شبکهها از میهمانها خالیتر میشوند و جای چهرههایی که میشناختیم، آدمهایی بهعنوان کارشناس و میهمان وارد برنامههای مختلف میشوند که هیچ شناختی از آنها نداریم. میهمانان خلقالساعه! سالها سیستم رانتی و برخوردار بودن از آنتن اختصاصی و بدون رقیب و انحصاری، نتیجهاش این میشود که در چنین روز مبادایی، تمام برنامههای سنتی و بدون نیاز به فکر و خلاقیت سلبریتیمحور از کار میافتند!
فرهیختگان نوشت: ۱- صبح، در کلاس «مطالعه و تحقیقات بازار»، استاد سوال عجیبی درمورد کارآفرینها پرسید. گفت میدانید بزرگترین خصلت زندگی آنها چیست؟
هرکسی پاسخی داد. پاسخ اصلی، اما از خودش بود. «زندگی در عدم قطعیت.» تو نمیدانی استارتآپی که راه انداختهای، به کجا میرسد. نمیدانی اولین فروشت کی است. نمیدانی نخستین مشتریات چه کسی خواهد بود. نمیدانی اولین مشکل بزرگی که سر راهت میرسد را چه کسی برایت رقم میزند.
تو زندگی در عدم قطعیت را آغاز میکنی، چون چیزی نو خلق کردهای. تا لحظهای که چرخش به راه بیفتد، عدم قطعیت زندگی تو میشود. لحظه گذر از این توفان را هیچ وقت فراموش نمیکنی!
۲-صداوسیما، صدالبته که یک استارتآپ تازهراهافتاده توسط مشتی جوان متخصص و خوشقریحه، اما خام نیست! یک «ابرسازمان» است با میزان زیادی کارمند و مدیر و مشاور و «ابربودجه کلان» و برخوردار از رانتی همیشگی و با این همه انگار آنها نیز در «وضعیت عدم قطعیت» سر میکنند.
از این لحاظ هیچ فرقی ندارند با آن استارتآپ نوپای بدون بودجه ساختهشده توسط بخش خصوصی! سه چهار ماه است موجی از تحولات، کشور را در برگرفته و صداوسیما، انگار به خواب اصحاف کهف رفته. تنها چیزی که اینجا بهروز میشود، فهرست ممنوعالپخشهاست که هر روز باید بهروزرسانی شود!
شبکهها از میهمانها خالیتر میشوند و جای چهرههایی که میشناختیم، آدمهایی بهعنوان کارشناس و میهمان وارد برنامههای مختلف میشوند که هیچ شناختی از آنها نداریم. میهمانان خلقالساعه! سالها سیستم رانتی و برخوردار بودن از آنتن اختصاصی و بدون رقیب و انحصاری، نتیجهاش این میشود که در چنین روز مبادایی، تمام برنامههای سنتی و بدون نیاز به فکر و خلاقیت سلبریتیمحور از کار میافتند!
۳-سیستم برنامهسازی تلویزیونی روی چند محور استوار میشود. ایده، پیشتولید و اجرا. ایده، کار آدمهای خلاقی است که مدتها قبل از درهای صداوسیما به داخل راه داده نشدند یا اینکه تصمیم گرفتند خودشان مسیر دیگری را انتخاب کنند. میماند پیشتولید و بعد اجرا.
بخش پیشتولید برعهده تهیهکنندگان و کارگردانان و عوامل تولید است که کارشان پشت دوربین است و ما کمتر به آنها دسترسی داریم. مهمترین قضاوت ما نسبت آنها از طریق عنصر سوم یا اجرا صورت میگیرد؛ اینکه این اجرا چقدر خوب، پختهشده و پرداختشده و به جزئیاتش فکر شده، تحویل مخاطب شود.
به عبارت دیگر، این اجرای جلوی دوربین است که نشان میدهد فضای پشت دوربین کارش را چقدر خوب انجام داده. فرض کنید قرار باشد برای یکی از این برنامهها یک قطعه موسیقی خوب نوشته شود. موسیقیدان آهنگ بسیار خوبی میسازد که کاملا با برنامه هماهنگ است. حالا فکر کنید اجرای نهایی آهنگ برعهده منی باشد که نه بلدم نت بخوانم و نه بلدم سازی را بنوازم! نتیجه کار فاجعه میشود.
سیستم برنامهسازی همینگونه است. ایده و پیشتولید یک بخش است، اما نمود نهایی اجراست و آنچه ما میبینیم کلیشهایترین اجراها با حضور بدترین گزینهها برای اجرا کردنشان است. در بهترین حالت، میتوانی امیدوار باشی فقط یک مهران رجبی گیرت بیاید که دستکم خودش کمی بداهه و خلاقیت دارد و شاید بتواند بار کاستیهای دیگران را یا بکشاند یا گردن بگیرد.
۴- برنامههای شب یلدای سیما در روزهای قحطی پاییزی/زمستانی سلبریتیها چه بود؟ اینکه هرکسی تلفنش را جواب داد و حاضر شد بیاید را بیاوری پشت میز یلدا و بگویی که یکی دو ساعت هرچه به ذهنتان رسید را بیان کنید؟ اینکه اصلا برایتان مهم نباشد آدمهایی که میآورید، اصلا در پشت یک میز جمع میشوند یا نه؟
اینکه سامان گوران را بیاورید بگذارید کنار ابوالفضل پورعرب، از ذهن کدام دانشمندی تراوش کرده؟ این دو نفر را در کجای توهمات خودتان همقد دیدید که نشاندهاید پای یک سفره؟ ایدههای خلاقانهتان این بود؟ همین؟ چهار نفر بیایند کنار هم قرار بگیرند بیآنکه بهاصطلاح شیمیشان به هم بخورد؟ ته زورتان در بازار خالی از سلبریتی همین بود؟ هیچ چیز دیگری نداشتید رو کنید؟
۵-داشتم با یکی از اپلیکیشنهای موبایلم بازی میکردم که توجهم جلب شد به صدای بلند تلویزیون و واکشنهای تمسخرآمیز بینندگان داخل اتاق. گوش تیز کردم. صدای مهران رجبی بود. رفتم و نشستم پای تماشای برنامه خودمونی استاد.
بامزهترین پیرزنی که توانسته بودند پیدا کنند را آورده بودند مقابل دوربین تا کمی از خاطرات اول ازدواجش بگوید. طرف به شیوه استندآپکمدینها داشت دور ور میداشت تا خنکترین خاطره ممکن را به نمایشیترین و تصنعیترین شکل ممکن اجرا کند.
وسط خاطره گفتن هم مدام خندهاش میگرفت و ریزریز میخندید. پیرمردی که شوهرش بود هم آنور روی صندلی از خنده در حال خفه شدن بود. خاطره قطعا یکی از بینمکترین چیزهایی بود که میتوانستی برای چند میلیون نفر مخاطب احتمالی تعریف کنی؛ منتها دستاندرکاران برنامه چه گناهی داشتند؟ این بهترین جنسی بود که گیرشان آمده بود. داشتم به خودم میخندیدم که اجراهای برنامه «دورهمی» مهران مدیری را مسخره میکردم.
۶-یلدا گذشت و شما از خواب انحصار بیرون نیامدید. چشم به هم بزنید نوروز میرسد و به چندین شبکهای که میخواهند ویژهبرنامه عید داشته باشند تنها یک مهران رجبی میرسد. توصیه میکنم بقیه شبکهها از حالا به فکر بیفتند تا دستشان خالی نباشد.
پر کردن آنتن با پیرمرد و پیرزنهای محل و وادار کردنشان برای تعریف خاطرات نخنمای سال ۱۳۳۹ خورشیدی، برای بینندگان عزیز بهار ۱۴۰۲، احتمالا لطفی نداشته باشد. از خواب انحصار بیدار شوید. شما به بازار رقابتی وارد شدهاید. رقابت کردن با خودتان. بلدید بدون رانت با خاطرات سالهای بهتر خودتان رقابت کنید؟