نیما از تجددی که در دوره مشروطه در شعر فارسی پیش آمد، انتقاد میکند. اصولا آن را تجدد واقعی نمیداند. آنچه در آن روزگار به «شعر وطنی» موسوم شده بود، او را راضی نمیکند. میگوید این کارها بیشتر تقلیدی بودهاند. شعرهای این دوره خاصیتی «بازاری» یافته بودند. مراد نیما به احتمالِ زیاد ناظر به سادگی زبان شعر دوره مشروطه و طرح مسائل روز و انتقادهایی از اوضاع زمانه است.
نخستین بخش از منظومه افسانه که آن را سنگبنای شعر نو فارسی میدانند، اسفند ۱۳۰۱ در روزنامه قرن بیستم چاپ شد. اکنون مرز یکصد سالگی شعر نو را پشت سر گذاشتهایم. به این بهانه به بازخوانی دو تمثیل از نیما میپردازیم که بیانگر نگاه او به شعر سنتی فارسی و آزمونهای تازهاش در ساحت شعر فارسی است. کارهای نخستین نیما از مسیر ذهنیتی غنایی گذر کردهاند. رمانتیسم حاکم بر آثار اولیه کمکم جای خود را به رئالیسم و سمبولیسم داد. کارهای درخشان او همانهایی است که اغلب تمثیلیاند. در ساختمان این شعرها معنا عموما پیرامون نمادهایی میچرخد که یا برساخته نیما هستند یا در ساختی تازه به کار گرفته شدهاند.
به گزارش اعتماد، تمثیل برای او ابزار تبیین معنا در ذهن مخاطب است. اصولا نیما هرچه جلوتر میآید با فاصلهگیری از ذهنیت غنایی به تمثیل و نماد بیشتر گرایش پیدا میکند (بنگرید به: داستان دگردیسی: ۱۳۸۱). روایت نیز رکن اصلی هنر شاعری اوست. در روایتگری هم بیشتر میل دارد نشان بدهد؛ نه واقعیت محض را البته، بلکه او اجزایی از واقعیت را با خصلتهایی از نماد موردنظرش میآمیزد و با زبانی کنایی و غیرمستقیم که کارویژه تمثیل است، فضای شعر را سامان میدهد. همین ترفند است که مجال تاویل را در شعرهای نمادگرایانه او گسترش داده است. این ذهنیت تمثیلگرا حتی در جاهایی از مکتوبات او نیز خود را آشکار میکند. راهی که او برای تحول در ساختمان و درونمایه و شیوههای بیانی شعر فارسی برگزید، راهی دشوار بود. درافتادن با سنتهایی هزارساله به درک عمیقی از دگرگونیهای ادبیات در مقیاس جهانی نیاز داشت. نیما تاحدود زیادی این درک و بینش را با مطالعه آثار فرنگی دریافته بود.
اردیبهشت سال ۱۳۰۸ در نامهای به ذبیحالله صفا میگوید با ترقی و تکامل زمانه باید پیش رفت و برای «انقلاب ادبی» باید «بینالمللی» بود (نامهها: ۲۹۶). به نظرم این نامه یکی از آثار مهم نیما است. نیما از تجددی که در دوره مشروطه در شعر فارسی پیش آمد، انتقاد میکند. اصولا آن را تجدد واقعی نمیداند. آنچه در آن روزگار به «شعر وطنی» موسوم شده بود، او را راضی نمیکند. میگوید این کارها بیشتر تقلیدی بودهاند. شعرهای این دوره خاصیتی «بازاری» یافته بودند. مراد نیما به احتمالِ زیاد ناظر به سادگی زبان شعر دوره مشروطه و طرح مسائل روز و انتقادهایی از اوضاع زمانه است. کاری که گاه شعر را تا حد بیانیه یا مجموعهای شعاری پیش میبُرد.
به باور او اختلاط نادرست قدیم و جدید به شعری انجامیده بود که «کاریکاتور» بود. عقابی ساخته شده بود که دستوپای فیل داشت. چیزی ناهمگون و بیخاصیت. نه عقاب بود، نه فیل (همان: ۲۹۹). نیما در نامه به صفا، «ادبیات» را «موجودی زنده» دانسته، موجودی که حیات دارد، ولی بیحرکت مانده است. تحیر او به همین سبب است. بعد تمثیلی میسازد که گویای اندیشه او برای دگرگون کردن شعر فارسی است. نیما گفته همهچیز درحال تغییر و دگرگونی است. به صفا گفته در این تغییر مداوم، از نظر تو دو چیز «قائمبالذّات» باقی ماندهاند: خداوند و ادبیات ایران. گفته ادبیات ایران که صدها سال از زمان عنصری و سعدی تا امروز قائمبالذات باقی مانده بود، پیر و درمانده و از یکجاماندن خسته شده بود.
سالها پیش، روزی از اقلیم «آمل» (یوش) گذر کرد. کسی دست او را گرفت. هراسان شد. پیش از آن کسی به او التفات و توجهی نداشت، چون به او نیازی نداشتند. اگر کسی به او توجه میکرد، نه از سر نیاز که از روی عادت بود. حتی اگر او را دوست میداشتند، در این دوستی صمیمیتی نبود، تقلیدی از گذشتگان خودنمایی میکرد. میگوید هیچکدام از معاصران من، حتی آنها که «شیخ و پیشرو زمان» پنداشته میشدند، نتوانستند از این پیر نگهداری کنند. وقتی هم خواستند لباسی نو برای این پیر دستوپا کنند، نتوانستند. یکی از او پرسید اسم تو چیست؟ گفت: ادبیات ایران. تو (ذبیحالله صفا) به او لقب قائمبالذات بخشیدهای، اما این پیر «دشمنی» داشت که از القاب هراسی نداشت. میگوید این پیرمرد ناتوان هروقت چشمش به من میافتد، بر خود میلرزد. فریاد میکشد و میخواهد بگریزد. عصایش را میجوید. حال آنکه عصایش را از او گرفتهام. وقتی میفهمد، بیشتر میترسد. خانه و کاشانه و زادورودش را گم کرده است. میپرسد راه خانهام از کجاست؟ نمیداند که من مدتهاست این راه و پلهای پشتِسر را خراب کردهام. نیما میگوید اگر در جفا به این پیرمرد باید از کسی انتقام کشید، آن شخص من هستم که به این «پیر درمانده» رحم نکردم (همان: ۲۹۸-۲۹۷).
نیما در شعرهای تمثیلی، میلی به رمزگشایی از نمادها ندارد. آن را به عهده خواننده میگذارد، اما در این تمثیل خارج از جهان شعر خود ساخته است، خودش از شخصیتِ نمادِ «پیرمرد» ابهامزدایی میکند. نیما نزدیک به چهار سال پس از نامه به ذبیحالله صفا و ساخت «تمثیل پیرمرد»، شعری تمثیلی با عنوان «پسرِ خیالی» سروده و اینبار شعر نو را در قالب جوانی رشید و زیبا تصویر کرده است. این شعر در «مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج» که زندهیاد سیروس طاهباز گردآوری، تدوین و منتشر کرده نیامده است. شعر «پسر خیالی» در دفتری با عنوان «صد سال دگر» (انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی: ۱۳۹۶) آمده است
. این دفتر، مجموعهای است از اشعار نیما که تا سال انتشار آن جایی منتشر نشدهاند. کتاب به تصحیح و کوشش سعید رضوانی و مهدی علیایی مقدم و از روی اسناد و دستنوشتههایی از نیما تدوین شده است که در بایگانی کتابخانه فرهنگستان زبان و ادب فارسی نگهداری میشود. شعرهای این دفتر به ترتیب تاریخ سرایش (بهمن ۱۳۰۱ تا اردیبهشت ۱۳۳۵) تنظیم شدهاند. چند شعر بیتاریخ هم در بخشی با عنوان «اشعار بیتاریخ» در پایان کتاب آمده است. «پسرِ خیالی» شعری است که باید در مجموعه کارهای نیمهسنتی نیما دستهبندی شود. قالب آن چهارپاره است. مصرعهای «اول و سوم» و «دوم و چهارم» همقافیهاند.
وزن مصرعهای اول و سوم، بین «رملِ مثمنِ مخبونِ اصلم/ محذوف/ مقصور/ اصلمِ مسبغ» (فاعلاتن، فعلاتن، فعلاتن، فعلن/ فعلُن/ فعلان/ فعلان) در نوسان است. نیما از همه زحافهای بحر رملِ مخبون بهره برده است. هر کدام از مصرعهای دوم و چهارم، دو پاره و هر پاره در وزن «فاعلاتن فعلُن یا فعلن یا فعلان» سروده شده است. با همین اسلوب، بند هفتم تنها دو بیت است. قافیهای هم ندارد. گذشته از صورتِ شعر که نشانهای است از کوششهای نیما و باید آن را در جنبِ دیگر آزمایشهای نخستین او برای دگرگونی ساختار شعر فارسی ارزیابی کرد، درونمایه تمثیلی شعر از رویاهای او در راهِ شعر نو پرده برمیدارد. شعر، شب پنجم دیماه ۱۳۱۱ سروده شده است. نیما آن را در قالب بازخوانی خوابی که دیده، روایت کرده است. نیما میگوید خواب دیدم پسر خیلی مقبول و طُرفهای دارم: هر دو دست این پسر خونآلود است. پسری که با وجود خردسالی، همچون برزگرانی روستایی چالاک است. چهارستون بدنش در آهن زرهپوش شده است.
نگاهی برّا همچون خنجر و نفسی آتشین دارد. اگر بر درختی خشک هم دست بکشد آن درخت غرق در گل و میوه میشود. هرکجا میرود، مردم غرقِ تماشای او در پیاش روانهاند. رهگذران به استقبالش میآیند و آرزو دارند روی او بوسهای بزنند. از کشاورز و آهنگر گرفته تا مردی که در کلبهای دور اتراق کرده و نان خالی قاتق میکند تا آن شکارچی که تفنگش را بر دوش انداخته، همه به او نگاه میکنند و با دیدن رویش شادمان میشوند و «طرفهحالی دارند.» با اینهمه رعنایی، این پسر به من که پدرش باشم، دیگر اعتنایی ندارد و با من سخنی نمیگوید. این پسر که از خونِ من پرورده شده و همچون سخنی بر لبِ من جاری شده است، اکنون به هیات نوجوانی در همهجا راه میپوید و به هر جایی سرک میکشد. پسرم در هیچ اندیشه و بیمی نیست و من با خودم میاندیشم: «چه عزیزی دارم/ چه پسرْ نادر و نو» (صد سال دگر: ۱۴۹-۱۴۸). این تمثیل در ادامه خوشبینی نیما به آینده شعر نو ساخته شده است و آنجا هم او تمثیلی به کار برده است.
او در آن تمثیل شعرهای نو خود را به غریبانی تشبیه کرده است که به اقلیمی تازه پا گذاشتهاند و پیشبینی کرده است آنها سرانجام با برانداختن رسوم کهن، بر بومیانِ فرتوت آن اقلیم چیره خواهند شد (نامهها: ۱۳۹). نیما وقتی شعر «پسر خیالی» را سروده و به خوشاقبالی آن ایمان داشته که هنوز تنها یازده سال از انتشار آثارش گذشته، هنوز شعرهای مهم کارنامه شعریاش را نسروده و هنوز به آن سمبولیسم دلخواه و تاویلپذیر در شعرهایش نرسیده است. در تمثیل نخست، شعر سنّتی ایران پیرمردی بود که هنگام گذر از آمل (یوش)، نیما دستش را گرفته و با بیرحمی عصای او را به کناری انداخته و راه قدیمی خانهاش را ویران کرده بود تا پیرمرد دوباره به آنجا بازنگردد. کسانی از روی عادت خواسته بودند دست این پیرمرد را بگیرند، اما کارشان بیهوده بوده است. نیما بوده که در ظاهرِ دشمن، ولی در مقام دوستِ راستین خواسته به این پیرمرد کمک کند. گویی همان رگزنِ حکایت سعدی است: «چو فاصد که جراح و مرهمنه است.» نیما همان است.
خواسته با جادوی هنر خویش و مرارت و مهارت، جان و جوانی تازهای در کالبد فرتوت آن پیرمرد بدمد. نیما در تمثیل «پسرِ خیالی» گفته است: «دست این طرفهپسر/ هر دو خونآلوده» (صد سال دگر: ۱۴۸). چرا دستان این پسر خونآلود است؟ در تمثیل نخست نیما گفته با پیرمرد دشمن است، اما سخنی از کشتن و ازمیانبرداشتن او نیست. آیا او و پیرمرد (نیما و شعر کهن) سرانجام به نبرد تن میدهند؟ بعد پسر خیالی (شعر نو) به یاری پدر (نیما) آمده است و دستان او هم به خون پیرمرد (شعر کهن) آلوده شده است؟ اگر چنین باشد، گویی «پسر خیالی» با وجود برنایی به یاری پدر شتافته تا دشمنی را از میان بردارد و اینک پیروزمندانه از کارزاری برگشته است. به همین دلیل است که باوجود دستان خونآلود، هیچکدام از اطرافیان از او بیمی ندارد، سهل است که همه با روی باز پذیرهاش میشوند. دوست دارند در برش بکشند. گویی در تمثیل «پسر خیالی» سرانجام کوششهای نیما به بار آمده است. از کوششهای خویش برای نوکردن شعر فارسی خرسند است.
اکنون پسری برنا و رعنا دارد. در کارزار او با سنّتگرایان همراه نیما در میدان نبرد بوده است. در این تمثیل، شعر نو پس از یک دهه (۱۳۱۱-۱۳۰۱)، بهرغم ریشخندهایی که نیما در پی انتشار آثاری همچون افسانه از جانب ادیبان سنّتگرا شنید، در هیات نوباوهای نمایان شده است که گروهی در پیاش روانهاند. به هرکجا پا میگذارد، مردم به استقبالش میآیند. آن پیرمرد ناتوان، جوانی از سرگرفته است و اکنون دم مسیحایی دارد. درخت خشکیده را بارآور میکند. درعینِ نوجوانی، چالاک است و آماده کارزار. نوجوانی است که دیگر کاری به پدر خویش هم ندارد. راه را پیدا کرده است. اینجا و آنجا پیوسته در پویه و تکاپوست. نکته دیگری که در این تمثیل خودنمایی میکند، پرهیز او از ممثلقراردادن اشیا و پدیدههای بیجان در قصه است. اینکه او موجودی زنده (انسان) را ممثل روایت تمثیلی خویش گذاشته است، جالب است. حتّی از دیگر موجودات زنده مانند گیاهان و ... هم چشمپوشی کرده است.
برابرگذاشتن هنرهای کلامی با انسانی که دورههای تولد، رشد، تکامل، پیری و زوال و مرگ را میگذراند، موضوع کماهمیتی نیست. زبانشناسان سده نوزدهم میلادی هم با نگاهی به زیستشناسی داروینی (نظریه تکامل)، زبان را بهمثابه موجودی زنده فرض میکردند و کار آنان سرمشق نظریهپردازان زبانشناسی قرار گرفت. رد پای آرای داروین در مباحث دیگر حوزههای ادبی سدههای نوزدهم و بیستم هم دیده میشود. از آثار نیما برمیآید که با آرای متفکران بزرگ غربی ازجمله نظریه داروین آشنا بوده. در نامهای به رسام ارژنگی (۱۲ مهر ۱۳۱۲) از رشید یاسمی که به «جلد غزالی و داروین رفته» و به قول نیما نوعی جبرگرایی (فاتالیزم) را تبلیغ میکرده، انتقاد میکند (نامهها: ۵۰۴). جالب است که نیما در حرفهای همسایه هم وقتی میخواهد درباره آمادگی شاعر برای سرودن شعر توصیهای کند، تمثیلی به کار میبرد که با موضوع حیات انسانی آمیخته است.
میگوید برای سرودن هر شعری «باید نطفه گرفت، مثل زنها آبستن شد، تحمل کرد، مهیا بود و زایید» (حرفهای همسایه: ۱۲۱). او در تمثیل «غریبان/ بومیان» (شعرنو/ شعر کهن) هم از انسان به عنوان نماد بهره میگیرد. اکنون از پس صد سال آزمون برای نوکردن شعر فارسی، آن «پسر خیالی» خود مردی کهنسال شده است و فرزندانش نیز به شیوه پدر، از راه و رسم مالوف تن زدهاند و به راه خویش رفتهاند و حاصل آن، گونههای پرشماری در ساحت شعر معاصر فارسی بوده است.