«حسین راغفر»، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل اقتصادی میگوید: بانکها در ایران منشا شر و مصیبت هستند و آنقدر مناسبات پرفساد و ... دارند که قدرتمند شدهاند و شرایطی به وجود آمده که شاید امیدی به اصلاح ساختار نیست. حالا باید بگوییم که این دایره فساد که بر ربوی بودن فعالیتشان تاکید میکنند آنقدر گسترش یافته که دیگر مردم عادی و بازاریان نقشی در اقتصاد کشور ندارند.
«چون نمیتوانستم اقساط وام را پرداخت کنم به خودکشی فکر میکردم، حتی یکبار تصمیم گرفتم، ولی نشد. هر بار گوشیم زنگ میخورد استرس همه وجودم را میگرفت، چون میدانستم که رییس همیشه طلبکار بانک میخواهد بگوید قسط وامم را باید پرداخت کنم و دیگر زمانی ندارم. زندگیم از هم پاشیده شد تا نهایتا همانی شد که بانک میخواست یعنی خودشان مرا به سمت این مسیر حرکت دادند تا مرغداری و همه دار و ندارم را توقیف کنند.
به گزارش اعتماد، بانک با سناریو از پیش تعیین شده به ما وام میدهد و اگر همینطور به فعالیت خود ادامه دهد همه دارایی مردم را تصاحب میکند. قانون هم تمام قد پشت آنهاست و کسی به تولیدکننده اهمیت نمیدهد که برای چرخش چرخ «تولید» باید از کجا سرمایهگذار پیدا کند. اگر بخواهی در ایران به صورت مستقل شغلی راهاندازی کنی جز «نزول» کردن هیچ راهی وجود ندارد.»
این گفتههای یکی از مرغدارانی است که همه دار و ندارش در پی پرداخت سود بانکی بر باد رفت. این تنها وضعیت ناصر نیست، بلکه باتوجه به شرایط اقتصادی که بر رنج مردم افزوده است، راهی جز دریافت وامهای پربهره از بانکها یا نزول از افراد شخصی وجود ندارد.
برخی کارشناسان معتقدند که اقتصادی متکی بر ربا، ایران را در بر گرفته است و مانند ریسمانی به دور گردن، اقتصاد را خفه میکند. قدرت بانکها آنقدر زیاد شده است که باید گفت کسی جلودارشان نیست و بدون نیاز به اعداد و ارقام میتوان گفت که اکنون بیشترین دارایی کشور در اختیار آنهاست.
سودهای هراسناک بانکی، باعث شده مردم به سمت پولهای سودی در بازار آزاد بروند که به صورت سنتی به نامهای «پول شرایطی»، «نزول»، «اسکونت» و... در جامعه رواج دارد. در سالهای اخیر حاکمیت همواره با شعار «بانکداری اسلامی» تلاش میکند ساختار جدیدی به این بنگاههای مالی بدهد ولی به نظر میآید توان کنار زدن آنها را ندارد.
این در حالی است که قوانین اسلامی و شرعی اجازه برخورد با اینگونه بنگاهها و افراد را داده است. حسین راغفر، در این گزارش به «اعتماد» میگوید: بانکها در ایران «منشا شر و مصیبت» مردم شدهاند. در ادامه این گزارش، گفتوگوی خبرنگار ما را با افرادی که تحت تاثیر رد و بدل کردن ربا هستند و از اقتصادی ربوی ایران به ستوه آمادهاند را میخوانید.
«ناصر» یکی از هزاران بدهکاران بانکی است ولی نه از آن دسته که توانستند با پولهای بانک کاخ بسازند، بلکه از آن بدهکارانی که دار و ندارش را بانک بابت بدهی و سود وام از او گرفته است.
این مرغدار سابق در مورد وضعیتش میگوید: «چون فشار بدهیها و مخارج مرغداری زیاد بود، تصمیم گرفتم راه جدیدی پیدا کنم. هر چه تلاش میکردم به نتیجهای نمیرسیدم و مغزم به جایی قد نمیداد. روزها را برای نرسیدن به موعد چکها میشمردم، تا اینکه تنها یک هفته وقت داشتم که چکها را پاس کنم، طلبکارم هم گفته بود که اینبار با مامور میآید و حکم جلبم را گرفته است.ای کاش همان روزها به زندان میرفتم و وارد این مرداب نمیشدم. استرس همه وجود را گرفته بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم تصمیم گرفتم برای اولینبار از بانک رفاه وام بگیرم. بعد از اینکه با رییس شعبه بانک صحبت کردیم، قرار شد در برابر وثیقهای که میگذارم، وام بدهند. من درخواست ۲ میلیارد تومان داشتم که رییس بانک به من گفت، چون واحد تولیدی محسوب میشوید، میتوانیم به شما ۳ میلیارد هم بدهیم. وسوسه شده بودم، نمیدانستم که چه جوابی باید بدهم پول درشتی بود.
بزرگترین اشتباهم در زندگی این بود که در آن لحظه به چگونگی بازپرداختش همراه با سود فکر نکردم. سند مرغداری که با همه تاسیسات و زمینهای اطراف حدود ۶ میلیارد ارزش داشت را به عنوان ضمانت گذاشتم. قرار شد با سود ۲۴ درصد، پول را بعد از شش ماه استراحت با ماهی حدود ۱۰۴ میلیون بازگردانم. در خیال خودم فکر میکردم با اضافه پول میتوانم مرغداری را دوباره احیا کنم و رونق را به منطقه بیاورم و اشتغال ایجاد کنم.»
او با توضیح در مورد روند بازپرداخت اقساط وام ادامه میدهد: «وام را گرفتم و بدهیها را دادم و خیالم راحت شد. ۲ کارگری که تعدیل کرده بودم را فراخواندم. کمی به مرغداری رسیدیم و سقفش را تعمیر کردیم. ماشینم را هم عوض کردم تا کمی آبروی ریخته شده در نگاه اطرافیان را جمع کنم. رفتهرفته با پولی که باقی مانده بود مرغداری را با ۶۰ درصد ظرفیت راه انداختیم و جوجه و دانه خریدم، چون مدتی بود کار نمیکردیم هفتههای اول خیلی سخت گذشت ولی سعی میکردیم به خودمان اعتماد به نفس بدهیم. کمکم همه چیز داشت خوب میشد و توانستم بعد از دو ماه خیلی از چالهها را پر کنم.
هنوز مقداری از پول باقی مانده بود که تصمیم گرفتم برای روز مبادا کنار بگذارم. روزها به سرعت میگذشت تا یک روز از بانک زنگ زدند و گفتند باید از ماه بعد اقساط را پرداخت کنم. هنوز موضوع را درک نکرده بودم. با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم که میتوانم چند قسط اول را جور کنم پس مشکلی نبود. چند ماه را به سختی توانستم پشت سر بگذارم که از ماه چهارم به بعد تازه متوجه شدم که در چه مردابی گیر کردهام ثانیه به ثانیه، دقیقه به دقیقه بر بدهی من به بانک اضافه میشد.»
ناصر با آشفته خواندن زندگی کاری و خانوادگیاش اضافه میکند: «هر ماه بر بدهی من اضافه میشد و چیزی نداشتم که پرداخت کنم یا چیزی که بتوانم بفروشم. خیلی جدی به «خودکشی» رسیده بودیم. یک شب تصمیم گرفتم با ماشین در درههای اطراف شهر سقوط کنم تا مرگم را طبیعی جلوه دهم. به خانه رفتم تا به نوعی با آنها خداحافظی کنم. وقتی همسرم را در آغوش گرفتم بغض همه وجودم را گرفت، بوی عطر همسرم باعث شد از خودکشی صرفنظر کنم.
رفتم پیش رییس بانک تا ببینم چه راهی پیش روی من میگذارد. میخواستم مبلغ اقساط را کاهش دهم و بر تعدادش اضافه کنند ولی آقای رییس که موهای رنگ کردهاش به زردی میزد، قبول نکرد. رفتار بیتفاوتی نسبت به وضعیت من داشت. سعی میکرد که بگوید کاری از دستش بر نمیآید تا اینکه وقتی از او پرسیدم پیشنهادش چیست، گفت: آقای رجبی شما که وثیقه ملکت سنگین است چرا اینقدر استرس گرفتهای آخرش که چی؟ این را که گفت شوکه شدم، زبانم کار نمیکرد، گلویم خشک شد. پرسیدم اینکه نمیشود!
در جواب گفت پس اقساطت را بیاور پرداخت کن. بحران دوباره شروع شده بود، وضعیت با زمانی که یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان بدهی داشتم خیلی متفاوت بود. رفتم مشاوره حقوقی بگیرم تا شاید راهی باشد، وکیل خاطرم را جمع کرد و گفت هیچ راهی وجود ندارد، یا باید پول را بدهی یا اینکه ملک را توقیف میکنند.
یکی، دو سال با همین شرایط، همراه با تولید خیلی محدود گذشت. در این بین سکته کردم و یک طرف لبم بیحس شد و تا چند ماه زبانم درست حرکت نمیکرد. اقساط همینطور داشت روی هم میآمد و بدهی من هم سنگینتر میشد. در همین شرایط ابلاغیه دادگاه آمد مبنی بر اینکه بانک حکم توقیف اموالم را گرفته است و یک روز بعد از این موضوع همه حسابهایم مسدود شد.»
او در مورد روند دادگاهش میگوید: «رفتیم دادگاه و به قاضی همه موضوعات را گفتم. متوجه شدم که قاضی فهمیده که چه ظلمی در حق من شده است. سود پول از اصل پول بیشتر شده است و بدهی من نزدیک به ۶ میلیارد تومان رسید. مجبور شدم نهتنها مرغداری را به نام بانک بزنم، بلکه ماشینم را هم برای تسویه حساب بفروشم. همه زندگیم را فروختم و تنها یک دختر و یک همسر خوب و مهربان برایم مانده است و سعی میکنیم از این وضعیت خارج شویم. سودی که بابت وام بانک پرداخت کردم همه زندگی مرا با خود برد و بانک هم همانند یک آدم آهنی عمل کرد و انگار هیچ حسی به وضعیت من نداشت.»
«فرشاد»، مردی حدود ۴۵ ساله است که به مردم پول سودی (نزولی یا اسکونت) میدهد. او معتقد است، چون کمتر از بانکهای دولتی و خصوصی سود میگیرد پس کارش مشکل عرفی و شرعی ندارد و میتواند حتی خودش یک موسسه مالی داشته باشد. فرشاد در مورد روندی که باعث شد به این کار روی آورد میگوید: «بعد از اینکه از سربازی برگشتم تازه فهمیدم خرج کشیدن و کار کردن یعنی چی، چون قبل از سربازی همواره پی گردش و تفریح بودم. نمیدانستم باید چکار کنم، کارگری نمیتوانستم بکنم، تصمیم گرفتم بروم فروشنده بشوم، در یک فروشگاه بزرگ لباس، مشغول شدم.
آنقدر ارتباطم با مشتریان خوب بود که هر ماه تشویقی میگرفتم ولی درآمدش نمیتوانست جواب خواستههای مرا بدهد. اواخر دهه ۸۰ بود، آخر شبها میرفتم پیش یکی از دوستانم که در کلیفروشی لوازم یدکی ماشین کار میکرد. صاحب مغازه مرد منصف و مهربانی بود، برایش از دکه رفیقم سیگار قاچاق میخریدم.
او به من پیشنهاد داد که یک موتوروانت بگیرم و سفارشات مشتریها را ببرم. پیشنهاد خوبی بود، میتوانستم تا روزی ۵۰ هزار تومان هم کار کنم. شب که به خانه رفتم تا صبح خوابم نبرد. کار خوبی بود ولی من هیچ پساندازی نداشتم. تنها چیزی که به فکرم رسید، این بود که از بانک وام بگیرم. با آشنابازی توانستم ۸ میلیون تومان وام بگیرم. فکر کنم حدود ۶ میلیون پول موتور شد و باقی را هم خرج اتاقسازی و برزنت کردم.
از همان روز اول مشغول شدم و با انگیزه کار میکردم، درآمدش خوب بود و وقت اضافی هم داشتم، همه شهر را با موتور میرفتم و کلی دوست جدید پیدا کردم، اما هر وقت که به کیلومتر موتور نگاه میکردم به یاد قسط وام میافتادم. وام را با بهره حدود ۲۰ درصد از بانک ملی گرفتم.»
او با اشاره به روند پراسترس آن روزهایش ادامه میدهد: «فشار را احساس میکردم و به دنبال راهی بودم که از این استرس رهایی یابم. فکری به ذهنم رسید. چند قسط را دادم ولی حساب کردم، دیدم اگر همینطور به قسط دادن ادامه دهم باید چند سال همین وضعیت را داشته باشم. هر بار هم پرداخت نکنم کلی سود به آن اضافه میشود.
از همه اعضای خانواده پول گرفتم به شرط آنکه پولشان را با سود بازگردانم ولی نه ۲۰ درصد، بلکه با سود حدود ۵ درصدی، همانی که در بازار رسم است. پول وام را تسویه کردم و ماه به ماه پول قرضی را همراه با سود به خانواده پرداخت میکردم. شاید کمی ضرر کرده باشم ولی میدانستم که اگر یک ماه هم نتوانم قسط را پرداخت کنم ۵ درصد سود میدهم نه ۲۰ درصد. رفتهرفته تصمیم گرفتم که همان کاری که بانک انجام میدهد را انجام دهم ولی با سود خیلی پایینتر.
دیگر وقتی اطرافیانم پول میخواستند با من تماس میگرفتند که همین تماسها باعث شد در کمتر از یکسال به کار اصلیم تبدیل شود. شعارم این بود: «پرداخت وام با سود کم». دو میلیون، چهار میلیون، ده میلیون و ... در همین رقمها وام میدادم. با مردم راه میآمدم فشار به کسی نمیآوردم مگر اینکه حس میکردم طرف میخواهد سوءاستفاده کند.
به نوعی بانک همراهشان محسوب میشدم. مشتریهای خوبی داشتم ولی برخی وقتی میخواهند پول بگیرند چرب زبان و ساکت به نظر میرسند ولی وقتی میخواهند پس بدهند، میگویند تو «نزولخور» و «حرامزاده» هستی. در ادامه توانستم یک مغازه با تابلو بنگاه مسکن باز کنم و دو منشی خانم هم استخدام کردم. مشتریها میآمدند و سفته و چک یا وثیقه میدادند و میرفتند و هر کسی که پول را بازنمیگرداند وکیلمان موضوع را پیگیری میکرد.
هیچ وقت سعی نکردم که بیش از عرف رایج سود بگیرم همیشه گذشته خودم را به یاد میآوردم که با چه سختی روی موتور کار میکردم و به جیب بانک میریختم. اگر کار این بانکها با گرفتن سود بالای ۲۴ درصد حلال است چرا من نباید انجام دهم؟ من خیلیها را دیدهام که زیر بار بازپرداخت این وامها مردهاند.»
فرشاد در پاسخ به این سوال که چرا این رقابت با بانکها را ادامه نداد، میگوید: «بعد از افزایش فشار اقتصادی، بیکاری و ... تصمیم گرفتم دفتر را تعطیل کنم، چون مردم نمیتوانستند اقساط خودشان را پرداخت کنند. خیلیها که توان بازپرداخت را نداشتند، بخشیدم و با بعضیها هنوز هم مشکل حقوقی دارم. حالا هم خرید و فروش ویلا و ماشینهای خارجی میکنم. البته مشتریهای خاص خودم را دارم و کمتر به خودم فشار میآورم. به اندازه جمع کردهام و برعکس عملکرد بانکها ایجاد اشتغال هم کردهام.
من بارها از نمایندگان مجلس و سیاستمدارانی که میبینم، میخواهم مجوز تاسیس یک موسسه مالی اعتباری قانونی را به من بدهند در این مورد برنامههای مکتوبی دارم که کاملا قرضالحسنه باشد آن هم با دریافت سودی کمتر از ۱۰ درصد؛ ولی آنها هم بعد از اینکه خرشان از پل گذشت جواب ما را نمیدهند.»
«بهشتی»، یکی از صنعتگران قدیمی صنف تراشکاری است که به دلیل افزایش قیمت زمین کارگاه سابقش تصمیم گرفت به خارج از شهر برود و در آنجا شروع دوبارهای داشته باشد.
او در مورد روند فعالیت خود ادامه میدهد: «دخترم دمبخت بود و برای پسرم هم باید شغلی ایجاد میکردم تا خیالم راحت شود. وضع زندگیم بد نبود ولی اینکه بخواهم در ادامه و تا قبل از ۶۰ سالگی به بازنشستی برسم، مجبور بودم ریسک کنم. کارگاه داخل شهر که ۳۰ سال قبل قسطی خریده بودم را به قیمت خوبی فروختم و در شراکت با یک همکار قدیمی به خارج از شهر نقل مکان کردیم. مبنا را بر قیمت کم گذاشتیم تا مشتریها را به خارج شهر بیاوریم و البته به شرط ارایه کار باکیفیت. مشتریها زیاد شد و مجبور شدیم تعداد کارگرها را افزایش دهیم و کمی فضای کارگاه را هم بزرگتر کنیم. سرمایهای نداشتیم و به دلیل اینکه سود وام بانکی بسیار زیاد است و شریکم از وام بانکی خاطره خوبی ندارد، مجبور شدیم ۲ میلیارد تومان از شخصی با سود ۱۰ درصد نزول کنیم.
ظرف کمتر از یک هفته هم کارگاه را بزرگتر کردیم و هم تعداد کارگران و دستگاهها را افزایش دادیم. سند ملک که حدود ۳ میلیارد ارزش دارد در رهن او گذاشتیم. الان که با شما صحبت میکنم چهار سال از روزی که پول گرفتهایم، میگذرد و بعد از اینکه پول را همراه با سودش بازگرداندیم کارمان به دادگاه کشیده است. طبق مدارک ما همه بدهی پرداخت شده بود ولی او میگوید که باید حدود ۲۰۰ میلیون تومان بابت دیرکردها بپردازیم.
خوشبختانه با مدارکی که به دادگاه ارایه دادیم دریافت پول سودی یا همان ربا محرز شده است و به او تفهیم اتهام کردند. واقعا پولی نداریم که به او بپردازیم، چون هزینههای کارگاه خیلی بالاست و تعداد حقوقبگیرانمان هم زیاد است.» او با اشاره به روند دادرسیاش ادامه میدهد: «در دادگاه به قاضی توضیح دادم که سیستم سرمایهگذاری و گسترش کار و تولید خیلی سخت است، نه من بلکه همه اهالی تولید با اتکا به «نزول» کار خود را ادامه میدهند یا چکهای خود را پاس میکنند، مجبور بودیم از این آقا پول سودی بگیرم وگرنه باید میرفتم اسنپ کار میکردم، سراغ وام بانک هم نمیتوانستیم برویم، چون توان بازپرداختش را نداریم و باید ملکمان را به بانک میدادیم مانند بسیاری از همکاران که همین بلا سرشان آمد.»
بهشتی در همین مورد اضافه میکند: «قاضی جوابی نداشت بدهد و من هم ادامه دادم؛ الان حدود ۳۰ نفر از این کارگاه نان میخوردند،ای کاش شمایی که به تولید و پیشرفت تاکید دارید، میدانستید که ذرهذره ساختار کشور ما با خشتهای نزول ساخته شده است من چارهای نداشتم تا برای بقای خود و خانوادهام پول سودی بگیرم. البته این را بگویم که در این پرونده با جریمه احتمالی روبهرو خواهم شد ولیای کاش که هیچ وقت مجبور به این کار نمیشدم.»
«احمد» مردی شصت و چند ساله است که حدود ۶ سال از شروع دوره بازنشستگیاش میگذرد. او پس از پایان دوره فعالیتش در جهاد کشاورزی تصمیم گرفت پاداش خود را به موسسه مالی و اعتباری بدهد تا شاید سرمایهگذاری کرده باشد و بتواند از پسانداز قابل توجهی برخوردار باشد ولی همه چیز طبق خواسته او پیش نرفت.
او در مورد روند اتفاقاتی که برایش رخ داده است به «خبرنگار اعتماد» میگوید: «در مجموع قرار بود ۱۸۰ میلیون بابت سالها خدمتم دریافت کنم. همه پول را که یکجا ندادند. صد میلیون یکبار و باقی هم در قالب مبالغ ۱۰ میلیون و ۵ میلیون و ... به حسابم واریز کردند. در آن سالها موسسات مالی اعتباری رونق داشت و با سودهای کلان مردم را وسوسه میکردند البته جوری وانمود میکردند که دولت پشت آنهاست.
اول خواستم پول را به عنوان اسکونت یا همان درصدی به بازار بدهم ولی نهایت سودی که میتوانستم بگیرم ۸ درصد بود ولی موسسه مالی سودی بالغ بر ۲۰ و چند درصد پرداخت میکرد. همه چیز با مجوز بود هیچ وقت فکرش را نمیکردم که یکشبه همه چیز به هم بخورد. یکسال سود را پرداخت کردند ولی به پیشنهاد خودشان برای افزایش حسابم، پولم را برداشت نکردم. ذرهذره جمع میشد ولی به بیزحمت بودنش میچربید اینکه در خانه بنشینی و پول روی پولت جمع شود حس خوبی برای منِ کارمند که عمری جان داده بودم، داشت.
ناگهان متوجه شدم که موسسه برچیده شده است و هیچ کسی هم نیست که بتوانیم از او سوال کنیم. خلاصه پس از دویدن زیاد و وکیل گرفتن و... توانستم شکایت کنم و به دادگاه بروم. قاضی در جواب سوالم که چگونه باید پولمان را پس بگیریم گفت چرا پولت را با بهره و نزول به این موسسه دادی تا الان خدا بزند پس گردنت که دنبال زنده کردنش هستی؟
گفتم اگر این به گفته شما نزول و رباست پس چرا مجوز صادر کردید تا سر مردم را کلاه بگذارند؟ چند دقیقهای بین من و قاضی بحثی در گرفت ولی من دیگر جوابش را ندادم، چون ممکن بود کارم پیش نرود. او نهایتا به من گفت ضد نظام حرف نزنم که من سعی کردم بگویم منظورم از نظام، نظام پولی و مالی کشور است. نتیجهاش این شد که پولم را ذرهذره با خون جیگر پس گرفتم.»
«حسین راغفر»، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل اقتصادی در پاسخ به این سوال خبرنگار ما که اقتصاد ربوی (متکی به ربا) چه تاثیری بر اقتصاد گذاشته است، میگوید: «ربوی بودن سیستم مالی ایران تنها یکی از چالشها و مشکلاتی است که اقتصاد بیمار ما دارد. باتوجه به اینکه از ابتدای تشکیل بانکها این مشکلات قابل پیشبینی بود، ربوی بودن اقتصاد مشکلات عظیمی را ساخته است و از جمله باید به نقش نهادهای قدرت در این مورد اشاره کنیم. پس از آنکه نهادهای دولتی اختیار این بانکها و موسسات مالی و اعتباری را در دست گرفتند، هر کاری که دلشان خواست با مردم و اقتصاد کردند بیآنکه مردم فقیر بتوانند اعتراضی کنند و صدایشان را به گوش مسوولان برسانند.»
او در همین مورد ادامه میدهد: «اقتصاد کنونی کشور بر مبنای دلالی و سفتهبازی است و بانکها خوراک این دلالها را تامین میکنند و در حالی که هیچ نظارتی روی عملکردشان وجود ندارد هر تصمیمی میگیرند را اجرایی میکنند. عملا یک نوع انحصار قدرتمند شکل گرفته است. حالا در کنار این انحصار بانکها، نظام ربوی هم اضافه کنید.
با این شرایط به راحتی میتوانیم به جواب سوال شما برسیم که در چه گردابی فرو رفتهایم.» راغفر با انتقاد از عملکرد بانکها در ایران اضافه میکند: «بانکها در ایران منشا شر و مصیبت هستند و آنقدر مناسبات پرفساد و ... دارند که قدرتمند شدهاند و شرایطی به وجود آمده که شاید امیدی به اصلاح ساختار نیست. حالا باید بگوییم که این دایره فساد که بر ربوی بودن فعالیتشان تاکید میکنند آنقدر گسترش یافته که دیگر مردم عادی و بازاریان نقشی در اقتصاد کشور ندارند.»
این استاد دانشگاه در پاسخ به این سوال که آیا حاکمیت میتواند با اسلامی کردن بانکها این چالش را برطرف کند، میگوید: «پیشبینی سختی است، چون هنوز بانک مرکزی مستقل از دولت عمل نمیکند و نه فرصتی وجود دارد که کارشناسان و متخصصان بیایند نظرشان را بدهند. باید بگوییم که بانکهایی که در حال فعالیت هستند، صلاحیت بانکداری ندارند و باید از دور خارج شوند. اگر بانکی نتواند با ارایه تسهیلات از تولید حمایت کند همین شرایطی را ایجاد میکند که شاهدش هستیم. اقدامات سالمی از بانکها نمیبینیم که به نفع مردم یا بخش صنعت و تولید باشد، مگر نهادهای قدرتمندی که هر کار میخواهند، انجام میدهند.
حاکمیت وقتی میگوید نیاز به بانکداری اسلامی داریم، متوجه شده است که اگر همینطور ادامه دهند، وضعیت معیشتی مردم بحرانیتر خواهد شد. در نتیجه برای سالمسازی فضای اقتصادی نیاز است تا عملکرد بانکها کاملا شفاف و زیر ذرهبین قرار بگیرد.»
برخی کارشناسان معتقدند که اقتصادی متکی بر ربا، ایران را در بر گرفته است و مانند ریسمانی به دور گردن، اقتصاد را خفه میکند. قدرت بانکها آنقدر زیاد شده است که باید گفت کسی جلودارشان نیست و بدون نیاز به اعداد و ارقام میتوان گفت که اکنون بیشترین دارایی کشور در اختیار آنهاست. سودهای هراسناک بانکی، باعث شده مردم به سمت پولهای سودی در بازار آزاد بروند که به صورت سنتی به نامهای «پول شرایطی»، «نزول»، «اسکونت» و... در جامعه رواج دارد.
ربوی بودن سیستم مالی ایران تنها یکی از چالشها و مشکلاتی است که اقتصاد بیمار ما دارد. باتوجه به اینکه از ابتدای تشکیل بانکها این مشکلات قابل پیشبینی بود، ربوی بودن اقتصاد مشکلات عظیمی را ساخته است و از جمله باید به نقش نهادهای قدرت در این مورد اشاره کنیم. پس از آنکه نهادهای دولتی اختیار این بانکها و موسسات مالی و اعتباری را در دست گرفتند، هر کاری که دلشان خواست با مردم و اقتصاد کردند بیآنکه مردم فقیر بتوانند اعتراضی کنند و صدایشان را به گوش مسوولان برسانند.