در طول تاریخ بشر، همیشه درگیری و جنگ وجود داشته است. با توسعه کشورها، ارتشها و نیروی دریایی نیز توسعه یافتند و به رهبران کشورها اجازه دادند حملاتی را انجام دهند یا از سرزمین خود در برابر مهاجمان دفاع کنند. هر جنگی برنده و بازنده دارد و بیشتر نبردها به شکست، پیروزی یا حتی بن بست ختم میشوند. در حالی که بسیاری از مردم از پیروزیهای مشهوری که در آنها نظامیان علیرغم تمام انتظارات پیروز شده اند آگاه میشوند، شکستهای بزرگ و عجیب اغلب به خوبی شناخته شده نیستند.
عملیات نظامی میتواند در پاسخ به هر نوع رویدادی باشد. یک کشور ممکن است بخواهد به یک کشور دیگر حمله کند، یک ماموریت ضد شورش انجام دهد، یا حتی از یک متحد حمایت کند. البته همه آنها موفقیت آمیز نیستند و بسیاری از آنها ممکن است برای افراد درگیر در آن فاجعه بار باشند. چه به دلیل تصمیم بد از سوی رهبران سیاسی باشد و چه خطاهای استراتژیک از سوی فرماندهان روی زمین، وقتی یک عملیات نظامی شکست میخورد، ممکن است این شکست به شکلی بسیار خیره کننده و غیرقابل باور اتفاق بیفتد.
به گزارش روزیاتو، در اینجا قصد داریم به بررسی تعدادی از عملیاتهای نظامی در تاریخ مدرن و باستانی بپردازیم که نه تنها به نتیجه نرسیدند بلکه منجر به شکست کامل و تحقیر شدند.
ناپلئون بناپارت یکی از مشهورترین مردان تاریخ است. او به خاطر اقداماتش در طول انقلاب فرانسه – که در آن نقش مهمی داشت – و نقشش در جنگهای انقلابی فرانسه علیه قدرتهای مهم اروپایی به شهرت رسید. در سال ۱۸۰۴ او به مقام امپراطوری فرانسه رسید و خود را به عنوان یک شخصیت بزرگ در تاریخ جهان تثبیت کرد. ناپلئون که به عنوان استراتژیستی ماهر و فرمانده جنگی شناخته میشد، در قرن نوزدهم چندین پیروزی قاطع داشت.
با این حال، این بدان معنا نیست که هر کارزاری که او آغاز کرد موفق بود. در حالی که بسیاری از مردم از نبرد واترلو، جایی که سرانجام ناپلئون شکست خورد، اطلاع دارند، او سه سال قبلتر حتی عملیات نظامی فاجعه بارتری داشت. در بحبوحه بدتر شدن تنشها بین فرانسه و روسیه، ناپلئون به دنبال راهی برای وادار کردن این کشور به بازگشت به سیستم بحث برانگیز قارهای خود برای محاصره بریتانیا بود.
این کارزار نظامی در ۲۴ ژوئن ۱۸۱۲ آغاز شد و ناپلئون در ابتدا موفقیتهای زیادی را شاهد بود. با ورود به روسیه با ۶۰۰ هزار سرباز، نبردهای مختلف این کارزار خونین بود و حدود ۱ میلیون نفر از هر دو طرف کشته شدند. با ادامه عقب نشینی نیروهای روسی و اجازه ندادن به ناپلئون برای رسیدن به یک پیروزی قاطع، او پس از اینکه بدی آب و هوا و کمبود آذوقه تعداد زیادتری از نیروهایش را از بین برد، مجبور به ترک این کشور شد. در همین حال، بسیاری از سربازان کشورهای دیگر که مجبور به جنگیدن در این نبرد شده بودند، هنگامی که پیروزی بعید به نظر میرسید، فرار کردند. کمتر از ۱۰۰،۰۰۰ سرباز ارتش فرانسه در مسیر بازگشت از روسیه زنده ماندند.
گالیپولی که اکنون با نام گلیبولو شناخته میشود، منطقهای در ترکیه است که در طول جنگ جهانی اول موضوع یک عملیات نظامی گسترده بود. این کارزار نظامی از ۱۹ فوریه ۱۹۱۵ آغاز شد و تقریبا ۱۱ ماه تا پایان آن در ژانویه سال بعد به طول انجامید. هدف از این عملیات که توسط نیروهای مشترک بریتانیا، فرانسه و روسیه برنامه ریزی شده بود، به دست گرفتن کنترل قسطنطنیه بود که تاثیر قابل توجهی بر قدرت امپراتوری عثمانی و گشودن راهی دریایی به سوی روسیه داشت.
این لشکرکشی با حمله دریایی به داردانل آغاز شد که نتوانست پیشروی چشمگیری در برابر نیروهای عثمانی به دست آورد و منجر به غرق شدن یا خسارت دیدن تعداد زیادی از کشتیهای جنگی شد. این امر باعث شد تا نیروهای انترناسیونال یک عملیات فرود آبی خاکی را برای آغاز یک جنگ زمینی در نقاط مختلف ساحل گالیپولی آغاز کنند، علی رغم گزارشهای قبلی که نشان میداد این یک عملیات پرهزینه و دشوار خواهد بود. بخشی از مشکل این بود که فرمانده این نیروها میزان توانایی نیروهای ترک را دست کم گرفته بود و نمیدانستند که آنها با چنگ و دندان از خاک خود دفاع خواهند کرد.
پس از ماهها پیشرفت اندک و از دست دادن صدها هزار نیرو، لشکریان انترناسیونال در گالیپولی شتابان عقب نشستند. ترکیبی از از از دست دادن مداوم ابتکار عمل و شرایط وحشتناک – که منجر به بیماری و کمبود منابع قابل استفاده شد – باعث گردید که نیروهای انترناسیونال هیچ دستاوردی نداشته باشند. حداقل، عقب نشینی آنها بدون هیچ مشکلی انجام شد و به دهها هزار نفر اجازه داد تا بدون مشکل از این مخمصه فرار کنند.
حمله اولیه روسیه به اوکراین که مکرراً از آن به عنوان عملیات نظامی ویژه ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه نام برده میشود، شکستی غیرقابل انکار بود. روابط بین دو کشور پیش از این حمله برای مدتی تیره شده بود و روسیه در سال ۲۰۱۴ کریمه را ضمیمه خاک خود کرد و از شورشیان در شرق اوکراین حمایت کرد. در آستانه تهاجم به اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲، روسیه تعداد زیادی نیرو و تجهیزات نظامی را در مرز بین دو کشور مستقر کرده بود.
ارتش روسیه که از سه جبهه شامل حمله شمالی از بلاروس حمله را آغاز کرده بود، تلاش کرد به سرعت تا کی یف، پایتخت، پیشروی کند و خیلی زود با ساقط کردن پایتخت به درگیریها پایان دهد. با این حال، تقریبا در همان ساعات اول حمله همه چیز بر خلاف انتظار پیش رفت و کاروان بزرگی از وسایل نقلیه نظامی روسیه که در مسیری ۳۵ مایلی در بیرون شهر کی یف در حال حرکت بودند، مورد حمله قرار گرفته و علاوه بر نابود شدن تعداد زیادی از آن ها، ادامه حرکت آنها متوقف شده و زمینگیر شدند. عواملی مانند مجهز بودن خودروها به تایرهای نامناسب و آماده نبودن فرماندهان برای آب و هوای زمستانی، گردانها را مجبور به پیشروی در یک خط در جادههای آسفالته کرد – اشتباه بزرگی که آنها را به اهدافی آسان برای اوکراینیها تبدیل کرد.
این کاروان خیلی زود مجبور به عقب نشینی شد و نیروهای روسی را در جنوب و شرق کشور تنها گذاشت تا به کندی به سمت جلو حرکت کنند. روسیه که با مقاومت شدید ساکنان محلی و ارتش اوکراین مواجه شده بود، پیشرفت کندی داشت و در ماههای اخیر عقب رانده شده است. اکثر تحلیلگران بر این باورند که پوتین در کنار دستکم گرفتن قدرت اوکراین و واکنش متحد کشورهای ناتو و اتحادیه اروپا که تانکهای آبرامز و دیگر مهمات اوکراین را تامین کرده اند، تواناییهای نظامی خود را نیز دست بالا گرفته بود.
نیروی دریایی اسپانیا ناوگان بزرگی از کشتیهای جنگی بود که قصد داشتند کنترل کانال انگلستان را به دست بگیرند و به نیروی مهاجم اجازه دهند تاج و تخت انگلستان را سرنگون کرده و کنترل این کشور را در دست بگیرد. این کارزار جنگی بخشی از جنگ بزرگتر انگلیس و اسپانیا بود که به دلیل افزایش تنشها بین دو کشور در نتیجه تغییر سیاست و مذهب در انگلستان آغاز شده بود. پادشاه فیلیپ دوم مصمم بود که جلوی گسترش آیین پروتستان را بگیرد و مذهب کاتولیک را دوباره در این کشور برقرار کند، در حالی که ملکه الیزابت اول از شورشیان هلندی در هلند که در آن زمان تحت حاکمیت اسپانیا بودند، حمایت میکرد.
این ناوگان در ماه مه سال ۱۵۸۸ از لیسبون حرکت کرد و از دهها کشتی بادبانی، کشتیهای بازرگانی، و کشتیهای دیگر تشکیل شده بود که تعداد آنها به حدود ۱۳۰ کشتی میرسید. هنگامی که این کاروان به ساحل انگلستان رسید، نیرویی متشکل از حدود ۱۰۰ کشتی انگلیسی به فرماندهی چارلز هاوارد و فرانسیس دریک با آن روبرو شد. طی چند هفته بعد، چندین نبرد دریایی بین دو طرف به بن بست رسید تا اینکه ناوگان اسپانیا در نزدیکی بندر کاله لنگر انداخت.
اینجا بود که فاجعهای برای اسپانیا و ارتش آن رخ داد. هاوارد و دریک حمله غافلگیرانهای را آغاز کردند و کشتیهای خالی را به آتش کشیدند و آنها را به سمت کشتیهای نیروی دریایی اسپانیا هدایت کردند. وحشت گسترش یافته و کشتیها پراکنده شدند و به انگلیسیها اجازه دادند که حمله کرده و ضربه محکمی به دشمن خود بزنند. با این حال، شکست واقعی زمانی رخ داد که طوفانهای شدید، کشتیهای اسپانیایی را درهم کوبید و آنها را مجبور به ورود به دریای شمال کرد. اسپانیاییها در مواجهه با افزایش بیماری و افزایش خسارات ناشی از آب و هوای ویران کننده، با از دست دادن تقریباً نیمی از کشتیها و نفرات خود عقب نشینی کردند.
حمله تیپ لایت، حمله سواره نظام سبک بریتانیا به توپخانه روسیه در طول نبرد بالاکلاوا بود. این جنگ در ۲۵ اکتبر ۱۸۵۴ رخ داد و بخشی از جنگ گسترده کریمه بین بریتانیا و فرانسه علیه امپراطوری روسیه بود. با توجه به اینکه توپهای روسی خط دید واضح و پشتیبانی خوبی از توپخانه جناحی داشتند، توانستند تلفات سنگینی را به سواره نظام بریتانیا وارد کنند که پس از درگیری با نیروهای روسی مجبور به عقب نشینی فوری شدند.
دلیل اینکه لرد کاردیگان این حمله محکوم به شکست را انجام داد، ناشی از ارتباطات نامناسب در طول جنگ بود. فرمانده کل نیروهای بریتانیا فیلد مارشال لرد راگلان بود. او در طول نبرد متوجه شده بود که نیروهای روسی تعدادی از توپهای دریایی ارتش او را در اختیار گرفته اند، بنابراین پیامی به سواره نظام سبک فرستاد تا به آنها حمله کرده و سلاحها را بازپس بگیرند. هنگامی که کاردیگان فرمان را دریافت کرد، مطمئن نبود که فیلد مارشال به کدام توپها اشاره میکند و قاصدی که فرمان را صادر میکرد به اشتباه به توپخانه اصلی روسیه اشاره میکرد.
با کشته و زخمی شدن صدها نفر، سواره نظام سبک بریتانیا تقریباً به طور کامل نابود شد. در واقع، بازماندگان تنها به لطف مداخله یک واحد سواره نظام فرانسوی که قادر به حمله به یکی از واحدهای روسی شد، موفق به فرار شدند. عامل این شکست، دستورهای غیر دقیق و عدم تمایل به زیر سوال بردن مناسب دستورها بود.
نبرد صخرههای سرخ که گاهی با نام جایگزین نبرد چیبی شناخته میشود، نبردی بود که در پایان سال ۲۰۸ میلادی و آغاز سال ۲۰۹ میلادی رخ داد. با توجه به اینکه سلسله هان قدرت واقعی نداشت، کنترل چین به جنگسالاران محلی سپرده شد و نبردی بین گروهی متحد از روسای جنوبی – سان کوان، لیو بی و لیو خی- علیه سائو سائو که از شمال آمده بود، رخ داد. با تلاش سائو سائو برای فتح سرزمینهای جنوب رودخانه یانگ تسه با نیروی دریایی عظیم خود، نیروهای متحد در صخرههای سرخ دست به تشکیل یک نیروی دفاعی زدند.
تعداد نیروهای جنوبی در طول نبرد کمتر بود، اما به لطف این واقعیت که آنها در جنگ دریایی تجربه بهتری داشتند، توانستند تلفات سنگینی به دشمن خود وارد کنند. در همین حال، نیروهای سائو سائو با این منطقه از چین آشنا نبوده و به خاطر سری درگیریهای قبلی، به شدت خسته بودند. این عوامل باعث شد که نیروهای شمال به سرعت دچار دریازدگی شوند، موضوعی که باعث شد که سائو سائو کشتیهای خود را به هم ببندد تا آنها را پایدارتر کند.
نیروهای مخالف از این موقعیت استفاده کرده و با استفاده از قدرت مانور بالاترشان در مقایسه با کشتیهای دشمن که اکنون به هم زنجیر و سنگین شده بودند، دست بالا را پیدا کنند. آنها همچنین چندین کشتی را آتش زده و آنها را به سمت ناوگان سائو سائو هدایت کردند، کشتیهایی که به دلیل بسته شدن به هم، قادر به فرار نبودند. این نزدیکی همچنین به شعلههای آتش اجازه داد تا با سرعت بیشتری گسترش یابند. سائو سائو که متحمل تلفات سنگینی شده بود، مجبور به عقب نشینی شد و فتح جنوب را رها کرد.
جنگ ویتنام احتمالاً یکی از مشهورترین شکستهای نظامی در تاریخ مدرن است. این نبرد از ۱ نوامبر ۱۹۵۵ آغاز شد و تا ۳۰ آوریل ۱۹۷۵ با سقوط سایگون به پایان رسید. ایالات متحده که به دنبال توقف گسترش کمونیسم و در عین حال تضعیف چین و اتحاد جماهیر شوروی بود، در جنگ داخلی ویتنام، از ویتنام جنوبی علیه ویتنام شمالی حمایت میکرد. در ابتدا، آمریکا حمایت مالی و نظامی خود را در قالب مشاوران و آموزش ارائه میکرد، اما در سال ۱۹۶۴، تعداد نیروهای آمریکایی که به ویتنام میآمدند رو به افزایش گذاشت.
این جنگ عمدتاً بین نیروهای آمریکایی و ارتش جمهوری ویتنام علیه ارتش خلق ویتنام و جناح جنگ چریکی آن، ویت کنگ صورت گرفت. آمریکا علی رغم افزایش تعداد نیروها و هزینههای نظامی در ویتنام، موفقیت محدودی داشت و جنگ با خروج نیروهای ائتلاف آمریکا و تصرف کل کشور توسط دولت کمونیستی پایان یافت.
عوامل مهمی در شکست آمریکا در ویتنام نقش داشتند. فرماندهان نظامی نتوانستند خود را با جنگ چریکی ویت کنگها وفق دهند، در حالی که هواپیماهای پیشرفته نیروی هوایی آمریکا بمبارانهای بیرحمانهای را انجام دادند که مردم محلی را علیه آنها برانگیخت. هزینه جنگ بسیار زیاد بوده و آمریکا حدود ۱۷۰ میلیارد دلار در جنگ ویتنام هزینه کرد و بیش از ۲۰۰ هزار سرباز آمریکایی کشته یا زخمی شدند، بدون اینکه هیچ دستاورد قابل توجهی داشته باشد.
عملیات برخان یکی از تازهترین شکستهای نظامی است که در تاریخ ۱ اوت ۲۰۱۴ آغاز شد و کمی بعد در تاریخ ۹ نوامبر ۲۰۲۲ به طور رسمی به پایان رسید. این نبرد در چندین کشور آفریقایی از جمله مالی، نیجر و بورکینافاسو رخ داد که در آن نیروهای نظامی فرانسه در یک ماموریت ضد شورش علیه گروههای اسلامگرا میجنگیدند. بیش از ۵،۰۰۰ سرباز فرانسوی پیش از خروج نیروهای ائتلاف در نتیجه تغییر دولت در این کشور که منجر به از بین رفتن رابطه میان فرانسه و شورای نظامی مالی شده است، در مالی مستقر شدند.
هدف اصلی عملیات برخان حمایت از کشورهای منطقه ساحل در آفریقای مرکزی و جلوگیری از تبدیل شدن آن به پناهگاه امنی برای افراط گرایان جهادی مانند القاعده و دولت اسلامی داعش بود. نیروهای ویژه فرانسه و واحدهای دیگر حملاتی را علیه گروههای اسلامگرا انجام دادند و به موفقیتهای محدودی دست یافتند. آنها فرماندهان اصلی را کشتند و از حملات تروریستی بیشتر در منطقه جلوگیری کردند.
با این حال، تروریسم تنها چند سال بعد در منطقه افزایش یافت و خشونت و کشتار به سرعت بالا گرفت. گروههای جدیدی مانند جبهه آزادی بخش مکینا و دولت اسلامی صحرای بزرگ در ساحل قیام کردند و تعداد نیروهای فرانسوی در منطقه به طور چشمگیری کاهش یافت. در سالهای اخیر کودتاهای متعددی در کشورهای منطقه رخ داده، در حالی که گروه واگنر روسیه به عنوان یک نیروی امنیتی نفوذ خود را افزایش داده است. در نهایت، عملیات برخان نتوانست به اهداف اولیه خود دست یابد و منطقه را بی ثباتتر کرد.
عملیات بارباروسا نام رمزی برای حمله هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی بود که با توجه به اینکه او تنها دو سال قبل با این کشور پیمان عدم تجاوز امضا کرده بود، یک اتفاق غیرمنتظره به نظر میرسید. به عنوان بخشی از تهاجم آلمان در طول جنگ جهانی دوم، از ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱، میلیونها سرباز آلمانی به سمت روسیه کنونی به حرکت درآمدند. بارباروسا یک عملیات وحشیانه بود که در آن نیروهای آلمانی میلیونها سرباز و غیرنظامی شوروی را به اسارت گرفته و در شرایط بسیار هولناکی قرار دادند.
هیتلر که میخواست پس از سقوط فرانسه به سمت شرق پیشروی کند، حمله خود به اتحاد جماهیر شوروی را با هدف تکرار استراتژی حمله سریع و نابود کننده با تانک آغاز کرد که در اوایل جنگ جهانی دوم در اروپای غربی بسیار موفق بود. این طرح در ابتدا جواب داد و نیروهای آلمانی به طور گسترد در خاک اتحاد جماهیر شوروی پیشروی کردند، اما با استقرار نیروهای شوروی و مقاومت شدید، این پیشرویها کند شد.
این عملیات در نهایت پس از چند ماه با شکست مواجه شده و هوای سرد زمستانی مانع از حرکت ارتش آلمان به سمت مسکو گردید. آلمان بدون داشتن خطوط تدارکاتی مناسب یا برنامهای بلند مدت، برای یک درگیری گسترده در قلمرو دشمن آماده نبود و متحمل تلفات سنگینی شد. این شکست پیامدهای هولناکی نیز برای هیتلر داشت و بذرهای اولیه شکست آلمان نازی را کاشت.
حمله به خلیج خوکها تلاشی بود از سوی شبه نظامیان تبعیدی کوبا برای سرنگونی دولت انقلابی فیدل کاسترو. جبهه انقلابی دموکراتیک کوبا با حمایت دولت آمریکا و سازمان سیا این حمله را رهبری کرد. در طول مراحل برنامه ریزی، مقامات آمریکایی با جبهه انقلابی دموکراتیک کوبا و شاخه نظامی آن، تیپ ۲۵۰۶، برای ارائه حمایتهای نظامی و مالی محرمانه همکاری کردند. این کمکها شامل اعزام چندین بمب افکن B – ۲۶ برای حمله به اهدافی در کوبا، چند روز قبل از آغاز حمله بود.
در این عملیات، حدود ۱،۴۰۰ سرباز در پلیا خیرون به ساحل کوبا آمده و به سرعت بر یک گروه شبه نظامی محلی مستقر در آن نزدیکی غلبه کردند. با این حال، تقریباً بلافاصله همه چیز برای نیروهای مهاجم خراب شد. سواحل مرجانی- که سیا معتقد بود تنها جلبک دریایی است – مانع پیاده شدن نیروها شد و به تجهیزات آسیب رساند، در حالی که گلولههای منوری که برای نشان دادن نقاط امن فرود مورد استفاده قرار میگرفت، تمام پنهان کاریهای عملیات را از بین برد و سربازان را در معرض دید دشمن قرار داد. ساکنان محلی به سرعت به مقامات کوبایی هشدار دادند و در ادامه ارتش کوبا زودتر از آنچه مهاجمان تصور میکردند واکنش نشان داد. با این حال، مهمترین عامل این شکست، قطع حمایت هوایی آمریکا به دستور جان اف. کندی بود.
آمریکا قصد داشت دخالت خود را در این عملیات مخفی نگه دارد. هنگامی که خبر این حمله فاش شد، قبل از آن که جبهه انقلابی دموکراتیک کوبا بتواند به قدرت برسد یا یک دولت تبعیدی تشکیل دهد، کندی تمایلی به دخالت دادن بیشتر خود و کشورش در این حمله نداشت. بدین ترتیب نیروهای مهاجم، آسیب پذیر به حال خود رها شده و تنها در سه روز شکست خوردند. بسیاری از آنها کشته و صدها نفر دیگر دستگیر شدند. همچنین این تهاجم، کوبا را به اتحاد جماهیر شوروی نزدیکتر و انقلاب کاسترو را تقویت کرد.