«رابرت کاپلان» نویسنده آمریکایی که تحت تاثیر حمایت نادرست خود از جنگ عراق قرار گرفته بود برای درک توهمات غرب به تراژدی روی آورد.
فرارو- جانگری فیلسوف سیاسی و نویسنده بریتانیایی است که به فلسفه تحلیلی، تاریخ ایدهها و بدبینی فلسفی علاقمند است. او در سال ۲۰۰۸ به عنوان استاد مدرسه اندیشه اروپایی در دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی لندن بازنشسته شد. یادداشتهایش به طور منظم در روزنامهها نشریاتی، چون «گاردین» و «نیواستیسمن» منتشر میشوند. گری اراده و از این رو اخلاق را به عنوان یک توهم میبیند و بشریت را گونهای درنده به تصویر میکشد که درگیر از بین بردن سایر اشکال زندگی است.
گری نوشته است که «انسانها نمیتوانند زمین را نابود کنند، اما به راحتی میتوانند محیطی را که از آنها حمایت میکند ویران نمایند». او استدلال میکند که این باور به پیشرفت تاریخ که معمولا سکولار و لیبرال تصور میشود در واقع ریشه گرفته از یک تصور اشتباه مسیحی از انسانها به عنوان موجودات اخلاقی خودمختار و کاملا متفاوت از سایر حیوانات است. از نظر «گری» این عقیده و این ایده که تاریخ معنا پیدا میکند یا در حال پیشرفت به سوی چیزی است صرفا یک تعصب مسیحی است. «سیارک ۹۱۱۹۹ جان گری» که توسط «اریک والتر الست» در رصدخانه لا سیلا در شیلی در سال ۱۹۹۸ میلادی کشف شد به افتخار «جان گری» به افتخار او نامگذاری شده بود.
به گزارش فرارو به نقل از نیواستیتسمن، «ابوحامد غزالی» فیلسوف ایرانی قرون وسطی معتقد بود که یک سال هرج و مرج بدتر از صد سال استبداد است. این سخن سختی است که رابرت کاپلان نویسنده آمریکایی تنها پس از تجربه تلخ شخصی حقیقت آن را دریافت.
او به عنوان یک خبرنگار کهنه کار که از بالکان، یمن، افغانستان و سیرالئون گزارش داده بود از جنگ عراق حمایت کرد و معتقد بود که سرنگونی فرد ظالمی، چون صدام حسین میتواند به نفع آن کشور باشد.
در عوض، زمانی که او از نزدیک شاهد نبرد فلوجه در آوریل ۲۰۰۴ میلادی همراه با تفنگداران دریایی ایالات متحده بود من نوشته بود: «چیزی به مراتب بدتر از عراق دهه ۱۹۸۰ میلادی را دیدم. هرج و مرج خونینی همه علیه تمام آن چیزی که رژیم صدام با شدیدترین وحشیانهترین شیوه توانسته بود سرکوب کند. افسردگیای که سالها پس از آن به خاطر اشتباهام در مورد جنگ عراق دچار شدم و از آن رنج میبردم باعث شد این کتاب را بنویسم. من در آزمون خود به عنوان یک واقع گرا شکست خورده بودم. من به ترویج جنگی در عراق کمک کردم که منجر به کشته شدن صدها هزار نفر شد. تمام این موارد روی هم رفته برای چندین دهه خواب من را سنگین کرده اند. گاهی اوقات حال من را خراب میکند و این انگیزه را ایجاد کرد تا این کتاب را بنویسم».
ریشه اشتباه کاپلان ناتوانی او در تفکر تراژیک بود. تراژدی تضاد یک خیر با خیر دیگر است. عدالت و آزادی کالاهای بزرگی هستند، اما صلح و نظم نیز کالاهای ارزشمندی محسوب میشوند و این دو مقوله میتوانند با یکدیگر در تضاد قرار گیرند. این تضاد ارزشها توسط کسانی انکار میشود که معتقدند ارزشهای لیبرال دموکراسی و حقوق بشر در سراسر جهان در حال گسترش است و هدفشان تسریع این روند از طریق جنگ و تغییر رژیم در کشورهای مختلف است. برخی از آنان در مناصب نظامی برجسته جهان عهده دار مسئولیت بوده اند.
کاپلان مینویسد: «این باور که قدرت ایالات متحده همیشه میتواند جهان را اصلاح کند نقض حساسیت تراژیک است. با این وجود، عناصر مهمی از نخبگان سیاست خارجی ما در واشنگتن این مفهوم را پذیرفته اند: از آنجایی که سیاست خود فرآیندی است که به دنبال بهبود موقعیتهای بیشماری در خارج از کشور است در حالت ایده آل اصلاح میشود. نخبگان بر این باورند که هر مشکلی قابل حل است و مخالفت با آن به منزله تقدیرگرایی است».
کاپلان اولین بار از طریق یک مقاله تاثیرگذار به نام «آنارشی آینده» که در نشریه آتلانتیک در سال ۱۹۹۴ منتشر شد به طور گسترده شناخته شد و در آن مقاله هشدار داده بود: «تاثیر سیاسی و استراتژیک افزایش جمعیت، گسترش بیماری، جنگل زدایی، فرسایش خاک، کاهش آب، آلودگی هوا و احتمالا بالا آمدن سطح آب دریاها در مناطق بحرانی و پرجمعیت مانند دلتای نیل و بنگلادش تحولاتی که باعث مهاجرتهای دسته جمعی میشوند به نوبه خود درگیریهای گروهی را تحریک میکنند چالش اصلی سیاست خارجی خواهد بود که در نهایت بسیاری دیگر از چالشها نیز از آن نشئت میگیرند».
پیشبینی غمانگیز کاپلان که بعدا در کتابی به نام «آنارشی آینده: شکستن رویاهای پس از جنگ سرد» (۲۰۰۰ میلادی) منتشر شد بهتر از پیش بینیهای هگلی «فرانسیس فوکویاما» یا روایت ساده گرایانه «ساموئل هانتینگتون» از برخورد تمدنها آزمون خود را پس داده است. همان طور که کاپلان انتظار داشت بسیاری از کشورهایی که در قاره آفریقا براساس مرزهای استعماری ساخته شدهاند تحت فشار ناشی از جنگ بر سر منابع و تریب محیط زیست قرار گرفته اند.
هم چنین، هائیتی و بخشهایی از مکزیک مکانهایی هستند که در آن استفاده از زور در میان باندهای جنایتکار متخاصم پراکنده شده است. در چین دیکتاتوری «شی جین پینگ» بخش عمدهای از مشروعیت مردمی خود را مدیون این واقعیت است که از هرگونه بازگشت به خشونت و هرج و مرج ناشی از انقلاب فرهنگی جلوگیری کرده است. جهان مملو از دولتهای شکست خورده و در حال شکست است.
کاپلان که به طور گسترده در حوزه علوم انسانی فعال است در شکل گیری دیدگاههایش از موارد متعددی از درام یونان باستان، شکسپیر و سایر نویسندگانی که معضلات لاینحل انسانی را بررسی کردهاند الهام گرفته است. او از اعماق افسردگی خود خوشهای از مروارید را نجات داده است. با این وجود، منابع تراژدی در سیاست چیست و چرا تا این اندازه مصرانه انکار شدهاند؟
کاپلان درست میگوید که هسته تراژدی مشکل شر نیست. او میگوید: «هولوکاست و نسلزدایی رواندا تراژدی نبودند آن رخدادها جنایات بزرگ و شرم آوری بودند». قلب فاجعه «سرنوشت» است که باعث میشود انسانها با انتخابهای اجتناب ناپذیری روبرو شوند که در آن هر کاری انجام میشود و خسارات جبران ناپذیری را به همراه دارد. رئالیسم تراژیک بدبینی یا انفعال نیست.
پرسش معروفی که یکی از شاگردان «ژان پل سارتر» را آزار میداد تضاد بین دو هدف بود: آیا او باید فرانسه را ترک کند تا به مبارزه با فاشیسم بپیوندد یا بماند و از مادر فداکارش محافظت کند؟ در هر صورت یک کالای گرانبها قربانی میشود. این گونه معضلات گواه بر اصالت وجودی انسان است و نه تباهی آن.
همان گونه که «سوفوکل» تراژدینویس یونان باستان متوجه شده بود تراژدی توسط خدایان بر انسانها تحمیل شد تا به آنان فروتنی را بیاموزد. تراژدی سوفوکلی به کشمکش بین خدایان و انسانها میپردازد. خدایان برای این درگیری دلیلی دارند. آنان میخواهند درسی بدهند تا انسانها محدودیتهای فانی خود را بیاموزند و آن را بپذیرند.
این حساسیت غمانگیز از الهیاتی غیر مسیحی سرچشمه میگیرد که در آن جاه طلبی بیحد و حصر مطمئنترین راه برای رسیدن به فاجعه است. این حساسیت تراژیک با ورود مسیحیت به عرصه تحت الشعاع قرار گرفت. تراژدی در عهد عتیق زمانی بیان میشود که ایوب عدالت احکام خدا را زیر سوال میبرد، اما مسیحیت ایمانی ضد تراژیک است: از طریق عذاب عیسی بر صلیب نوع بشر رستگار میشود. از سوی دیگر، در تراژدی یونانی حتی بزرگترین انسانها نیز شکست کامل و نهایی را متحمل میشوند. قهرمانان سوفوکل «با تسلیم کردن خود به خدایان با آگاهی از ضعف مطلقشان به پایان میرسند».
این ایمان مدرن که هر تعارض انسانی قابل رفع است یک آواتار اومانیستی سکولار از وعده مسیحی برای نجات جهانی است که از محتوای ماورایی خود تهی شده است. طرفداران تغییر رژیم ناکامیهای وحشتناکی را که به وجود آمد به عنوان اشتباهات قابل اجتناب توضیح میدهند.
آنان اصرار دارند که بگویند افغانستان و عراق از طریق برنامه ریزی مناسب و عزم کافی میتوانستند به چیزی شبیه به دموکراسیهای غربی تبدیل شوند. جایگزین غمانگیز استبداد و هرج و مرج که کاپلان خیلی دیر در مورد عراق تشخیص داد وجود نداشت. در این جهان بینی هیچ تراژدیای وجود ندارد تنها اشتباه یا ضعف اراده وجود دارد.
با این وجود، پیامدهای جنگ عراق قابل اجتناب نبود. واقعیت آن بود که سرنگونی یک رژیم دیکتاتوری موجودیت دولت را نابود میسازد. زمانی که جمعیت زیربنایی جوامعی با سابقه طولانی تضاد را شامل میشود نتیجه اجتناب ناپذیر چنین مداخلهای بروز خشونت در مقیاس بزرگ است.
همان طور که در اوایل مارس ۲۰۰۳ میلادی در «نیو استیتسمن» پیش از آن که تهاجم تحت رهبری امریکا در اواخر همان ماه آغاز شود نوشته بودم: «این خطر وجود دارد که دولت عراق یک ساختار ناهموار که توسط پرسنل بریتانیایی در حال خروج از آن کشور ساخته شده به مدل درهم شکسته و از هم فروپاشیدهای مانند مدل یوگسلاوی یا چچن تبدیل شد». در واقع، نتیجه آن جنگ که ظهور داعش و نسلزایی ایزدیها را به همراه داشت بدتر از هر فاجعه دیگری بود.
تشویق کنندگان جنگ عراق در واشنگتن و لندن تا به امروز از پذیرش هرگونه مسئولیتی در قبال نیروهای مخربی که آزاد کردند سرباز میزنند. کاپلان در تصدیق نقش خود و این که کجا اشتباه کرده است تقریبا تنها مانده است. رهبران ما چیزی یاد نگرفته اند. کاری که آنان در افغانستان و عراق انجام دادند تراژیک نبود اگرچه بسیاری از آنان متحمل آسیبهایی شدید شده اند، اما در کلیت آن یک حماقت محض بود. خطر این است که این حماقت در رابطه با روسیه و چین دوباره اجرا شود و اثرات بسیار مخربتری به همراه داشته باشد.
جنگ در اوکراین نه به عنوان یک تراژدی بلکه به مثابه یک جنایت آغاز شد. ولادیمیر پوتین «عملیات نظامی ویژه» خود را با وحشیگری وصف ناپذیری اداره کرد. شکنجه، آدم ربایی، خشونت جنسی و هدف قرار دادن غیرنظامیان رویههای معمول نیروهای روس در جنگ بوده اند. هدف اعلام شده پوتین از خاموش کردن اوکراین به عنوان یک فرهنگ متمایز به نسلزدایی نزدیک میشود.
در مواجهه با گسترش بربریت روسیه غیرقابل تصور است که غرب بتواند در گوشهای ایستاده و صرفا نظارهگر باشد. با این وجود، به نظر میرسد در ماههای اخیر اهداف غرب تغییر کرده است. هدف غرب از تلاش برای دفاع از اوکراین در برابر تجاوز به تحمیل شکست ویرانگر بر روسیه تغییر یافته است. برای برخی از غربیها هدف سرنگونی پوتین و برای برخی دیگر تجزیه کشور روسیه است.
پوتین به هر شکلی که از قدرت کناره گیری کند به احتمال زیاد جانشیناش نه یک فرد مخالف جنگ بلکه فردی جون «نیکلای پاتروشف» رئیس تندروی شورای امنیت ملی فدراسیون روسیه خواهد بود. دیگران نیز ممکن است وارد منازعه برای کسب قدرت شوند و این امکان وجود دارد که یک دوره طولانی بیثباتی رخ دهد. در سناریویی غیر واقع بینانه ممکن است فدراسیون روسیه تجزیه شده و از هم فروپاشد. برای لیبرالهای انجیلی (اونجلیکال) تحقق این سناریو پیروزیای نه تنها برای اوکراین بلکه برای کشورهایی است که در حال حاضر در امپراتوری روسیه محصور هستند.
در اینجا لیبرالها درگیر یک قمار پرمخاطره علیه تاریخ هستند. از آنجایی که هنگام فروپاشی شوروی بخش زیادی از آن کشور دست نخورده باقی ماند روند فروپاشی نسبتا مسالمتآمیز بود. با این وجود، فروپاشی فدراسیون روسیه میتواند با هزینه انسانی بالا باشد و آن کشور را به یک قرن پیش زمانی که در هرج و مرج فرو رفته بود بازگرداند زمانی که کشورهای مستقل ایجاد شده و این امر نه تنها در اوکراین بلکه در سیبری و قفقاز نیز در طول جنگ داخلی ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ میلادی رخ داد. حدود ده میلیون نفر در جریان نبردها، قتل عام، قحطی و بیماریهای همه گیر جان باختند. میلیونها نفر دیگر از کشورشان فرار کردند.
خطرات بزرگتری وجود دارند. در صورتی که نیروهای اوکراینی تهدید به پیشروی در کریمه را مطرح کنند ممکن است احتمال تشدید تنش هستهای بار دیگر احیا شود. الحاق غیرقانونی این سرزمین به روسیه یک ناهنجاری پوتینیستی نبود. تصرف این منطقه که به دلیل بندر سواستوپل برای روسیه از اهمیت ژئوپلیتیکی اساسی برخوردار است توسط میخائیل گورباچف مورد حمایت قرار گرفت.
حتی «الکسی ناوالنی» رهبر زندانی اپوزیسیون روسیه نیز معتقد نیست که مسکو باید کریمه را به اوکراین بازگرداند. هر گونه تلاش برای بازیابی کریمه از سوی اوکراین به عنوان یک چالش وجودی از سوی روسیه قلمداد خواهد شد. اگر مانع فعلی در برابر استفاده از بمبهای هستهای کوچک در میدان نبرد در هم شکسته شود وقوع هر سناریویی امکانپذیر خواهد بود.
بر اساس بولتن دانشمندان اتمی جنگ هستهای تمام عیار میتواند بیش از نیمی از جمعیت بشری جهان را از طریق تاثیرات آن بر سلامت و تولید غذا نابود کند. بدون شک برخی به ما اطمینان خواهند داد که پوتین به اندازه کافی منطقی است که خودکشی نکند. آنان به همان افراد تمایل دارند به ما بگویند که او دیوانه است. با این وجود، این نظرات اهمیتی ندارد.
اگر غرب مدرن همان طور که همه قبول دارند پیشرفتهترین تمدن تاریخ از نظر فکری است با ایمان غیرمنطقی به عقل بشری خود را از بین ببرد رخدادی بسیار جالب بود. در جریان هر حمله تازه روسیه علیه اوکراین باید از کییف دفاع کرد. آلمان با ارسال تسلیحات به اوکراین موافقت کرده است. با این وجود، تنها از طریق مهار نفوذ چین است که میتوان روسیه را برای همیشه مهار کرد. با این وجود، هیچ سناریوی واقع بینانهای وجود ندارد که در آن غرب یک نیروی رو به زوال در امور جهانی بتواند بر هر دو قدرت چیره شود.
جلب حمایت چین برای مهار روسیه مستلزم تعدیل موضع غرب در حمایت از تایوان یک دموکراسی در حال شکوفایی است. اگر قرار باشد درگیری در اوکراین به یک جنگ جهانی تبدیل نشود این یک انتخاب وحشتناک و در عین حال غیرقابل اجتناب است. همان طور که کاپلان دریافت: «ژئوپلیتیک نبرد فضا و قدرت بر سر یک موقعیت جغرافیایی ذاتا تراژیک است».
کاپلان به «ادیت همیلتون» (۱۸۶۷ – ۱۹۶۳) نویسنده کلاسیک امریکایی اشاره میکند که تراژدی را «زیبایی حقایق غیر قابل تحمل» تعریف میکند. تا زمانی که غرب ظرفیت تشخیص و عمل بر اساس حقایق غیر قابل تحمل در سیاست جهانی را بازیابد خطر تبدیل دفاع خود از اوکراین در برابر تهاجم جنایتکارانه را به یک تراژدی عظیم میکند. این خطر به دلیل سرعت بیسابقه و مخرب بودن سیستمهای تسلیحاتی هدایت شونده رایانهای فوریتر از گذشته است. همانطور که کاپلان هشدار میدهد «تا به حال هرگز تفکر تراژیک و حفظ ترس بدون بیتحرک شدن ناشی از آن ضروریتر از امروز نبوده است».
«ویلیام اکام» فیلسوف بریتانیایی قرن چهاردهمی یک اصل را برای ساختن نظریهها پیشنهاد کرد که با عنوان «تیغ اکام» از آن یاد میشود: موجودات فراتر از ضرورت را تکثیر نکنید. ما به نسخهای اخلاقی از این اصل صرفه جویی نیاز داریم: تراژدیها را فراتر از ضرورت زیاد نکنید. با این وجود، آیا غرب امروز با ایمان کم عمق و تبآلود خود مبنی بر آن که همه مشکلات بشری قابل رفع است میتواند این منطق دردناک را به کار بگیرد؟ این یک پرسش بیپاسخ مانده و باز است.