bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۶۴۸۰۳۰

محبوب‌ترین کوتاه‌قامت ایران: صبح رفتم خواستگاری و شب عقد کردیم!

محبوب‌ترین کوتاه‌قامت ایران: صبح رفتم خواستگاری و شب عقد کردیم!

اسدالله یکتا گفت: همسرم صبح بله را گفت و شب عقد کردیم و حالا سال‌هاست داریم با خوشی و خوبی زندگی می‌کنیم. خدا را شکر چهار پسر داریم و دو دختر. نوه هم دارم و رابطه خوبی با هم داریم.

تاریخ انتشار: ۱۵:۲۲ - ۱۸ تير ۱۴۰۲

وجود مضجع منور رضوی در شهر مشهد باعث شده که این شهر همواره میزبان اقشار مختلف باشد؛ زائرانی که از گوشه و کنار کشور عزیزمان برای زیارت به پایتخت معنوی ایران می‌آیند تا با زیارت حرم نور روشنی و امید در قلب‌هایشان بتابد.

به گزارش همشهری آنلاین، در این بین مشهد طی سال میزبان هنرمندان کشور است؛ چهره‌هایی که سال‌ها از پنجره صندوقچه جادویی به خانه‌های ما آمده‌اند یا ما با دیدن آثارشان در پرده نقره‌ای سینما با آن‌ها خاطره ساخته‌ایم. «اسدالله یکتا» هنرمند نام‌آشنایی است که به دلیل جثه ریزنقش و سبک خاص بازی‌اش در تئاتر، سینما و تلویزیون برای چند نسل از ایرانیان خاطره ساخته است.

اسدالله یکتا از آن دست بازیگرانی است که علاقه زیادی به شهر مشهد و امام رضا (ع) دارد. در یکی از سفر‌هایی که یکتا به مشهد داشت، با او قرار گذاشتیم و پای حرف‌های مشهورترین بازیگر کوتاه‌قد سینما و تلویزیون ایران نشستیم. البته قبل از مصاحبه با او و یکی از پسرهایش در کوچه‌های خیابان خسروی مشهد قدم زدیم و به سمت درب باب‌الجواد حرم مطهر رضوی رفتیم تا هم سلام بدهیم و هم چند قطعه عکس به یادگار از اسدالله یکتا بگیریم. غافل از اینکه مردم خاطرات خود را فراموش نمی‌کنند و بیشتر از ما برای گرفتن عکس یادگاری با آقای یکتا مشتاق‌اند.

در یک چشم به هم زدن دیدیم چند نفر از آقای یکتا می‌خواهند که کنار فرزندشان بایستد، چند نفر دیگر می‌خواهند با او عکس خانوادگی بگیرند و خیلی‌های دیگر از خاطرات خود با او می‌گویند؛ خاطراتی که یکتا از اواسط دهه چهل با آغاز نقش آفرینی در آثار مختلف برای مردم ایران ساخته است. بعد از ایستادن‌ها، عکس گرفتن‌ها و خاطره شنیدن بسیار سرانجام به درب باب‌الجواد، یکی از ورودی‌های حرم مطهر رضوی، رسیدیم. اسدالله یکتا رو به گنبد زرد رنگ آقا امام رضا (ع) ایستاد، سلام داد و گفت: «مشهد و زیارت اولین انتخاب من برای سفر است.»

آقای یکتا معمولا سالی چند بار به مشهد می‌آیید؟

هر موقع فرصتی دست بدهد به پابوس آقا امام رضا (ع) می‌آیم. در حقیقت برای آمدن به مشهد هیچ محدودیتی برای خودم قائل نیستم و هر فرصتی هرچند کوتاه دست بدهد سریع خودم را به کنار حرم امام رضا (ع) می‌رسانم. البته در روز‌های کرونا کمتر فرصت می‌شد به مشهد بیایم. البته در روز‌های کرونا هم یکی دو تا کار به من پیشنهاد شد که یکی از آن‌ها در مشهد بود و یکی در شهرستانی دیگر.

یکی از اتفاقات جالبی که ما دیدیم استقبال مردم از شماست. راستش فکر نمی‌کردیم از شما این قدر استقبال کنند.

خیلی‌ها تعجب می‌کنند که چرا مردم هنوز من و امثال من را دوست دارند. چون ما مثل خیلی‌های دیگر سوپراستار نیستیم، اما مردم واقعا لطف دارند. من تا به امروز هر جا که رفته‌ام مردم لطف داشته‌اند، با من دست داده‌اند و بغلم کرده‌اند. من هم با مردم تا جایی که بتوانم همراهی می‌کنم، چون هیچ وقت نمی‌توانم به مردم بگویم: «آقا دست نده، بغل نکن و عکس نگیر.»

اینکه شما جثه کوتاهی دارید، دلیل دادن نقش به شما طی این همه سال بوده است؟

در گذشته هر کارگردانی که من را می‌دید می‌گفت آقای یکتا یک حس بگیر که میزان تسلط شما را روی نقش ببینم. من همیشه تلاش کرده‌ام که چیزی را که کارگردان از من می‌خواهد برایش بازی کنم. نام اولین فیلم من «مراد و لاله» بود. بعد که دیدند من توانمند هستم و می‌توانم همان چیزی را بازی کنم که آن‌ها می‌خواهند، من را انتخاب می‌کردند؛ مانند کارگردان «چاق و لاغر» که آدم توانمندی بود.

وقتی برای تست رفتم کارگردان گفت: «آقای یکتا من از شما می‌خواهم از آن بالا بیایی پایین و کار‌های جورواجور بکنی.» بعد که دید از پس خواسته‌ها و توقعات او برمی‌آیم به من گفت بیا قرارداد ببندیم. من در ابتدا خودم و توانایی‌هایم را باور کردم تا توانستم نظر کارگردان‌ها را هم به خودم جلب کنم.

خدا من را ببخشد که این را می‌گویم، قیافه من نسبت به آدم‌های کوچک دیگر قشنگ‌تر بود. خدا جان من را ببخشد. من آدم کوچولو بودم و این باعث جلب نظر کارگردان می‌شد و هنوز می‌شود.

این طور بوده که هر نقشی را که به شما پیشنهاد شده است، بپذیرید؟

طی این سال‌هایی که من بازیگری می‌کنم کار‌هایی بوده است که خودم آن‌ها را نپذیرفته‌ام. چه قبل انقلاب و چه بعد از انقلاب کار‌های زیادی بود که من نپذیرفتم. این طور نیست هرکاری را که به من پیشنهاد بشود، قبول کنم. به عنوان مثال من هیچ وقت کار‌های منفی بازی نمی‌کنم. چون پیش خودم فکر می‌کنم من که همیشه مردم را خندانده‌ام و به خانه آن‌ها شادی برده‌ام و باعث ناراحتی آن‌ها نشده‌ام، چرا باید نقش منفی بازی کنم؟ برای همین هر جایی که فکر کرده‌ام سکانسی به درد من نمی‌خورد، قبول نکردم. حتی یک بار یک کاری بود که باید قاچاق‌فروشی می‌کردم، من معذرت‌خواهی کردم و گفتم نمی‌خواهم.

برخورد مردم با شما چگونه است؟ آیا شده که از مردم و تقاضای آن‌ها برای عکس گرفتن خسته شوید؟

برخورد مردم طی این سال‌ها با من عالی بوده. واقعاً دستشان درد نکند. مردم همیشه باعث افتخار من هستند. آن‌ها وقتی من را می‌بینند، می‌گویند که آقای یکتا با بچه من عکس می‌اندازی؟ با همسر من عکس می‌اندازی؟ من هم همیشه به مردم می‌گویم چشم. چون باعث افتخار من است. همیشه مردم به من لطف دارند و با من مهربان هستند. قد من که به مردم نمی‌رسد، به همین دلیل آن‌ها وقتی می‌خواهند با من عکس بگیرند، می‌نشینند و خودشان را اندازه من می‌کنند. من خیلی کوچک‌تر از آن هستم که خودم را کسی بدانم و خدای نکرده برای مردم قیافه بگیرم.

افتخار هر هنرمندی این است که با مردم رابطه‌اش خوب باشد. همین هم باعث شده من همیشه هر وقت بیرون می‌روم به قرارهایم دیر برسم؛ چون مردم لطف زیادی به من دارند. یک بار رفته بودیم شمال. یک جایی برای من چایی آوردند، مردم از بس آمدند که با من عکس بگیرند، چایی یخ کرد و نشد بخورم. به همین دلیل است که می‌گویم مردم همیشه مهم‌تر هستند.

کمی از زندگی شخصی‌تان بگویید. ازکودکی‌هایتان. پدر شما چه کاره بودند؟

پدر من بنا بود و مادرم خانه‌دار. پدرم قد بلندی داشت و برای خودش یلی بود. پدرم نمی‌دانست که من هنرپیشه هستم. یک بار یکی از دوستانش به او گفته بود که پسرت هنرپیشه است و او گفته بود یعنی چه کار می‌کند؟ یکی دو سال که از کار من گذشت، یک بار آنونس فیلمی را دیده بود و گفته بود: «عه! این بچه من است که» و من هم مجبور شدم که اعتراف کنم (با صدای بلند می‌خندد).

بعد پدرم از من پرسید که اینجا چه کار می‌کردی؟ من هم جواب دادم که بازی می‌کردم. بعد گفت که چه بازی‌ای؟ مردم را اذیت می‌کردی؟ بعد از آن من مجبور شدم بنشینم و شغل خودم را به او توضیح بدهم. پدرم هم در جواب توضیحاتم گفت که ان‌شاالله که موفق باشی. فقط کار بد نکنی و کسی را اذیت نکنی.

چه شد که ازدواج کردید؟

یک دوستی داشتم که به رحمت خدا رفته است، یک بار که داشتیم با هم راه می‌رفتیم، گفت: «آقای یکتا داری پیر می‌شی، نمی‌خوای زن بگیری؟» گفتم: «اگر کسی باشد چرا نخواهم» که دوستم جواب داد: «اگر قد بلند باشد بهتر است.» من هم گفتم: «قبل از هر چیزی باید هم را ببینیم و اگر مشکلی نبود، اقدام کنیم.» در زمان خیلی کوتاهی من و همسرم همدیگر را دیدیم و رفتیم خواستگاری. آن روز‌ها دست و بالم باز بود. وقتی ما هم را دیدیم و پسندیدم، به خانواده‌اش گفتم که من می‌خواهم چند دقیقه با این خانم که قرار است یک عمر با او زندگی کنم صحبت کنم.

آن‌ها گفتند تنهایی که نمی‌شود. گفتم که ما باید با هم حرف بزنیم. به برادرش گفتم که اگر می‌خواهی بیا بشین کنار ما. بعد رو کردم به همسرم و گفتم: «ببین خانم؛ مردم من را دوست دارند. ممکن است در خیابان به من ابراز محبت کنند، شما بعداً نگی چرا با خانم‌ها عکس گرفتی، چرا فلان کردی.» او هم گفت: «مشکلی نداره.» همین شد که همسرم صبح بله را گفت و شب عقد کردیم و حالا سال‌هاست داریم با خوشی و خوبی زندگی می‌کنیم. خدا را شکر چهار پسر داریم و دو دختر. نوه هم دارم و رابطه خوبی با هم داریم.

یک جایی گفته بودید شغل قبلی‌تان قبل از بازیگری زرگری بود. به نظرتان اگر زرگر مانده بودید و سراغ بازیگری نیامده بودید، الان وضع مالی‌تان بهتر نبود؟

قطعاً اگر در همان کار زرگری می‌ماندم وضعم بهتر بود. هر کاری به غیر از بازیگری می‌کردم، الان وضعم بهتر بود. بازیگری آینده‌ای ندارد. شما وضیعت بزرگ‌ترین هنرپیشه‌ها را ببینید. اما راستش را بخواهید اگر باز هم به آن روز‌ها برگردم، هنرپیشگی را انتخاب خواهم کرد.

آقای یکتا چه شد که وارد دنیای هنر شدید؟

روزی که عموی من مرد، من شاگرد زرگر بودم. رفتم پیش استاد کارم و گفتم: «آقا عموی من مرده و باید بروم تشییع جنازه او.» گفت: «برو بابا کی مرده.» گفتم: «کی مرده چیه.» و ناراحت شدم و نشستم یک گوشه کارگاه. صاحب مغازه بعد دوباره رو به من کرد و گفت: «به جای این کارا برو یک چایی بیار که با هم بخوریم. ایشالا عموت خوب می‌شه.» گفتم: «چشم» و همین که رفتم چایی بیارم دیدم موقعیت خوبی است و فرار کردم. رفتم خانه دیدم جسد عمو را برده‌اند برای خاکسپاری. دیگر سرکار نرفتم.

بعد از چند روز استاد کارم آمد سراغم و گفت: «چرا نیامدی؟» گفتم: «مگه من نگفتم عموم فوت کرده؟» گفت: «معذرت می‌خوام، من فکر کردم داری دروغ می‌گی.» من گفتم: «چرا باید بعد از چند سال شاگردی بهت دروغ بگم؟» دیگر پیشش برنگشتم و بعد از چند روز که مراسم‌ها تمام شد، به خودم گفتم حالا چه کار کنم. این جوری حوصله‌ام سر می‌رود. همین طور علاف و بیکار رفتم سمت لاله‌زار.

آن روز‌ها دستم خالی بود. یواشکی رفتم یک تئاتر دیدم و بعد از تئاتر همین که آمدم یواشکی در بروم، یک کسی من را گرفت و گفت: «آقا کوچولو بیا ببینم. یواشکی رفتی ما خوشمان آمد. اما یواشکی نرو من کارت دارم.» گفتم: «ببخشید من پول ندارم.» گفت: «کی از شما پول خواست؟ تو یه پا هنرپیشه هستی. میای هنرپیشه بشی؟» گفتم که من اصلاً بلد نیستم. گفت: «برو با کس‌وکارت بیا.» فردایش باز تنها رفتم. گفت: «کس‌وکارت کو؟» گفتم: «پدرم سر کار است و خودم هستم فقط.»

بعد از آن رفتم تمرین تئاتر و دو جلسه تمرین کردیم و راضی بودند. وقتی جنگ شروع شد من بیکار شدم. به همسرم گفتم با بیکاری که نمی‌شود زندگی کرد. البته به دلیل قد کوتاهم نمی‌توانستم هر کاری کنم. با مشورت زنم رفتم چند بسته سیگار خریدم و فروختم. مردم هوای من را داشتند. چون قدم کوتاه بود، خوششان می‌آمد و از من می‌خریدند.

البته بعد‌ها دیگر با بازیگری حسابی سرتان شلوغ شد. درست است؟

بله. من از اول تئاتر کار می‌کردم. یک بار یک کارگردانی آمد و گفت که آقای یکتا فیلم بازی می‌کنی؟ گفتم که من بلد نیستم. گفت: «از این نمایش راحت‌تر است و این طور نیست که اگر اشتباه کردی نشود کاریش کرد.» بعد از آن من رفتم سر فیلمبرداری و وقتی بازی کردم کارگردان پذیرفت و راضی بود.

اول قرار بود یک سکانس بازی کنم. اما وقتی بازی من را دیدند نقش‌های زیادتری دادند و از همان فیلم اول کار من شروع شد. بعد‌ها طوری شد که من سه چهار سالی حتی با شاه هم فالوده نمی‌خوردم (می‌خندد)، چون کار‌های زیادی به من پیشنهاد می‌شد و هر چند روز سر یک کار تازه می‌رفتم و بازی می‌کردم. یک بار یکی از کارگردان‌ها گفت: «آقای یکتا خسته می‌شی؛ این قدر کار نکن.» من هم گفتم که همین یکی دو روز است. اگر الان کار نکنم فردا باید حسرت بخورم. برای همین هر وقت کار بود من نه نگفتم.

این روز‌ها که چهره‌تان شناخته‌شده است وخانواده خوبی هم دارید، چه آرزویی دارید؟

من طی دوران بازیگری با خیلی‌ها کار کردم؛ با همه بزرگان سینمای ایران. آرزو دارم من و خانواده‌ام بیشتر از این خوشبخت باشیم. البته ناشکری نباشد؛ من الان هم احساس خوشبختی می‌کنم. اما دوست دارم رفاه بیشتری داشته باشم. موفقیت فرزندانم آرزوی من است.

برچسب ها: اسدالله یکتا
bato-adv
bato-adv
bato-adv