برخی تحلیلگران بر این باورند که اگر روندِ رشد اقتصادی چین متوقف شده و یا معکوس گردد، شرایط برای چین تا حد زیادی تغییر خواهد کرد و این کشور با چالشهای جدی و عدیده ای، در ابعاد داخلی، منطقهای و بین المللی رو به رو خواهد شد. به بیان ساده تر، چین دچار نوعی عدم توازن خواهد شد که میتواند تبعات به شدت منفی را برای آن به دنبال داشته باشد. در این فضا، هیچ بعید نیست که رهبران چین دست به یک ماجراجویی بزرگ نظامی بزنند.
فرارو- بسیاری از تحلیلگران و اندیمشندان حوزه روابط بین الملل، توجه ویژهای را جهت فهم بهتر و بیشترِ سیاست خارجی چین و کنشهای بین المللی آن معطوف میکنند. دلیل این مساله نیز روشن است. چین با برنامه ریزی و نگاهی هدفمند توانسته از کشوری هم ردیف با دولتهای ضعیف آفریقایی در دهه ۱۹۷۰ میلادی، به یک ابرقدرت جهانی در عصر حاضر تبدیل شود.
به گزارش فرارو، اندیشکدههای معتبر آمریکایی در تحلیلهای خود به این نکته اشاره دارند که چین میتواند تا قبل از سال ۲۰۵۰، جایگزین آمریکا شود. چینیها بیش از چهار دهه است که راهبرد توسعه تدریجی و مداوم قدرت خود با تمرکز بر گفتمان اقتصادیشان را در دستورکار قرار داده اند و عملا همه امکانات خود را به خدمت اهداف و منافع اقتصادی خود درآورده اند.
اساسا با تکیه بر همین نگاه نیز بوده که چین در فاصله میان سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹ میلادی، از یک بازیگر پیرامونی در قاره آفریقا، به شریک اول تجاری این قاره تبدیل میشود. موقعیتی که چین هنوز هم آن را حفظ کرده است. چین در حوزه همسایگان خود و در مناطقی نظیر آسیای مرکزی و خاورمیانه نیز توانسته تا حد زیادی کشورها را به سمت خود جلب کند و منافع رقبای غربی اش را تضعیف کند.
حتی خودِ دولت آمریکا نیز در شرایط کنونی در مناسبات تجاری اش با چین، از تراز منفی برخوردار است و بیش از آنکه چین به آمریکا وابسته باشد، این آمریکا است که به چین نیازمند است.
چینیها با تمرکز بر مسائل اقتصادی سعی داشته اند تا جای ممکن از ایجاد تنش در عرصه بین المللی خودداری کنند و فضایی آرام را برای پیشبرد اهداف و منافع اقتصادی خود ایجاد کنند (کما اینکه اساسا پیشبرد دستورکارهای اقتصادی برای یک کشور، در فضایی پرتنش ممکن نیست).
با این همه، شمار قابل توجهی از تحلیلگران حوزه روابط بین الملل و چینشناسان معتقدند که در قالب سه سناریو، کاملا محتمل است که چینیها زمینه را برای آغاز جنگ جهانی سوم فراهم کنند و به بیان ساده تر، گزینههای آخرالزمانی را در سیاست جهانیشان فعال سازند.
اول اینکه دولت چین چندین سال است که به اعتبار آمارهای قابل توجه رشد و توسعه اقتصادی خود، توانسته هم در داخل این کشور و هم در عرصه بین المللی، آبروی قابل ملاحظهای را کسب کند. همین رشد اقتصادی موتور محرکه جاه طلبیهای اقتصادی و سیاسی رهبران چین در عرصه بین المللی بوده است. با این همه، برخی تحلیلگران بر این باورند که اگر روندِ رشد اقتصادی چین متوقف شده و یا معکوس گردد، شرایط برای چین تا حد زیادی تغییر خواهد کرد و این کشور با چالشهای جدی و عدیده ای، در ابعاد داخلی، منطقهای و بین المللی رو به رو خواهد شد.
به بیان سادهتر، چین دچار نوعی عدم توازن خواهد شد که میتواند تبعات به شدت منفی را برای آن به دنبال داشته باشد. هیچ بعید نیست که رهبران چین دست به یک ماجراجویی بزرگ نظامی بزنند که در نوع خود میتواند آغازگرِ جنگ جهانی سوم شود. تحولی که میتواند به نوعی بحرانهای بزرگ برای چین را به خارج از این کشور صادر کند.
دوم اینکه بسیاری از تحلیلگران مسائل راهبردی در عرصه نظام بین الملل معتقدند که چینیها پس از آغاز جنگ اوکراین، رویکردی محتاطانه در پیش گرفته اند. در واقع، پکن سعی داشته نه همدست روسیه شناخته شود و نه این کشور را در جنگ رها کند.
سیگنالی که رهبران ارشد روسیه نیز به خوبی آن را درک کرده اند. فهمِ اینکه چرا چینیها یکچنین رویکردی را اتخاذ کرده اند چندان سخت نیست: "زیرا آنها مداخله صریح و آشکار در جنگ اوکراین به نفع روسیه را اقدامی به شدت هزینه زا و خطرناک برای مراودات بین المللی خود مخصوصا در حوزه اقتصادی و تجاری ارزیابی میکنند".
با این همه، چین بازیگری بی تفاوت نیز در مورد جنگ اوکراین و روسیه نیست و اگر شرایط به نحوی پیش رود که مثلا دولت روسیه و شخص پوتین به سمت یک شکست سخت و بزرگ پیش روند، هیچ بعید نیست که چین به صراحت و آشکارا به نفع روسیه کنشگری کند و حتی زمینه را برای درگیریهای بزرگ در عرصه نظام بین الملل نیز فراهم سازد. در واقع، چین با این مداخله خود سعی خواهد کرد تا از گسترش نفوذ کنشگران غربی مخصوصا آمریکا، اروپا و تشکیلات ناتو به نزدیکی مرزهایش جلوگیری کند.
درست به همین دلیل است که برخی تحلیلگران حوزه علوم سیاسی و روابط بین الملل معتقدند که شکست قطعی روسیه در قالب جنگ اوکراین، خط قرمزی چینیها است. آنها به هیچ عنوان نمیتوانند بپذیرند که یک قدرت مطرح شرقی در برابر جهان غرب شکست بخورد و از تبعات چنین تحولی نزد افکار عمومی خود و افکار عمومی جهان نگرانی دارند.
و در نهایت سوم اینکه ژنرالهای ارشد ارتش آزادیبخش چین و شخصِ رئیس جمهور این کشور "شی جین پینگ"، بارها و بارها باموضع گیریها و اقدامات مختلف خود نشان داده اند که حساسیت زیادی را در مورد مسائله تایوان دارند و قویا آن را بخشی از چین میدانند که از سرزمین مادری (چین) دور افتاده است. منطقهای که باید به طرحواره "یک کشور و دو سیستم" که پیشتر چین آن را در مورد هنگ کنگ و ماکائو پیاده کرده تن بدهد. چین اعلام کرده که فعالیتهای تحریک آمیز آمریکا که سیاست چین واحد را بپذیرفته، اما عملا کمکهای نظامی و اطلاعاتی قابل توجهی را به تایوان عرضه میکند به هیچ عنوان قابل قبول نیست.
چین صراحتا اعلام کرده که اگر تایوان به سمت اعلام استقلال حرکت کند، تردیدی نیست که چین به این جزیره حمله خواهد کرد و به صورت قهری آن را به تصرف خود در میآورد. همین امر بسیاری از اندیشمندان بزرگ حوزه روابط بین الملل را واداشته تا به این مساله اشاره داشته باشند که تایوان میتواند نقطه آغاز یک جنگ جهانی جدید در عرصه نظام بین الملل باشد.
جان میرشایمر نظریه پردازی بزرگ آمریکایی در حوزه روابط بین الملل تاکید دارد که قدرتی نظیر چین برای اینکه موقعیت و خیزش جهانی خود را تثبیت کند، ابتدا باید هژمونی اش را در محیط پیرامونی خود تثبیت کند و در این رابطه، تایوان اصلیترین حوزهای است که جهان غرب بر آن متمرکز شده و سعی دارد از طریق آن، چین را در پیرامونش مشغول سازد و برایش ایجاد چالش کند. مسالهای که میتواند به یک بحران بزرگ در سیاست جهانی در قالبی نظیر آغاز یک جنگ جهانی جدید ختم شود.