقط یک زلزله متوسط بود. پسلرزههای ادامهدار ششم ژانویه همچنان شدیدتر است. شورش کاپیتول هیل [نام دیگر کنگره]به جای آنکه به نقطهای برای رد ترامپیسم تبدیل شود، اتفاقی شد که جنبش محافظهکاران را رادیکالتر کرد. به اصطلاح «دروغ بزرگ» که ترامپ در انتخابات پیروز شده، یا نظریه توطئه حاشیهای در ساعات پس از اعلام پیروزی جو بایدن، از آن زمان به عنوان تفکر اصلی محافظهکاران جا افتاده است.
اکنون ما شاهد چیزی هستیم که در آمریکای مدرن سابقه نداشته است؛ رئیسجمهور سابق که همچنان از حمایت گسترده حزب خود برخوردار است و از پذیرش نتیجه انتخابات سر باز میزند؛ و همینطور حمله به دموکراسی که منجر به ماجرای شب ششم ژانویه شد.
در سال گذشته در بیش از دوازده ایالت که در کنترل جمهوریخواهان است، قوانین محدودکننده رایدهی در انتخابات تصویب شد. قوانینی هم وضع شد که دخالت حزبی در اداره انتخابات را آسانتر میکند؛ بخشی از چیزی که دموکراتها ادعا میکنند کودتای آهسته برای بازپسگیری کاخ سفید در انتخابات ریاستجمهروی بعدی است. با این حال نظرسنجیها نشان میدهد که جمهوریخواهان بیش از دموکراتها تصور دارند که دموکراسی تهدید شده است. این هم معیار دیگری برای اختلاف بیشتر است.
انتخابات آزاد و منصفانه، همان مکانیزمی که برای حل مسالمتآمیز اختلافات در یک جامعه طراحی شده، اکنون خود در مرکز بحث اختلافبرانگیز در جامعه قرار گرفته است؛ و هسته اصلی این بحث حتی چیزی اساسیتر است، توافق نداشتن حتی درباره واقعیات غیرقابل انکار و در این مورد، این حقیقت عینی که جو بایدن انتخابات را برده است. چطور اتحاد ممکن است، در کشوری که گرفتار نظریات توطئه و اطلاعات غلط است و دیگر درک مشترکی از واقعیت وجود ندارد؟
بعضی نگران این هستند که شش ژانویه فقط یک پیشلرزه بوده است؛ مقدمهای برای زلزله مرگبارتر.
به همین دلیل است مجموعه کتابهایی که اخیرا موضوع درگیریهای داخلی و ناآرامیهای سیاسی را مطرح کردهاند، مورد توجه قرار گرفتهاند.
بارابارا اف والتر، استاد علم سیاست، در کتاب «جنگهای داخلی چطور آغاز میشوند: و چطور به آنها پایان دهیم»، کشورش را یک نظام «انوکراسی» توصیف میکند، ترکیبی از دموکراسی و اتوکراسی، و درباره خشونتهای بیشتر شبهنظامیان هشدار میدهد.
دیوید فرنچ، یک کهنهسرباز جنگ عراق، در کتاب «جدا از هم شکست میخوریم» این ترس را مطرح میکند که ایالتها حتی ممکن است از اتحادیه جدا شوند، مانند اتفاقی که در اواسط قرن نوزدهم میلادی و دوران جنگ داخلی آمریکا افتاد.
نوادگان عصر حاضر و روشنفکر انبوهی از کتابها که در اوایل قرن حاضر درباره افول ایالات متحده نوشته شده، حالا ژانر جدیدی را شکل میدهند؛ مطالعاتی که به چشمانداز تجزیه ایالات متحده آمریکا اختصاص دارند.
شماری از متفکران آمریکایی فکر میکنند که کشور در آستانه حریقی تمامعیار است، جنگ داخلی ۲، که در آن هموطنان در میدانهای نبرد به روی هم اسلحه بکشند، جنگی که معادل امروزی نبرد فورت سامتر [نبرد آغاز جنگ داخلی در کارولینای جنوبی]و آنتیتام [از پرکشتهترین نبردها در جریان جنگ داخلی] است.
سناریوی محتملتر با توجه به افزایش فعالیت شبهنظامیان و لحن آتشافزای گفتمان سیاسی، حرکتهای خشونتآمیز سیاسی پراکنده مشابه تظاهرات راستگرایان افراطی سفیدپوست در شارلوتزویل یا بمبگذاری مشابه سال ۱۹۹۵ در اوکلاهاما سیتی است. با این حال حتی این احتمالات کم هم نگرانکننده است.
در اواخر مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۲۰، جو بایدن به گتیسبورگ سفر کرد تا زنگ خطر در مورد پتانسیلهای خشونتآمیز تفرقه را به صدا در بیاورد. او درباره پیشینه جنگی که دهها هزار آمریکایی را قربانی کرد، هشدار داد: «کشورمان در شرایط خطرناکی است. بار دیگر ما یک خانه چند پاره شدهایم.»
با این حال رئیسجمهوری که خود را یک اجماعساز میداند و میگوید در بطن وجودش دوحزبی است، تا کنون موفق نشده حزب خود را متحد کند چه برسد به کشورش.
بایدن به خوبی آگاه است که در افق نزدیک نبردهای بیشتری پیش رو دارد.
روزی در سال ۲۰۲۲ دادگاه عالی حکم قابل پیشبینی خود را درباره شکایت سازمان سلامت زنان جکسون صادر خواهد کرد که میتواند حق سقط جنین در قانون اساسی را لغو کند و به آمریکای بالکانیزهتر منجر شود.
انتخابات میاندورهای کنگره یکی از نقاط عطف بالقوه است. حتی در صورت درگیری با روسیه بر سر اوکراین یا درگیری با چین بر سر تایوان، سخت بشود تصور کرد احساسات میهندوستانه آنقدر قوی باشد که کشور را متحد کند. بر عکس، مانند همهگیری کرونا و شورش شش ژانویه، یک رویارویی نظامی ممکن است شکافهای بیشتری را آشکار کند.
سال پیش در روز تحلیف، زمانی که جو بایدن به کشورش و جهان اطمینان داد که دموکراسی چیره شده است، تقریبا میتوانستید صدای آرام او را بشنوید. اما در دو سخنرانی او در سال جدید، یکی در سالگرد شش ژانویه و دیگری در جورجیا برای تصویب حق رای، میشد هم آهنگ تسلیم و هم یک لحن حزبی تند را در صدایش تشخیص داد.
ممکن است هر دو نشانه این باشد که او در دل میداند پروژه اتحاد او شکست خورده است و التیام ملی فراتر از توان اوست. مورخان ممکن است روزی این را شکست شخصی او بدانند. اما من تصور میکنم بسیاری همدلتر خواهند بود. با همه اینها، آیا هیچ رئیسجمهوری میتواند یک سرزمین تکه تکه را که به طور فزایندهای غیرقابل کنترل میشود، التیام دهد؟
شاید برای کشوری در چهارم ژوئیه سال ۲۰۲۶ قرار است دویست و پنجاهمین سالگرد تشکیل خود را جشن بگیرد، بهترین امید این باشد که در وضعیت همزیستی مصالحتآمیز باقی بماند؛ که جنگ داخلی سرد آن هیچ وقت گرم نشود. اما آیا میتواند برای مدت طولانی دوام بیاورد؟ این هنوز یک سوال بیپاسخ است.