bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۵۸۲۱۲۱
یکصدمین سالگرد به قدرت رسیدن فاشیست‌ها در ایتالیا

چگونه موسولینی فاشیسم را اختراع کرد؟

چگونه موسولینی فاشیسم را اختراع کرد؟

نبوغ موسولینی آن بود که فاشیسم را نه صرفا به عنوان یک جنبش سیاسی مسلحانه بلکه به عنوان یک فرقه مذهبی با یک رهبر مقدس ایجاد کرد که سیاست را به یک عمل روزمره ایمان جمعی تبدیل کرد. البته این همان کاری است که رهبران انقلاب فرانسه نیز انجام داده بودند.

تاریخ انتشار: ۱۸:۱۵ - ۰۵ آبان ۱۴۰۱

فرارو- نیکلاس فارل؛ روزنامه نگار بریتانیایی و نویسنده کتاب «موسولینی: یک زندگی جدید» است. او از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۶ میلادی به عنوان روزنامه نگار برای «ساندی تلگراف» کار کرد و سپس با نشریه «اسپکتیتر» همکاری کرده بود. معروف‌ترین مقاله «فارل» مصاحبه او با «سیلویو برلوسکونی» برای نشریه «اسپکتیتر» است که در آن نخست وزیر ایتالیا اظهاراتی را ایراد داشت که باعث انتقاد در ایتالیا شد. کتاب او در سال ۲۰۰۳ میلادی تحت عنوان «موسولینی: یک زندگی جدید» بنیتو موسولینی را به عنوان یک رهبر بداخلاق و غیر منصف توصیف کرده که «کاریزما» و «مهارت ماکیاولیستی»‌اش «عالی» بود.


"بنیتو موسولینی" سوسیالیست انقلابی و مخترع فاشیسم که ۱۰۰ سال پیش در چنین روز‌هایی به قدرت رسید یکی از چهره‌های بحث برانگیز زمانه خود بود. در آن زمان بخش عمده صحبت‌ها درباره او مثبت بود. پاپ پیوس یازدهم او را "هدیه‌ای از سوی مشیت الهی" برای نجات ایتالیا خوانده بود. "ریچارد واشبرن چایلد" سفیر ایالات متحده وقت در ایتالیا موسولینی را "بزرگترین چهره در حوزه و زمانه خود" نامیده بود و "وینستون چرچیل" لقب "نابغه رومی" را به او داد. "آنیتا لوس" نویسنده کتاب "جنتلمن‌ها مو بور‌ها را ترجیح می‌دهند" نوشت که موسولینی "شعله عظمت" را بخشیده است و "کول پورتر" در آهنگ موفق خود در سال ۱۹۳۴ میلادی از موسولینی با عنوان "تو برتری"! یاد کرد و نوشت: "تو اوج هستی تو موسولینی هستی"! نشریه "اسپکتیتر" در آن زمان در مصاحبه‌ای اختصاصی از موسولینی تحت عنوان "نخست وزیر بزرگ ایتالیا" یاد کرد که "طوفان را پشت سر گذاشت و کشتی قدرتمند دولت را پیروزمندانه به بندر رساند".

علیرغم این جملات همراه ستایش واقعیت آن بود که موسولینی در نهایت خسارات فاجعه باری را بر ایتالیا و کل اروپا تحمیل کرد. با این وجود، در طول دهه ۱۹۲۰ میلادی و در بخش عمده سال‌های دهه ۱۹۳۰ میلادی فاشیسم مورد تحسین قرار گرفت و حتی نماد‌های افسانه چپ مدرن مانند "مهاتما گاندی" و "فرانکلین روزولت" نیز با چنین موجی همراهی کردند.

"ویکتور امانوئل سوم" پادشاه وقت ایتالیا پس از راهپیمایی به سوی رم با پیراهن سیاه فاشیستی خود در ۲۸ اکتبر ۱۹۲۲ میلادی موسولینی را به عنوان نخست وزیر منصوب کرد. این یک کودتای عملا بدون خونریزی در زمانی بود که ایتالیا و اروپا در بحرانی حتی عمیق‌تر از امروز قرار داشتند. پادشاه وقت ایتالیا موسولینی را به قدرت فراخواند، زیرا دولت‌های دموکراتیک ایتالیا برخلاف پیراهن مشکی‌های شبه نظامی "دوچه" (به معنای پیشوای معظم، لقبی که پیروان بنیتو موسولینی دیکتاتور فاشیست، به او داده بودند؛ م.) قادر به برقراری نظم و قانون در خیابان‌ها یا در محل کار نبودند.

در سال ۱۹۲۲ میلادی زمانی که ایتالیا بر اثر جنگ جهانی اول و سپس آنفولانزای اسپانیایی ویران شده بود آن کشور در آستانه وقوع انقلابی سوسیالیستی قرار گرفت. بلشویک‌های تحت فرمان لنین در سال ۱۹۷۱ میلادی قدرت را در روسیه در دست گرفته بدوند و ترس از کمونیسم اروپا را تحت تاثیر قرار داده بود. تنش‌های تکتونیکی بین مردم و نخبگان و ملت‌ها و امپراتوری‌ها که باعث جنگ جهانی اول شده بود سپس باعث فروپاشی رژیم‌ها و دموکراسی‌های باستانی و دگردیسی سوسیالیسم به کمونیسم و فاشیسم شد. موسولینی فاشیسم را در سال ۱۹۱۹ میلادی به عنوان یک جنبش انقلابی چپ جایگزین سوسیالیسم پایه گذاری کرد.

او که ستاره در حال ظهور حزب سوسیالیست ایتالیا و سردبیر درخشان نشریه آن به نام "آوانتی" بود در سال ۱۹۱۴ میلادی از حزب سوسیالیست اخراج شد، زیرا با سیاست آن حزب مبنی بر آن که ایتالیا باید در چنگ جهانی اول بیطرف باقی بماند مخالفت کرده بود. در عوض، دوچه آینده معتقد بود که ایتالیا باید علیه اتریش و آلمان وارد جنگ شود و در نهایت در سال ۱۹۱۵ میلادی این ایده را عملی ساخت. او اصرار داشت که سوسیالیست‌ها آن گونه که دکترین مارکسیستی موعظه می‌کرد نمی‌توانند منتظر تاریخ باشند. او استدلال کرد که آنان باید تاریخ را بسازند و وقوع چنین جنگی به وقوع انقلاب کمک می‌کند و مانعی در مسیر آن نیست. احزاب سوسیالیست فرانسه و آلمان با موسولینی به توافق رسیدند و تصمیم گرفتند برای کشور‌های مربوطه خود علیه یکدیگر بجنگند. این امر باعث فروپاشی انترناسیونال سوسیالیستی دوم شد.

جنگ جهانی اول ضعف مهلکی را در قلب سوسیالیسم بین‌الملل که ماموریت آن انقلاب جهانی و الغای دولت - ملت بود آشکار ساخت: این که مردم بیش‌تر از طبقه‌شان به کشورشان وفادار هستند. موسولینی این قانون کاردینال را کلید نسخه سوسیالیسم خود قرار داد. این مولفه الهام بخش او شد تا سوسیالیسم بین المللی را با سوسیالیسم ملی که او آن را فاشیسم می‌نامید جایگزین سازد. هیتلر که بیش‌تر از ایده موسولینی نسخه برداری می‌کرد نسخه فاشیسم خود را سوسیالیسم ملی می‌خواند.

به گزارش فرارو به نقل از اسپکتیتر، فاشیسم به عنوان یک بدعت جناح چپ علیه مارکسیسم آغاز شد صرفنظر از برچسب «راست افراطی» بودن که پس از سال ۱۹۴۵ میلادی توسط چپگرایان ناامید برای جلوگیری از تلقی فاشیسم و کمونیسم به عنوان دو روی یک سکه به آن چسبانده شده بود.

در آوریل ۱۹۴۵ میلادی زمانی که پارتیزان‌های کمونیست موسولینی و «کلارا پتاچی» معشوقه‌اش را پس از بازداشت‌شان در دریاچه کومو تیرباران کردند دوستان قدیمی موسولینی از جمله «نیکولا بومباچی» از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا و عضو کمینترن شوروی که نزدیک‌ترین فرد به او و مشاورش در دو سال پایانی جنگ قلمداد می‌شد نیز همراه آنان بود. آخرین سخنان بومباچی پیش از تیرباران از سوی یک جوخه از پارتیزان‌های کمونیست که او را کنار دریاچه به قتل رساندند این بود: «زنده باد موسولینی! زنده باد سوسیالیسم»!

فاشیست‌ها برخلاف کمونیست‌ها به ملی شدن وسایل تولید یا لغو مالکیت خصوصی اعتقاد نداشتند بلکه معتقد بودند که دولت باید اقتصاد را با مشارکت مالکان و کارگران از طریق تعاونی‌ها و شرکت‌های تحت نظارت دولت یا به اصطلاح دولت کورپورات اداره کنند. از جمله وعده‌های اولیه مانیفست فاشیسم الغای سلطنت بود. فاشیسم نیز جنگ طبقاتی از نوع خاص خود را داشت این جنگ بین تولید کنندگان از هر طبقه و انگل‌های هر طبقه بود. فاشیسم دولت رفاه را معرفی کرد.

موسولینی

موسولینی همزمان با لنین متوجه شده بود که تنها یک حزب سیاسی و نه اتحادیه‌های کارگری و حتی کم‌تر از آن یک پارلمان می‌تواند انقلاب را عملی سازد و مفاد آن را به اجرا درآورد. موسولینی ایده‌های مارکسیستی را که نقش تعیین کننده‌ای به پرولتاریا می‌بخشید رد کرد. نقش حزب، پیشاهنگ انقلابی یا کشیش القا و حفظ ایمان بود. نقش قائل شده برای پرولتاریا آن بود که باور کند تنها در صورتی انقلاب امکان‌پذیر است که ملی باشد و نه از نوع بین المللی.

فاشیسم به سرعت ناسیونالیست (ملی گرایان)‌هایی را که هم از جناح راست و هم جناح چپ بودند و ریشه های‌شان به «جوزپه ماتزینی» و اتحاد مجدد ایتالیا در اواسط قرن نوزدهم باز می‌گشت را جذب کرد. هنرمندان فوتوریست که سرعت، ماشین و جنگ را به عنوان یک نیروی پاکسازی کننده مورد تحسین قرار می‌دادند نقش مهمی در ابتدای بازی فاشیسم ایفا کردند از جمله «گابریله دانونزیو» سندیکالیست انقلابی، شاعر و مبارزه و قهرمان جنگ که با راهپیمایی خود در فیومه (ریجکا) در سال ۱۹۱۹ میلادی و سخنرانی‌های پرشور او از بالکن‌ها ایراد می‌شد و با عنوان «دیالوگ با توده ها» شناخته شده بود الهام بخش آن شد که لقب «دوچه» برای موسولینی به ارمغان آورده شود.

روزنامه تازه موسولینی با نام «ایل پوپولو د ایتالیا» (مردم ایتالیا) تا حدی در سال ۱۹۱۸ میلادی توسط سرویس امنیتی بریتانیا با هدف حفظ ایتالیا در جنگ تامی مالی شد و به همه کسانی که جنگیده بودند و بسیاری از آنان را فاشیست‌ها تشکیل می‌دادند ادای احترام کرد و آنان را «آریستوکراسی (نخبگان) سنگرها» نامید.

موسولینی

نبوغ موسولینی آن بود که فاشیسم را نه صرفا به عنوان یک جنبش سیاسی مسلحانه بلکه به عنوان یک فرقه مذهبی با یک رهبر مقدس ایجاد کرد که سیاست را به یک عمل روزمره ایمان جمعی تبدیل کرد. البته این همان کاری است که رهبران انقلاب فرانسه نیز انجام داده بودند.

فاشیست‌ها در هر شهر مقر حزب خود را در میادین اصلی ساختند با یک برج ناقوس برای احضار مومنان که اغلب در مقابل یک کلیسای واقعی ایستاده بودند. علیرغم ایجاد صلح موقت با واتیکان در سال ۱۹۲۹ میلادی فاشیسم رقیب کلیسای کاتولیک در نبرد برای کنترل ذهن اگر نگوییم برای روح ایتالیایی‌ها باقی ماند. اگر مجبور بودید یک کتاب را انتخاب کنید که موسولینی آن را کتاب مقدس قلمداد می‌کرد آن کتاب «مانیفست کمونیست» مارکس یا «فراسوی نیک و بد» نیچه نبود بلکه کتاب پرفروش «روانشناسی توده‌ها» نوشته «گوستاو لوبون» بود که در سال ۱۸۹۵ میلادی چاپ شد.

این انسان‌شناس فرانسوی دورانی که در آن زندگی می‌کرد را به عنوان «عصر توده ها» تعریف کرد، زیرا او باور داشت که توده «آخرین نیروی حاکم بازمانده» است، اما او پیش بینی کرد که نتیجه این وضعیت دموکراسی نخواهد بود. همان گونه که دیگران اشاره کرده بودند حق رای جهانی لزوما به معنای استبداد اقلیت‌ها توسط اکثریت است.

فاشیسم

از نظر لوبون اکثریت «ناخودآگاه» در قالب توده قدرت را در دست داشتند و نه در قالب افرادی آگاه. با این وجود، از دید «لوبون» توده ناخودآگاه ظالم است و توسط انگیزه‌های غیر منطقی هدایت می‌شود و با خِرَد تعدیل نمی‌شود. با این وجود، از دید او بدون وجود یک رهبر کاریزماتیک که بتواند حس یک رسالت مذهبی را القا کند چنین توده‌ای ناتوان است.

در سال ۱۹۳۲ میلادی «امیل لودویگ» روزنامه نگار آلمانی از موسولینی پرسید: «شما نوشته‌اید که توده‌ها مجبور نیستند بدانند بلکه باید باور کنند. آیا واقعا فکر می‌کنید که این اصل یسوعی عملی است»؟ موسولینی پاسخ داد: «تنها ایمان کوه‌ها را جابجا می‌کند نه خِرَد». او یک ماه پیش از مرگش در آخرین مصاحبه خود گفته بود: «من فاشیسم را خلق نکردم. من آن را از ناخودآگاه ایتالیایی‌ها بیرون کشیدم. اگر این طور نبود ۲۰ سال به دنبال من نمی‌آمدند».

نزدیک‌ترین چیزی که به یک مانیفست فاشیستی وجود دارد «دکترین فاشیسم» مقاله‌ای است که موسولینی با همکاری «جیووانی جنتیله» در سال ۱۹۳۲ میلادی منتشر کرد. در آن مقاله آمده است: «تصور فاشیستی از زندگی یک مفهوم مذهبی است که هدف آن خلق کردن است. جامعه معنوی فاشیسم فرد را تنها تا جایی می‌پذیرد که منافع او با منافع دولت منطبق باشد. دولت همه را در آغوش می‌گیرد. خارج از آن هیچ ارزش انسانی یا معنوی‌ای نمی‌تواند وجود داشته باشد. بنابراین، فاشیسم توتالیتر (تمامیت گرا) است».

این که فاشیسم دولت را راه حل همه چیز می‌دانست و نه یک مشکل فاشیسم را کاملا متفاوت و تمایز از راست بوروژوایی محافظه کار و لیبرتارین آنگلو - امریکن (بریتانیایی – امریکایی) می‌سازد چرا که راست بورژوایی محافظه کار رویکردی کاملا در تضاد با رویکرد فاشیستی در مورد دولت دارد. دولت فاشیستی بر زندگی فرد چه در محل کار و چه در خارج از آن مسلط است.

موسولینی

«جورج اورول» یک سوسیالیست انقلابی و همزمان یک میهن پرست بود و با ناسیونالیسم مخالفت می‌ورزید و یکی از معدود چپگرایانی بود که درک کرد و اعتراف کرده بود که چرا فاشیسم برای توده‌ها جذابیت دارد. او در سال ۱۹۴۰ میلادی در بررسی کتاب «نبرد من» نوشته «آدولف هیتلر» نوشته بود: «تقریباً تمام تفکرات غربی قطعا همه تفکرات مترقی از زمان جنگ گذشته تلویحا فرض کرده‌اند که انسان چیزی جز آسودگی، امنیت و دوری از درد نمی‌خواهند. این در حالیست که انسان‌ها دست کم به طور متناوب مبارزه و از خود گذشتگی طبل، پرچم و رژه وفاداری می‌خواهند».

در جای دیگر، اورول نوشت که «قدرت بی‌نظیر میهن پرستی» کلید درک جهان مدرن بود و موسولینی، مانند هیتلر بدین خاطر قدرت را به دست آوردن و حفظ کردند که توانستند این واقعیت را درک کنند و مخالفان‌شان قادر به درک این واقعیت نبودند. او در مقایسه با میهن پرستی از نوع فاشیستی نوشت: «مسیحیت و انترناسیونال سوسیالیستی همانند کاه ضعیف هستند».

فاشیسم بر خلاف نسخه نازی آن تا پیش از اتحاد مرگبار موسولینی با هیتلر در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی صریحا یهودستیز نبود. بسیاری از یهودیان مانند «مارگریتا سارفاتی» معشوقه موسولینی فاشیست بودند. قوانین یهود ستیزانه موسولینی که در سال ۱۹۳۸ میلادی وضع شد نفرت‌انگیز بود، اما تا زمان سرنگونی موسولینی در ژوئیه ۱۹۴۳ میلادی و بازگشت او به عنوان یک دست نشانده رژیم نازی در شمال ایتالیا هیچ یهودی‌ای از ایتالیا به اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها تبعید نشد. در جنوب شرقی فرانسه که در فاصله نوامبر ۱۹۴۲ تا آگوست ۱۹۴۳ توسط ایتالیا اشغال شده بود افسران و مقام‌های ایتالیایی جان هزاران یهودی را از دست ویشی‌های فرانسوی که همکاران هیتلر بودند نجات دادند.

موسولینی

نادیده گرفتن دوچه و مضحک قلمداد کردن او (آن گونه که مورخان بریتانیایی – امریکایی این کار را معمولا انجام می‌دهند) یا دست نشانده بورژازی خواندن او (آن گونه که مارکسیست‌ها چنین نظری درباره موسولینی داشته اند) نمی‌تواند درست باشد. چنین تعاریفی نمی‌تواند توضیح دهد که چرا موسولینی با استفاده نسبتا اندک از کشتار جمعی که مشخصه اکثر دیکتاتوری‌ها به ویژه دیکتاتوری‌های کمونیستی بوده است توانست قدرت را به دست آورد و آن را برای بیش از دو دهه حفظ کرد.

هم چنین، چرا موسولینی تا زمانی که در جنگ جهانی دوم با شکست مواجه نشد مقاومت چندانی در برابر خود ندید یا آن که چرا در خارج از ایتالیا از محبوبیت بالایی برخوردار بود. توضیح علت این امر آشکار است: درست است در آن زمان هیچ نظرسنجی و انتخابات عادلانه‌ای وجود نداشت، اما تنها پاسخ ممکن باید این باشد که توده منتقد ایتالیایی طرفدار فاشیسم و اکثریت طرفدار موسولینی بودند. این که بسیاری از ایتالیایی‌ها فاشیسم را می‌خواستند امری تخیلی نبود.

با این وجود، جریان اصلی چپ هنوز از پذیرش این واقعیت سرباز می‌زند، زیرا آن را به معنای پذیرش یک حقیقت ناراحت کننده می‌داند این که ایتالیایی و نه صرفا دویچه (موسولینی) مقصر در ایجاد فاشیسم و قدرت گیری آن بودند.

فاشیسم

همان طور که «ادا» دختر موسولینی که رژیم تحت امر پدرش «گالئاتسو چیانو» همسر او را پس از رویگردانی از رژیم به اتهام خیانت تیرباران کرده بود زمانی که از رادیو شنید که موسولینی به همراه پتاچی، بومباچی و فاشیست‌های دیگر در کومو مورد اصابت گلوله قرار گرفته و اجسادشان به میلان آورده شده و در آنجا به صورت وارونه از سقف یک پمپ بنزین آویزان شده بود گفت: «من واقعا معتقدم شما واقعا می‌توانید از کسی که عاشقش بوده‌اید متنفر باشید این آخرین عمل عشقی ایتالیایی‌ها برای او (موسولینی) بود».

ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه

برچسب ها: موسولینی فاشیسم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۵۸ - ۱۴۰۱/۰۸/۰۶
بسیار مقاله قابل تامل البته برای صاحبان اندیشه که به دور از تعصب هستند تعقل میگوید هیچ کس مقدس نیست حتی موسولینی رهبر و بنیانگذار فاشیسم) چه برسد به فاشیست های مقلد
ناشناس
United States of America
۱۹:۴۴ - ۱۴۰۱/۰۸/۰۵
همه دیکتاتورها مثل همند
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۳۲ - ۱۴۰۱/۰۸/۰۵
فاشیسم مثل سرطانه پیامش هم اینه که ما میایم اما نمیریم و اگه قرار باشه بریم از همه چیز استفاده میکنیم و اون کشور رو هم با خاک یکسان میکنیم بعد میریم!
انتشار یافته: ۳
bato-adv
bato-adv
bato-adv