ایران در هر دو جنگ جهانی اول و دوم اعلام بیطرفی کرد، اما در عین حال از صدمات جنگ برکنار نماند و دچار اشغال و لطمات دیگر جنگ شد. اگر بختک جنگ اول جهانی تنها با اشغال و قحطی و مرگ و میر ناشی از آن از سر ایران رفع شد، جنگ دوم خطرات بیشتری را متوجه ایران کرد و تا مدتها کشور درگیر عواقب جنگ جهانی دوم بود.
به گزارش هم میهن، دولت رضاشاه در سال اول جنگ جهانی دوم متهم به تمایل به آلمان هیتلری و گرایش به نازیسم شد و همین امر نیز بهانه متفقین برای اشغال ایران شد. در واقع برخلاف شایعه طرفداری رضاشاه از آلمان نازی که در آن زمان بهطور وسیعی توسط دولت بریتانیا و بنگاه خبری بیبیسی تبلیغ میشد، حتی مورد قبول مقامات بریتانیا نیز نبود.
ریدر بولارد، وزیر مختار وقت بریتانیا در ایران در همان زمان درباره روابط با ایران نوشته بود: «در واقع شاید بتوان گفت که روابط ما دوستانه مانده است، و تردیدی نیست که شاه بیشتر هوادار متفقین است تا آلمانها».
در واقع بریتانیا و شوروی حضور کارشناسان آلمانی در صنایع ایران را بهانه حمله و اشغال ایران قرار دادند درحالیکه بخش عمده این کارشناسان سالها پیش از قدرتگیری در ایران مشغول به فعالیت شده بودند و یا بهطور مثال قرارداد میان ایران و شرکت اشکودا بهعنوان یکی از مهمترین شرکتهای صنعتی مشغول در ایران، مربوط به پیش از اشغال چکسلواکی توسط آلمان و کنترل نازیها بر این شرکت بود و بریتانیا بدون توجه به این نکته فعالیت اشکودا را مصداق فعالیت نازیها در ایران معرفی میکرد.
مناقشه میان ایران و بریتانیا از ابتدای سلطنت رضاشاه بر سر میزان سهم ایران از قرارداد دارسی و تسلط ایران بر جزایر خود در خلیجفارس از جمله حاکمیت بر بحرین و جزایر مهم سهگانه شروع شده بود و به نظر میرسد بریتانیا بیش از شوروی برای اشغال ایران مشتاق بود. هرچند ضرورت انتقال تسلیحات مورد نیاز شوروی برای مقاومت در برابر آلمان نازی بهعنوان اصلیترین عامل اشغال ایران مطرح میشود، اما به نظر میرسد تمایلات مداخلهجویانه دیگر از جمله سرنگونی رضاشاه نیز در این موضوع دخالت داشت.
متفقین میتوانستند ایران را از طرقی غیر از اشغال وادار به حمایت از خود در ادامه جنگ کنند، اما همین عوامل بود که آنان را به سوی اشغال ایران سوق داد. براساس اسناد تازهای که از تلگرافهای سفارتهای آمریکا در تهران، مسکو، لندن و آنکارا منتشر شده است آمریکاییها همان زمان این پرسش را مطرح کردهاند که چرا «بریتانیا هیچگاه به منظور تقاضای همکاری دوستانه در اینباره با دولت ایران تماس نگرفته و یا پیشنهاد اتحاد نظامی برای منظور مشترک نداده است».
رضاشاه که روز سوم شهریور ۱۳۲۰ به یکباره با حمله همهجانبه شوروی از شمال و بریتانیا از جنوب مواجه شد در نامهای به فرانکلین روزولت با اشاره به سابقۀ نامطلوب و سوءرفتار دولتهای شوروی و بریتانیا در ایران، و رویۀ دولت آمریکا «درباره لزوم دفاع از اصول عدالت بینالمللی و حق آزادی مردم» از او درخواست کرده بود «اقدامات فوری مؤثر و انسانی برای خاتمه دادن به این اعمال تجاوز اتخاذ نمایند». سفیر ایران در واشنگتن نیز همان روز با یادآوری اشغال ایران در جنگ جهانی اول به دولت واشنگتن و تقسیم ایران میان روسیه تزاری و بریتانیا از تکرار چنین واقعهای ابراز نگرانی کرد.
در پی نامه رضاشاه موضوع استقلال سیاسی ایران در وزارت امور خارجه آمریکا با حضور وزیر کُردل بررسی شد و پس از مذاکرات مفصل تصمیم گرفته شد:
۱. به ایران پیشنهاد شود تلاش کند با بریتانیا دوستانه کنار بیاید و آمریکا هم در تماس با بریتانیا سعی میکند برای ایرانیها مفید واقع شود،
۲. درخواست ایران به بریتانیا اطلاع داده شود
۳. حساسیت وضع به اطلاع بریتانیا رسانده شود و از آنها بخواهند به سوالات زیر پاسخ گویند:
الف: چرا «بریتانیا هیچگاه به منظور تقاضای همکاری دوستانه در اینباره با دولت ایران تماس نگرفته و یا پیشنهاد اتحاد نظامی برای منظور مشترک نداده است».
ب: اقدامات مشخص دولت بریتانیا برای اطمینان به حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران چیست.
ج: «مقاصد دولت بریتانیا و شوروی از گسترش حدود اشغال ارضی ایران چیست».
د: چه تضمینی است که «در مناطق تحت اشغال شوروی سرکوب و آزار و شکنجه در کار نخواهد بود و افراد طبقات بالا مشمول تصفیه نخواهند و اموالشان ضبط نخواهد شد؟»
و بالاخره در صورت تأمین همه خواستهای بریتانیا آیا بریتانیا میتواند «کاری کند که قوای شوروی ایران را ترک کند؟»
همین سند بیانگر بخش عمدهای از نگرانی و مشغولیت ایرانیان طی چهار سال آینده است. استالین برخلاف تعهداتی که به چرچیل و روزولت در نشست یالتا و کنفرانس تهران برای تخلیه مناطق اشغالی شش ماه پس از پایان جنگ جهانی داده بود، تلاش کرد تا بخش عمدهای از این مناطق را تحت نفوذ و سلطه شوروی حفظ کند.
شمال ایران از اصلیترین مناطقی بود که مورد طمع استالین قرار گرفت و یک سال پیش از پایان جنگ با ایجاد جنبشهای تجزیهطلبانه برای تسلط بر آنها تلاش شد. پانزدهم تیر سال ۱۳۲۴ سند سری «ایجاد جنبشهای تجزیهطلبانه در آذربایجان ایران و جنوب خزر» در پولیت بورو حزب کمونیست شوروی تصویب و با امضای استالین به منظور اجرا ابلاغ شد.
در این سند سرکوب گروههای مسلح فعال در منطقه، تبلیغات گسترده، انتشار مجله مصور و سه روزنامه در آذربایجان، اهدای دستگاه چاپ به حزبی که قرار است با نام «فرقه دموکرات آذربایجان» تاسیس شود و اقدامات عمرانی به منظور جذب افکار اهالی و... پیشبینی شده بود.
شهریور ۱۳۲۴ این حزب در تبریز اعلام موجودیت کرد و شعبات استانی حزب توده با اعلام انحلال در حزب تازه ادغام شدند و سیدجعفر پیشهوری، کمونیست کهنهکار ایرانی که کودکی و جوانی خود را در باکو گذرانده بود به رهبری این حزب برگزیده شده و ۲۱ آذر ۱۳۲۴ فرقه دموکرات با حمایت ارتش سرخ دفاتر ادارات دولتی و پادگانهای ارتش را به اشغال خود درآورد و اعلام خودمختاری کرد. همزمان حزب دموکرات کردستان نیز به رهبری قاضیمحمد در مهاباد اعلام خودمختاری کرد.
همه این اقدامات برخلاف تعهد متفقین در مورد عدم دخالت در امور داخلی ایران و ترک اشغال ایران بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی صورت گرفت. حکومت خودمختار وابسته به شوروی در تبریز و مهاباد نزدیک پنج ماه از حمایت مستقیم ارتش سرخ شوروی برخوردار بودند و در نهایت ایران موفق شد با فشار دیپلماتیک که از سوی آمریکا نیز پشتیبانی میشد و موج مقاومت داخلی اقشار مختلف ایرانیان بهویژه آذریها و اهالی آذربایجان و کردستان، استالین را وادار به ترک اشغال ایران بکند.
ایران در طی این مسیر با وجود مقاومت شوروی نخستین پرونده شکایت در نهاد تازهتاسیس شورای امنیت سازمان ملل متحد را تسلیم این شورا کرد و درحالیکه هنوز رئیس شورا برگزیده نشده بود، شوروی منادی آزادی و عدالت در جهان را متهم به اشغالگری و مداخله در امور داخلی یک کشور مستقل کرد. شکایتی که منجر به قطعنامههای دوم و پنجم و هفتم شورای امنیت شد و دو طرف را به حل موضوع از طریق گفتگو و ترک اشغال ایران توسط شوروی دعوت کرد.
درحالیکه جنگ جهانی دوم ۱۶ اردیبهشت ۱۳۲۴ به پایان رسیده بود و شوروی متعهد بود نهایتاً شش ماه پس از این تاریخ ایران را ترک کند ایرانیان موفق شدند در اردیبهشت ۱۳۲۵ پس از یک سال مقاومت و دیپلماسی و دفاع، استالین را وادار به ترک اشغال ایران کنند و چند ماه بعد در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ نیز با حرکت ارتش به سوی تبریز، بقایای اعضای فرقه دموکرات، آذربایجان را به سوی شوروی ترک کردند و ایران از خطر تجزیه و اشغال رهایی یافت.