موقعی هست که قوت و نقطه اوج اثر روی دوش کسانی است که جرم را مرتکب شدهاند. مانند فرار از زندان «PRISON BREAK» یا سرقت پول «MONEY HIEST» که اوج داستان بر محور و دوش کسانی است که جرم را مرتکب شدهاند. در این شرایط وقتی پلیس نقش عمدهای ندارد میتوان گفت داستان حادثهای- هیجانی است.
محمدرضا اصلانی، داستاننویس و رماننویس که تا کنون بیش از ۴۰ عنوان کتاب از او منتشر شده است، نگاهی همهجانبه نگر حتی به موضوعی مانند سرقت از بانک ملی شعبه دانشگاه دارد. او میگوید: «سرقت از بانک در ایران و در کل حوادث این چنین برای اینکه تبدیل به داستان شوند باید برای نویسنده ایرانی درونی شود.
به گزارش همشهری، تا زمانی که این اتفاقات برای نویسنده و کارگردان ایرانی درونی نشده، باید به پخش دوبله فارسی «فرار از زندان» (PREASON BREAK) از رسانه ملی بسنده کنیم. اما داستانها و فیلمهایی در آینده نزدیک در این باره ساخته خواهد شد.»
گفتوگو با محمدرضا اصلانی درباره مقایسه واقعیت موجود در ایران برای آفرینش هنری در این زمینه است.
چرا سرقت باندی در ادبیاتداستانی و سینما برای مخاطبان و تماشاگران موضوع جذابی است؟ چرا سرقتهای بزرگ موضوع فیلمها و داستانهای پرفروش میشوند؟
سرقت باندی در کشور ما به زعم من وجود ندارد. اما چرا این سرقتهای باندی موضوع فیلم قرار میگیرد و فیلم پرفروش میشود و مخاطب بیشتری پیدا میکند، این موضوع به روحیات اشخاص بازمیگردد که معمولاً به ویژه جوانان، در یک کلام از هیجان و ماجراهای هیجانانگیز استقبال میکنند. چنین است که این فیلمها مورد استقبال قرار میگیرد. وقتی ما یک فیلم میبینیم یا رمانی را میخوانیم، پذیرفتهایم که با دنیایی ارتباط برقرار کردهایم که ممکن است واقعیتی هم نداشته باشد.
اما این دنیای جدید که با آن ارتباط برقرار میکنیم، به نوعی به نیازهای روحی ما پاسخ میدهد. یعنی من اگر میگویم گروهی میخواهند سرقت مسلحانهای انجام دهند، از چه راههایی میتوانند وارد شوند، آن راههایی که آنها انتخاب میکنند و دور از ذهن من مخاطب است، باعث میشود که من به آن نیازهایی که دارم برسم و حس کنجکاویام برانگیخته شود. در حال حاضر سرقتهای بسیار مشهور که بعضیهایشان هم شاید موضوع رمان و شاهکارهای ادبی باشد، مخاطب دارند.
چیزی شبیه به «فرار از زندان» که چند روزی است از رسانه ملی پخش میشود. از سوی دیگر هم وقتی آن سرقت مهم را انجام میدهند، در ارتباط با واکنشی که سوی دیگران به آنها نشان داده میشود، منظورم از سوی همان نظام پلیسی و امنیتی کشور مذکور است، در نشریات صبح همان روز مطالبی منعکس میکنند که دیشب یک عده از سارقان -که نمیدانستند از زندان خارج شدهاند- اقدام به سرقت جواهر کردند.
پلیس عنوان میکند که آن جواهر مشهور سرقت نشدهاند و جایشان محفوظ است و به جای آن جواهر اصلی، جواهر بدلی به سرقت رفته است. این تکنیک از سوی پلیس و نیروهای امنیتی باعث میشود که آن سارقان گول بخورند. یعنی از سویی سرقت را انجام دادهاند و از سوی دیگر پلیس به جای اینکه موضوع را برای عموم افشا کند، کار خودش را به بهترین نحو انجام میدهد.
گفتید در ایران سرقت باندی نداریم، اما به تازگی از بانک ملی شعبه دانشگاه چنین سرقتی انجام شد.
درست است. ممکن است گروهی دست به یکی کنند و سرقتی را، چنانچه ما در ظاهر میبینیم انجام دهند. یعنی به یک طلا فروشی یا بانک حمله کنند، اما در کشور ما سازمان دهی شده نیست و رایج هم نیست. اما در کشورهای دیگر این بخشی از فرهنگ آن کشورهاست! اگر در کشور ما چنین مواردی وجود دارد نادر است و یک دو نفر یا یک دو باند معدود و محدود است که معمولاً خیلی زود هم دستگیر میشوند. نه اینکه مرتب تکرار شوند و سرقتشان تسلسل داشته باشد و جو عمومی جامعه را مانند برخی سریالهای خارجی تحتالشعاع قرار دهد.
به چه سلسله دلیل یا دلایل روانشناختی-هنری مخاطب یک داستان به شکل موذیانه دوست دارد که ضد قهرمانی که از فکر و خرد خودش استفاده میکند، پیروز شود. در سریال «سرقت پول»، در کشمکشی که وجود داشت همه دوست داشتند، پرفسور پیروز شود. چرا؟
کلا اصطلاحی داریم و میگوییم «قصه»! کسی که فیلم را میبینید در پی آن است که آن فیلم قصهای داشته باشد. معمولاً مخاطبان از روال عادی جریانها اقناع نمیشوند. وقتی که ما مطلبی را به عنوان فکاهه و طنز میخوانیم، مطالب و نقدها متضادند. یعنی مجموعه عوامل طبق روال عادی پیش نمیرود. اگر طبق روال عادی پیش میرفت، نه فکاههای تحقق مییافت نه جذابیت و کشمکشی. بدین شکل در ادبیات هم قصهای شکل نمیگیرد. سرقتهای باندی اگر به طور کلی بخواهیم آن را تحلیل و آنالیز کنیم مانند تقابل خیر و شر است.
اگر همیشه خیر پیروز شود، اصلی کلی است و همه آن انتظار را دارند، اما اگر در کشاکش خیر و شر یا اگر در بُعد دیگر در کشاکش زورگیر و کسی که مورد حمله واقع شده، آن شخص از خودش دفاع کند و آن طرف را فراری دهد، امری عادی است. چیزی است که وجدان آدمی آن را انتظار دارد، اما اگر آن کسی که حمله کرده با دفاعی نامتناسب و نامتعارف مواجه شود، یعنی طرف چاقو دارد و آن طرف مقابل اسلحه بکشد و خلاف آمد میل مخاطب رفتار کند، همه در این شرایط دوست دارند مجرم جان سالم به در ببرد و پیروز شود. طبیعی است که این کشمکش برای مخاطب و تماشاگر هیجان انگیز است.
یعنی آن حس هیجان خواهیاش ارضاء میشود. حتی کم سوادترین مخاطبان ما، و بینندگان و خوانندگان غیر حرفهای هم دوست دارند آنچه میخوانند و میبینند قصهای داشته باشد و در یک کلام دوستدار کشمشاند. هیچکس از روال عادی استقبال نمیکند. اگر آن روال عادی در اثر هنری وجود دارد، پس از آن دوباره کشمکشها و روال خاصی به وجود میآید. به سطحی ثابت میرسیم و دوباره آن سطح تغییر میکند. نه اینکه خیلی صاف و اتو کشیده طرف شکست بخورد یا دیگری پیروز شود. این موضوع برای هیچ مخاطبی جذاب نیست.
پس از کشمکش و فراز و فرودی که خارج از تصور مخاطب است، هیجان موجود، اتفاق و رخدادها در مجموع، خواننده و مخاطب را میخکوب میکند. این مجموعه شگردهاییاند که داستاننویسان حرفهای بر آن احاطه دارند و کارگردان با اتکا بر «قصه» فضاسازیاش را به خوبی انجام میدهد.
چرا نوشتن داستان و رمان درباره سرقتهای بزرگ، مانند سرقت از ضربخانه اسپانیا در سریال سرقت پول در ایران پا نگرفته است؟ منظورم صرفاً داستانها و فیلمهای پلیسی حادثهای مانند سرقت از موزه و بانک است.
احساس میکنم اگر این کار نشده و اگر شده به شکل محدود بوده و به دلیل این است که در جامعه ما این نوع جرایم نادر بوده. دستکم اگر بخواهیم در قیاس با کشورهای دیگر در نظر بگیریم اتفاقی مانند «PRISON BREAK» در ایران به ندرت رخ داده که حالا بخواهیم در موردش فیلم بسازیم. به همین دلیل به دوبله فارسی «فرار از زندان» بسنده میکنیم. اگر هم وجود داشته شرایط مجموع جامعه و عوامل مکمل اقتضا نمیکرده که چنین اتفاقی به شکل رمان منتشر شود. معمولاً چنین حوادثی پس از گذشت سالها خودش را در ادبیات و هنر نشان میدهد.
سرقتهای بزرگ باندی جزو ادبیات پلیسی محسوب میشود؟ فرق ادبیات پلیسی با ادبیات حادثهای چیست؟
معمولاً در ژانرهایی که دخالت پلیس مشهود است و شرح وظایف پلیس هست و پلیس نقشی دارد، میتوان پلیسی محسوب کرد. یک وقتی قوت یک اثر، نقطه عزیمتی دارد که محورش حضور نیروهای پلیسی است. یعنی جنایتی واقع شده و سرقت بزرگی رخ داده و پلیس وارد صحنه میشود و آن جانی را دستگیر میکند یا پلیس به انگیزههای جرم میرسد و آنها را کشف میکند.
اما موقعی هست که قوت و نقطه اوج اثر روی دوش کسانی است که جرم را مرتکب شدهاند. مانند فرار از زندان «PRISON BREAK» یا سرقت پول «MONEY HIEST» که اوج داستان بر محور و دوش کسانی است که جرم را مرتکب شدهاند. در این شرایط وقتی پلیس نقش عمدهای ندارد میتوان گفت داستان حادثهای- هیجانی است. البته در «فرار از زندان» و «سرقت پول» هم پلیس حضور دارند، اما داستانها و رمانهایی را هم میتوانم برایتان مثال بزنم که پلیس در آنها حضور ندارد و داستان صرفاً حادثهای است.
سرقت از بانک ملی شعبه دانشگاه به گفته پلیس ایران سریعترین و بزرگترین سرقتی بود که به همان سرعت هم سارقان دستگیر شدند، این گونه سرقتهای بزرگ همانطور که پیش از گفتگو هم به آن اشاره کردید، باید زمان بگذرد تا داستان و رمان و فیلم دربارهاش ساخته شود. با وجود اینکه چنین ماجرایی قابلیت داستانی شدن دارد، تا به امروز هیچ نویسندهای را سراغ نداریم که مانند یک خبرنگار کنار موضوع بایستد، تحقیق کند و کنار پلیس باشد و مواد خام داستانش را تهیه کند و رمان در این باره بنویسد. چرا؟
ما در عرصه روزنامهنگاری گزارش نویسی داریم. حتی برای تیتر روزنامه و سرخط روزنامه روال بر این است که آخرین لحظات آن شورا جمع میشوند و درباره تیتر یک روزنامه نظر میدهند و آن تیتر را انتخاب میکنند. اما رمان یا فیلم یا یک اثر هنری چنین نیست. اصلاً چنین ساز و کاری ندارد. موضوع باید به قدری خلاقیت هنرمند را درگیر کند و برایش درونی شود تا بتواند آن را به بهترین نحو بنویسد یا بازآفرینی هنری کند و روی کاغذ بیاورد یا جلو دوربین ببرد.
مسالهای که به نظرم ناگفته ماند این است که اگر مثلاً میبینیم در خصوص موضوعی کار شده، شاید اگر تحقیق وسیع و گسترده و میدانی انجام دهیم، بیشتر کار شده باشد، اما قابلیت چاپ نیافته. به ویژه در چند سال گذشته که مشکل کاغذ به مشکل توزیع هم اضافه شده، نویسندگان زیادی در کشورمان هستند که کارهای متعددی انجام دادهاند، اثری خلق کردهاند، از هفت خان رستم هم عبور کرده و اثرشان هنوز در دست ناشر است و به رقم تصویب شدن چند سالی است که نزد ناشر به دلیل مشکلات اقتصادی خاک میخورد. ملاکمان را اگر کارهای چاپ شده بدانیم، به نظرم منصفانه نیست. کارهای زیادی نوشته میشود که سالهای بعد چاپ میشود یا شاید هم شوربختانه هیچ وقت چاپ نشوند.
به درستی اشاره کردید که موضوع باید برای نویسنده و کارگردان درونی شود. برای نوشتن چنین داستانهای حادثهای حتما باید حادثه در آن کشور اتفاق افتاده باشد؟
نه الزاماً، در حال حاضر نویسندگانی داریم که تا به حال شمال نرفتهاند، اما درباره شالیزار و دریا و امواج قلم فرسایی کردهاند و در این عرصه هم موفق ظاهر شدهاند. اما آنچه لازم است نویسنده و هنرمند مدتی باید با این احساس زندگی کند. چون در یک اثر هنری -مشخصاً از داستان صحبت میکنم- نویسنده از واقعیتها و تجربهها، مطالب علمی و عنصر تخیل کمک میگیرد و ابزار و فنون و شگردهای نویسندگی را به کار میبندد، بالاتر از همه اینها پس از نگارش اثرش متناسب با متن باید مرخصی به خودش و نوشتهاش بدهد و پس از مدتی دیگر دوباره به آن رجوع کند. ممکن است یک داستان کوتاه باشد و یک ماه به خودش داستانش مرخصی دهد و شاید رمانی سترگ باشد که نیاز به یکسال مرخصی داشته باشد.
در این مدت، دیگران هم باید آن اثر را ببینند و اظهار نظر کنند و سخن منتقدان را بشنوند و سپس نویسنده، اثر را برای چاپ ارائه کند. چنین است که به نظرم اگر نویسنده بتواند همزیستی و مجاورتی با موضوع داشته باشد، خواه هیجانی و حادثهای باشد یا جنگی، میتواند اثر را انتشار دهد. چنین اثری شاید از طریق تحقیقات و استفاده از تجارب و تخیل داستانی شده، نوشته شده. کما اینکه آنچه تولید میشود عین واقعیت نیست و طابق النعل بالنعل در آن کشور رخ نداده و زاده آفرینش هنرمند است. «فرار از زندان» و «سرقت پول» نمونه عینی این مثالهای مناند. قطعاً در ایالات متحده امریکا هنوز هیچ گروه و باندی این گونه از منسجم با خالکوبی نقشه روی بدنش از زندان خارج نشده و گنگی هم چنین منسجم به ضرابخانه اسپانیا حمله نکرده تا نظام سلطه جهانی را به سخره بگیرد. اما این اتفاق در ذهن نویسنده اثر رخ داده و اتفاقاً مورد استقبال هم قرار گرفته است.