علایی گفت: ما در جنگ حماسههای بزرگی آفریدیم، اما مشکل ما این بود که راهکاری برای پایان دادن به جنگ نداشتیم و در حقیقت تکلیف بخش دیپلماسی را مشخص نکردیم. این امر ما را به سمتی برد که بدون طرح ما جنگ تمام شد. باید با طرح ما جنگ تمام میشد، اما با طرح امریکاییها و شورویها جنگ پایان پذیرفت یعنی با قطعنامه ۵۹۸. در حالی که اگر ما استراتژی داشتیم، میتوانستیم جنگ را با طرح و ایده خود به پایان برسانیم.
سردار حسین علایی استادتمام دانشگاه و از محققین مسائل جنگ و استاد استراتژی و مدیریت استراتژیک گفت: به نظر میرسد که در ذهن امام خمینی اینگونه میگذشت که اگر ما دشمن را از کشور بیرون کنیم جنگ تمام خواهد شد. به همین دلیل است که شما مشاهده میکنید تا زمان انجام عملیات بیتالمقدس هر قدر از امام سوال میشود که آیا ما میتوانیم از مرز عبور کنیم با پاسخ منفی امام مواجه میشوید. حتی قبل از فتحالمبین آقای محسن رضایی خدمت امام میرسند و میپرسند اگر در این عملیات امکانش فراهم بود، آیا از مرز عبور کنیم؟ پاسخ امام باز هم منفی است. هر دفعه دیگر که از ایشان سوال میشود امام میگویند از مرز عبور نکنید. نیت ما فقط بیرون کردن دشمن از خاک کشور است.
به گزارش جماران، علایی درباره استراتژی جنگ پس از فتح خرمشهر گفت: ببینید! امروز با روشن شدن نتایج ادامه جنگ میتوانیم تحلیلهایی ارایه دهیم که آن روز به راحتی امکانش نبود. اوایلی که جنگ آغاز شد در ذهن امام و تمام مسوولان این بود که دشمن را از سرزمینهای اشغالی پس بزنند.
در زمانی که ارتش عراق در خاک ایران بود، موضوع به پایان رساندن جنگ با حضور حتی یک نظامی دشمن در خاک ایران، در ذهن هیچ کس مطرح نبوده است. بنده هر قدر مطالعه کردم، نتوانستم مطلبی در این مورد پیدا کنم.
به نظر میرسد که در ذهن امام خمینی اینگونه میگذشت که اگر ما دشمن را از کشور بیرون کنیم جنگ تمام خواهد شد. به همین دلیل است که شما مشاهده میکنید تا زمان انجام عملیات بیتالمقدس هر قدر از امام سوال میشود که «آیا ما میتوانیم از مرز عبور کنیم؟» با پاسخ منفی امام مواجه میشوید. حتی قبل از فتحالمبین آقای محسن رضایی خدمت امام میرسند و میپرسند اگر در این عملیات امکانش فراهم بود، آیا از مرز عبور کنیم؟ پاسخ امام باز هم منفی است. هر دفعه دیگر که از ایشان سوال میشود امام میگویند از مرز عبور نکنید؛ نیت ما فقط بیرون کردن دشمن از خاک کشور است.
در پیامها و صحبتهای مختلف امام نیز این موضوع کاملا مشهود است. موافقت ایشان تا رسیدن نیروهای رزمنده ایران به مرز و بیرون کردن نیروهای عراقی بوده است. امام پس از دفع تجاوز و بعد از آن رفع اشغال سرزمینهای ایران، خواهان پایان دادن به جنگ بودهاند. اما بعد از اینکه عملیات بیتالمقدس انجام شد و ما موفق به آزادسازی خرمشهر میشویم، یک تصور کلی در بعضی از مسوولان امر از جمله خود امام خمینی شکل میگیرد که دیگر جنگ تمام شد.
در بحثهایی هم که در جریان جلسات شورای عالی دفاع انجام میشود موضوع مهم آن است که نیروهای ایران در کجا پدافند کنند. ما اگر جنگ را تمام کردیم، اما عراق به جنگ پایان نداد، کجا بهتر است نیروهای خود را مستقر کنیم، تا به یک عارضه طبیعی مثل اروندرود متکی باشیم، زیرا در لب مرز هیچ عارضه طبیعی مناسبی وجود ندارد. بحث بر سر این موضوع و نیز چگونگی دریافت خسارات جنگ، مسوولان کشور را به سمت لزوم عبور از مرز و ادامه جنگ سوق میدهد.
شما اگر با دقت مذاکرات دو جلسه شورای عالی دفاع پس از آزادسازی خرمشهر را مرور کنید، مشاهده میکنید که یکی از کسانی که بیشتر صحبت میکند مرحوم تیمسار ظهیرنژاد است. ایشان فردی نظامی و ارتشی است که اعتقاد دارد نیروهای ما باید در مجاورت اروندرود قرار بگیرند. اما یک نفر هم از افراد غیرنظامی شورای عالی دفاع، اندیشهای را در ذهن داشت که ما جنگ را در یک نقطه مناسب با برتری سیاسی و نظامی به پایان برسانیم. آن فرد آقای هاشمیرفسنجانی بودند. ایشان میگویند اگر ما به ساحل اروندرود برسیم یک نقطهای از عراق را گرفتهایم و میتوانیم از موضع بالا جنگ را با قدرت تمام کنیم.
او در پاسخ به این پرسش که آیا به صرف رسیدن به اروند ایران میتوانست جای خاصی را بگیرد؟ گفت: به نظر میرسد با رسیدن به ساحل شرقی بصره یا عبور از اروندرود نیروهای ایرانی میتوانستند نقطهای مناسب را برای خاتمه دادن به جنگ تصرف کنند.
آقای هاشمی احساس میکردند که همین مقدار پیشروی برای نیروهای ایرانی کافی است. ما اگر به کنار اروندرود برسیم، میتوانیم در شرایط برتر جنگ را به پایان برسانیم. یعنی بخشی از خاک عراق در دست نیروهای ایرانی باشد و جنگ به پایان برسد. بنابراین، فقط بحث تصرف نقاط استراتژیک در میان نبوده است، بلکه مهم پیدا کردن راهی برای پایان دادن به جنگ بوده است. به نظر میرسد تا عملیات رمضان این استراتژی دنبال میشده است.
اما نظر امام خمینی این بوده که بعد از پایان بیتالمقدس جنگ را تمام کنیم. ولی رییس ستاد مشترک ارتش با پیشینه نظامیگری و تخصص در امور جنگی و نیز فرمانده سپاه برای ایشان استدلال میکنند که نمیتوان در لب مرز ایستاد و دفاع کرد. بنابراین امام احساس میکنند که بدون عبور از مرز جنگ تمام نخواهد شد. صحبت آن بود که اجازه عبور قوای ایران از مرز داده شود. بنابراین امام موافقت میکنند و میگویند جایی بروید که مردم عراق آسیب نبینند. اگر در نقل قولهایی که از امام بیرون آمده است مشاهده کرده باشید، میبینید که ایشان دایما با عبور از مرز قوای ایران مخالفت میکنند.
امام روی تمام کردن جنگ پس از آزادسازی خرمشهر اصرار زیاد میورزند
علایی گفت: حتی آقای حاج سید احمد خمینی در مصاحبهای که در مجله «نگین» نیز چاپ شده میگویند امام میگفتند که همین جا جنگ را تمام کنید. ایشان روی تمام کردن جنگ در همین مقطع پس از آزادسازی خرمشهر اصرار زیاد میورزند. ایشان چهار دلیل را برای اثبات نظر خویش عنوان میکنند. ایشان میگویند مردم عراق تا امروز احساس میکردند که ما مظلومیم، اما از این پس طرف ارتش عراق را میگیرند. کشورهای عربی از صدام حمایت میکنند، دنیا نیز پیشروی قوای ایران در خاک عراق را نمیپذیرد و سلاح بیشتری به عراق میدهد. ایشان در مجموع مواردی را میگویند که همگی بعدا به تحقق میپیوندد.
به هر طریق امام در نهایت موافقت خویش را با عبور از مرز توسط نیروهای ایرانی اعلام میکنند و به نوعی راضی به انجام چنین تصمیمی میشوند. اما ایشان میگویند به مناطقی برویم که مردم در آنجا سکنی ندارند.
در عملیات رمضان تصور میشود که ما قدرتی همانند بیتالمقدس داریم و میتوانیم به سمت بصره حرکت کنیم. امام نیز برداشتی داشتند که اگر ما ضربه سهمگینی به ارتش عراق بزنیم شیعیان عراق از درون میتوانند اقداماتی را علیه دولت مرکزی انجام بدهند. به همین خاطر در حین عملیات رمضان امام خمینی به مردم بصره و عشایر دجله و فرات پیام میدهند که به نیروهای ایرانی بپیوندید که این امر اتفاق نمیافتد.
در واقع بعد از شکست در عملیات رمضان، اسیر تصمیمی میشویم که بعد از بیتالمقدس برای عبور از مرز گرفتیم و آن عبارت است از اینکه کشور در مسیری قرار گرفت که پایان دادنش برای مسوولان مشکل بود.
امام برای بسیج نیروها بحث «جنگ جنگ تا رفع فتنه» را و قبل از آن موضوع «جنگ جنگ تا پیروزی» را مطرح میکردند. اما از نظر نظامی و عملیاتی چگونه چنین شعارها و مفاهیمی قابل اجرا بود؟ میتوانیم بگوییم دو گونه طرح عملیاتی برای اجرای این شعارها تعریف انجام شده بود یا میتوانیم اینگونه عنوان کنیم که یک تعریف واضح و یک تعریف تلویحی در این خصوص انجام شده بود. تعریف تلویحی مختص فرمانده سپاه در دوره جنگ است. یعنی آقای محسن رضایی و بعضی از فرماندهان فکر میکردند که اگر ما ضربهای به عراق بزنیم که ارتش آن فرو بریزد، میشود جنگ را خاتمه داد. این اندیشه غیر از موضوع تصرف بغداد است. یعنی اگر بتوانیم اقدامی انجام دهیم که ارتش عراق مضمحل شود، اوضاع عراق به هم میریزد و جنگ با برتری ما به پایان میرسد. هیچ کس به فکر فتح بغداد نبوده است.
علایی در پاسخ به این پرسش که آیتالله هاشمی چه طرحی را دنبال میکرد؟ گفت: یک فکر هم آقای هاشمیرفسنجانی داشته است که میگفتند ما قادر نیستیم ارتش عراق را مضمحل کنیم و بشکنیم، زیرا کمک قدرتهای بزرگ به صدام نمیگذارند که رژیم بعثی ساقط شود. پس ما قادر نیستیم وارد بغداد شویم. بنابراین قادر به کسب پیروزی مطلق نظامی نیستیم. اما میتوانیم یک پیروزی نسبی به دست بیاوریم تا جنگ را تمام کنیم و پیروزی نسبی آن است که ما با گرفتن یک منطقه حساس از عراق مثل جنوب این کشور یک برتری نظامی پیدا کنیم و بعد در مذاکرات سیاسی بنشینیم و امتیازات خود را از صدام بگیریم که حاصلش میتواند از بین رفتن صدام باشد. نتیجتا این دو طرح وجود داشته است. آقای هاشمی این طرح را دنبال میکردند و عنوان میداشتند که این طرح منطقی است. از طرف مابقی مسوولان و شخصیتهای کشور هم طرح خاص دیگری ارایه نشده است.
این فرمانده سپاه در ایام جنگ یادآور شد: سپاه بود که میگفت ما قدرتمند شویم تا بتوانیم صدام را ساقط کنیم و با عملیاتهای بزرگ این کار را انجام بدهیم. اما انتظار سپاه با واقعیات اقتصادی کشور همخوانی نداشت. ته حرف سپاه این بوده که ارتش را با تمام تجهیزات و امکاناتش تحت امر ما قرار بدهید، بودجه جنگ را نیز در اختیار سپاه قرار دهید و بودجه جنگ را نیز افزایش بدهید تا ما قدرتمند بشویم و بتوانیم ارتش عراق را از هم بپاشانیم. البته حرف سپاه بیمنطق هم نبوده است. آنها میگفتند که ارتش نمیجنگد ولی تجهیزات بسیار خوب و مناسبی دارد، ما میجنگیم، اما تجهیزات نداریم. به نوعی مدیریت ارتش را به سپاه واگذار کنید.
تشکیل قرارگاه مشترک نیز به همین جهت بود. اما از آن طرف هم، بهترین فرد ارتش که سرهنگ صیاد شیرازی بود، میگفت سپاه را به من بدهید. از عملیات رمضان به بعد هم اختلافات بین ارتش و سپاه مشهود شد. آخر حرف صیاد شیرازی آن بود که فرماندهی سپاه را به من بدهید. بعد از او سوال شد که ارتش چرا نمیجنگد؟ پاسخ ایشان آن بود به این دلیل است که ارتش، بسیجی ندارد. حتی بسیجی هم به او دادند و گردان شهادت درست کردند، اما اتفاقی که باید میافتاد، نیفتاد. حرف صیاد هم این بود که وحدت فرماندهی پیدا کنیم و سپاه تحتالامر او قرار بگیرد. سپاه هم میگفت ارتش نمیجنگد.
در هر صورت این طرحها هیچکدام اجرایی نبود. امام آقای هاشمیرفسنجانی را در اواخر سال ۱۳۶۲ به فرماندهی جنگ منصوب کردند تا این اختلافها را رفع بکنند و هماهنگی ایجاد کنند و ...، اما در مجموع بعد از عملیات رمضان استراتژی واحدی برای پایان دادن به جنگ نداشتیم. یک استراتژی آقای هاشمی داشتند برای پایان دادن به جنگ که کامل، واضح و روشن است، یک استراتژی هم سپاه داشت که به وضوح معلوم و مشخص بود که مسوولان کشور درباره آن ابهام داشتند. میتوان این طور برداشت کرد که سپاه معتقد بوده میشود ساختار ارتش عراق را به هم ریخت تا حکومت در عراق تغییر و تحول پیدا کند و جنگ تمام بشود. به هر حال به نظر میرسد که استراتژی چگونگی پایان دادن به جنگ دارای ابهام است و لااقل ما آن را نمیدانیم، چون مسوولان ننشستند تا تکلیف جنگ را معلوم کنند و آن اتفاقها در ماههای آخر جنگ افتاد.
به نظر میرسد فقط آقای هاشمیرفسنجانی به فکر پایان دادن به جنگ بود
سردار علایی گفت: برای اینکه آن استراتژی را در شورای عالی دفاع به تصویب نرسانده بود. بعضی از مسوولان کشور و فرماندهان نیروهای مسلح و رزمندگان سپاه و ارتش هم مخالفت میکردند، زیرا تصور و برداشتشان از صحبتهای امام آن بود که برویم بجنگیم و تا پیروزی کامل رو به جلو برویم.
همین امروز هم یکی از مسائل بینالمللی و بحرانهای کشور همین است. در هر صورت به نظر میرسد که فقط آقای هاشمیرفسنجانی به این نتیجه رسیده بود که باید زودتر جنگ را خاتمه داد و به فکر پایان دادن به جنگ بود. هیچ کس به پایان دادن جنگ فکر نکرده بود. همه میگفتند بریم جلو ببینیم چه اتفاقی میافتد.
بنده این تحلیل را قبول ندارم. عملیات کربلا۵ از نظر نظامی موفق بود ولی ما و ارتش عراق بیشترین ضربه را در کربلای ۵ دیدیم. درست است که حماسه و ایثار فراوانی کردیم، اما حدود ۲۰۰۰۰ شهید در تهاجم و تثبیت و جنگ شهرها دادیم. در عین آنکه ارتش عراق دچار اضمحلال شد، خود نیز متحمل آسیب شدیم. ما بعد از کربلای ۵ نتوانستیم دیگر در جبهه جنوب بجنگیم و نتوانستیم به خوبی مسیر خاتمه دادن به جنگ را ادامه بدهیم. پیدا بود که دیگر جنگ با اقدامات نظامی جلو نمیرود ولی مشکلی که وجود داشت، آن بود که تصوری در داخل کشور شکل گرفته بود که بعضیها خیال میکردند اگر اقدام سیاسی برای پایان دادن به جنگ صورت گیرد کار غلطی انجام شده است.
ما در جنگ حماسههای بزرگی آفریدیم، اما مشکل ما این بود که راهکاری برای پایان دادن به جنگ نداشتیم و در حقیقت تکلیف بخش دیپلماسی را مشخص نکردیم. یعنی استراتژی ایران به صورت عملیاتی و اجرایی معلوم نبود. این امر ما را به سمتی برد که بدون طرح ما جنگ تمام شد. باید با طرح ما جنگ تمام میشد، اما با طرح امریکاییها و شورویها جنگ پایان پذیرفت یعنی با قطعنامه ۵۹۸. در حالی که اگر ما استراتژی داشتیم، میتوانستیم جنگ را با طرح و ایده خود به پایان برسانیم. استراتژی تحت این عنوان که بیاید برای ما منحنی رسم بکند و مشخص کند که کجا هستیم و به کجا میخواهیم برسیم در داخل کشور وجود نداشت.
به همین خاطر ما به بنبست رسیدیم. مجبور شدیم با قطعنامه ۵۹۸ و با طرح سازمان ملل جنگ را تمام کنیم. امام به همین دلیل عنوان کردند که جام زهر را نوشیدم، زیرا امام نمیخواستند جنگ این شکلی به پایان برسد. البته عنایت خدا طوری بود که در نهایت پذیرش قطعنامه به نفع ما تمام شد ولی عملا ما طرح مناسبی نداشتیم، چون طرح متناسب با واقعیت و ظرفیتهای کشور نداشتیم، آن وضعیت در جنگ پدیدار شد و در مسیر تسلسلی تخریب قرار گرفتیم. از این پس عراقیها شهرها را زدند و ما هم که نمیخواستیم شهرها را بزنیم، شروع کردیم به زدن شهرهای آنها. جنگ از جبهه تبدیل شد به جنگ اجتماعی. آنها شهر را میزدند، ما هم میزدیم. همه چی به هم ریخت تا اینکه بالاخره نفس دو کشور بند آمد.