علی سهراب همچون بسیاری از خوانندگان آن دوران مسیر سختی را تا خواننده شدن طی کرد، اما در جوانی به موفقیتهای بزرگی دست یافت. او که زاده رشت است، در دهه ۵۰ که هنوز با ۲۰ سالگی فاصله داشت، تصمیم گرفت برای بهتر شدن شرایط کار هنری به تهران سفر کند؛ چرا که حضور در پایتخت دیدن و اگر بخت یار بود، ارتباط و مراوده با بزرگان موسیقی را آسانتر میکرد.
برای انتشار صفحهای به یاد هنرمندی درگذشته، شکل متعارف کار این است که سراغ یکی از نزدیکان، همکاران و اگر استاد بوده باشد، شاگردانش برویم و درباره زندگی و هنر زندهیاد با او گفتگو کنیم؛ اینبار هم کارمان خارج از این قاعده نیست، اما یک تفاوت اساسی وجود دارد. اینکه ما به بهانه سوژه نخست که زمینه گزارش باید باشد، سراغ کسی رفتهایم که به اعتبار همان چند قطعه به جا مانده از او، باید گفت که صدالبته خود میتواند موضوع مطلبی مستقل برای صفحه موسیقی یک روزنامه کثیرالانتشار باشد.
میخواهم از هنرمندی کمتر شناختهشده، اما به قاعده خوشقریحه موسیقی پاپ کلاسیک دهه ۵۰ بنویسم. از علی سهراب، خواننده چند تا از درخشانترین قطعات پاپ نیمه دهه ۵۰؛ اما پیش از آن ناگزیرم از هنرمند نامآشنایی سخن به میان بیاورم که سهراب یکی از کشفهایش بود. آهنگسازی که به کشف استعدادهای درخشان در موسیقی پاپ و پاپکلاسیک شهرت دارد؛ بابک بیات. چنین است که نام و آثار علی سهراب و چند تن دیگر در تاریخ معاصر موسیقی ایران با یاد و خاطره بیات پیوندی ناگسستنی دارد.
بیات در هنر معاصر ایران نام بلندی دارد؛ با این حال برای آنها که شاید ندانند، مختصری از شرح احوالش مینویسم؛ اینکه خرداد ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمد و از ۱۹ سالگی در اپرای تهران زیر نظر استادانی همچون ثمین باغچهبان با موسیقی کلاسیک و جهانی آشنا شد. از او در شمار یکی از تاثیرگذارترین آهنگسازان تاریخ معاصر موسیقی ایران نام برده میشود. آثار ماندگاری که او از خود به جا گذاشته، با گذشت سالها همچنان طراوت خود را حفظ کرده اند و هواخواهان پرشماری دارند.
«فریاد زیر آب»، «جنگل»، «بنبست»، «خونه»، «تپش»، «علی کنکوری»، «هیچکی مثل تو نبود»، «بوی سفر» و ترانههای پرشمار دیگری که بیات ساخته، آثاری نیستند که به این سادگیها از یاد و حافظه شنیداری و مهمتر از همه، از دلهای مخاطبان موسیقی پاپ ایران بروند. ترانههای به یاد ماندنی که با صدای خوانندههای مشهوری از سیمین غانم و پری زنگنه تا داریوش، گوگوش، ستار و... اجرا شدند.
بیات در زمینه موسیقی فیلم نیز فعالیت کرد و چند اثر هم با صدای شاملو منتشر کرد، اما یکی از ویژگیهای بارز و مهم او که بارها به آن اشاره شده، کشف صداهای ماندگاری است که خدمت بزرگی به موسیقی این سرزمین بود. امروز میبینیم برنامههای تلویزیونی و حتی آکادمیهایی به نام کشف صدا و استعداد چهها میکنند! هزینههای هنگفت، خروجیهای بیارزش.
ایستادن، عطای جلای وطن را به لقای آن بخشیدن و یکتنه در شرایطی که موسیقی روزگار تلخ و ناگواری را میگذراند، کار کردن و آثار درخشانی بر جای گذاشتن، کارستانی است که از هر هنرمندی برنمیآید. از دیگر موهباتی که وجود بیات برای هنر موسیقی در ایران داشت، کشف و معرفی استعدادهای جوان بود.
او صداهای ماندگاری را به دنیای موسیقی ایران شناساند. بیتعارف، یکی از بهترین و دوست داشتنیترینِ این استعدادها علی طوافیفرد با نام هنری «سهراب» است. خوانندهای که تعداد آثار منتشر شدهاش - اعم از رسمی و غیررسمی- به انگشتان دو دست نمیرسد، اما با همان تعداد، نه تنها کارنامه هنری قابلدفاع و مطرحی دارد، بلکه صراحتا باید گفت به اعتبار همان چند قطعه، نامش در تاریخ موسیقی پاپ ماندگار خواهد بود.
او مانند همه خوانندگان موسیقی پاپ، با پیروزی انقلاب در دوراهی ماندن و عطای کار را به لقای آن بخشیدن در یک سو و جلای وطن و عمدتا سفر به لسآنجلس از سوی دیگر قرار گرفت و اولی را انتخاب کرد. از او میپرسم چه شد که علی سهراب ۲۱ ساله تصمیم گرفت بماند؟ ساده و بیپیرایه پاسخ میدهد: «خاک، من این خاک را دوست دارم.»
سکوت صدای او بیش از یک و نیم دهه طول کشید. تا اوایل دهه ۷۰ که موسیقی پاپ بار دیگر در ایران فرصت عرضه خود را پیدا کرد. برای آنها فیلم سینمایی «دیدار» به کارگردانی محمدرضا هنرمند را دیدهاند، شاید ترانه تیتراژ پایانی آن فیلم را با صدای علی سهراب در قطعه به آهنگسازی بابک بیات به یاد داشته باشند.
علی سهراب همچون بسیاری از خوانندگان آن دوران مسیر سختی را تا خواننده شدن طی کرد، اما در جوانی به موفقیتهای بزرگی دست یافت. او که زاده رشت است، در دهه ۵۰ که هنوز با ۲۰ سالگی فاصله داشت، تصمیم گرفت برای بهتر شدن شرایط کار هنری به تهران سفر کند؛ چرا که حضور در پایتخت دیدن و اگر بخت یار بود، ارتباط و مراوده با بزرگان موسیقی را آسانتر میکرد.
حالا نزدیک به نیمقرن از آن روزها میگذرد. سهراب سالهاست در شهر زادبومش روزگار میگذراند. گرچه مظاهر زندگی مدرن در زیست او مشهود است، اما روحیه صوفیوشی دارد. گوشهگیر است، بیآنکه بخواهد به گوشهگیری تظاهر کند؛ چندان که بسیارانی میکنند تا به این خصلت شناخته شوند؛ پافشاریاش در برابر هر آنچه بخواهد نامش را بر سر زبانها بیندازد، مثالزدنی است و عجیب اینکه آدم از این سرسختیاش دلخور نمیشود و این بیشک سایه متانت و در عین حال صمیمیت واقعی شخصیت علی سهراب است که حتی «نه» گفتنش را پذیرفتنی میکند.
با این همه پیگیریهای نگارنده از یک سو و یادآوریها و تماسهای جداگانه دبیر سرویس فرهنگی «اعتماد» از سوی دیگر، مجابش کرد که قدری از سختگیریهای همه این سالها دست بردارد و به نقل بخشی از حرفهایش که پیشتر شخصا به ما گفته بود، آنهم در قالب گزارش - و نه پرسوگو - رضایت بدهد. حرفهایی از همه آنچیزهایی که میتوانست به زیست هنری او مربوط باشد.
از بزنگاه علاقهمندیاش به موسیقی تا آشناییاش با بابک بیات و خواندن قطعاتی که امروز به مدد یک جستوجوی کوچک میتواند هر علاقهمندی را مسحور صدا و مهارت او کند. شاید کسی نداند که قطعه «خاکستری» را که همه با صدای ابی شنیدهاند، بار اول سهراب خوانده بود و با همه زیبایی کار در اجرای خواننده دوم، به جرات باید گفت اجرای سهراب به قاعده زیباتر، تاثیرگذارتر و دلنشینتر است. میگویید نه، زحمت جستوجویش را در فضای نت به خودتان بدهید.
او از کودکی و آغاز علاقهمندی خود به موسیقی به ما گفت. میگوید: «بهرغم پایبندی پدر به باورهای مذهبی، صدای موسیقی در خانه ما نیز قدری بلند بود، مثل خیلی از خانههای آن زمان رادیو و گرامافون سرآغاز دلبستگی من به موسیقی در کودکی بود.».
اما این موضوع برای علی تنها یک علاقه گذرا برای گذراندن سالهای کودکی بود؛ علاقهای که در نوجوانی جدیتر شد. او در این باره بیان میگوید: «از همان اوان نوجوانی همخوانی من با بعضی ترانههای شناختهشده، تشویق اطرافیانم را برانگیخت، اما بهطور رسمی زمانی توجه من به موسیقی جدیتر شد که اواسط دوره اول دبیرستان بودم و در [دبیرستان]شاهپور رشت مشغول تحصیل؛ در سال ۱۳۵۰ خورشیدی توسط گروهی از مدرسان و صاحبنظران موسیقی مدارس - که برگزیدگان رشته آواز و سایر رشتههای دیگر را به اردوهای فرهنگی - تربیتی ساحلی میبردند، بیشتر تشویق شدم تا پس از آن بتوانم در مراکز فرهنگی - هنری استان در طول سال اجرا داشته باشم.»
علی نوجوان حالا جدیتر به موسیقی نگاه میکرد و این علاقه ادامه یافت تا در ابتدای جوانی عزم سفر کند و دوره دیگری از زندگی هنریاش را آغاز کند؛ اما چه چیز شرایط سفر این جوان رشتی به تهران را آسان کرد؟ میگوید: «رفیقی هممحل و همکوچهای داشتم به نام مسعود مژدهی که دو سالی از من بزرگتر بود. مسعود به دلیل مناسبات شغلی پدرش همراه با خانواده در دهه ۴۰ به تهران مهاجرت کرده بودند، اما دلتنگیها هر از گاهی موجب عزیمت آنها به رشت میشد. به تشویق و حکم ایشان برای گامهای حرفهای راهی پایتخت شدم.
از آنجایی که در دوران غیرحرفهایام همیشه علاقهمند موسیقی پاپ غربی و ایرانی بودم، شوق مرا به سوی برقراری ارتباط با بزرگانی همچون اسفندیار منفردزاده که عمرش دراز باد و همچنین زندهیاد بابک بیات سوق داد. آقای منفردزاده در آن زمان در تهران حضور نداشتند؛ بنابراین جویای زندهیاد بابک بیات شدم.»
سهراب مسیر درستی را انتخاب کرده بود و این نشان از ذکاوت ذاتی او دارد. در موسیقی پاپ آن سالهای ایران، برای جوان جویایی که سودای کار جدی هنری - و نه صرفا دغدغه رسیدن به شهرت- دارد، چه کسی از بابک بیات قابلاتکاتر؟ کسی که در کشف صدا و استعداد ید طولایی داشت و اینبار قرعه به نام علی طوافی فرد با نام هنری «سهراب» افتاده بود که بر کرسی یکی از برگزیدگان آهنگساز بزرگ و معتبر موسیقی پاپ بنشیند.
ماجرای اولین دیدار علی سهراب و بابک بیات هم شنیدنی است: «من با آقای بیات تماس تلفنی گرفتم و ایشان هم بلافاصله صبح روز بعد از اولین مکالمه تلفنی، مرا در منزلشان واقع در سرسبزِ نارمک به حضور پذیرفتند. با اینکه آقای بیات با رویی خوش و برخوردی صمیمانه به استقبال من آمدند، اما جذبه خاص ایشان در لحظات نخست بهشدت روی من تاثیر گذاشت، اما این جذبه با وارستگی خاصی توأم بود که توانستم آنچه را پیشتر در محافل و مراکز هنری یا در رادیو و تلویزیون وقت اجرا کرده بودم، در حضورشان اجرا کنم.
بعد از آن هم دو اثر که در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ برای صداهای شاخص آن زمان ساخته و نوشته بودند، همراه با نواختن پیانوی ایشان خواندم. خوشبختانه دو اجرای آخر به نظرشان مطلوب و بینقص آمد و رضایتمندی خود را از اجرا ابراز کردند و این رضایتمندی بالای زندهیاد بیات نخستین نقطه عطف زندگی هنری من بود.»
«نقطه عطف زندگی هنری»؛ شاید این شایستهترین توصیفی است که کسی مانند علی سهراب میتوانست از دیدارش با بابک بیات داشته باشد. چرا که همه اتفاقات مهم هنری او بعد از آن رقم خورد: «این رضایتمندی از اجرایی که داشتم منجر به درخواست ایشان برای دیدارهای بعدی و علاقهمندی و تمایل به ساخت آثار جدیدی مختص صدای من شد. حسننظر زندهیاد بیات تا حدی مایه مسرت من بود که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.
در همان ماه نخست آشناییمان ترانه «خسته نشو» به عنوان اولین کار حرفهای من بر اساس کلامی از انسان مهربان و فرهیختهای با نام زندهیاد شهرام دانش و با ملودی و تنظیم آقای بیات در استودیو پاپ با صدابرداری زندهیاد ناصر فرهودی به جهت اشتیاقی که در خواندن داشتم با یک برداشت اولیه، ضبط و نیز به سرعت منتشر شد. خوشبختانه رتبه خوبی هم بین مخاطبان زمان خود داشت. موفقیت این ترانه صمیمیت و همکاری بیشتری بین ما به وجود آورد و لطف بیشتر آقای بیات و همسر گرامی ایشان که همیشه برایشان آرزوی سلامتی روزافزون دارم، موجب ادامه همکاری ما شد.»
همینجا از او درباره چند و، چون ماجرایی مربوط به قطعه «خسته نشو» میپرسم که در تمام این سالها اینجا و آنجا روایت شده، اما خود سهراب به صورت رسمی چیزی به صراحت درباره آن نگفته. میپرسم آیا صحت دارد وقتی «خسته نشو» خوانده شد، عصبانیت داریوش اقبالی را به همره داشت؟ سهراب اینطور پاسخ میدهد.
«روایت خود آقای بیات از این ماجرا در منابع موجود قابلدسترسی است. این قطعه را قرار بوده آقای اقبالی بخواند، اما به هر دلیل با صدای ایشان ضبط نشد. انتخاب وکال آن یا واگذاری آهنگها برای ضبط برابرِ اقبال به نامِ من تثبیت شد. قطعه دیگری به نام «من از سفر میام» هم که قرار بود آقای اقبالی بخوانند، به دلیل تاخیر در اجرا کار به من سپرده شد که باز دلخوری ایشان را به دنبال داشت. پس از گذشتِ چند ماه از ضبط ما آقای بیات برای رفع کدورت، دو اثر دیگری را که برای صدای من نوشته بودند به آقای اقبالی واگذار کردند.»
سهراب حسب روحیهای که دارد، ماجرا را به روایت خود بیات ارجاع میدهد و از شرح کامل آن خودداری میکند، اما آنچه عمدتا در فضای مجازی در این باره نقل شده است، از این قرار است که گویا داریوش اقبالی که در آن زمان خواننده محبوبی هم بود، یک روز به دفتر بیات رفت و کاستی را به حالت اعتراض پرت کرد روی میز او. به این معنا که خیلی دلخور شده است. ناگفته نماند که دو قطعهای را که سهراب قرار بود بخواند، اما به منظور رفع دلخوری اقبالی به او واگذار شد، «خورشید خانم» و «فریاد زیر آب» هستند. بابک بیات نسبت به انتخاب صداها حساسیت به خرج میداد.
یکی از مولفههایی که بسیاری از اساتید بر آن تاکید میکنند، بحث ادای کلمات در فضای محتوایی قطعات است. این مساله طبیعتا یکی از مواردی است که حس و حال اثر را میسازد. بابک بیات هم روی این موضوع تاکید داشت و استعدادهایی را کشف میکرد. داریوش اقبالی، علی سهراب، مانی رهنما و دیگر کسانی که بابک بیات با آنها کار کرد، طبیعتا چنین تواناییای داشتند.
سهراب در نگاه بابک بیات با همه آن حساسیتها، مورد تایید قرار گرفت و همکاری همانطور که خود علی سهراب نقل میکند، ادامه پیدا کرد. آنهم با قطعه «جوانه» و بعد دیگر قطعات. روایت سهراب از این روند چنین است: «خلق ترانههای «جوانه» با ملودی و تنظیم ایشان و «من از سفر میام» باز هم با ملودی ایشان و تنظیم جاودان یاد «واروژان» با کلام ترانهسرای بزرگ آقای ایرج جنتی عطایی میسر شد که اقبال اجرای آنها و آثار دیگری از ایشان را داشتم.»
موفقیتهای علی سهراب جوان به همین جا ختم نشد و اتفاقات بهتری هم برای او افتاد که سبب ورود او به فضای حرفهایتری شد. ورود سهراب به ارکستر فیلارمونیک فرهنگ و هنر به گفته خودش نقطه عطف دیگری را برای او در زندگی هنریاش رقم زد. «در آن زمان زندهیاد محمد اوشال، موزیسین بزرگ ایرانی که خود آقای بیات هارمونی و ارکستراسیون را نزد ایشان آموخته بودند، ارکستر فیلارمونیک فرهنگ و هنر را رهبری میکردند و آقای بیات سبب معرفی من به آقای اوشال شدند و به سبب این امر، نقطه عطف دیگری در فراگیری هنری من رقم خورد.
ارکستر جاز فیلارمونیک، تحت رهبری ایشان از ارکسترهای معتبر زمان خود بود و علاوه بر اجرای آثار جهانی از صداهای تکنیکی و تثبیتشده وقت و ماندگار نیز در آثار به اصطلاح وکال خود بهره میگرفتند. برگزیده شدن در بخش وکال ارکستر آقای اوشال نقش بسزایی در تثبیت خوانندگی حرفهای من داشت و مفتخرم بگویم ترانه «خاکستری» با ملودی آقای بیات و کلام آقای ایرج جنتی عطایی برای من از یادگارهای این دوره و تنظیم زندهیاد اوشال است.»
در دهه ۵۰ جدای از آثاری که فقط برای سرگرمی ساخته میشدند، آثار جدی موسیقی پاپ ما بیشتر محتوای سیاسی- اجتماعی داشتند. مثل کارهای فرهاد مهراد، داریوش اقبالی، فریدون فروغی و...، اما یکسری از ترانهها معنای تعهد اجتماعی را در جای دیگری غیر از صحنه مبارزه مستقیم سیاسی سراغ کردند. ترانههایی که کلام را با خود انسان و هستی و ماهیتش پیوند زدند و انگار ابعاد درونی انسان برای این ترانهها مقدم بر وجه بیرونیاش بود.
قطعه «خاکستری» یکی از همان ترانهها است که مصداق کاوش در هستی انسان است. قطعهای که اکثرا با صدای ابراهیم حامدی آن را شنیدهاند و شاید ندانند که قبل از آن به زیبایی هرچه تمامتر با صدای علی سهرابِ جوان که هنوز ۲۰ سالش نشده بود، خوانده شد.
از دیگر مشخصههای کار علی سهراب، متفاوت بودنش در هر قطعه است. صدا و حس او در هر قطعه مختصات همان محتوا را دارد. آنجاکه میخواند «شعر من از عذاب تو گزند تازیانه شد...» با شکل ادا کردن و دقتی که به خرج داده، حس تازیانه را چنان ادا میکند که انگار کسی زیر درد تازیانه! از همین دقت و غریزه هنری سرشار است که حس عصیانگرانه قطعه «خاکستری» به تجربهای ماندگار در حافظه شنیداری مخاطب بدل میشود.
علی سهراب در تمام این سالها تن به گفتگو و - به اصطلاح- پرزنت کردن خود نداده؛ در زمانهای که هر بیهنری با ملاکهای نامعلوم دستگاهِ متولی هنر مجوز انتشارِ هر چیزی را به نام آلبوم موسیقی میگیرد، او ترجیح داده تن به سکههای رایج بازار نساید. انگار یک مخاطب کیفی که فضا و درونمایه کارش را درک کند، برایش به دهها و صدها مخاطبی که فاقد آن درک باشند، میارزد؛ وگرنه برای کسی، چون او با آن کارنامه و جایگاه، خیلی سخت نبود کارهای سادهپسند و سرگرمکننده وای بسا پرفروش منتشر کردن. چنانکه خیلیها تن به این کار دادند و پشت هم آلبوم بیارزش پس انداختند.
او درباره گزیدهکار بودن خود میگوید: «ضمن اجرای آثاری دیگر از اساتید پر مایه، در سالهای پس از ۵۷ با حفظ احترام و ارتباط هنری با پیشکسوتان و دوستان متاخر و جوانتر در عرصه موسیقی سعی کردم برگزیده و محدود و البته قدری شخصی کار کنم و حتی پیشنهاد همکاری با دو پروژه بلند تلویزیونی از سوی آقای بیات، باز بنا به دلایل شخصی منجر به عدم حضورم شود.
از آثار منتشرشده اخیرم میتوانم اشاره کنم به خواندن اشعار «سرمای دُرون»، «شبانه» و ترانه «بزرگترین آرزو» از شاعر فقید میهنمان احمد شاملو با ملودی و نغمهپردازی خودم همراه با تنظیم آقای پویا ساغری و چنانچه بخت یا وقت با ما یار شود، آثار نیمهتمامی در دست است تا شاید وقتی دیگر قادر به نهایی کردن آنها شوم.»
او در بخشی از حرفهایش، طوری که انگار احساس دِین به عواملی داشته باشد که با وجود همه اهمیت هنری، علمی و فنیشان چندان از سوی مخاطبان شناخته نمیشوند، توضیحی را ضروری میداند: «جمعآوری آثار هنری در موسیقی پس از ساخت ملودی و کار دشوار آرانژمان، نیازمند توسل به عوامل متعددی است. برای مثال موزیسینهایی که برای ضبط در استودیو یا اجراهای فاخر حضور مییابند و با توانمندی پارتیتورها را مینوازند، برای شکوفایی خود چه رنجها که نکشیدهاند. همچنین در صدابرداری و مهندسی در میکس و مستر و... تواناییهای این سروران در به ثمر رساندن اثر و تثبیت آن همواره جای تعظیم و قدردانی دارد.»
بابک بیات در مورد اهمیت کشف استعدادهای جوان گفته بود: «من به پیشرفت جوانها خیلی دلخوشم، اما زمانی که شعر ضعیف استفاده میکنند و میفهمم جوان آهنگسازی ارکستراسیون نمیداند و نمیتواند با سازهای زنده کار کند دچار تاسف میشوم.ای کاش هر کسی که سراغ آهنگسازی میآید، مثل آن زمان که ما جوان بودیم، قدر کار خود را بداند.» کارهای بیات به خاطر همین دقتها و حساسیتها ماندگار شدند و استعدادهایی را هم که کشف کرد، غالبا همچون خود او نسبت به خلق اثر حساسیت نشان میدهند. نگاهی به سبک زندگی هنری علی سهراب نشان میدهد که درس استاد را خوب آموخته.
ذات و اصالت هنر برای سهراب چنان اهمیت دارد که هیچگاه مغلوب وسوسه شهرت نشده و در تمام این سالها ترجیح داده فعالیت کمتری در صحنه خبرساز موسیقی داشته باشد. با این حال موسیقی چنان با روحش پیوند دارد که به قول سعدی انگار «جان در بدنی». گواه این پیوند خبر خوبی است که به ما میدهد؛ خبری که در این روزگار بدسگال، تسلیبخش است. اینکه بنا دارد آثار نیمهتمامش را سامانی ببخشد و منتشرشان کند. پس با اشتیاق چشم به راه این اتفاق خوب موسیقی پاپ ایران میمانیم.