ناصر صفاریان گفت: فراموش نکنیم که در زمان زنده بودن فروغ، مجله «فردوسی» بهصراحت نوشت: «فاحشهای بهنام فروغ فرخزاد»؛ این فضای رسمی بوده تازه؛ حالا تصور کنید فضای غیررسمی چه بوده است. وقتی این القاب حتی در جامعه روشنفکری ایران به فروغ فرخزاد نسبت داده میشده طبعا میتوان تصور کرد که بدنه سنتی جامعه چه برخوردی با او داشته است.
اگر مایلید فروغ فرخزاد را زنی پرچمدار مبارزه با سنت تلقی کنید، ناصر صفاریان، روزنامهنگار، مستندساز و منتقد سینما، تصوراتتان را با چند جمله ساده بههم خواهد ریخت. سازنده سه مستند در مورد فروغ فرخزاد؛ «سرد سبز»، «جام جان» و «اوج موج» که آثارش ازجمله تنها منابع قابل اتکاء و معتبر در مورد فروغ است، میگوید او نه پرچمدار مبارزه که تنها در حال گذران زندگی ایدهآل خود بود.هرچند زندگی ایدهآلش چنان در تضاد با شرایط وقت جامعه قرار داشت که با گذشت ۵۶ سال از مرگش در تاریخ ۲۴ بهمنماه ۱۳۴۵، همچنان شاعر و فیلمسازی عصیانگر تلقیاش میکنیم. «سرد سبز»، «جام جان» و «اوج موج» آثاری یگانه برای شناخت فروغاند.
در ادامه «گفتگوی هم میهن» با سازنده این آثار در آستانه سالمرگ شاعر و فیلمسازی که صرفا میخواست به شکل دلخواهش زندگی کند و نه الزاما عصیان را میخوانید:
در ابتدای یادداشتی که سال گذشته در روزنامه «همشهری» منتشر کردید، آورده بودید: «مسئله فقط علاقه، کنجکاوی و حتی سماجت من نبود. مسئله فراتر و خیلی فراتر از خواست و اراده آدمی در حدواندازه من بود که دلش میخواست درباره فروغ فیلمی بسازد یا تحقیقی کند برای پیداکردن منابع بیشتر، طوری که حتی اگر فیلمساز مهم و نویسنده بزرگ و چهره سرشناسی هم میبودی، نمیشد وارد موضوعی شوی که همه درها به رویش بسته بود و با اصرار بسته مانده بود.» میخواهم به سالهای پیش از آغاز تحقیقات برای ساخت سهگانه «سرد سبز»، «جام جان» و «اوج موج» برگردیم و از این بگویید که اساسا اولین جرقههای علاقهتان به فروغ کجا و چگونه زده شد؟
خاطرم هست کلاس سوم دبستان که بودم، در دفترچه یادداشتی که همیشه همراهم بود به نکتهبرداری از هر آنچه توجهام را جلب میکرد میپرداختم. این نکات از شعارنویسیهای روی دیوار تا تیتر روزنامه یا قطعهای شعر را شامل میشد و بخشی از آن مختص چیزهایی بود که معنایشان را نمیدانستم و با این نیت مینوشتمشان که بعدتر معنایشان را از کسی که میدانست بپرسم. همان زمان بود که با قطعهای دشوار از فروغ فرخزاد مواجه شدم و آن، «افق عمودی است و حرکت فوارهوار» بود.
من اگرچه کتابخوان بودم و به نظر اطرافیانم، کتابهایی بیشتر از حد درک یک کودک ۹ ساله میخواندم، اما باز هم این سوال برایم پیش آمد که افق چطور میتواند عمودی باشد؟! و فروغ کیست که چنین شعری سروده است؟ اینها سوالاتی بود که از معلممان پرسیدم. برای آنکه بتوانید حدس بزنید پاسخ او چه بود، خود را در حالوهوای ابتدای دهه ۶۰ تصور کنید.
از نظر معلممان، دفترچه مذکور وسیلهای اضافه قلمداد شد که نباید آن را همراه خود میداشتم و خودم هم به معلم امورتربیتی ارجاع داده شدم. معلم امورتربیتیمان اگرچه برخوردی محترمانه و عاری از خشونت با من داشت، اما دفترچهام را ضبط کرد و پرسید: «تو میدانی فروغ چه زن کثیفی بوده است؟!» این عبارت، سوال ذهنی آن پسربچه ۹ ساله را دوچندان کرد؛ نخست اینکه افق چطور میتواند عمودی باشد و سپس اینکه یک زن کثیف، چطور زنی است؟
این برای من، نقطه شروع اندیشیدن به فروغ فرخزاد بود و از همان زمان در جستوجوی این بودم که فروغ که بوده و چطور شعرهایی میگفته است. فضای بسته آن سالها موجب شده بود سه کتاب اول فروغ که از نظر ساختار و مفهوم سادهترند اصلا در دسترس نباشد و دو کتاب دیگرش که سختتر بودند، زودتر و راحتتر به دستم رسید. پس من نخست دو کتاب آخرش را خواندم و بعد سه کتاب اولش را. بعد از خواندن کتابهای فروغ و آشنایی با شعر او، سراغ آنچه در موردش وجود داشت، رفتم و چند کتابی را که در بازار موجود بود مطالعه کردم.
با خواندن این آثار، دچار این احساس شدم که گویی چیزی در این میان کم است. درواقع سوالهایی در ذهنم وجود داشت که با خواندن این کتابها به پاسخی برای آنها نرسیدم و همین موجب شد به انجام تحقیقاتی برای رسیدن به اطلاعاتی بیش از آنچه در آن کتابها موجود بود، بپردازم.
هنگامی که وارد مقطع دبیرستان شدم، مطالعاتم در مورد فروغ، شکلی منسجم به خود گرفت و به قالب تحقیق درآمد. همان زمان تصمیم گرفتم مقالهای مفصل در مورد او بنویسم، مقالهای که اطلاعات موجود در آن تابهحال در نوشته دیگری ذکر نشده و برای مخاطب، تازه باشد. اطلاعات گردآوریشده برای نگارش مقاله، به مرور زمان، آنقدر گسترش یافت که میشد با آن کتابی نوشت. در همین زمان بود که علاوه بر اطلاعات دستاول و تابهحال گفتهنشدهای مانند فعالیت آزادیخواهانه مثل کمک به جنبش دانشجویی و حتی بازداشت فروغ، به متریالی تصویری دست پیدا کردم.
متریالی شامل تعداد بسیاری عکسِ تا آن زمان دیدهنشده از فروغ، نسخههایی باکیفیت نسبت به نسخههای پیشین از صدایش در گفتگو با رادیو و جالبتر از همه، تصاویری متحرک از او. درواقع تصاویری که در طول سالهای اخیر بدون ذکر منبع در فضای مجازی دیدهاید و پیشتر در فیلمهای من مورد استفاده قرار گرفته بود را خودم یافتم. تا پیش از آن کسی فیلمی از فروغ ندیده بود و آدمها فقط عکس او را دیده بودند. طی همان تحقیقات بود که توانستم نسخه اصلی فیلم «خانه سیاه است» را بیابم و منتشر کنم تا بعد از ۴۰ سال، ببینند که نسخه اصلی فیلم چیز دیگری بوده است.
همه اینها در کنار یکدیگر، مرا به این فکر انداخت که این متریال را تبدیل به اثری تصویری کنم. این اتفاق هنگامی رخ داد که علائق سینماییام پررنگتر از پیش و فعالیتهای روزنامهنگاریام بر سینما و نقد فیلم متمرکز شده بود. اینگونه شد که آن کنجکاوی سالهای کودکی و تحقیقات سالهای نوجوانی منجر به ساخت فیلمی در مورد فروغ در سالهای ابتدای جوانیام شد.
فیلمی که در طول زمان تبدیل به سهگانه «سرد سبز»، «جام جان» و «اوج موج» شد چراکه به این نتیجه رسیدم که اطلاعات موجود فقط در یک اثر نمیگنجد و بهتر است در سه اثر و با تقسیمبندی موضوعی، پیش رفت. البته نه بهگونهای که این آثار سریالی و بههمپیوسته باشد، اما هر سه در کنار یکدیگر، تصویر نسبتا کاملی از فروغ فرخزاد به دست دهد.
در همان یادداشت اشاره کرده بودید که در دوره پس از دوم خردادماه ۷۶، سراغ محمدعلی زم رفتید و او در پاسخ به ساخت فیلمی در مورد فروغ گفت: «فقط شعرش، فقط دو کتاب آخرش... تازه آن هم شاید… باید مشورت کنم.»، اما این نکتهای نبود که برای شما قابلقبول باشد.
نکتهای که نباید آن را از خاطر ببریم، فضای آن سالهاست. ما در سالهای اخیر، نهتنها نام فروغ را از تلویزیون شنیدهایم بلکه چند برنامه در مورد او ساخته و پخش شده، هرچند در ساعتها و از شبکههایی کمبیننده بوده است. ما در همین سالها، اگرچه با ممیزی، اما شاهد انتشار چندین جلد کتاب در مورد فروغ هم بوده و حتی دیدهایم که سال گذشته در مورد او فیلم سینمایی داستانی ساخته شده است.
آن زمان که من قصد ساخت اثری در مورد فروغ را داشتم، حتی نام او را هم نمیتوانستید بر زبان بیاورید و اشاره شما در سوالتان به صحبت من با کسی است که اتفاقا، نسبت به دیگران دید بازتری داشت و همین که یک نفر؛ محمدعلی زم در مقام ریاست حوزه هنری، حاضر شده بود تهیهکننده فیلمی در مورد فروغ فرخزاد شود، اتفاقی مهم تلقی میشد.
او بهواسطه آشنایی پیشینمان با یکدیگر، حاضر به پذیرش چنین امری شده بود و این خود گامی روبهجلو بهحساب میآمد. هرچند معتقد بود، تنها میتوان به فروغِ شاعر پرداخت و خود را درگیر هیچ نکته دیگری بهخصوص در مورد زندگی خصوصیاش نکرد و در مورد فروغِ شاعر هم تنها میشود به دو کتاب آخر او پرداخت آن هم با نظارت کامل خودشان یا نمایندهای که معرفی کنند.
این حرکت دستبهعصا در مقایسه با فضای آن سالها، عملی شجاعانه بود و کس دیگری حاضر به انجام آن نبود. اگرچه من درنهایت به این نتیجه رسیدم که نمیخواهم چنین کاری را انجام دهم و اگر چنین کنم، فیلمم شبیه همان چند کتابی میشود که پیشتر در مورد فروغ نوشته شده بود و با خواندنشان احساس کرده بودم چیزهایی را نگفتهاند. من دوست داشتم حال که تحقیقاتی نسبتا کامل و جامع انجام دادهام، چیز دیگری بگویم و آن چیز دیگر را اینطور نمیشد گفت. این بود که قید پیشنهاد آقای زم برای تهیهکنندگی و تامین سرمایه را زدم و کار را با بودجه شخصی پیش بردم.
این بودجه شخصی هم پولی نبود که در حساب بانکیام وجود داشته باشد و به آن اتکاء کنم و شاید اکنون بهنظر عجیب برسد که سرمایه اولیه فیلم بر حقالتحریرهایی متکی بود که از روزنامهنگاری بهدست میآوردم. من نخستین فیلمم را در مورد فروغ اینطور ساختم و خوشبختانه توانستم این روش را در فیلمهای بعدی هم حفظ کنم؛ یعنی آنچه را خودم میخواهم نشان دهم، بیآنکه تابع نظر تامینکننده منابع مالی و سرمایهگذار فیلم باشم.
بهگونهای که اکنون با نگاه کردن به آنچه ساختهام، اگرچه بهواسطه بالا رفتن سن و چیزهایی که در طول سالهای بعد از آن آموختهام، طبعا گمان میکنم میشود تغییراتی در ساختار اثر ایجاد کرد، اما با بیش از ۹۰ درصدِ محتوای سهگانهای که درباره فروغ ساختهام، همچنان همدل و همسو هستم.
اشاره کردید که از معلم امورتربیتیتان عبارت «زن کثیف» را شنیدید، میخواهم بدانم در طول ساخت این ساختار، همین عبارت را به انحاء گوناگون و با کلماتی پسوپیش، از دیگران هم شنیدید یا خیر؟
بله، بله؛ بارها. فراموش نکنیم که در زمان زنده بودن فروغ، مجله «فردوسی» بهصراحت نوشت: «فاحشهای بهنام فروغ فرخزاد»؛ این فضای رسمی بوده تازه؛ حالا تصور کنید فضای غیررسمی چه بوده است. شهرنوش پارسیپور هم در نوشتهای که در این مورد دارد، میگوید؛ فروغ زنی است که در عالم هنر و ادبیات ایران، بیش از هر زن دیگری، فاحشه نامیده شد.
وقتی این القاب حتی در جامعه روشنفکری ایران به فروغ فرخزاد نسبت داده میشده طبعا میتوان تصور کرد که بدنه سنتی جامعه چه برخوردی با او داشته است. حتی در زمان کودکی من و در دسترس نبودن کتابهای فروغ، این برخورد اگر کمتر از سوی مردم عادی دیده میشد بهعلت عدم شناختشان نسبت به فروغ بود، اما بخش بزرگی از کسانی که آثارش را خوانده بودند و اطلاعی نسبی در مورد زندگیاش داشتند، برخی چنین برخوردی میکردند.
خاطرم هست یکبار در روزنامه «سلام»، که یادداشتی در پاسخ به توهین هفتهنامه «سینماویدئو» به فروغ نوشته بودم، بعد که کار به دادگاه و جوابپسدادن رسید، مدیرمسئول روزنامه برایم نوشته بود: «فضای آن سالها و شعر گنه کردم فروغ را یادم هست و بهتر است وارد این مسائل نشویم.» یا بار دیگری را یادم هست که فیلم «سرد سبز»، نخستین بخش از سهگانهام، در سال ۱۳۸۰ یا ۱۳۸۱ در جشن خانه سینما پذیرفته شد و به نمایش درآمد. فیلم آن زمان روی دیویکم ضبط شده بود و خانه سینما پلیر لازم برای نمایش آن را نداشت و من باید این پلیر را خودم به آنجا میرساندم.
در بالکن خانه سینما منتظر بودم تا نمایش فیلم تمام شود و پلیر را با خود ببرم که عبارت خاصی را از زبان یکی از چهرههای شاخص آن سالهای سینمای داستانی و مستند که پیشکسوت هم تلقی میشد، همزمان با فروغ زیسته بود و هماکنون نیز در قید حیات است، شنیدم. من این جمله را در پایان فیلم، بهصورت اتفاقی و هنگامی که او در حال ترک سالن نمایش فیلم بود، شنیدم.
او خطاب به همراهانش گفت: «اصلا چرا باید در مورد فاحشهای که حالا یک فیلم هم ساخته و چند شعر هم گفته است، مستند ساخت؟!» اساسا برای او تفاوتی نداشت که مستند ساختهشده در مورد فروغ چگونه است و چه میگوید و سوالش این بود که چرا اصلا باید در مورد آدم بیارزشی بهنام فروغ صحبت کرد. این عبارات در جمعی کاملا روشنفکرانه بیان شد، آن هم نه مثلا ۵۰ سال پیش که حدود ۲۰ سال پیش. این نگاه اگرچه در بین نسل جوان، عملا حذف شده است، اما در ذهن بسیاری از افراد نسل پیشین، همچنان وجود دارد؛ اگرچه میکوشند پنهانش کنند و در جمع بر زبانش نیاورند.
مقابل دوربین شما چهرههای بسیار سرشناسی نشستهاند، کسانی که ملاقات حضوری با حتی یک نفرشان سعادتی بزرگ محسوب میشود. این اتفاق چگونه و به چه اعتباری رخ داد؟
حقیقت ماجرا را بخواهید این اتفاق را میتوانم با عبارت «شانسی تاریخی» تحلیل کنم. شانسی حاصل سالها فعالیت روزنامهنگاری و رسانههایی که با آنها همکاری میکردم. من هنگامی ساخت نخستین بخش از این سهگانه را آغاز کردم که برای مجله «آدینه»، روزنامه «سلام» و ماهنامه «فیلم» مطلب مینوشتم. سه رسانه پرمخاطب و با تیراژ بالا که در میان طیف روشنفکر خواننده داشت.
به همین واسطه، خوشبختانه با تعدادی از این بزرگان مراوده داشتم و آنهایی که رابطه نزدیکی با یکدیگر نداشتیم نیز نامم را ازطریق این رسانهها شنیده و مطالبم را خوانده بودند. پس ایجاد اعتماد اولیه در مصاحبهشوندگان که در ساخت مستند پرتره از اهمیت بسیاری برخوردار است برای من کاری دشوار نبود و این بخش را در قیاس با موارد دیگر، آسانتر از سر گذراندم. خاطرم هست جز در مورد دو یا سه نفر که با واسطه با آنها ارتباط برقرار کردم دیگر عزیزان در همان تماس اولیه، موافقت خود را اعلام کردند.
تصویر عمومی ما از فروغ فرخزاد بهواسطه مواردی، چون درافتادگی مداوم او با سنت و پیروزی در این جدال، نقش پررنگ بحث تنانگی و تصویری که او از معشوق مرد میسازد شکل میگیرد، میخواهم بدانم پررنگترین نکته در مورد فروغ برای شما بهعنوان کسی که بر هنر و زندگی او مسلط هستید، چیست؟
آنچه من میتوانم بهواسطه پشت سر گذاشتن آن تحقیقات که همچنان نیز ادامه دارد در مورد فروغ بگویم، این است که فروغ حتی اگر شاعر و فیلمساز نبود و حتی اگر این دو شاخصه هنری مهم در زندگی او دیده نمیشد و آثاری قابلتوجه نمیآفرید، باز هم برای من انسانی جذاب بود؛ چراکه «نه گفتن» را به خوبی میدانست. «نه گفتن» و «سر تسلیم فرود نیاوردن» امری است که این روزها در سمینارهای روانشناسی تاکید بسیار بر آن میشود و درواقع نوعی توانایی است که برای زندگی بهتر باید آموخت.
این توانایی به وضوح در فروغ از دوران کودکی، حتی در مقابل خشونتهای خانگی پدر، نظم و انضباط خاص مادر و... تا نوجوانی و جوانی دیده میشود. فروغ اعتقادی داشته که پای آن ایستاده است. او آن لجبازیای که در برخی انسانهای معترض امروزی دیده میشود را نداشت، انسانهایی که میخواهند خود را بهعنوان فردی معترض بشناسانند و به همین واسطه مطرح شوند. ما چنین چیزی را در فروغ نمیبینیم. او با چاپ نخستین شعر مشهورش، «گناه» در سن پایین در ایران به شهرتی فراگیر رسید.
به عبارت دیگر اگر شهرت را میطلبید، با «گناه» به آن رسیده بود و پس از آن نیازی نداشت مخالفخوانی کند تا معروف شود. فروغ به نوع دیگری از زیستن رسیده بود و دوست داشت آنطور زندگی کند، اما برای آنطور زندگی کردن با سدهایی مواجه بود که یکی از آنها سنت و دیگری نگاه مذهبی حاکم بر جامعه بود یا چارچوبی که برای روابط عاشقانه تعریف میشد و. فروغ با بیان حرف خود در مقابل این موارد، انسانی معترض بهنظر میرسید و معتقدم، اگر در جامعهای دیگر میزیست یا در دورانی دیگر در همین جامعه، چنین سدهایی در برابرش وجود نداشت و بهتبع آنچه انجام میداد نه اعتراض، که گونهای از زیست عادی بود.
رفتار فروغ اکنون نه فقط برای جوانان دهه ۸۰ و نوجوانان دهه ۹۰ که حتی برای ما هم، عادیتر جلوه میکند. فروغ ایدهآل خود را زندگی میکرد بیآنکه الزاما در نقش مبارز فرو رود. به عقیده من فروغِ روشنفکر و اهل ادب، هنر، فرهنگ و اندیشه، ایدهآلی در زندگیاش داشت که مایل بود اجراییاش کند بیآنکه الزاما پرچمدار مبارزهطلبی و قیام و... باشد. او این پرچم را بر دوش نکشیده بود. فروغ آنطور که میپسندید و درست میدانست، زندگی میکرد.
او این اعتقاد را در مورد شعر هم داشت و میپنداشت شعر باید عین زندگی باشد و طبیعی است که آنچه اکنون عصیان مینامیماش در شعرش نیز قابل مشاهده باشد. به گمان من، این اتفاق از زاویه دید فروغ نه عصیان که زیستی بود که او گمان میکرد باید اینطور باشد. او بدون اینکه تصمیم بگیرد مبارزه کند، زندگی میکرد، حتی اگر این زندگی از چشم ما مبارزه بیاید. او روال طبیعی زندگیاش را پی گرفته بود و این روال طبیعی بهواسطه شرایط جامعه، مبارزه تلقی میشد.