عنوان پرافتخارترین مربی فوتبال زنان ایران، کوچکترین صفتی است که میتوان به مرضیه جعفری اطلاق کرد؛ او یکتنه به جنگ ناامیدی و مرگ رفت و فاتح از میدان بیرون آمد.
۶۷۵۷ روز از آن فاجعه گذشته بود، اما انگار همین چند ماه پیش شاهدش بودیم. خانههای ویران شده، خیابانهای پوشیده شده توسط خاک و چهرهها و خاصه چشمهایی که همچنان آههای نکشیده داشتند و اشکهای ریخته نشده. راننده تاکسیای که مقصد یا مبداش همیشه ارگ تاریخی بود و با کوکای خنک به جنگ گرمای ۴۵ درجهای رفته بود، گفت: "ساکنین خیلی از این خانههای ویرانشده خودشان زیر خروارها خاک دفن شدهاند و به همین خاطر است که هنوز میزان ویرانیها از حد استاندارد بالاتر است. "
حتی اگر میخواستند هم نمیتوانستند پنجم دی ماه سال ۱۳۸۲ را فراموش کنند؛ مرضیه جعفری که جای خود دارد. او در آن حادثه جزو بزرگترین قربانیان بود. دردی که بازماندههای یک فاجعه متحمل میشوند به مراتب بیشتر از درگذشتگان است. ابتدا به اواسط دهه هفتاد سر میزنیم. وقتی که مرضیه، دختری ۱۷ ساله بود. پدر و برادرش جزو مشهورترین فوتبالیهای بم بودند و او هم در این فضای فوتبالی شیفته توپ گرد و مستطیل سبز شد. روحیهی مبارزهجویانه و رهبریطلبانهاش باعث شد تا تصمیمی عجیب و جسورانه را اتخاذ کند. او تیم فوتسال زنان بم را تاسیس کرد و ۶ ماه طول کشید تا یک شاگردش تبدیل به ۲ شاگرد شود.
آنها چند سال کنار هم تمرین کردند و تیمشان به معنای واقعی کلمه یک تیم شد، اما آن بامدادِ جمعهی کذایی و آن هجوم بیرحمانهی مرگ به بم، تمام همتیمیها و شاگردهای جعفری را از او گرفت. مربیِ جوان قصهی ما سالها پس از سر مت بازبی، بدون اطلاع از داستان مردِ انگلیسی کاری را انجام داد شبیه به او. حادثه مونیخ را به یاد دارید؟ همان پرواز شومی که بازیکنان و مربیان منچستریونایتد در آن حضور داشتند. همان هواپیمایی که برای سوختگیری در مونیخ فرود آمد، اما هیچوقت به مقصد نرسید و دچار سانحه هوایی شد. نیمی از مسافران آن پرواز جان خود را از دست دادند. شاکله تیم یونایتد به هم ریخت. چند نفری که زنده مانده بودند هم نتوانستند به زمین برگردند، اما آقای سرمربی با پرورش نسلی جدید موفق شد ماموریت ناتمام را تمام کند و شیاطین سرخ را قهرمان اروپا کند.
مرضیه جعفری هم کاری کرد کارستان. تیمی جدید را تشکیل داد. با شروع لیگ برتر فوتبال زنان پا به مسابقات گذاشت. بعد از ۲ سال به رتبه نخست رسیدند. از سال ۹۰ حکمرانی خود در فوتبال ایران را آغاز نمودند و پیش از اینکه واژه پوکر در فوتبال ایران بر سر زبانها بیفتد توانستند چهار بار متوالی لیگ را فتح کنند. سپس چالش بعدی از راه رسید. ستارههای تیم به تدریج ساز جدایی را کوک کردند، ولی جعفری یک مرتبه دیگر به جنگ ناامیدی رفت. تیمی دیگر ساخت. تیمی که استخوانبندیاش را نفرات بومی تشکیل میدادند. سه قهرمانی دیگر برای شهرداری بم به دست آمد تا اینکه به فصل قبل رسیدیم. این بار آزمونی دشوارتر و استخوانخُردکن برای خانم سرمربی در راه بود.
پیش از شرح ماجرا باید با «پارسا» آشنا شوید. پسرِ مرضیه جعفری. نوجوانی که عاشق فوتبال بود، اما دست و پنجه نرم کردن با بیماری قلبی باعث شده بود تا نتواند خودش پا به توپ شود. با این وجود او شیفته «مامان مرضیه» اش بود و مدام در اردوی تیم حضور داشت و با شاگردان مادر رابطه صمیمانهای برقرار کرده بود. شهرداری بازهم در آستانه قهرمانی قرار داشت، اما پارسا دچار یک حمله قلبی شد تا جعفری نتواند تیمش را در اصفهان همراهی کند. آنها بازی را باختند و قهرمانی از کف رفت. اتفاقی که نباید رخ میداد؛ به وقوع پیوست. پارسای ۱۴ ساله، مادر قدرتمندش را ترک و او را یک شبه پیر کرد. ضربه مهلک و جانکاهی بود، اما در عین ناباوری آخرینش نبود. چندی بعد برادر و حامی اصلی مرضیه جعفری هم به پسر، پدر و همتیمیهایش ملحق شد تا خیلیها به این نتیجه و باور برسند که بازگشتی برای سرمربی پرافتخار در کار نخواهد بود و او دیگر زیر بار این دردها کمر راست نمیکند. تصوری که اشتباه از آب درآمد. مرضیه همان مرضیهی ۱۷ ساله بود. با همان روحیه و انگیزه و البته با هدفی والا. او برگشت به ۲ دلیل؛ شادی روح پارسایش و خوشحالی مردم بم.
ادامه ماجرا را مطلع هستید. خاتون بم با هدایت مرضیه جعفری موفق شد بر بام فوتبال ایران بایستد و خانم سرمربی به هشتمین جامش در لیگ برتر دست یافت. او و شاگردانش محبوبیتی مثالزدنی در بم دارند. جعفری با قهرمانیها و موفقیتهایش توانسته تابویی بزرگ را بشکند. آنها بیشتر از تیم مردانِ بم طرفدار و دنبالکننده دارند. چند ساعت قبل از برگزاری مراسم قهرمانی خاتون بم، همان مردمان غمگین و همچنان عزادار، برای حضور در استادیوم لحظهشماری میکردند. خانوادهها دست در دست هم آمدند و روی سکوها جای گرفتند. سپس نوبت به زمین رسید تا گوشهگوشهاش در سیطره علاقهمندان خاتون قرار بگیرد. مردمانی که خاتون تبدیل به دلخوشیشان شده است. سالها بود که بم اینچنین در محاصره شادی و سرور قرار نگرفته بود و اینقدر رها، خوشحالی نکرده بود؛ و مرضیه جعفری. شیرزنی برآمده از میان نخلستانهای بم. او برای خودش، پدرش، پسرش، همتیمیهای فقیدش و البته بازماندگان آن زلزله به جنگیدن ادامه میدهد و با تقلید از مربی محبوبش پپ گواردیولا به شاگردانش فوتبال روی زمین را آموزش میدهد. او با بهانهای به نام فوتبال به جدال با ناامیدی برخاسته و پوزهاش را به خاک مالیده است؛ با چشمانی غمگین، جامهای سیاه و زخمی غیر قابل التیام.
پینوشت: واژه «خاتون» برای احترام به نام زن متصل میشود مثل «مرضیهخاتون»