محمدرضا تاجیک نوشت: اسلاونا دراکولیچ دراکولیچ در کتابِ «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»، مینویسد: «آنجایی که کمونیسم واقعا شکست خورد، در حیطه اداره امور پیشپاافتاده زندگی روزمره بود، نه در حیطه ایدئولوژیک.» اما آنچه وی از آن غافل است این واقعیت است که آنچه موجب ندیدن امور پیشپاافتاده توسط اربابان قدرت و سیاست میشود، در واقع همان ایدئولوژی (در معنای ارتدکس آن) است.
محمدرضا تاجیک در روزنامه اعتماد نوشت: اسلاونا دراکولیچ در کتابِ «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»، مینویسد: فکر میکنم این کشورهای مادربزرگ من نه تنها نشان میداد که ما چگونه در دوران کمونیسم دوام آوردیم، بلکه این را هم نشان میداد که چرا کمونیسم شکست خورد: به خاطر بیاعتمادی شکست خورد، به خاطر ترس از آینده. درست است، مردم از سر فقر بود که چیزی را دور نمیریختند، اما از سر فقری که در آن تمام مملکت محرومیت میکشید.
همه فقیر بودند، فقر و محرومیت وضعیتی بود که بعید بود هرگز تغییر کند، چون با حرف، اعلامیه و وعده و وعید سیاستمداران نمیشد آن را تغییر داد و مساله مهمتر اینکه نگه داشتن و دور نریختن، یک ضرورت بود، چون هیچ کس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهل سال تمام، بلکه هم بیشتر، توانایی تامین نیازهای اولیه شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره آیندهای درخشان حرف روی حرف میانباشتند، مردم مشغول ذخیره کردن آرد و شکر، شیشه دردار، پیاله، جورابشلواری، نان خشک، چوبپنبه، طناب، میخ و کیسه پلاستیکی بودند.
فقط اگر سیاستمداران این بخت را میداشتند که به گنجینهها، سردابها، کمدها و کشوهای ما سرکی بکشند - البته نه در پی یافتن کتابها و چیزهای ضد دولتی - میدیدند که چه آیندهای در انتظار طرحهای بینظیری است که برای کمونیسم ریختهاند. اما نگاه نکردند.
او در جای دیگر، همین معنا را با بیانی دیگر تکرار میکند: «.. به یاد میآوردم دوران فقر و محرومیت بود، دورانی که در آن فقر به نظر وحشتناک نمیآمد فقط به این دلیل که تقریبا همگانی بود - آن را عادلانه میدانستیم، اما وحشتناک این بود که ما حتی نمیدانستیم که چیز بهتری هم وجود دارد. همین که این را فهمیدیم و کمکم دلمان خواست دستمال توالتهای بهتری داشته باشیم، کمونیسم محکوم به فنا شد.»
دو- اسلاونا دراکولیچ سپس میافزاید: آنجایی که کمونیسم واقعا شکست خورد، در حیطه اداره امور پیشپاافتاده زندگی روزمره بود، نه در حیطه ایدئولوژیک. اما آنچه وی از آن غافل است این واقعیت است که آنچه موجب ندیدن امور پیشپاافتاده توسط اربابان قدرت و سیاست میشود، در واقع همان ایدئولوژی (در معنای ارتدکس آن) است.
ایدئولوژی، همان شیشه کبودی است که قدرتها پیش چشم دارند و از آن جهت عالم را کبود میبینند، ایدئولوژی (در اینجا) همان آگاهی کاذبی است که نگاه و فهم و ادراک اصحاب سیاست را در چنبره خود اسیر میکند تا جز نقش و نقاشی آن نبینند و نپذیرند، ایدئولوژی، همان حجابی است که بر دل و جان قدرتباوران کشیده شده تا صدای پای حوادثِ در راه را نشنوند، ایدئولوژی، همان اکسیر منقلب/متحولکننده حال و احوالی است که صاحب قدرت را برانداز و اسقاطگر خود میگرداند.
ایدئولوژی، با بیانی هایدگری-ویتگنشتاینی، همان خانه هستی و جهان و زیستجهان اربابان قدرت است: به حکم ایدئولوژی است که آنان جامعه را به دو قطب متضاد «خودیها» و «دگرها» تقسیم میکنند، به حکم ایدئولوژی است که جامعه را کاریکاتوریزه میکنند و برخی مولفهها و ساحتها را برجسته و برخی دیگر را نحیف و ضعیف میسازند، به حکم ایدئولوژی است که برخی چیزها را میبینند و برخی صداها را میشنوند و برخی را هرگز نمیبینند و نمیشنوند، به حکم ایدئولوژی است که دوست و دشمن، سیاه و سفید، خوب و بد، حق و باطل، زشت و زیبا، درست و نادرست، حیاتی و غیرحیاتی، فرصت و تهدید و... میسازند و به جامعه حقنه میکنند و هرگونه سرپیچی و امتناع و تخطی را با عذاب و عقابی همراه میکنند. پس تا زمانی که آن ایدئولوژی هست، آن «نگاه نکردن» نیز هست و تا وقتی این نگاه نکردن هست، فراز و فرود قدرتها هم هست.
سه- جامعه امروز ایرانی، بهطور فزایندهای نوعی سیاسیشدگی امور غیرسیاسی و پیشپاافتاده (عمدتا امور انضمامی و ناظر بر زندگی روزمره) را تجربه میکند. این امر پیشپاافتاده و انضمامی، گاه در خم ابرو و پیچش موی یک دختر یا پسر جوان نمود مییابد و گاه دیگر، در گرانی یک جنس، برخوردی ناجور، واقعهای طبیعی، امری حادثی، گفته یا نگفته، کرده یا نکردهای بیمقدار، خبری بیبنیان. بیتردید، آن عامل که از هیچ چیز، چیزی میسازد و امر پیشپاافتاده را به امر سیاسی تبدیل میکند، انبوهی از احساس نارضامندی، بیقدرتی، بیاعتمادی، مهجوری، بیگانگی، بیعدالتی، نابرابری و ناامیدی است که دیری است در حفرهها و شیارهای ناخودآگاه مردمان انباشت شده و مجال و روزنهای برای بروز و ظهور مییابند.
دقیقا در این شرایط که از هر امر جزیی و به ظاهر بیمقداری بلا (خیزش و اعتراض و جنبش) میخیزد، بسیاری از اصحاب تصمیم و تدبیر در عالم ایدهها یا عالم مثل خود - که در آن صورت والا و اعلای هر چیز، از جمله سیاست، تجربه میشود - به سر میبرند و امور نازل و پیشپاافتاده را اموری نااندیشیدنی، فریبکار و نگاهناکردنی فرض میکنند که آنان را از توجه به امور والا و بالا غافل میدارند.
زیستجنبشهایی که در سالیان اخیر در جامعه رخ دادهاند، آشکارا از اهمیتِ امر به ظاهر بیاهمیت - امور خرد و جزیی معطوف به ملموسترین و انضمامیترین لایههای زندگی فردی و جمعی مردمان - خبر میدهند و اصحاب قدرت را به گشودن درها و پنجرههای زیستجهان خود و بازگشت از سفر طولانی آسمانی خود فرامیخوانند و بدانان میگویند زیر پایتان غوغا و شورش امر پیشپاافتاده و جزیی برپاست. به زیر نگاه کنید، قبل از آنکه زیر و رو شوید.