مهمترین کتاب درسی دخترها، قرآن بود. خیاطی و دوخت ودوز و مطالبی که برای زندگی، مناسب یک دختر باشد، از مهمترین مباحث آموزشی مکتبخانههای زنانه بود.
از پیچ کوچه که گذر میکردی، آواز خوش بچهها شنیده میشد که با لحنی آهنگین مشق ملاباشی را تکرار میکردند: «الف» دو زبر «اَن» و دو زیر «اِن» و دو پیش «اُن»؛ «اَن»، «اِن»، «اُن». «ب» یکی به زیر دارد، «پ» سه تا به زیردارد، «ت» دوتا به سر دارد، «ج» یکی تو شکم دارد، «ح» هیچی تو شکم ندارد.
به گزارش همشهری آنلاین، اینجا مکتبخانه است. در روزگاری که خبری از مدارس مدرن امروزی نبود، همین قدر که بچهها از پس کارهای شخصی خود از جمله طهارت برمیآمدند برای آشنایی با علوم دینی و همچنین خواندن و نوشتن، راهی مکتبخانه میشدند. بچههای بختبرگشته، هر روز از سر صبح تا غروب، بقچه میبستند و راهی مسجد، حجره یا خانه ملاباشیها یا ملاباجیهای ترشروی مکتبخانهها میشدند تا به ضرب و زور چوب و فلک، دو یا سه خطی خواندن و نوشتن یاد بگیرند. در این گزارش نگاهی به حال و هوای مکتبخانههای تهران قدیم داریم.
پس از نماز صبح، زمانی که آفتاب در کش و قوس بیدار شدن بود، بچهها صبحانه را نصفه و نیمه با یک استکان چای، از ترس دیر رسیدن به مکتب و فلک ملاباشی، به سرعت سر میکشیدند و کتابهای «عم جزء»، «عاق والدین»، «گلستان و بوستان سعدی»، قلمدان و دوات را همراه بقچه با چاشت و تشکچه زیرانداز، سوار «هیبه» میکردند. البته زمستانها، منقل هم برای تأمین گرمایش کلاس درس به وسایل داخل هیبه اضافه میشد.
هیبه، خورجین کوچکی از نوع «جاجیم» بود که بچه مکتبیها کتاب و دفتر و نوشتافزارشان را داخل آن میگذاشتند و راهی مکتبخانه میشدند. در واقع، زمان آغاز آموزشهای مکتبخانهای از همان دوران تسلط خلفای اسلامی در ایران باب شد. مکتبخانهها اغلب اتاق بزرگی درگوشه مسجد، حجره یا خانه مکتبدار بود. این متکبخانهها ظاهری کاملاً ساده داشتند و فضای آن اغلب با حصیر، نمد یا گلیمهای فرسوده و کهنه، چند میز کوتاه برای دانشآموزان و تشکچههایی از جنس گلیم، گونی و جاجیم بود که هر دانشآموز برای خود از خانه میآورد. مکتب دارهای مرد را آخوند، میرزا، ملا یا ملاباشی و زنها را ملاباجی میگفتند.
اما ماجرای علم و تحصیل فرزندان اعیان و اشراف در مکتبخانه متفاوت بود. فرزندان آنها به جای رفتن به مکتبخانه و نشستن در کلاسهای شلوغ و تحمل تبعیض و دغدغه چوب و فلک ملاباشی در خانه مینشستند و این ملاباشی بود که با دریافت مبلغی برای آموزش، برای آنها خصوصی تدریس میکرد.
در مکتبخانههای خصوصی این آقازادهها جز فرزندان خانوادههای نزدیک، از بچههای کلفتها و خدمه کسی اجازه ورود نداشت. بر اساس یک باور عامیانه، گمان میکردند، این بچهها به سبب نداشتن تربیت درست، اخلاق فرزندانشان را خراب میکنند. پیرو همین دیدگاه، اعیان برای فرزندانشان در خانه خود مکتبخانهای دست و پا میکردند. اما اگر امکان راهاندازی مکتبخانه خانگی را نداشتند با اجازه بزرگتر خانواده فرزندانشان را با پرداخت شهریه ماهی پنج قران تا یک تومان راهی مکتبخانه خصوصی یکی از خانوادههای اعیان میکردند.
مکتبخانه پدری «عبدالله مستوفی»، از رجال قاجار و نویسنده کتاب «شرح زندگانی من» با قدمتی نزدیک به ۲۰ سال، یکی از نمونه مکتبخانههای غیرانتفاعی بود که در آن همه دخترها، نوهها و برادرزادههای خاندان مستوفی تحصیل میکردند. در واقع میتوان گفت این مکتبخانه نخستین مدرسه غیر انتفاعی پایتخت بوده است.
مکتبخانه و درس خواندن تنها مختص اولاد ذکور خانواده نبود. دختران هم میتوانستند براساس قاعده و عرف زمانه با رعایت موازین شرعی، راهی مکتبخانه شوند. آنها هر روز صبح، کتاب «قرآن» و وعده ناهار را در بقچه ویژه مکتبخانه میپیچیدند و پس از چادر و چاقچور همراه برادر یا پدر راهی مکتبخانه زنانه و نشستن پای درس ملاباجی میشدند. برای جلوگیری از ورود نامحرم اغلب در مکتبخانه دخترانه بسته بود.
براساس قانون، دخترها در مکتبخانه، چادر و روبنده را از سر باز میکردند و به جای آن چادر نماز سر میکردند. هر دختر یک تکه گونی بهعنوان زیرانداز داشت که روی آن مینشست. البته در مکتبخانههای زنانه، پسر بچههای کوچک زیر ۶ سال هم پذیرش میشدند.
مهمترین کتاب درسی دخترها، قرآن بود. خیاطی و دوخت ودوز و مطالبی که برای زندگی، مناسب یک دختر باشد، از مهمترین مباحث آموزشی مکتبخانههای زنانه بود.
اما جالبترین بخش ماجرای این آموزشها، مشق نداشتن دختران بود. دخترها تنها اجازه خواندن داشتند، اما نوشتن را برای دختر عملی زشت و ناپسندمیدانستند، چون بر این باور بودند که «دختر مشق بلد باشد، کاغذ پرانی میکند.» به این معنی که نامه عاشقانه مینویسد. البته در این میان، بعضی از اشراف هم بودند که خط خوش را هنر دختران خانواده میدانستند و آنها را برای یادگیری تحصیل و خواندن و نوشتن، به معلمهای خصوصی قابل اعتماد میسپردند.
برای ورود به مکتبخانه شرایط سنی مطرح نبود. همین که بچهها از پس امور شخصی خود بهویژه طهارت بر میآمدند، اجازه حضور در کلاس درس را داشتند. درس نخست دانشآموزان مکتبخانه «سه پاره» بود. این کتاب شامل حروف الفبا و سورههای کوچک قرآن بود. بدون هیچ مقدمه و پیش فرضی از کلمات و حتی نوشتن روی تختهسیاه، دانشآموز باید حروف را میشناخت و تلفظ میکرد. آشنایی با حروف ابجد، کتابهای «تاریخ وصاف»، «گلستان سعدی»، «جامع عباسی»، «دیوان حافظ»، «نصابالصبیان فراهی» از کتابهای متداول آموزشی پس از «سه پاره» و «عم جزء» بود که دانشآموزان باید یاد میگرفتند.
مراحل نهایی تحصیل با توجه به پایان هر کتاب متفاوت بود. برای مثال، اگر قرار بود که فرد نوآموزی نوشتن را آغاز کند، ۱۰ الی ۱۵ روز پیش از آغاز سرمشق دادن، موضوع را به خانواده او اطلاع میدادند تا علاوه بر تهیه قلمدان، دوات، قلم و کاغذ باید برای دهان شیرینکنی ملاباشی هدیهای در نظر گرفته میشد. این هدیه دهان شیرینکن، «کله قند روسی» بود که باید به خانه ملاباشی میفرستادند.
برای تنبیه، رایجترین ابزار، «فلک» بود. ترکه آلبالویی که به فراخور میزان غفلت و کوتاهی دانش آموز، ملاباشی از آن استفاده میکرد تا درس عبرتی برای دیگر دانشآموزان باشد.