جک استرا در کتاب خاطرات خود نوشت: او (حسن روحانی) هیچگونه نرمشی بهخرج نمیداد و راه چانهزنی را بهخوبی بلد بود، اما میشد با او به توافق رسید. اساس یک مذاکره خوب این است که نیاز طرف مقابل را درک کنید.
مهرداد خدیر در عصرایران نوشت: عکسی از جک استرا و حسن روحانی در کاخ سعدآباد منتشر شد که در عین حال که برای هم احترام قائل اند، مشغول لطیفه گفتن هستند.
۲۰ سال پیش در هفته اول آبان ۱۳۸۲ مهمترین بحث سیاسی داخلی و خارجی نزدیک شدن به اولتیماتوم ۹ آبان به ایران برای پذیرش پروتکل الحاقی آژانس بینالمللی انرژی اتمی بود. در فضای بعد از سقوط صدام حسین البته ایران انعطاف نشان داد، چون مایل نبود در کانون تنش قرار گیرد.
از اسفند سال ۸۱ که محمد برادعی به تهران آمده و درباره پرونده هستهای مذاکره کرده بود بحث پیوستن به پروتکل الحاقی نیز به منظور جلب اعتماد غرب و دور شدن خطر مطرح شده بود، اما با حمله آمریکا و بریتانیا به عراق و هنگامی که توجهها به جانب صدام معطوف بود این تصور شکل گرفت که دست از سر ایران برداشتهاند منتها سرنگونی سریع صدام حسین این مجال را به غرب داد تا به جای همکاری با ایران و جبران موضع جمهوری اسلامی در قبال جنگ عراق بر سر پرونده هستهای به تهران فشار بیاورند. در خرداد ماه هم خاویر سولانا به تهران آمده و بر خواست اتحادیه اروپا در پیوستن ایران به پروتکل الحاقی تأکید ورزیده بود.
ماجرای پرونده هستهای را در واقع مجاهدین خلق (منافقین) در زمستان ۸۱ کلید زدند. با این هدف که آمریکا از حمله به عراق - که اردوگاه آنان نیز در آن قرار داشت- منصرف شود یا دست کم اگر نمیشود بعد از عراق، سراغ ایران بیاید چرا که بهانه حمله به عراق در چند ماه بعد و نوروز ۸۲ سلاحهای کشتار جمعی بود.
قبل از آن که کار به گزارش برسد و ایران را متهم به مخفیکاری کنند، اما رییس جمهوری وقت ایران (سید محمد خاتمی) در دیدار با مدیران وزارت علوم بحث دانش هستهای را گشود و به برخی فعالیتها اشاره کرد تا نگویند علنی نبوده است.
موضع بعدی روسیه هم مهم بود، چون بر خلاف حالا با غرب زاویه نداشت (یا آن را علنی نمیکرد) چرا که تازه سه سال از روی کار آمدن ولادیمیر پوتین میگذشت و با غرب همسو بود (یا میخواست چنین به نظر رسد). از این رو مسکو هم به تهران برای قبول پروتکل الحاقی فشار میآورد.
به دنبال این موضعگیریها و سخن صریخ سولانا که "اگر به پروتکل نپیوندید خبرهای بدی برای شما دارم" و بعد از تعیین ضربالاجل ۹ آبان حسن روحانی دبیر شورای عالی امنیت ملی مسوولیت پرونده را بر عهده گرفت و اواخر مهر در کاخ سعدآباد با سه وزیر خارجه اروپایی توافقی صورت گرفت که ابتدا در قالب بیانیه ۲۹ مهر منتشر و بعد در روزهای نخستین آبان به صورت رسمی اعلام شد.
از آن مذاکرات تصویری از جک استرا وزیر خارجه انگلستان و حسن روحانی با خندههای بلند به ثبت رسید که خشم اصولگرایان رادیکال را برانگیخت در حالی که در آن زمان خود روحانی به عنوان چهرهای اصلاحطلب شناخته نمیشد (حالا هم البته نیست و ترجیح میدهد به عنوان نماد اعتدال گرایان شناخته شود).
با این که حسن روحانی که در آن زمان نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی بود و مذاکرت فراتر از دولت خاتمی و وزارت امور خارجه جریان داشت، اما باز گروهی صد نفره در اعتراض به توافق سعدآباد در مقابل محل مذاکرات تجمع کردند. کیهان نیز در تنور مخالفت میدمید تا این که ناطق نوری -که در آن زمان رییس دفتر بازرسی رهبری بود- تصریح کرد مذاکرات با هماهنگی در بالاترین سطح انجام شده است. هاشمی رفسنجانی هم حمایت میکرد.
با این حال کیهان هشدار میداد با قبول پروتکل الحاقی هم غرب دستبردار نخواهد بود. به هر رو توافق صورت پذیرفت، اما بر خلاف تصورات اولیه مسیر هموار نبود و کار به جایی رسید که اواخر دولت خاتمی ایران در واکنش به عمل نکردن به تعهدات چند مانور در برنامه هستهای انجام داد و بعد از آن دولت احمدینژاد روند دیگریدر پیش گرفت و ۱۰ سال از توافق سعدآباد سپری شده بود که همان حسن روحانی، ولی این بار در مقام رییس جمهوری پرونده هستهای را دوباره در دست گرفت و در اولین اقدام از شورای عالی امنیت ملی به وزارت خارجه و محمد جواد ظریف سپرد و حاصل چند ماه بعد و در پاییز ۹۲ توافقی موقت در ژنو بود و دو سال بعد در لوزان به برجام بدل شد و ماجراهای بعد از آن و خروج ترامپ در سال ۹۷ و داستانهایی که خارج از این یادآوری است.
توافق سعدآباد به یک عبارت مقدمه برجام است و به بیان دیگر برجام بازگشت به آن در هیاتی دیگر بود.
به اعتراض ۱۰۰ نفر در مقابل سعدآباد و علیه توافق اشاره شد و طبعا این پرسش شکل میگیرد که آیا از آن جمع اکنون کسانی در ردههای میانی دولت انقلابی با نگاه منتقد توافق مسوولیت و منصب گرفتهاند؟ بعید نیست. همچنان که دخالت در اشغال سفارت عربستان که دولت روحانی را دچار مخمصه کرد در آینده برای برخی رزومه ادعای انقلابیگری شد.
این یادآوری هم خالی از لطف نیست که جک استرا در کتاب خاطرات خود با عنوان «کار، کار انگلیسیهاست» به این مذاکرات اشاره کرده و در پی انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در سال ۹۲ تارنمای بیبیسی فارسی با استرا که دیگر وزیر خارجه نبود و درباره آن مذاکرات مصاحبه کرد.
او در این مصاحبه به نکات جالبی اشاره کرده یعنی ۱۰ سال بعد از توافق سعدآباد و ۱۰ سال پیش از امروز خصوصا توصیف او درباره نتانیاهو از این حیث که این روزها این جنایتکار سه هفته است بر سر زنان و کودکان غزه بمب میریزد قابل توجه است. (استرا جایی میگوید کری و اوباما دِینی به نتانیاهو ندارند. امروز، اما میبینیم که معاون اوباما - جو بایدن - تا چه حد دِین داشته و دارد).
*او (روحانی) هیچگونه نرمشی بهخرج نمیداد و راه چانهزنی را بهخوبی بلد بود، اما میشد با او به توافق رسید. اساس یک مذاکره خوب این است که نیاز طرف مقابل را درک کنید. ما میتوانستیم با او کار کنیم و به او اعتماد داشتیم. او هم به ما اعتماد داشت. به همین خاطر هم توانستیم به پیشرفتهای قابل ملاحظهای برسیم.
*سازندهترین دوره مذاکرات زمانی بود که فقط سه کشور اروپایی با ایران مذاکره میکردند، چون یوشکا فیشر، دومینیک دوویلپن و من همگی مایل بودیم به توافقی دست پیدا کنیم. من همیشه به کمال خرازی میگفتم که ما سپر انسانی ایران هستیم، چون تا زمانی که مذاکراتمان با ایران ادامه داشت، آمریکاییها نمیتوانستند آسیب چندانی به ایران برسانند. حرفم غلط هم نبود.
* در آن عکس (استرا و روحانی درکاخ سعدآباد) دو نفر دیده میشوند که در عین حال که برای هم احترام قائل اند، مشغول لطیفه گفتن هستند. یکی از دلایل احترامم برای دکتر روحانی این بود که او را فردی میدانستم که به کشورش بسیار میبالد و از اعتقاداتش دفاع میکند.
*بگذارید یک مثال دیگر برایتان بزنم. سرگئی لاوروف مدت زیادی است که وزیر امور خارجه روسیه است. به نظر من او آدم روراستی است و کار کردن با او راحت است. او مثل فولاد سخت است. یک ملیگرای روس است، اما میدانستید مواضعش از کجا ناشی میشود و چه میخواهد. او هم میدانست شما چه میخواهید و اگر با او مذاکره میکردید و هر دو طرف خواهان رسیدن به توافق بودند، میتوانستید به آن برسید. اما این که بگوییم او اهل نرمش بود کاملا اشتباه است. او یک آدم حرفهای است و احساس من در مورد روحانی هم همین است. اما به هیچ وجه اهل نرمش نیست. او هم به کشورش افتخار میکند و هم از آن دفاع میکند. اما به نظر من اگر ما توانسته بودیم با دکتر روحانی و آقای خاتمی به توافقی آبرومندانه برسیم، ایران با این همه مشکلاتی که در ۸ سال اخیر گرفتار آنها بوده، مواجه نمیشد.
*شخصا فکر میکنم او یک مقام حکومتی بسیار باشخصیت بود. همیشه میدانست درباره چه صحبت میکند، و کاملا بر موضوعات مسلط بود. او بسیار مبادی آداب بود و طبع طنز خوبی هم داشت. او یک روحانی است، روحانی ارشدی هم هست. مذاکره با او مثل مذاکره با یک اسقف است. این مسأله دو مزیت دارد، چون اولا در کارش بسیار وارد است، و ثانیا لباس روحانیت بر تن دارد. اگر با من همنسل و هممذهب باشید - من انگلیکان هستم - ناخودآگاه احترام بیشتری برای کسانی که در کسوت روحانیت هستند، قائل خواهید بود. متوجه هستید؟
*آقای خاتمی واقعا بعد از وقایع ۱۱ سپتامبر شجاعت زیادی بهخرج داد، اما من فکر میکنم احساس مردم ایران هم همین بود. در ایران چرا کسی باید از کارهای تروریستهای سنی حمایت کند؟ اما آقای خاتمی واقعا به طرف غربیها قدم برداشت. دلیل اولین سفر من به تهران هم همین بود. او ضمانت داد که تهران به آمریکا و بریتانیا در سرنگون کردن طالبان کمک خواهد کرد. اما بعد آن فاجعه دیپلماتیک پیش آمد، و جورج بوش در سخنرانیاش درباره محور شرارت، نام ایران را در کنار عراق و کره شمالی قرار داد. بعد از آن حرفها مذاکره با ایرانیها سختتر شد، چون موقعیت خاتمی در داخل نظام ایران به دست جورج بوش تضعیف شده بود. کاری که او کرد واقعا کوتهبینانه بود، و افرادی مانند جان بولتون بودند که همچنان به ضربه زدن به طرف ایرانی ادامه میدادند.
*بخشی از مشکلات ما در هنگام مذاکرات هم این بود که در واقع به نیابت از طرف آمریکا مذاکره میکردیم. ما تصمیم گرفتیم مذاکرات را در چارچوب تروئیکای اروپایی پیش ببریم، چون سه کشور اروپایی تفاهم بسیار خوبی با هم داشتند.
* ما به یکدیگر اعتماد داشتیم، و دیدگاه سیاسیمان شبیه بهم بود. علاوه بر آن، دستمان در مذاکرات کاملا باز بود. با اینکه با تونی بلر اختلاف نظرهایی داشته ام، او به من اجازه داد پرونده را شخصا مدیریت کنم و آزادی عمل بسیار زیادی داشتم. اما برخی از چیزهایی که باید در مذاکرات به ایران میدادیم را تنها از آمریکاییها میتوانستیم بگیریم، و مشکل هم از همینجا شروع شد.
*برداشت من این بود که بریتانیا در گذشته با ایران رفتار بدی داشته و احترام کافی را به این کشور نگذاشته، و عملکرد بریتانیا به تندروهای نظام ایران امکان داده که به این افکار دامن بزنند. واقعیت این است که ما در ایران خیلی محبوب نبوده ایم. اما در سفرهایم به ایران در عین حال متوجه شدم که با مردمی بسیار فرهیخته سر و کار دارم، و اگر بخت کمی یارم باشد مردم خواهند فهمید که من از مشرب فکری متفاوتی میآیم.
*در مورد حداقلهای لازم نمیتوانم نظر بدهم، چون دیگر در دولت نیستم. من جزو مذاکرهکنندگان نیستم، و نمیخواهم وانمود کنم که در جریان امور هستم. اما به نظر من پیشنهادهای مطرح شده در استانبول یا آلماتی نسبتا مناسب بودند. این پیشنهادها تفاوت چندانی با آنچه در توافق پاریس به آن رسیدیم ندارد. به نظر من مسأله اصلی این است که در زمینه بازرسیها و ضمانتهای ایمنی، و همچنین حق غنیسازی شفافیت کامل وجود داشته باشد. پس از آن به نظر من راه برای عادیسازی نسبی اوضاع باز است. اگر اراده رسیدن به توافق وجود داشته باشد، این کار شدنی است.
*جان کری در گذشته حرفهای بسیار جالبی درباره ایران زده، از جمله درباره حق این کشور برای غنیسازی اورانیوم. علاوه بر آن، کری و اوباما هیچ کدام دِینی به بنیامین نتانیاهو (نخست وزیر اسرائیل) ندارند.
* نباید فراموش کرد که نتانیاهو قبل از انتخاب مجدد اوباما به ریاست جمهوری چه کرد. نتانیاهو آمریکایی است. او آمریکایی- اسرائیلی است، اما در اصل آمریکایی است. او به آمریکا میرود و با اوباما گستاخانه برخورد میکند، و بعد هم در یکی از گردهماییهای انتخاباتی میت رامنی [رقیب باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته]حاضر میشود. در واقع او همه پولهایش را روی برد میت رامنی شرطبندی کرد و باخت. اوباما این موضوع را فراموش نخواهد کرد. خیلی مایه خوشحالی است که دکتر روحانی زمانی به ریاست جمهوری انتخاب شده که در آمریکا رئیس جمهوری بر سر کار است که دومین دوره حکومتش را میگذراند، قدرتمند است و وزیر امور خارجه خوبی دارد.