فیلم خوشبختانه کوتاه است و میداند که ظرفیت تماشای تماشاگر از دریچه چشم یک الاغ، بیشتر از ۸۰دقیقه نیست. همین ۸۰دقیقه هم یک جاهایی بیهدف و خستهکننده بهنظر میرسد. درنهایت «ایاُ» از آن فیلمهای بیضرر است که در جشنواره کن زیادی تحویلش گرفتهاند. بخشی البته به این دلیل است که کارگردانش اسکومیلوفسکی سالها قبل با فیلم دیگری در کن حضور داشته و از کهنهکاران سینمای لهستان بهشمار میرود.
صوفیا نصراللهی، روزنامهنگار و منتقد سینما در روزنامه هممیهن نوشت: چه چیزی باعث شده برای منتقدان آنور آب «ایاُ» (که نام الاغ قهرمان فیلم است و البته به صدای شیهه الاغ هم شباهت دارد)، تبدیل به فیلمی تحسینبرانگیز شود که جایزه بزرگ هیئت داوران کن را از آن خودش کند؟ برایم عجیب بود، چون «ایاُ» هرچند تجربهای متهورانه در ساخت یک فیلم از نقطهنظر یک الاغ است، اما درحقیقت چیز زیادی برای گفتن ندارد.
مقایسهاش کنید با فیلم کلاسیک دهه شصتی روبر برسون با نام «ناگهان بالتازار» که آنجا هم بالتازار نام الاغ فیلم بود که یکی از شخصیتهای اصلی هم بهشمار میرفت و در دل درام جنایی که برسون ترسیم کرده بود، بالتازار نقش مهمی در روابط میان شخصیتها و حتی پیرنگ فیلم داشت. اینجا «ایاُ» ناظری است که در دل هیچ پیرنگی قرار ندارد. فیلم یرژی اسکولیموفسکی لهستانی بیشتر شبیه ویدئوآرتی است با محوریت یک الاغ که سفری در سرتاسر لهستان دارد و البته به رستگاری هم نمیرسد!
فیلم حتی مرا یاد «گاو» داریوش مهرجویی هم انداخت. اگر آنجا مش حسن در گاوش استحاله پیدا میکند و به عشق او از حالت انسانیاش خارج میشود، اینجا برعکساش اتفاق میافتد. رابطهای میان کاساندرا و «ایاُ» اول فیلم، به یک رابطه عاشقانه میماند و تا آخر فیلم «ایاُ» همیشه صدای کاساندرا را میشنود و همین رفتن پی صدایی که انگار همیشه او را میخواند، الاغ را به دردسرهای زیادی میاندازد. «ایاُ» در عشق کاساندرا حل شده. جز او نمیتواند انگار هیچ زندگی دیگری را، حتی در یک دشت و کنار یک خانواده و بچهها بپذیرد. زیر همه خوشیهایش میزند و دنبال کاساندرایی میرود که او را رها میکند.
فیلم البته نقاط قوت قابلتوجهی دارد که آن را فراتر از اثری خستهکننده میبرد. مثلا نما به نمای میشل دیمک، مدیر فیلمبرداری چشمنواز است. نماهایی از طبیعت جوری که حس کنیم آنها را از زاویه دید یک الاغ میبینیم. نماهایی باشکوه که احتمالا فقط حیوانات و کسانی که رابطهای عمیق و بیواسطه با طبیعت دارند، میتوانند آنها را اینگونه ببینند. هر قاب فیلم به تابلوی عکسی شگفتانگیز از اسبها و دشتها میماند.
اما همه اینها برای بدیع و شگفتانگیز شدن یک فیلم کافی است؟ در کل فیلم فقط سه تا از داستانکها هستند که میتوانند با هم ارتباط معنایی داشته باشند و محوریتشان هم «ایاُ» باشد. وقتی بهنظر میرسد «ایا ُ» برای یک تیم فوتبال شانس و خوشبختی آورده، اما درنهایت طلسماش گریبان آنها را هم میگیرد و طرفداران تیم مورد ضربوشتم واقع میشوند. خود «ایاُ» هم آسیب میبیند و به یک کلینیک حیوانات منتقل میشود.
در نمایی که احتمالا عجیبترین پلان فیلم است، مردی که متصدی نگهداری از حیوانات است سعی میکند آنها را از قفسشان بیرون بیاورد و در قفس دیگری جابهجا کند، اما «ایاُ» انگار چشمهای ملتمس حیوانات را که میبیند، از رفتن سر باز میزند و با لگدی مرد بیچاره را روانه آن دنیا میکند. مردی که حتی یک سکانس قبلتر نگران زجر کشیدن «ایاُ» بود و اعتقاد داشت، باید خلاصش کرد تا بیشتر از این رنج نکشد. انگار نیروی پلیدی بعد از کتک خوردن در وجود «ایاُ» رخنه کرده. او را برای کشتار سوار یک کامیون میکنند، اما طی یک اتفاق، راننده تریلی که قرار بود «ایاُ» را بهسمت سرنوشت محتوماش ببرد، خودش کشته میشود.
«ایاُ» شبیه طلسم شومی است که انسانهایی که به او نزدیک میشوند، جان سالم بهدر نمیبرند، ولی خب همه اینها آنقدر بدون ربط به هم چیده شده که بهزحمت میتوان نخ تسبیحی یافت که خرده پیرنگها را در دل یک پیرنگ منسجم جای دهد. بعد مشکل اصلیام اینجاست که خب به فرض اینها به هم مربوط باشند. همه این سفر طولانی «ایاُ»، عشقاش به کاساندرا و بدبیاریای که برای بقیه به ارمغان میآورد، دقیقا چه معنایی در خودش نهفته دارد؟ چه سیر و سلوکی در آن پنهان شده؟
خیلیها اشاره کردهاند که «ایاُ» قرار است ادایدینی به «ناگهان بالتازار» باشد. منتها فیلم برسون در چنان قله رفیعی ایستاده که «ایاُ» به گرد پایش هم نمیرسد. «ایاُ» قرار است قهرمان نجیب و بااستقامت ما باشد که شاهد پلیدیهای انسانهاست و زیباترین صحنههایی که میبیند، نه ازسوی آدمها که ازسمت طبیعت رقم میخورد بهخصوص در کنار کاساندرا، یک رویای دیگر هم دارد؛ اسبهایی که آزادانه در دشتها میدوند. رویای آزادی و عشق چیزهایی است که «ایاُ» را شبیه انسانها میکند درحالیکه آدمهایی که در طول سفرش با آنها برخورد میکند تهی از این معانی هستند.
فیلم خوشبختانه کوتاه است و میداند که ظرفیت تماشای تماشاگر از دریچه چشم یک الاغ، بیشتر از ۸۰دقیقه نیست. همین ۸۰دقیقه هم یک جاهایی بیهدف و خستهکننده بهنظر میرسد. درنهایت «ایاُ» از آن فیلمهای بیضرر است که در جشنواره کن زیادی تحویلش گرفتهاند. بخشی البته به این دلیل است که کارگردانش اسکومیلوفسکی سالها قبل با فیلم دیگری در کن حضور داشته و از کهنهکاران سینمای لهستان بهشمار میرود.
فیلم هم با همه درامهای روزی که میبینیم متفاوت است و به هر حال بداعتی در خودش دارد که آن را قابلتوجه میکند، اما عمیقتر که بشویم واقعیت این است که «ایاُ» در مقابل فیلم الهامبخشاش کم میآورد، چون کارگردان و نویسندهاش نقش و فهم الاغ را خیلی بالاتر از کاراکترهای انسانی فیلماش در نظر گرفته که بهندرت دو خط دیالوگ یا اکت احساسبرانگیز و محرکی دارند؛ درنتیجه فیلم در حد شگفتی، تحسین طبیعت و معصومیت حیوانات باقی میماند و فراتر از آن نمیرود.