در دنیایی که مدام تشویقمان میکند پیشرفت کنیم و سازگاری داشته باشیم، خیلی راحت میتوان هویت و کیستی را از دست داد و دچار سردرگمی شد. بهخصوص اگر پای عشق هم در میان باشد.
در دنیایی که مدام تشویقمان میکند پیشرفت کنیم و سازگاری داشته باشیم، خیلی راحت میتوان هویت و کیستی را از دست داد و دچار سردرگمی شد. بهخصوص اگر پای عشق هم در میان باشد.
به گزارش راهنماتو، جذابیت یک رابطه جدید میتواند به قدری قوی باشد که وسوسه شوید و به خاطر آن رابطه تبدیل به شخص دیگری شوید.
اما برای آن زمانی که شور و هیجان ابتدایی کاهش پیدا میکند چه برنامهای دارید؟
همه ما رویاها و اهدافی داریم که روحمان را به آتش میکشند. میخواهد نویسنده شدن باشد، شروع کسبوکاری تازه یا سفر به دور جهان. مجبور نیستید با ورود به رابطه تازه این رویاها را کنار بگذارید.
اشتباه برداشت نکنید. گاهی عشق کمکمان میکند رویاهایمان را تعدیل کنیم یا حتی رویاهای بزرگتر در سر بپرورانیم. هیچ ایرادی ندارد که اهدافتان را طوری تعدیل و تنظیم کنید که شریک عاطفیتان هم در آن شریک شود.
درحقیقت، شریک شدن در اهداف یکدیگر یکی از قشنگترین بخشهای روابط عاشقانه است؛ به شرطی که هر دو نفر به یک اندازه در رویاهای هم سرمایهگذاری کنند.
اما مثلا ممکن است فردی رویای تبدیل شدن به موسیقدانی حرفهای را به دلیل آنکه همسرش آن را «غیرواقعی» توصیف میکرد، کنار بگذارد.
آنچه ابتدا لباس سازگاری به تن میکند در ادامه تبدیل به قربانی یک-جانبه میشود. بخشی از روح این شخص ممکن است پژمرده شود. یادتان باشد که شریک حمایتکننده بزرگترین مشوق شماست، او از شما نمیخواهد که رویاهایتان را ترک کنید.
دنبال کردن اهداف در راستای موفقیتهای شخصی نیست؛ این کار استقلال و فردیت شما را نیز تحکیم میکند که زیربنای اساسی در هر رابطه عاشقانهای است.
ارزشهای بنیادی اصولی هستند که شما را در زندگی هدایت میکنند. درست مثل یک قطبنما که به شما کمک میکند از میان تصمیمها و تعارضات مسیر درست را انتخاب کنید.
ارزشهای اصولی متنوع اند و از صداقت گرفته تا متعهد بودن به پایداری زیستمحیطی یا وقف خود برای خانواده، عصاره و جوهر شما را نشان میدهند؛ بنابراین شما هم باید شناختی از ارزشهای بنیادیتان داشته باشید و هم با وارد شدن به یک رابطه بر سر این مولفههای بنیادی سازش نکنید.
جالب آن است که عشق گاهی میتواند چشمهای شما را به ارزشهای تازهای باز کند که قبلا متوجهشان نشده بودید. مثلا ممکن است شما که گیاهخوار نیستید به واسطه زیستن در کنار فردی گیاهخوار به این رفتار علاقهمند شوید و آن را یکی از اصولیترین روشها برای حفظ محیط زیست بشناسید.
زیبایی قضیه همین است که با عمیقتر شدن رابطه فهم شما از آنچه در زندگی اهمیت دارد تغییر میکند. با این حال، تغییر کردن و سازشپذیری باید همواره انتخاب شما باشد.
شریک عاطفی درست به ارزشهای بنیادی شما احترام میگذارد و هرگز از شما نمیخواهد که بر سر آنها سازش کنید. ارزشهای بنیادی شما ـ چه آنهایی که از قبل داشتید و چه آنهایی که به واسطه رابطه عمیق عاطفیتان کشف کردهاید ـ باید به قویتر شدن پیوند شما منجر شود.
,
استقلال کیفیتی ارزشمند است. استقلال یعنی برخورداری از آزادی برای انتخاب، داشتن علایق شخصی و مدیریت زندگی به نحوی که در آن حس لبریز بودن از زندگی کنید.
بودن در رابطه هرگز به معنی دست کشیدن از حس خوداتکایی نیست.
اما استقلال میتواند یک بعد منفی نیز داشته باشد. بخشی از زیبایی رابطه به این است که احساس کنید شخصی در زندگیتان وجود داد، که به خصوص در زمانی که اتفاقات غیرمنتظره رخ میدهد، بتوانید به او تکیه کنید.
وقتی در زیر یک سقف زندگی میکنید، منطقی نیست که مثل دو مستأجر مستقل در دو فضای کاملا جدا از هم زندگی کنید. یک رابطه سالم و طبیعی، رابطهای است که در آن هر دو طرف بر سر چیزهای مشخص به هم متکی هستند. حال این چیزها میتواند حمایت عاطفی یا نوبتی درست کردن غذا باشد.
اما بخش مهم این است که بدانید مرز باریکی بین استقلال دوطرفه و حلشدن درهم و درهمتنیدهشدن وجود دارد.
رابطه هرگز نباید حس درتلهبودن به شما بدهد یا وادارتان کند که به لحاظ مالی به هم وابسته شوید یا نوعی وابستگی دوطرفه را ایجاد کند که در صورت تنها شدن احساس خلا کنید.
اگر به سمتی رفتهاید که حس میکنید بدون شریک عاطفیتان قادر به عمل کردن نیستید، وقتش آن رسیده که یک قدم به عقب بردارید و استقلالتان را پس بگیرید.
باور کنید که افراد مستقل روابط قویتری میسازند. علتش آن است که دو نفر خود-اتکا که تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند، تیم قویتری در مقایسه با دو نفر که حس میکنند هیچ گزینه دیگری ندارند، تشکیل میدهند.
رابطه شما با دوستان و اعضای خانوادهتان در طی سالها یا شاید دههها ساخته شده است. این پیوندها بخشی از هویت شما هستند و حفظ آنها، حتی اگر عمیقا شخصی را دوست داشته باشید، ضروری است.
شریک عاطفی شما هرگز نباید مجبورتان کند که بین خودش و اشخاص مهم دیگر زندگیتان انتخاب کنید.
قرار نیست شریک عاطفی شما با همه اعضای خانواده شما دوست صمیمی باشد. او با شما در رابطه است نه با حلقه نزدیکان شما.
کاملا طبیعی است که او از بعضی از اعضای خانواده یا دوستان شما خوشش نیاید. هیچ ایرادی هم ندارد. اما اگر شریک عاطفیتان به شما فشار میآورد تا رابطهتان را با شخص خاصی قطع کنید، باید به آن به مثابه یک هشدار قرمز نگاه کنید و خوب بررسیاش کنید. اگر مطمئن هستید که آن رابطه خاص سالم و طبیعی است و هیچ ضرری برایتان ندارد، این درخواست باید از روی حسادت یا حس تملک بر شما مطرح شده باشد.
اگر چنین اتفاقی افتاد ضرورت دارد که گفتوگویی بیپرده و صادقانه با شریک عاطفیتان داشته باشید و درباره نگرانی های تان با او حرف بزنید. آیا نگرانیهای او معتبر است؟ یا دلایل احساسی بیپایهای مطرح میشود؟
تفکیک این دو مسئله میتواند بینش عمیقی درباره روابطتان به شما بدهد و کمکتان کنید تا از تخریب روابط عمیقی که طی سالیان با دوستان و اعضای خانوادهتان ساختهاید، پیشگیری کنید.
نظام باورهای شما، از باورهای مذهبی گرفته تا باورهای معنوی یا زیباییشناسانه، عمیقا تار و پود هستی شما را شکل میدهند. این باورها ارزشها، رفتار و چگونگی معنا دادن به جهان را برایتان مشخص میکنند.
چون این باورها جایگاه مهمی در زندگیتان دارند، تغییر دادن یا تعویض کردن آنها با باورهای دیگر، تلاشی خطرناک است که میتواند جلوتر برایتان بحران وجودی ایجاد کند.
اشتباه نکنید، شما ممکن است در مسیر زندگی با یک رویکرد تازه مواجه شوید و رویکرد فعلیتان را به چالش بکشید. آدمهای زیادی چه در رابطه و چه مجرد، با رویکردهای تازهای در زندگی مواجه میشوند که میتواند منجر به اکتشاف عمیقتر خودشان شود.
یا حتی ممکن است کمکم بفهمید که باورهای شریک عاطفیتان هم در سطوح عمیق شبیه به باورهای شماست. اما اگر تغییر باورها از درونتان رخ نداده باشد، حس قربانی شدن میدهد تا انتخاب طبیعی. مثل آن است که دچار بحران معنوی و عاطفی شوید.
همیشه به باورهایتان به شکلی حقیقی باور داشته باشید. شریک عاطفیتان شما را همانگونه که هستید دوست خواهد داشت و این شامل باورهای شما نیز هست.
مرزهای شخصی مانند نردههای نامرئیای هستند که از موجودیت عاطفی شما محافظت میکنند. این مرزها هستند که تعیین میکنند چه چیزی در نحوه تعامل شما با دیگران قابل پذیرش است و چه چیزی قابل پذیرش نیست.
وقتی وارد رابطه میشوید، وسوسه میشوید که به نام عشق این مرزها را جابهجا کنید. اما جابهجا کردن این مرزها به خاطر خوشایند و راحتی دیگران، مسیری لغزنده ایجاد میکند که میتواند منجر به رنجش و از دست دادن احترامتان در نظر دیگران شود.
حتما خودتان تا کنون کشف کردهاید که برخی مرزها در یک رابطه سالم منعطف هستند. شما در طی رابطه یاد میگیرید برخی بدقلقیهای هم را تحمل کنید و شاید نظرتان را درباره برخی چیزها تغییر دهید.
یادتان باشد، مرز گذاشتن معنایش این نیست که باید سر شریک عاطفیتان داد بزنید. بلکه منظور ساخت محیطی سالم به لحاظ عاطفی است که هر دو در آن شکوفا شوید.
اگر کسی حقیقتا شما را دوست داشته باشد به مرزهایتان احترام میگذارد و سعی نمیکند که این مرزها را تغییر دهد. پس مرز را حفظ کنید، زیرا سلامت عاطفی شما ارزشمند است.
در مرکز شخصیت شما ویژگیهای بنیادی شما نهفته است ـ حس شوخطبعیتان، مهربانیتان و استعدادتان برای تعریف کردن امور همانگونه که هستند. اینها کیفیات و ویژگیهایی هستند که شما را شما کردهاند.
این ویژگیها نباید به دلیل ترجیحات یا امیال دیگری تغییر کنند.
رابطه باید مانند خانهای باشد که در آن میتوانید خود واقعی و اصیلتان را نمایش دهید. نباید مکانی باشد که احتیاج داشته باشید نقاب بزنید یا به نسخهای بهتر از خودتان تبدیل شوید تا با استانداردهای دیگران همخوانی پیدا کنید.
درواقع رابطه عاشقانه میتواند محلی برای رشد شخصیتی شما باشد. رابطه میتواند تشویقتان کند که صبورتر، بخشندهتر و درکپذیرتر شوید.
اما همه اینها باید روی نسخه فعلی شما رخ دهد و درواقع خود فعلیتان را دچار تکامل کند نه آنکه به کل شما را دچار استحاله کند. شریک عاطفیتان باید شما را به واسطه شخصی که هماکنون هستید دوست داشته باشد نه شخصی که در آینده ممکن است به آن تبدیل شوید.
پس باید ابتدا ببنید در اعماق وجودتان چه کسی هستید. وقتی خودتان را پیدا کردید به خودتان محکم بچسبید و هرگز به خاطر دیگران خودتان را تغییر ندهید.
یادتان باشد رابطه محل رشد و یادگیری است، اما هدف این نیست که به ایدئال شخص دیگری تبدیل شوید. هدف آن است کسی را پیدا کنید که شما را به واسطه شخصی که هماکنون واقعا هستید دوست دارد ـ با همه نقصها و بدقلقیهایتان.