این درگیریها پس از مدتی خاتمه یافت و یونانیان به دشت پلاتیا که زمین مسطح و پرآبی داشت، پناه بردند. در آنجا میان آتنیها و اهالی تژه بر سر تصاحب مکان مناسب جنگ، نزاع درگرفت. اسپارتها از آتنیها دفاع کردند، زیرا آنان در ماراتن از خودگذشتگی نشان داده بودند و باید مکان مناسب را تصرف میکردند. در نتیجه، یونانیان دشت پلاتیا را به عنوان آخرین پناهگاه خود انتخاب کردند.
فرارو- پس از نبرد سالامین، خشایار شاه تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. هرچند در ظاهر اعلام میکرد که قصد دارد جنگ دیگری با یونان آغاز کند، ماردونيوس، سردار ایرانی، از نیت درونی پادشاه آگاه بود. او که یکی از حامیان لشکرکشی به یونان بود و حتی در نبرد سالامین حضور داشت، از نتیجهی این جنگ ناراضی بود. ماردونيوس به دلیل ترس از سرزنش پارسیان، زمانی که خشایار شاه اعلام کرد قصد دارد به شوش برود، به خدمت پادشاه رسید و گفت: «غمگین نباش، این یونانیان که جرأت پیاده شدن از کشتیها را نداشتند، هرگز توانایی نیروی پیاده و سوارهی پارسیان را نمیشناسند. اگر فیلیقیان، مصریان، اهالی کیلیکیه و قبرس در جنگ به درستی عمل نکردند، این را به حساب پارسیان نگذار و آنها را ترسو نخوان. اگر پادشاه قصد بازگشت به ایران دارد، من آمادهام که با ۳۰۰ هزار نیروی پارسی در یونان بمانم و آنها را مطیع کنم.»
خشایار شاه از سخنان ماردونيوس متاثر شد و اعلام کرد که این پیشنهاد را بررسی خواهد کرد. سپس به ملاقات ملکه آرتمِیس رفت و نظر او را نیز جویا شد. آرتمِیس پیشنهاد داد که بهتر است پادشاه به ایران بازگردد و ماردونيوس در یونان بماند تا سلطنت پادشاهی حفظ شود.
در این میان، یونانیان که تصور میکردند نیروهای ایرانی در حال محاصره و قطع ارتباط با آسیای میانه هستند، به توصیه تِیمُستُوکْلِس تصمیم گرفتند زودتر از پارسیان به هلسپونت برسند و پل احداثی آن را خراب کنند. اما اوریبیادِس با این نقشه مخالفت کرد و تِیمُستُوکْلِس که خلاف میل باطنیاش از این طرح حمایت کرد، به یونانیان گفت که حفظ یونان فقط به لطف خدا و به صورت تصادفی بوده و این یونانیان بودند که در زمینهای خود به زراعت پرداختهاند.
تیمستوکلس که همواره در قبال خدمات خود از یونانیان پول میگرفت و در صورت نارضایتی آنان، با ترس از مجازات، مبالغی دریافت میکرد، از طریق غلام خود، سِیسیننُوس، به خشایار شاه پیام داد که یونانیان قصد تخریب پل هلسپونت را داشتند، اما او مانع شد تا شاه ایران با خیال راحت به ایران بازگردد.
ماردونيوس که خشایار شاه را تا هلسپونت همراهی کرده بود، با انتخاب سپاهان ویژه پارسی و نفرات اضافی از مادها، سکاها، باختریها و اهالی هند، به تسالیا بازگشت و زمستان ۴۷۹ پیش از میلاد را در آنجا گذراند. او برای جنگ در زمان مناسب آماده شد و در کنار آرتهباذ، برخی از شهرهای شورشی را که از نفوذ پارسیان خارج شده بودند، باز پس گرفت.
در همین زمان، تِیموکْسِن، حاکم شهر پوتیدِه، به آرتهباذ وعده تسلیم شهر را داد، اما این نقشه توسط یونانیان فاش شد و تیر به شانه فردی برخورد و موجب آگاه شدن از نقشه شد. اردوگاه ایرانیان به جزیره ساموس انتقال یافت. پارسیان به دنبال جذب بیشتر ساکنان این مناطق به صف خود بودند، اما یونانیان نیز همین هدف را داشتند و تا زمانی که ماردونيوس در یونان حضور داشت، هیچگونه اقدامی علیه او نکردند.
در تسالیا، فردی از اهالی اروپا به نام «مِیس» از طرف ماردونيوس نزد پتواس (هافتم معبد آپولون) رفت. در ادامه، ماردونيوس برای جلب حمایت یونانیان از میان دشمنان، الکساندر، پسر آمینتاس، حاکم مقدونیّه را به آتن فرستاد. الکساندر که از طریق یک پیوند نسبی با پارسیان ارتباط داشت، پیشنهاد کرد که آتنیها به جای خصومت با ماردونيوس، متحد شوند.
پس از اطلاع لاسهدمونیها از این تصمیمات، نمایندگانی به آتن فرستادند و هشدار دادند که در دو سال اخیر، یونانیها به دست آتنیها مصیبتهای زیادی تحمل کردهاند، اما دیگر حاضر نیستند این وضعیت ادامه یابد. آنها اعلام کردند که در صورت همپیمانی آتنیها با پارسیان، به جنگ خواهند پیوست و حتی زنان و کودکان آتنیها را در پناه خود خواهند گرفت. آتنیها با وجود قدرت فراوان پارسیان، به این درخواست پاسخ منفی دادند و به لاسهدمونیها اطمینان دادند که یونان را در اولویت خود قرار دادهاند و در هیچ شرایطی تسلیم نخواهند شد.
الکساندر پس از دریافت پاسخ منفی از آتنیها به ماردونیوس برگشت و فرمانده پارسیان تصمیم گرفت به بعوسه حرکت کند. تسالیها به ماردونیوس پیشنهاد کردند که در همان مکان توقف کند و با پرداخت پول و رشوه، اتحاد ضعیف یونانیان را از هم بگسلاند. اما در غیر این صورت، یونانیان ناگزیر بودند برای بقای خود با یکدیگر مبارزه کنند. ماردونیوس این پیشنهاد را رد کرد زیرا تصمیم داشت با بازگشت به آتن، اعتبار از دست رفته خود را بازیابد و با بهاشعال کردن مشعلهای پیروزی، خشایار شاه را که هنوز در سارد اقامت داشت، آگاه کند. این تصمیم ماردونیوس ده ماه پس از تسخیر آتن توسط خشایار شاه عملی شد.
ماردونیوس وارد آتن شد، اگرچه بیشتر ساکنان شهر همچنان در سالامین بودند و تمایلی به بازگشت به خانه خود نداشتند. برای دومین بار، ماردونیوس فردی به نام «موریخید» را به سالامین فرستاد تا از آتنیها بخواهد تسلیم شوند. هنگامی که موریخید به سالامین رسید، در مجلس مشورتی آتنیها حضور یافت. لِیسیداس، نماینده آتن، پیام موریخید را به اعضای مجلس منتقل کرد و اظهار داشت که ممکن است صلاح در شنیدن سخنان ماردونیوس باشد. اما آتنیها موریخید را دستگیر کرده و سنگسار کردند و او را از سالامین اخراج نمودند. پس از شنیدن خبر سنگسار شدن لِیسیداس، آتنیها به خانه او حمله کردند و همین سرنوشت را برای خانوادهاش رقم زد، زیرا در یونان رسم بود که اگر فردی به خیانت متهم میشد، خانوادهاش نیز مجازات میشدند.
در همین حال، آتنیها در سالامین برای دریافت کمک از اسپارتها انتظار کشیدند، اما لاسهدمونیها همچنان مشغول جشنهای خود بودند و به جنگ فکر نمیکردند. علاوه بر این، آنها دژی مستحکم در ساحل جزیره کورینت در دهانه سالامین ساخته بودند. آتنیها از بیتوجهی لاسهدمونیها عصبانی شدند و نمایندگانی از آتن، مگار و پلاته به آنجا فرستادند. در این زمان، خاندان افور (Efoor) در لاسهدمون حکمرانی میکردند. سفیران اعلام کردند که به دلیل مماشات لاسهدمونیها در ارسال نیروی کمکی، فرصت دفاع از بعوسه را از دست دادهاند و مجبورند در جلگه تراسی با پارسیان بجنگند. آنها همچنین از لاسهدمونیها سوال کردند چرا باوجود اطلاع از وضعیت بحرانی آتنیها، کمک به موقع ارسال نکردهاند. سفیران از وجود دژ در ساحل کورینت انتقاد کردند و به پیشنهاد شاه پارسیان اشاره کردند که ماردونیوس آماده است در صورت اتحاد با یونانیان، زمینها را به آنها بازگرداند.
اسپارتیها، که در لاسهدمون قدرت و نفوذ داشتند، اعلام کردند که نظر خود را دو روز بعد اعلام خواهند کرد، اما پس از ده روز هنوز پاسخی نداده بودند. در نهایت، یکی از شخصیتهای بانفوذ اسپارت به نام «خیلس» به خاندان افور یادآوری کرد که اگر آتن با پارسیان متحد شود، دژ ساختهشده در ساحل کورینت نمیتواند مانع نیروهای پارسی شود. بنابراین، یک نیروی پنج هزار نفری به فرماندهی پائوزانیاس به سالامین اعزام شد.
در این حین، ساکنان آرگوس (منطقهای در پلوپونز) که بر اساس توافق قبلی از حرکت لاسهدمونیها به ماردونیوس اطلاع دادند، به او اعلام کردند که زمین آتیکا برای سوارهنظام پارس مناسب نیست و در صورت درگیری باید از مناطق دشوار عبور کنند. به همین دلیل، ماردونیوس از ساموس در تسالیا به جزیره تبس حرکت کرد، زیرا تبها همواره با پارسیان همدلی داشتند. ماردونیوس نیرویی نیز به مگار، غربیترین نقطه یونان، فرستاد و به ساحل شرقی رود آسپ اردو زد.
اردوگاه پارسیان که یک سمت آن به دشت پلاتیا و طرف دیگر به اریتر منتهی میشد، آماده جنگ بود. در این زمان، ماردونیوس در مهمانیای که به افتخار حضور پارسیان از سوی آتاگینوس، اهل تب، ترتیب داده شده بود شرکت کرد. در این مهمانی، یکی از پارسیان به همنشین خود گفت که تنها تعداد کمی از پارسیان زنده خواهند ماند. فرد مقابل او که ترساندر نام داشت، پیشنهاد کرد که این موضوع را به ماردونیوس بگوید. اما پارسی گفت که پارسیان برخلاف میل خود میجنگند، زیرا حفظ حیثیت پارس از هر چیزی مهمتر است.
قبل از رویارویی نیروها در پلاتیا، نبردی مختصر در دامنه کوه سیترون، مشرف به رود آسپ، میان طرفین روی داد که در این درگیری، سردار پارسی ماسیس تیوس کشته شد. پس از این حادثه، حمله ایرانیان برای بازپسگیری او بیفایده بود. در همین حال، فشار سوارهنظام پارسی بر یونانیان افزایش یافت و مگارها به پائوزانیاس پیغام دادند که قادر به تحمل فشار پارسیها نیستند و اگر کمک فوری دریافت نکنند، میدان را ترک خواهند کرد. پائوزانیاس از یونانیان خواست تا داوطلبان ارسال کنند، اما به دلیل کمبود نیروی انسانی، ۳۰۰ نفر از آتنیها جدا شده و به کمک مگارها فرستاده شدند.
این درگیریها پس از مدتی خاتمه یافت و یونانیان به دشت پلاتیا که زمین مسطح و پرآبی داشت، پناه بردند. در آنجا میان آتنیها و اهالی تژه بر سر تصاحب مکان مناسب جنگ، نزاع درگرفت. اسپارتها از آتنیها دفاع کردند، زیرا آنان در ماراتن از خودگذشتگی نشان داده بودند و باید مکان مناسب را تصرف میکردند. در نتیجه، یونانیان دشت پلاتیا را به عنوان آخرین پناهگاه خود انتخاب کردند.
منابع:
شرق 1384