bato-adv
bato-adv

درخواست فوری برای توقف پخش یک سریال محبوبِ صداوسیما

درخواست فوری برای توقف پخش یک سریال محبوبِ صداوسیما

برای توقف پخش یک سریال محبوبِ صداوسیما درخواست فوری شد.

تاریخ انتشار: ۱۱:۵۸ - ۰۴ آبان ۱۴۰۲

هم‌میهن نوشت: چندی پیش سانسور چندثانیه‌ای مبلغ اجاره مسکن در سریال قدیمی «پدرسالار» خبرساز شد. واقع امر نباید تعجب کرد. تفاوت نرخ‌ها احتمالاً دود از کله همه درمی‌آورد. بماند که همین دیروز هم تیتر روزنامه‌ها نشان می‌داد نرخ مسکن دوباره دچار انفجار شده، منتها دولت نزدیک به ۹ ماه از انتشار آن جلوگیری کرده است.

غرضم البته شکوه و گلایه از روزگار نیست؛ بیشتر متعجبم از اینکه چطور در سازمان عریض و طویلی به نام صداوسیما که اگر «بانگ و رنگ» بنامیمش، درست‌تر گفته‌ایم، افرادی هستند که حواس‌شان به سانسور چندثانیه‌ای قیمت مسکن هست، اما به این مهم توجه نمی‌کنند که مضمون بنیادی این سریال با خواست و تقاضا و تمایل زمانه و موج‌های خروشان جنبش‌ها و جنب‌و‌جوش‌های اجتماعی در ایران امروز در تخالف است و احتمالاً عموم مخاطبانی که این سریال را خواهند دید از اینکه پدرسالار، بر سر اینکه فرزندانش و مهمتر از آن، پسران و عروس‌هایش باید به‌اجبار در خانه‌ای بزرگ همراه او و زیر سایه مستدام او زندگی کنند، می‌جنگد و زمین و زمان را به هم می‌دوزد تا آن‌ها را به خاک خفت بکشاند، اما لحظه‌ای به این فکر نمی‌کند که آخر این موجودات دو دست و دوپایی که دور و بر او هستند، آدمند نه برده و نمی‌توان تا ابد با آنان، چون طفل صغیر برخورد کرد، تعجب می‌کنند.

البته می‌دانم که شاید برخی این تفسیر مرا نپسندند و بگویند «عیب می‌جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی»؛ پدرسالار، «دیکتاتور مصلح» بود و خیر بچه‌هایش را می‌خواست. من مخالفتی با این ندارم. نه نیت‌خوان هستم و نه امکان این روایت را از آن سریال ممتنع می‌دانم، اما به اینجا هم که برسم استناد می‌کنم به قول عباس میلانی که درباره آخرین پادشاه این مملکت و در آخرین سطور کتابش نوشته بود: «ایران را به غایت دوست داشت، اما بد دوست داشت.» بله، دوست‌داشتن هم «خوب» و «بد» دارد. آن محبتی واقعی است که به پذیرش تفاوت و فردیت آدم‌ها و لزوم احترام به آن‌ها منجر شود، و گرنه آخر و عاقبتی جز همان سکته‌ای که پدرسالار کرد، در ناصیه چنین آدم‌هایی نیست و تاریخ هم نشان داده همه بگیر و ببند‌ها و بزن و بکوب‌ها، در نهایت، و وقتی «وقتش برسد»، چونان «آب در هاون کوفتن» می‌نماید.

شاید برخی در مقام واکنش و برای نثارکردن طعنه و کنایه‌ای، بگویند‌ای آقا، تو که باز «فمینیست» شدی. جدا از اینکه «فمینیسم» نیز نظیر خیلی «ایسم»‌های دیگر، یک روایت واحد ندارد، حرف من به‌طور خلاصه، هم آنجا و هم اینجا این است که به زنان در طول تاریخ بشر، ستم‌هایی روا داشته شده که خوشبختانه امروزه بشر خردمند از نادرستی آن‌ها آگاه و حتی درصدد اصلاح‌شان نیز برآمده است. همه این‌ها البته به‌مرور رخ داده است و اصلاً خود ما نمونه‌هایی از این روند تدریجی هستیم.

سریال «پدرسالار» که پخش می‌شد، سال ۱۳۷۲، من کودکی هشت‌ساله بودم و در دعوای پدرسالار و آذر، بیشتر با اولی همدلی می‌کردم و او را نمونه مرد ایده‌آل می‌دیدم. امروز، اما حرکات و سکنات او برایم اغلب مایه حیرت و خنده است. غرض اینکه، دوره «پدرسالاری» به نظرم دیگر گذشته؛ شاید زمانی «کارکرد» حتی مثبتی نیز داشت، اما اینک آن‌ها را نیز ندارد. به بیانی دیگر، این درست که کمیت صداوسیما واقعاً لنگ است و اگر باز تکرار همین سریال‌ها هم نباشد، شاید دیگر مادر من هم به‌عنوان یکی از طرفداران همیشگی این رسانه، پای آن ننشیند، اما به‌هر حال انتخاب چنین سریالی، اگر مبنایی جز تداعی خاطرات و قلقلک عواطف داشته باشد و برای نمونه بخواهد برای بینندگان مزایای پدرسالاری را جعل کند، کوششی بیهوده بیش نخواهد بود. بیهودگی چنین امری شاید حتی در همان دهه هفتاد نیز روشن بود و مثال مرتبط بخواهم بزنم، می‌توان به همه فیلم‌هایی اشاره کرد که در آن دوران ساخته شدند و نشان دادند دیگر نمی‌توان با داد و فریاد زنان را به خانه بازگرداند و مانع رشد و استقلال و شکوفایی آنان شد؛ از «همسر» تا «دو زن»، از «سارا» تا «بانو».

آن زمان که نشود، شما دیگر حساب کنید در این زمانه چگونه می‌تواند بشود؟ همین چند شب پیش «اورکا» را دیدم. «برادران لیلا» و آن سیلی جانانه را هم که چندی پیش به تماشا نشستید. در همین خیابان‌های تهران نیز الان شهرداری دوره مدیریت علیرضا زاکانی! عکس و شعر فروغ فرخزاد را بیلبورد کرده گذاشته سر در اتوبان‌های شهر. این‌ها یعنی زمانه عوض شده، به قول فوکو «اپیستمه» و «نظام دانایی» جدیدی رونق گرفته است که در آن برای پدرسالارها، به قول گارسیا مارکز، فقط یک فصل در این جهان وجود دارد: «پاییز».

bato-adv
bato-adv
bato-adv