افرادی که وارد رابطه میشوند امکان دارد در طول رابطه با هم با مشکل روبرو شوند و دیگر با هم سازگاری نداشته باشند.
نشانههای شاخصی وجود دارند که میتوانند احتمال بهم خوردن روابط آدمها را پیشبینی کنند.
به گزارش راهنماتو، یک راه برای آنکه بفهمید با کسی سازگارید یا نه، آن است که ببیند آیا درباره چیزهای مختلف به صورت بنیادی و ریشهای به شکلهای متفاوتی فکر و عمل میکنید یا خیر.
چندین پرسش هست که میتوانند سازگاری و انطباق دو فرد را پیشبینی کنند. با راهنماتو همراه باشید تا اصلیترین پرسشهایی که با احتمال زیاد میتوانند میزان هماهنگی شما را با شریک عاطفیتان بسنجند، با هم بررسی کنیم. کافی است که شما و شریک عاطفیتان به این پرسشها پاسخ دهید.
بیایید با مهمترین پرسشی که ممکن است از فردی پرسیده شود آغاز کنیم. چطور میخواهی زندگیات را سپری کنی؟ راههای بسیار متنوعی برای گذران زندگی وجود دارد. همه این راهها به ارزشهای ما بستگی دارد. درحالیکه فردی ممکن است برای روتین و روزمرگی ارزش قائل باشد، شخص دیگر ممکن است مدام دلش تغییر و بداههپردازی بخواهد. اگر کسی بخواهد مدام در یک مکان بماند و ثبات و یکجا ماندن برایش ارزش است، نمیتواند با کسی در رابطه باشد که دوست دارد جهان را آزادانه بگردد و تجربههای تازه کسب کند.
ممکن است کسی دلش بخواهد هر هفته دوستانش را بر اساس نظمی مشخص ملاقات کند، یا هر هفته ورزش مورد علاقهاش را انجام دهد یا به جایی که در آن زندگی میکند حس تعلق زیادی داشته باشد. همه این موارد خوب است، اما مشکل وقتی شروع میشود که این فرد با شخصی وارد رابطه شود که دلش بخواهد مکانها و آدمهای تازه را ملاقات کند و در جاهای مختلفی در سراسر جهان حس خانه و تعلق پیدا کند.
اگر این دو فرد با هم وارد رابطه شوند، یکی باید به خاطر دیگری سازگارتر شود. وقتی آدمها دو چیز کاملا متفاوت در زندگی میخواهند، رابطه تبدیل به میدان نبرد و کشمکش میشود.
اگر شخصی دوست دارد به سبکی کاملا متفاوت با شما زندگی کند و شما هم اهل مصالحه و گذشتن از خواستههایتان نیستید، بدانید میلیونها نفر دیگر شبیه به شما و در سازگاری با شما هستند که میتوانید رویشان حساب کنید.
در مورد قبلی بر لزوم برخورداری هر دو طرف از ارزشهای مشترک صحبت کردم. نیازی نیست برای برخورداری از رابطهای موفق با شریک زندگیتان کاملا در ارزشها همسان باشید، ولی لازم است که حداقل ارزشهای مشترکی هر دوتان را در زندگی رو به جلو ببرد و هر دو همنظر باشید.
روی چه چیزهایی باید همنظر باشید:
باید درباره چیزهای مهم همنظر باشید و جهان را از دریچه لنزهای مشابه ببینید. یکی از این ارزشها آن است که آیا هر دو بر مبنای تمناهای قلبیتان پیش میروید یا تصمیمگیرنده اصلی مغزتان است؟
هدایت شدن توسط قلب معنایش این است که در تصمیمگیریها این احساسات هستند که بیشترین نقش را ایفا میکنند، اما هدایت شدن به واسطه مغز معنایش این است که شما از منطق و استدلال بهره بیشتری میگیرید.
قلب و مغز مکمل یکدیگر هستند. اما در نهایت شما وقتی وارد رابطهای میشوید باید مستقلا و به تنهایی یک انسان کامل باشید و نباید به دنبال کسی باشید که «پرکننده خلاءهایتان» باشد.
تجربه افراد نشان میدهد که وقتی دو نفر جهان را به دو شکل کاملا متفاوت تجربه میکنند، کشمکش در رابطه حل نمیشود.
مثلا اگر شخصی بیشتر تمایل دارد خودش را به دست جریانهای زندگی بسپارد و اجازه بدهد زندگی رفتهرفته خودش را برای او آشکار کند و از این طریق حس اصالت پیدا میکند، نمیتواند با کسی وارد رابطه موفق شود که برنامهریزی و جدول زمانی او را در زندگی پیش میبرند و بیشتر تمایل دارد همه چیز را از قبل کنترل و پیشبینی کند.
این دو آدم نمیتوانند درک کاملی از همدیگر داشته باشند و این تفاوت نگرش به جهان میتواند منبع بزرگی برای سردرگمی و کشمکش در رابطه باشد.
مورد بعدی نیز به این مورد مربوط است...
دو نفر قرار نیست که کاملا همسان باشند، ارزشهای آنها باید در کنار یکدیگر تراز شود و هر دو باید همرأی باشند.
مذهب و معنویت دو مقولهای هستند که در همترازی نقش مهمی ایفا میکنند. آیا یکی از افراد هیچ اعتقاد مذهبیای ندارد و فرد دیگر زندگیاش را وقف مذهب کرده است؟ این دو نفر نمیتوانند با هم همخوانی و همترازی داشته باشند.
شاید در اوایل رابطه دو نفر فکر کنند میتوانند دیدگاههایی چنین متفاوت را نادیده بگیرند و فکر کنند میتوانند از این تفاوتها عبور کنند.
اما در نهایت برخورداری از دو عقیده کاملا متفاوت درباره هستی و آنچه در زندگی اهمیت دارد، میتواند به منبعی برای چالش و درگیری تبدیل شود.
میدانید در ذات انسانها میل به تلاش برای تغییر دیگری و متقاعد ساختن او وجود دارد و یکی از علایق ما این است که دیگران را به دین و مذهب خود دعوت کنیم. ممکن است در اوایل رابطه دو نفر فکر کنند که تفاوتهایشان جذاب است و میتوانندی کاری به مذهب و معنویت یکدیگر نداشته باشند، اما با گذر زمان هر کدام احساس میکنند که طرفشان ارزشی برای باورهای معنوی و مذهبیشان قائل نیست و نمیتواند درک کند که آنها جهان را به شکلی متفاوت میبینند.
تفاوت در نگرش مذهبی و معنوی، تفاوتی مبنایی و بنیادی است که نادیده گرفتن آن گاهی غیرممکن است. بهتر است با کسی وارد رابطه شوید که ارزشهای وجودی یکسانی با شما داشته باشد و نخواهد مدام از شما بپرسد که به چه دلیل به باورهایتان باور دارید!
این پرسش شبیه به همان پرسش «چطور میخواهی زندگی کنی است؟»
این پرسش درواقع هسته خواستهها و مطالبات فرد و امیدهای او را در زندگی مشخص میکند. وقتی از شخصی درباره اهداف آیندهاش سوال میکنید، درواقع میخواهید به چیزهایی برسید که هستی و وجود این فرد را هدایت میکند و در زمره ارزشهای او در زندگی هستند.
این پرسش میتواند نشان دهد که این فرد در کوتاهمدت و بلندمدت به دنبال کسب چه اهدفی در زندگی است. میتوانید این پرسشها را بپرسید:
آیا دوست داری تشکیل خانواده بدهی؟
آیا دوست داری کسبوکار خودت را راه بیندازی و برای آیندگان میراثی به جای بگذاری؟
در مورد امور خیریه چه نظری داری؟
دوست داری با فرهنگهای مختلف ارتباط برقرار کنی و از آنها یاد بگیری؟
سفر کردن را دوست داری؟
لطفا آنچه دیگران درباره خودشان به شما میگویند را به عنوان حقیقت بپذیرید و تلاش نکنید آنها را متقاعد کنید که چیز دیگری بخواهند!
شما نمیتوانید مدام از دیگران بخواهید که در عقاید و افکارشان تجدید نظر کنند. شما درواقع با تلاش برای متقاعد کردن کسی که به شکلی بنیادی با شما ناسازگاری دارد، وقت خودتان را هدر میدهید.
گوش کنید، شما دوست دارید در آینده تشکیل خانواده دهید، ولی فرد دیگری نمیخواهد، لطفا درباره میزان سازگاریتان با فرد مقابلتان با خودتان صادق باشید و به دنبال چیزهایی باشید که حقیقتا شما را در زندگی به وجد میآورند. شما نباید و نمیتوانید کسی را متقاعد کنید چیزی را که شما میخواهید در زندگیاش بخواهد.
حتما کسی هست که چیزهایی که شما دوست دارید را دوست داشته باشد و بیشتر از هر کسی با شما هماهنگ باشد.
پول میتواند یکی از بزرگترین منابع درگیری و تعارض در روابط باشد.
طبیعی است که دو نفر به دلیل اشتغال در صنایع متفاوت و نقشهای متفاوت درآمدهای متفاوتی کسب کنند. اما نظر دو نفر درباره پول میتواند عامل سازگاری یا عدم سازگاری باشد.
مثلا شخصی ممکن است فکر کند کسب درآمد زیاد یکی از ارزشهای اصلی در زندگی است و تمرکزش روی کسب درآمدهای بالاتر از سطح متوسط جامعه باشد، درحالیکه شخص دیگر نظرش این باشد که «مهم نیست فقیر باشم و فقیر زندگی کنم!»
عوامل متعددی هستند که فردی را به کسب درآمد بیشتر سوق میدهند. میل به تجربههای خاص یا آزادی بیشتر دو مورد از این عوامل است. حقیقت این است که وقتی کسی قادر باشد پول زیادی کسب کند، میتواند هر کاری مثل سفر دور دنیا را، اگر یکی از اهدافش باشد، محقق کند.
در ضمن، کسی که برایش مهم نیست فقیر بماند، قادر نیست تجربههای مشابه داشته باشد. تفاوت را میبینید؟
اگر پول زیاد درآوردن در زمره ارزشهای یک فرد نباشد، به دنبال تجربههایی میرود که با تجربههایی فردی که دوست دارد درآمد بیشتر کسب کند، متفاوت است و این عامل ناسازگاری و ناهماهنگی است.
میتوان بر سر برخی ارزشها گفتگو کرد و به ارزشهای متعادلتر رسید، اما به طور بنیادی نمیتوان کسی را تغییر داد.
یادتان باشد که افرادی وجود دارند که اصلا لازم نیست متقاعدشان کنید به خاطر شما تغییر کنند!