زن ۳۷ ساله گفت: همسرم را راضی کردم تا پولی را که برای خرید خانه پس انداز کرده بود برای انجام عمل پیکرتراشی من هزینه کند. پزشک معالج مدعی بود فقط یک هفته در بیمارستان خصوصی بستری میشوم و بعد از آن به زندگی عادی بازمی گردم، اما بعد از انجام عمل جراحی تازه سیاهی روزگار به سراغم آمد. تب و لرز شدید، حالت تهوع و انواع و اقسام عوارض دیگر درحالی به طرز دلخراشی آزارم میداد که همه پیکرم با نخهای بخیه دوخته شده بود. شبها نیز حالم بدتر میشد. پزشک جراح مرا دلداری میداد که اینها از عوارض طبیعی هستند، اما وضعیت جسمانی من به اندازهای وخیم شد که چند بار بیهوش شدم و به کما رفتم. مدتی بعد جراح مذکور گفت: باید عمل جراحی دیگری روی پیکرم انجام بدهد.
زن جوانی که پس از هزینههای بسیار و بارها عمل جراحی پس از یک پیکرتراشی ناموفق زندگیاش تباه شده است، به پلیس شکایت برد.
به گزارش خراسان، زن ۳۷ ساله درحالی که بیان میکرد «من زندگی ام را پای عمل زیبایی گذاشتم» درباره این ماجرای هولناک به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم سرایدار یک شرکت دولتی بود و با سختی و مشقت مخارج زندگی ما را تامین میکرد، با وجود این خواهرانم آبرومندانه ازدواج کردند و زندگی شیرینی دارند. من هم در رشته آمار تحصیل کردم و سپس به عنوان حسابدار در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم.
این درحالی بود که مادرم به دلیل ابتلا به یک بیماری مزمن، همواره در مراکز درمانی بستری میشد و هیچ گاه روی خوش زندگی را ندید. از سوی دیگر هم تنها برادرم به سرطان مبتلا شد و خانواده را در اندوهی سیاه فرو برد.
در این شرایط بود که «بهادر» به خواستگاری ام آمد. او را یکی از دوستانم معرفی کرده بود که در یکی از بخشهای شرکت کار میکرد. آن زمان بیست و هفتمین بهار زندگی ام را جشن گرفته بودم که پای سفره عقد نشستم و با «بهادر» نامزد شدم.
۶ ماه بعد هم زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که همواره آرزو داشتم کاش مانند ۴ جاری دیگرم چهرهای جذاب و زیبا داشتم. آنها با اندکی آرایش مانند «عروسک» زیبا میشدند و من به آنها غبطه میخوردم. مدام احساس میکردم به دلیل «اضافه وزنی» که دارم تحقیر میشوم و دیگران به گونهای سرزنش آمیز نگاهم میکنند.
این احساس حقارت به جایی رسید که بعد از تولد دخترم (ژیلا) آرام آرام تصمیم گرفتم تا بینی ام را عمل کنم. تصورم این بود که اگر بینی ام را کمی لاغرتر کنم، چهره ام جذاب خواهد شد. بالاخره با هر ترس و وحشتی بود زیر تیغ جراحی رفتم و بینی ام را عمل کردم، اما با آن که حس میکردم کمی چهره ام زیباتر شده است، ولی این موضوع باز هم مرا راضی نمیکرد.
با پوشیدن لباسهای گشاد، خجالت میکشیدم برای همین به ورزش و رژیم غذایی روی آوردم تا شاید اندکی لاغر شوم و من هم مانند جاری هایم از لباسهای شیک و دخترانه استفاده کنم. از آن روز به بعد انواع رژیمهای غذایی را تجربه کردم، هرکس راهی را برای لاغری نشانم میداد همان مسیر را طی میکردم. به انواع و اقسام داروهای گیاهی و شیمیایی متوسل شدم. نزد متخصصان تغذیه رفتم، اما هیچ کدام تاثیری در کاهش وزنم نداشت.
خیلی از این موضوع در رنج و عذاب بودم تا این که روزی یکی از دوستان دوران دانشگاهم مرا در خیابان دید و بعد از ساعتی درد دل، پیشنهاد کرد برای لاغری، عمل زیبایی «پیکرتراشی» را انجام بدهم.
او مدعی بود خودش مدتی قبل این عمل را انجام داده و اکنون مشکلی ندارد. نشانی پزشک جراح را از او گرفتم و نزد او رفتم. آن پزشک هم تصاویر زیادی از قبل و بعد اعمال جراحی «پیکرتراشی» را نشانم داد که چگونه به زنانی لاغر و زیبا تبدیل شده بودند. با این تصاویر دیگر وسوسه «پیکرتراشی» رهایم نمیکرد.
خیلی زود موضوع را با «بهادر» در میان گذاشتم و از او خواستم برای انجام این عمل زیبایی کمکم کند. همسرم با شنیدن این حرفها به شدت برآشفت و نصیحتم کرد که هرگز این کار را نکنم.
او میگفت همه این عملها با عوارض وحشتناکی همراه است و بیشتر مواقع نیز نه تنها افراد به زیبایی نمیرسند بلکه داشتن پیکر گذشته برایشان به آرزویی دست نیافتنی مبدل میشود. ولی من چنان تحت تاثیر تصاویر و سخنان پزشک مذکور قرار گرفته بودم که حرفهای «بهادر» را جدی نمیگرفتم در واقع اصلا نمیفهمیدم او چه میگوید.
بالاخره همسرم را راضی کردم تا پولی را که برای خرید خانه پس انداز کرده بود برای انجام عمل پیکرتراشی من هزینه کند. پزشک معالج مدعی بود فقط یک هفته در بیمارستان خصوصی بستری میشوم و بعد از آن به زندگی عادی بازمی گردم، اما بعد از انجام عمل جراحی تازه سیاهی روزگار به سراغم آمد. تب و لرز شدید، حالت تهوع و انواع و اقسام عوارض دیگر درحالی به طرز دلخراشی آزارم میداد که همه پیکرم با نخهای بخیه دوخته شده بود. شبها نیز حالم بدتر میشد.
پزشک جراح مرا دلداری میداد که اینها از عوارض طبیعی هستند، اما وضعیت جسمانی من به اندازهای وخیم شد که چند بار بیهوش شدم و به کما رفتم. مدتی بعد جراح مذکور گفت: باید عمل جراحی دیگری روی پیکرم انجام بدهد.
خلاصه بعد از آن ماجرا تاکنون ۲۱ بار به اتاق عمل رفته ام و ۶ ماه در بیمارستان بستری بوده ام تا شاید «پیکرتراشی» به درستی انجام شود، ولی فایدهای نداشت. درحالی که ۱۰ بار به کما رفتم و با مرگ دست و پنجه نرم کردم تصمیم گرفتم پزشک معالجم را تغییر بدهم، ولی باز هم بی فایده بود.
فقط «پوره» میخوردم و در معده ام چیز دیگری دوام نمیآورد. حالت تهوع، سرگیجه و تب امانم را بریده بود. آرام آرام پزشک جراح از اشتباهات پزشکی سخن میگفت؛ که گاهی در هنگام اعمال جراحی رخ میدهد. آخرین بار که برای درمان به تهران رفتم با یک عمل جراحی دیگر روده ام را برداشتند در واقع «راست روده» شدم، ولی باز هم معالجه نشدم.
دوباره ۶ ماه دیگر در بیمارستان مرا بستری کردند. دخترم آواره منزل اطرافیانم بود و از تحصیل بازماند. همه پس اندازهای مالی همسرم هزینه شد و او اکنون با قرض و اقساط بانکی مخارج درمانی مرا میپردازد.
دیگر حساب و کتاب روزهای بستری در بیمارستان را فراموش کرده ام. حالا نه تنها سلامتی ام را از دست دادم بلکه در آرزوی روزهای گذشته فقط گریه میکنم و نمیتوانم هیچ غذایی را مصرف کنم.
بررسیهای قانونی و اقدامات مشاورهای برای این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد «جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی در حالی آغاز شد که زن جوان با اوضاع جسمی وخیم امید به زندگی را از دست داده بود.