سال ۱۳۴۰ زمان که شیوا ۲۱ ساله بود، توسط "مجید محسنی" به سینما دعوت میشود و در فیلمی به کارگردانی و نویسندگی خود مجید محسنی به نام"آهنگ دهکده" بازی میکند. این اولین حضور آذر شیوا روی پرده سینما بود و قرار بود با زیباییاش پرده سینما را به تسخیر دربیاورد.
این بار در این مطلب به سراغ بازیگری قدیمی میرویم که زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه کرده است. اگر درباره این بازیگر جستجو کرده باشید، حتما از زندیگی شخصی او اطلاعات کافی کسب نکرده و مصاحبه اختصاصی خاصی از او پیدا نکردهاید.
به گزارش برترینها، یکی از زنان زیبای سینمای ایران که در لحظهای تاریخی، تصمیم عجیبی گرفت و برای آن ایستادگی کرد. کسی که مهدی میثاقیه، تهیهکنند مشهور سینما، به او لقب "ژاندارک سینمای ایران" را داده بود! کسی که بیشتر از هر فیلمی او را با فیلم سلطان قلبها میشناسیم. آذر شیوا، چهرهی اصلی این مطلب خواهد بود. زنی تنها، اما در میان جمع.
آذر شیوا در خاطرات جسته گریخته خود درباره روزگار کودکیاش میگوید: از روز اول قسمت من این بود که یک خانوادهی متفرق داشته باشم. خانوادهای که از یک پدر، یک مادر و یک دختر که من بودم تشکیل شده بود. ولی همین جمع کوچک، با جبر طبیعت متفرق شد.
پدر آذر که یک پزشک باسواد بود، همواره دوست داشت او را در لباس پرستاری ببیند. البته آذر تحصیلات خود را تا دوره متوسطه بیشتر ادامه نداد و به رویاهای پدر نه گفت. خودش همیشه میگفت:تحصیل، من را خسته میکند! با این وجود آذر با گذشت چند سال شغل پرستاری را پیشه میکند و حتی بعد از بازنشستگی با افتخار آن را ادامه میدهد.
زندگی تراژیک آذر شیوا با ازدواج او آغاز شد. زمانی که شیوا عاشق پسر جوانی از خویشاوندانش میشود و با او از خانهی پدری میگریزد. اما پسر جوان با بیکاری و اعتیاد وبال گردن شیوا میشود و زندگی او را سختتر از قبل میکند. بعد از طلاق از همسر و بچهای که در شکم داشته، به تک اتاقی در محقر کوچ میکند تا زندگی خود را در ۱۶ سالگی با تنها فرزندش یعنی "ماندانا" ادامه دهد.
کسی نمیداند به چه شکل و از کجا، اما اولین کسی که آذر شیوا را کشف میکند، "رفیع حالتی" بازیگر، مترجم، کارگردان و نویسنده بود. صدای جدی و خوب آذر شیوا باعث میشود او در ۱۸ سالگی کشف شده و وارد رادیو شود. قرار بود او در رادیو نمایشهای رادیویی اجرا کند و کار دوبله برخی فیلمها را نیز انجام دهد.
سال ۱۳۴۰ زمان که شیوا ۲۱ ساله بود، توسط "مجید محسنی" به سینما دعوت میشود و در فیلمی به کارگردانی و نویسندگی خود مجید محسنی به نام"آهنگ دهکده" بازی میکند. این اولین حضور آذر شیوا روی پرده سینما بود و قرار بود با زیباییاش پرده سینما را به تسخیر دربیاورد.
او در اولین حضور خود در سینما نقش دختر روستایی به نام گلنار را بازی میکند که از بدو تولد تصمیم ازدواج او با یکی از پسرهای روستا گرفته شده است، اما گلنار عاشق پسر دیگری میشود. این فیلم شروع کلیشههایی بود که آذر شیوا با وجود تمام استعدادش برای چندسالی در آن گرفتار میشود. کلیشهای از جنس زنان معصوم و مظلوم روستایی که معمولا زیر سایه مردهها کار میکنند و از وود مستقلی برخوردار نیستند.
پایان این کلیشهها برای آذر شیوا با بازی در فیلم "قهرمان قهرمانان" صورت گرفت. این فیلم به کارگردانی "سیامک یاسمی" در سال ۱۳۴۴ ساخته شد. بازیگر نقش مقابل شیوا محمدعلی فردین بود که این فیلم هردوی آنان را بیشتر از قبل در سینما معرفی کرد. این فیلم به نوع نسخه پیش درآمد فیلم "گنج قارون" بود که آذر شیوا در آن نقش دختر ثروتمند و مغرور را بازی میکرد. کوششهای شیوا برای عمق دادن به نقشها چندان ثمربخش نبود، اما با این حال نمیتوان این مشکل را ضعف آذر شیوا بدانیم چراکه او بعدها استعدادش در بازیگری را ثابت میکند.
یکی از متفاوتترین فیلمهای آذر شیوا، فیلم "هنگامه" ساخته "ساموئل خاچیکیان" بود. این فیلم در سال ۱۳۴۷ ساخته شد و آذر شیوا در آن نقش یکی از دو خواهر خانواده پولدار به نام آذر را بازی میکند. خواهر کوچکتر خانواده یعنی هنگامه عاشق پسر سرایداری که بهروز وثوقی نقش آن را بازی میکند میشود، اما به دلیل محدودیتهای خانوادگی نمیتواند به وصال او برسد. نقشهی آذر به عنوان خواهر عاقلتر این است که پسر سرایدار را عاشق خود کرده و او را برای همیشه از زندگی خواهرش دور کند، اما کسی که در دام عشق گرفتار میشود، خود اوست.
عینک در این فیلم یکی از اصلیترین مشخصههای شخصیت آذر در فیلم است. او هرگاه عینک به چشم دارد خشک و جدی است و هرگاه عینکش را از صورت برمیدارد، به حالتی از شور و هیجان احساسی میرسد. ظرافت اجرای این دو بعد شخصیت آذر کار سختی بود که آذر شیوا به خوبی از پس آن برآمد و گام بزرگی در حرفه بازیگری برداشت.
استاد "نظامالدین کیایی" از صدا برداران قدیمی سینمای ایران درباره آذر شیوا چنین میگویند: اولین برخورد من با خانم آذر شیوا بسیار جالب بود. من پیش از این زمانی که در سوئیس زندگی میکردم، او را در فیلم "پرستوها به لانه برمیگردند" به عنوان یک بازیگر دیده بودم، اما اولین مواجه من با او در پشت صحنه فیلم هنگامه بسیار متفاوت بود. آذر شیوا این بار نه در جایگاه یک بازیگر بلکه به انواع یه خانم موجه در مقابل من ظاهر میشد. با اینکه او از شهرت، هنر و زیبایی بسیار زیادی برخوردار بود، اما هیچوقت خود را به عنوان یکی بازیگر معرفی نمیکرد. هرگز نگاه از بالا به پایین نداشت. تمام دوستان او در آن زمان او را نه به عنوان یک بازیگر بلکه به عنوان یک انسان میشناختند.
آذر شیوا خودش قویتر از رولی بود که بازی میکرد. بدون آن که قیافه یا ژست خاصی داشته باشد شما را با شخصتی رو به رو میکرد که مجبور بودید به او احترام بگذارید. بعد از هرشرایطی که با آذر شیوا هم صحبت میشدید بعد از چند دقیقه فراموش میکردید که او یک بازیگر شناخته شده سینما است. حتی بعدها در سال ۱۳۵۰ در آن حرکت اعتراضی که در دانشگاه شروع به فروختن آدامس کرد هدفی بالاتر از بازیگری و سینما داشت. او به اعتراض برخواست که سینمایی که در هدف گیشه غرق شده است نجات دهد. آذر شیوا بازیگر چشم و دل سیر سینمای ایران بود که هرگز از زیبایی و شهرتش سواستفاده نکرد.
در سال ۱۳۴۷ آذر شیوا با بازی در فیلم "سلطان قلبها" به ستاره بیبدیل سینمای ایران تبدیل شد. بعد از این فیلم محمدعلی فردین و آذر شیوا تبدیل به زوج سینمای ایران میشوند. محمدعلی فردین از آذر شیوا چنین یاد میکند که رفتار جدی و خانمانه او در پشت صحنه زبانزد بود. در واقع شیوا شخصیت واقعی خود را به شخصیتهایی که نقششان را بازی میکرد تزریق مینمود. به عنوان مثال او هیچوقت حاضر به انجام صحنههاس برهنه نشد و از بازی در بسیاری از سکانسها دوری کرد. میتوان گفت او همانطور که فکر میکرد عمل مینمود.
روسپی، ساخته "عباس شباویز" در سال ۱۳۴۸ دو فیلم مانده به پایان کارنامه هنری آذر شیوا بود که به خاطرش برنده پلاک طلایی بهترین بازیگر نقش اول زن شد. او همچنین برای بازی در این فیلم برنده جایزه سپاس بهترین بازیگر نقش اول زن شد که این جایزه مهر تاییدی بر جایگاه والای این بازیگر در سینمای ایران بود.
بعد از روسپی شیوا دو فیلم دیگر نیز بازی کرد. "یاقوت سه چشم" و "درختان ایستاده میمیرند" در سال ۱۳۵۰ ساخته "امیر شروان". شیوا در این فیلم نقش زن مسنی را بازی میکرد که در حال سپری کردن آخرین روزهای زندگی خود است و تنها آرزوی زندگی اش قبل از مرگ این است که با نوه خود ملاقاتی داشته باشد. او زمانی که میفهمد نوهاش در تصادف کشته شده تنها امید خود را برای زندگی از دست میدهد و با غم زیادی رو به رو میشود. برای آذر شیوا بازی کردن در نقش خانمهایی که چندین سال از خودش بزرگتر بودن هیچ ترسی نداشت و او هرگز اصراری بر زیبا بودن در فیلمهایش نمیکرد.
عصر روز چهارشنبه آذر ماه ۱۳۴۹، خانمی زیبا و خوشپوش، بساط آدامس و سیگار و بخت آزمایی فروشی خود را رو به روی دانشگاه تهران پهن میکند. در ابتدا کسی متوجه این خانم زیبا نمیشود، اما بعد از مدتی همه متوجه میشوند دست فروش حاضر، ستاره سینمای ایران یعنی آذر شیواست. فردا صبح تیتر تمام روزنامهها خبر از اعتراض بانوی بازیگری به شرایط فعلی سینمای ایران میدادند. این حرکت اعتراضی با واکنشهای زیادی روبرو شد و اسم آذر شیوا را بر سر زبانها انداخت.
زمانی که شیوا دست به این اعتراض عجیب میزند و به قول خودش بر سر سینمای ایران فریاد میکشد، موج نوع سینما و فیلمسازهای جوانش در مسیر جذابی قرارگرفته بودند، اما از شانس بد شیوا، هیچکدام از آنها به سمت شیوا نیامدند. انگار آذر شیوا چیزی که داشت را نمیخواست و چیزی که میخواست را پیدا نمیکرد. او یک بار گفته بود:کار دلخواه من سینماست، ولی نمیتوانم کاری کنم که حداقل خودم را ارضا کند. در واقع من در هیچ یک از فیلمهایی که بازی کردم خودم نبودم.
شیوا در جای دیگری گفته بود:یک آدم عاصی هرگز نمیتواند توبه کند، چون من همیشه به گناهان که مرتکب میشوم اعتقاد کامل دارم بنابراین باید عرض کنم هیچگاه از عقاید خودم عدول نخواهم کرد. من با سینمای ایران قهر خواهم بود.
آذر شیوا به حرفش عمل کرد و چندسال پیش از انقلاب از ایران رفت و دیگر هرگز بازنگشت. او خاطرات خود از سینمای ایران را در همین خاک دفن کرد و راجع به آنها با هیچکس سخن نگفت. آذر شیوا، تنهاتر از همیشه شد و دیگر هیچکس اسمی از او نشنید.
این متن از پادکست «صدای خیال» متعلق به ماهنامه «فیلم امروز» برداشته شده است.