بعد از انقلاب نادری همچنان روحیه معترضش را حفظ کرد، اما در فرم دچار تغییر و تحول عمیق روحی و نگرشی شد که به نظر من خیلی ارزشمند است. از جمله فیلم «دونده» که میدانیم فیلمی ساختارشکن و کاملا آوانگارد در فرم است. موضوع فیلم هم آرزومندی یک نوجوان جنوبی است که میخواهد از محیط بستهای که در آن قرار گرفته بیرون بیاید و رویای پرواز و رفتن به آن سوی آبها را دارد. در فیلم دایم کشتی و هواپیماهایی را میبینیم که از جلوی او رد میشوند و فضای سرد و تنهایی این نوجوان و تقابل دو دنیا در فیلم به عنوان عنصر اعتراضی مطرح است.
امیر نادری برخاسته از قشر ضعیف و زیرین جامعه است. او در حاشیه شهرهای جنوبی زندگی کرده و در خانوادهای که آدمهای متمولی نبودند و مشکلات اقتصادی داشتند، بزرگ شده است. به قول یکی از دوستانش هر کس دیگری اگر جای نادری در آن محیط زندگی میکرد و بزرگ شده بود یا قاچاقچی میشد یا قاتل... عجیب است در چنین جایگاهی، یک فیلمساز برجسته که فاقد سواد آکادمیک و مدرک تحصیلی است، ظهور و بروز میکند و به یکی از تاثیرگذارترین سینماگران ایران تبدیل میشود.
به گزارش اعتماد، از همان اولین فیلم بلندش یعنی «خداحافظ رفیق» ما ردپای فقر و فاقه و نداری، سگدو زدن و در به دری را در آثارش میبینیم که به عنوان یک مولفه در اکثر کارهایش تکرار میشود. خصوصا مقوله «سگدو زدن». البته او قبل از اینکه این فیلمها را بسازد، سینما را به صورت خودجوش و خودانگیخته با عکاسی در فیلمهای ساموئل خاچیکیان، مسعود کیمیایی و علی حاتمی یاد گرفته بود. عکاس این فیلمسازها بوده و با توجه به اینکه آدم کنجکاوی بود، پشت صحنه نکاتی را آموخت که بعدها در کار فیلمسازی بلند به دردش خورد. او قبل از اینکه فیلم «خداحافظ رفیق» را بسازد، فیلمنامهای نوشته بود با نام «تجربه» که کیارستمی آن را ساخته است. فیلمی درباره تمایلات و روحیات یک نوجوان شهرستانی در تهران بزرگ و نابرابریها و نابسامانیهایی که در زندگی میبیند.
پسرک که شاگرد عکاسخانه است، دلباخته دختری میشود که از مشتریان عکاسی است و تصورش این است که دختر هم به او علاقهمند است. اما یک روز دختر با او قرار میگذارد که به خانه آنها برود. وقتی نوجوان به در خانه آنها میرسد، دختر میگوید: «بابام گفت فعلا نوکر نمیخواهیم»، یعنی دختر، این نوجوان را نه به عنوان دوستی که به عنوان نوکر میخواسته به پدر و مادرش معرفی کند. البته این نکته کمی گل درشت در فیلم مطرح میشود، اما این موضوع، بنمایه بسیاری از فیلمهای امیر نادری است به عنوان آدمی معترض به وضعیت موجود.
از فیلم «خداحافظ رفیق» شروع کنیم؛ همانطور که اشاره شد بحث دزدی از سر ناچاری و تلافی درآوردن فقر سر آدمهای پولدار را در این فیلم میبینیم. سه دوست که به طلافروشی حمله میکنند تا طلاهای آنجا را با خود ببرند که بعد بین خودشان درگیری به وجود میآید.
اما اوج پختگی و کمال امیر نادری در سه فیلم کاملا معترض او رقم میخورد. نخست «تنگنا» که هنوز هم از یکی از بهترین فیلمهای نادری و سینمای ایران است. فیلمی درباره آدمهای بیپناه، خانوادههای از هم گسیخته و زندگی توی کوچه و در مجموع بیعدالتی.
یعنی اگر بخواهیم ایدئولوژی این فیلم را که ایدئولوژی اکثر فیلمهای نادری است بررسی کنیم، اعتراض به بیعدالتی است. علی خوشدست، قهرمان این فیلم، در واقع لمپنی است که خانواده دارد، اما در خانواده جدی گرفته نمیشود. در نتیجه او در کوچه و مراکز تفریح عامه مردم به ویژه قشر لمپنها از جمله قهوهخانهها و سالنهای بیلیارد و... زندگیاش را میگذراند. او با زنی دوست است که در کافه یا کاباره کار میکند که نقشش را خانم شهرزاد بازی میکند. این دو به شدت به حمایت یکدیگر نیازمندند، اما هیچ کدام این توانایی را ندارند که پناهگاه هم باشند. در انتهای فیلم هم علیخوشدست از پا در میآید و طبق فرمول همان زمان، اسیر دست ماموران میشود. چیزی که در «تنگنا» و «خداحافظ رفیق» مورد تاکید قرار میگیرد، لوکیشنهای به شدت تیره و تار و سیاه است با کوچهپسکوچههای تنگ و باریک، محلههایی با انباشت زباله و محیطهایی که بوی اضمحلال میدهند.
زمانی که «تنگنا» نمایش داده میشود، یکی از اساتید دانشگاه این فیلم را دروغ میداند و میگوید در پرتو انقلاب سفید مردم در رفاه هستند و «تنگنا» سیاهنمایی بیش نیست. این حرف به گوش امیر نادری میرسد. او یک روز تاکسی میگیرد و استاد دانشگاه را با خود به محلههای فقرنشین که لوکیشن فیلم بوده میبرد و از او میپرسد، این واقعیت هست یا نه؟ اینها حقیقتی است که من دستکاری نکردم.
خصوصا در آن زمان جنوب شهر مراکز زندگی تودههای متراکم با آدمهای بیچیز و فقیر جامعه بود که در شرایط بسیار نابسامانی زندگی میکردند. در ادامه این نکته جزو ویژگیهای کارهای نادری میشود. یعنی توجه به آدمهای حاشیهای جامعه، آنهایی که هیچ وقت دیده نمیشوند. حتی وقتی دو فیلم کوتاه برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میسازد، آنجا هم این ویژگی و مولفهها را میبینیم.
فیلم «سازدهنی» را ببینید که از مهمترین فیلمهای کانون به شمار میآید و برای عدهای از بچههای آن زمانه، بسیار جذاب است و حتی شاید اگر الان هم پخش شود، جذابیتهای خاص خودش را داشته باشد. فیلم درباره تضاد طبقاتی است. پدر یکی از بچهها که رفتوآمد به کشورهای حاشیه خلیج فارس دارد برایش سازدهنی آورده، این بچه لوس و ننر -عبدلو -وقتی سازدهنی را به دست میآورد تبدیل به آدم قلدر میشود که از طریق این ساز یا عنصر مدرن بقیه بچهها را استثمار کند، امیرو یکی از بچههای محلههای حاشیهای شهرهای جنوبی در این فیلم که میتواند تصویر کودکی امیر نادری هم باشد، او شیفته سازدهنی میشود. وقتی عبدلو متوجه این شیفتگی میشود، سعی میکند تا حد امکان از امیرو سوءاستفاده و استثمارش کند. تا حدی که وقتی میخواهد به مدرسه برود از امیرو استفاده میکند و پشتش سوار میشود و مثل حیوان با او برخورد میکند. باز در این فیلم هم این نکته مهم کمی گل درشت بیان میشود، اما آنچه اهمیت دارد، این است که بحث استثمار، فاصله طبقاتی، تحقیر و دیگر مولفههای نادری دراین فیلم هم مطرح میشود که همه ما در زندگی اجتماعی با آن روبهرو هستیم و نباید تن به این حقارت بدهیم.
در انتهای فیلم هم میبینیم امیرو «سازدهنی» را از عبدلو میقاپد و در دریا میاندازد که البته تعابیر مختلف از به دریا انداختن ساز میشود، نظیر گم و گور شدن یا نابود شدن. همچنین تعبیر دیگر، جاودانگی دریاست که اگر این تعبیر را بپذیریم با درونمایه فیلمهای امیر نادری در تضاد است، چون ساز به عنوان نمادی از فرهنگ قدرت و سلطه جاودانه میشود. ولی امیرو خودش را از این حقارت نجات میدهد.
فیلم دیگری که امیر نادری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته و بسیار فیلم جذاب و ارزشمندی هم است، «انتظار» نام دارد. این فیلم درباره یک نوجوان جنوبی است که در حاشیه شهر زندگی میکند؛ پسر نوجوانی که باید برای زن و مرد پیری هر روز ظرف پر از یخ ببرد، در خانه همسایه با دست زیبای دختری مواجه میشود که از لای در نیمهباز کاسه پر از یخ را به او میدهد و ما از این دختر فقط دست حنا بستهاش را میبینیم. یک روز پسرک با دست پیرزنی مواجه میشود که به او یخ میدهد و بعد متوجه میشود که دخترک مرده است. در ادامه وارد فضای خانه میشویم و عزاداری و... باز هم اینجا بحث بیعدالتی مطرح است.
نادری تا قبل از مرحلهای -که در ادامه به آن خواهم پرداخت- همه فیلمهایش چه بلند و چه کوتاه، نوعی نگرش اعتراضی به وضعیت موجود دارد و با ساختههایش در واقع ادای دین میکند به هموندانش. کسی که خودش از آن تیره و تبار است و در میان فقر و فاقه بزرگ شده است. خصوصا که این افراد در جنوب زندگی میکنند و حاشیهنشینهای دریای بزرگ خلیج فارس هستند؛ این آدمها باید زندگیشان مملو از نعمت باشد ولی معمولا در حسرت و عسرت زندگی کردند و هنوز هم البته همین وضعیتشان است. آب و غذای کافی ندارند و [..]، اما معروفترین فیلم امیر نادری که در آن بحث اعتراض روشن و بارز مطرح است، «تنگسیر» است. «تنگسیر» بر مبنای رمانی از صادق چوبک نویسنده بزرگ معاصر، در میان کارهای امیر نادری فیلم خیلی خوبی نیست. شاید قابل تامل باشد، اما در قیاس با دیگر ساختههای نادری قوی و ارزشمند نیست. به دلایل زیادی از جمله دخالت کسانی که در فیلم مشارکت داشتند و در بخش کارگردانی هم به جای امیر نادری نظر میدادند که این مساله باعث دلخوری میان سازندگان فیلم میشود.
«تنگسیر» به گمان من یکجور فیلم سرهمبندی شده است، اما لحظههای درخشان زیاد دارد؛ به خصوص در زمینه بازیگری بهروز وثوقی در نقش زار ممد؛ زندهیاد پرویز فنیزاده و نوری کسرایی بازیهای درخشان و خوبی دارند. در مجموع یکجور فیلم اعتراضی است. یک جاشوی کشتی که آدم فقیر و نداری است، از کسی طلبی دارد، اما این طلب به او داده نمیشود، چون پشت آن شخص به بزرگان قوم از روحانی تا کدخدا گرم است و در نتیجه این ظلم و ستم، باعث عصیان او میشود. عصیان او علیه همه آدمهای بزرگ و موثر جامعه است که باعث و بانی بدبختی و تیرهروزی او شدند. زار ممد بعد از شورشی که علیه بزرگان قوم میکند به سوی دریا میرود و به نوعی در دریا مستغرق میشود. فرق این غرق شدن با غرق شدن در «سازدهنی» این است که اگر زار ممد به دریا میپیوندد، بهرغم اینکه مامورها دنبال او هستند و به او شلیک میکنند، او به اعماق آبها میرود، اینجا دریا نشانهای از جاودانگی و گستردگی است.
نادری فیلم دیگری هم دارد که بحث بیعدالتی در آن مطرح است به نام «ساخت ایران» که در امریکا فیلمبرداری شده و سعید راد نقش اصلی آن را دارد. «ساخت ایران» درباره یک بوکسور ایرانی است که درگیر رقابتهای باشگاههای بوکس میشود و همه از او سوءاستفاده میکنند و در انتهای فیلم میبینیم که این آدم بعد از مبارزه فردی در خون خود میغلتد، چون در محیط سرمایهداری غربی ورزش هم به شدت پولی و مادی است و هیچ غریبهای نمیتواند در آن محیط بسته قراردادها و اسکناسهایی که رد و بدل میشود، رسوخ کند. این فیلم همزمان با انقلاب ۵۷ فرصت نمایش در ایران را پیدا نکرد.
نادری همچنین فیلم «مرثیه» را ساخته که سالهای آخر قبل از انقلاب به نمایش درآمد. فیلمی بسیار تلخ و معترض. سرگذشت زندانی که از زندان بیرون میآید و تنها کاری که از او برمیآید، دورهگردی با یک تفنگ ساچمهای و تختهپارهای است که عکس خوانندهها و هنرپیشهها در آن نصب شده و مشتریان با پرداخت مبلغی تفنگ را به سوی عکسها نشانه میروند. بازیای که در سالهای پیش از انقلاب در میان نوجوانان و جوانان مناطق جنوب شهر و خیابان لالهزار رایج بود و اصلا بعضی افراد کارشان همین بود.
نقش این زندانی را منوچهر احمدی بازی میکند که بازیگر خوب، اما بدشانسی بود؛ اما نکتهای که در فیلم بسیار مطرح است، استفاده از لوکیشن است. لوکیشنهایی که در فیلم میبینیم، نمور و خفه است؛ به خصوص که فیلم در اطراف میدان بهمن و کوچه خیابانهای کشتارگاه فیلمبرداری شده؛ جایی که بوی تعفن فضولات حیوانات میدهد. دیوارهای خانهها، ساختمانهایی که در این محدوده بود تا کمرکش نم کشیده و بوی تند ادرار و فضولات میدهد. همان نکتهای که در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ هم هست؛ آنجا که از میدان کشتارگاه نام میبرد:
«و مردم محله کشتارگاه/ که خاک باغچههاشان هم خونیست/ و آب حوضشان هم خونیست/ و تخت کفشهاشان هم خونیست/ چرا کاری نمیکنند/ چرا کاری نمیکنند...»
بعد از انقلاب نادری همچنان روحیه معترضش را حفظ کرد، اما در فرم دچار تغییر و تحول عمیق روحی و نگرشی شد که به نظر من خیلی ارزشمند است. از جمله فیلم «دونده» که میدانیم فیلمی ساختارشکن و کاملا آوانگارد در فرم است. موضوع فیلم هم آرزومندی یک نوجوان جنوبی است که میخواهد از محیط بستهای که در آن قرار گرفته بیرون بیاید و رویای پرواز و رفتن به آن سوی آبها را دارد. در فیلم دایم کشتی و هواپیماهایی را میبینیم که از جلوی او رد میشوند و فضای سرد و تنهایی این نوجوان و تقابل دو دنیا در فیلم به عنوان عنصر اعتراضی مطرح است.
اما نادری این وسط فیلمی هم دارد به نام «آب، باد، خاک» که محصول تلویزیون است؛ فیلم دچار سانسور عجیبی شد و حتی در آن سال فیلم را برای تنبیه امیر نادری در خارج از بخش مسابقه جشنواره نمایش دادند. اصلا شاید یکی از دلیلی که نادری از ایران رفت همین بود که مسوولان وقت تلویزیون چنین رفتارهایی با او داشتند.
«آب، باد، خاک» درباره نوجوانی سیستانی است که برای کار به شهر رفته و وقتی بعد از مدتی به زادبومش برمیگردد با توفان ۱۲۰ روزه سیستان مواجه میشود که روستایش را زیر خاک دفن کرده و بازماندگانش هم کوچ کردهاند. این نوجوان برای یافتن خانوادهاش مسیری بسیار طولانی و فرساینده را طی میکند، اما توفان همه چیز را محو کرده و هیچ نشانی از زندگی جز اسکلت حیوانات گرفتار توفان نمیبیند و در نهایت دچار مالیخولیا میشود. کلنگی پیدا میکند و شروع به کندن زمین میکند. با هر ضربهای که به زمین فرود میآورد، آب از زمین خشک فوران میکند. روی این صحنه رویاگونه سمفونی بتهوون هم شنیده میشود. این به نظر من [..]امیر نادری به خارج میرود و چند فیلم از جمله «منهتن از روی شماره» و «کوه» را میسازد. کوه یکی، دو سال پیش در ایران به نمایش درآمد. یا «دیوار سکوت» که یکی از آوانگاردترین فیلمهای امیر نادری است و درباره کودک کرولالی است که دنبال نواری میگردد که مادرش درباره این پسرک در آن نوار حرف زده و پسرک که کر و لال است در آرشیو رادیو و در میان انبوهی از نوارها دنبال این نوار میگردد. موضوع عجیب و غریبی است ولی فیلم بسیار سنگین و خستهکننده است.
اما آنچه درباره تمام کارهای نادری اهمیت دارد، این است که ما در همه این فیلمها سگدو زدن آدمها برای یافتن هویت و سرمنشا زندگی و مشکلاتشان را میبینیم. آدمهای امیر نادری مثل خودش بیقرار هستند. این بیقراری ناشی از عدم اطمینان است. همانطور که میدانیم، الان هم به درستی معلوم نیست امیر نادری کجا زندگی میکند! مدتی در امریکا بود، زمانی در اروپا و چند وقت پیش در ژاپن زندگی میکرد. از بعضی دوستانش جویا شدم و دیدم آنها هم نمیدانند او دقیقا کجاست!
ولی این آدم هست و بهرغم محدودیتها در جذب سرمایه کار میکند. از آن مهمتر اینکه فیلمهایش یکی از یکی بهتر و پربارتر میشود. وقتی فیلم کوه را دیدم، احساس کردم این فیلم میتواند الگویی باشد هم برای زندگی و هم برای فیلمسازی. موضوعی که در آن شخصیتی تصمیم میگیرد کوهی که مقابل نور خورشید قرار گرفته و دارد منطقه را از بین میبرد، یکتنه از میان بردارد. کاری که در منظومه شیرین و فرهاد نظامی گنجوی نمونهاش را دیده ایم.
در نهایت امیر نادری هم به لحاظ فرم و هم محتوا، فیلمساز معترضی بوده و هست. اعتراضش به همه چیز است؛ از سیاست گرفته تا حکومت و مسائل اخلاقی و اجتماعی و... حتی مساله انفعال آدمها. وقتی فیلمهایش را میبینیم، احساس میکنیم به ما میگویند «چرا نشستهای؟!» و این «چرا نشستهای؟!» در همه آثارش جریان دارد و آدمهایش دراوج بدبختی معترض هستند. [..]