هر معامله مجرمانهای نیاز به یک خریدار دارد ودر این مورد خریدار رابرت ناکس بود. رابرت ناکس جراح قدیمی میدانهای نبرد ناپلئونی بود، اما شهرت او در مقایسه با یک آناتومیست دیگر به نام الکساندر مونرو در رتبه دوم قرار داشت.
در قرن نوزدهم در اسکاتلند اجساد در فصل تابستان در مقایسه با زمستان بهای کمتری داشتند. همه چیز به سرعت تجزیهشدن و کیفیت جسد بستگی داشت.
به گزارش راهنماتو، اگر جراحی باشید که در آغاز راه یادگیری درباره فیزیولوژی است آنوقت جسد برایتان اهمیت زیادی دارد. به جسدی با گوشت تازه و تمام اندامهای بدن نیاز دارید؛ بنابراین در ماه ژوئن که هوا خیلی گرم است به حساب امروز میتوانستید ۱۲۰۰ دلار بابت هر جسد دریافت کنید. اگر جسد را از گورهای سرد ماه سپتامبر سالم خارج میکردید، بابت آن ۱۵۰۰ دلار میگرفتید. درآمد خوبی از راه فروش جسد محسوب میشد و چندین برابر دستمزد کارگران معمولی بود.
در دهه ۱۸۰۰، دکتر رابرت ناکس هر روز دو جسد را در سالن عمومی در ادینبورو تشریح میکرد. او با این کار مشغول جذب جمعیت فروشندگان جسد بود و شهرت نسبتا خوبی به هم زده بود و حساب بانکیاش نیز فربه بود.
اما مشکلی وجود داشت و آن اینکه اجساد برای تشریح به قدر کافی وجود نداشت. قانون اسکاتلند در آن زمان تشریح پزشکی را فقط در صورتی مجاز میدانست که روی جنایتکاران، افرادی که خودکشی کردهاند یا نوزادان انجام شود؛ بنابراین کارآفرینان حیلهگر کسبوکار دزدی جسد از قبرها را راه انداختند. آنها اجساد را میدزیدند و به بهای بازار سیاه میفروختند. این کار تا مدتی اشتهای جراحان بیوجدان برای کالبدشکافی را ارضا میکرد.
اما تا سال ۱۸۲۷ این کار دیگر آنقدرها سودآور نبود. اولین دلیلش آن بود که قانون ۱۸۲۳ تعداد جرایم قابل اجرا را تا حد زیادی کاهش داد و برای همین تعداد موارد جنایتکاران به دارآویخته نیز کاهش یافت.
دوم، مردم از اینکه میدیدند اجساد عزیزان و خویشاوندانشان از گور بیرون آورده میشود خشمگین شدند و برای همین قانون سنگینی برای جسد دزدی وضع شد؛ و دلیل آخر این بود که دزدی اجساد سختتر شده بود. اجساد در قفسهای آهنی محبوس میشدند و نگهبانانی برای مراقبت از آنها در دروازه گورستانها گماشته میشد.
حتی میتوانستید پول هنگفتی بدهید و سنگهای عظیمی روی خاک گور بگذارید تا جسد به اندازه کافی بپوسد و از ارزش بیفتد. در چنین وضعیتی بود که ویلیام برک و ویلیام هار پدید آمدند.
برک و هار دو مرد ایرلندی بودند که در زمان برداشت محصول در خارج از ادینبورو با هم آشنا شدند. آنها به دلیل مستی و شخصیت ضداجتماعی و جسارتشان بدنام شده بودند، اما درواقع آنها جانی بودند.
برک مستأجری به نام اولد دونالد داشت که قبل از اینکه بتواند اجارههایش را به برک بپردازد مرد. اولد دونالد ۴ پوند به برک بدهکار بود که برای زمان خودش هزینه هنگفتی محسوب میشد.
وقتی شورای شهر تابوتی برای جمع کردن جسد اولد دونالد ارسال کرد، برک و همدستش هار برنامهای چیدند: آنها تابوت را پر از خرده چوب و جسد اولد دونالد را زیر تخت پنهان کردند.
مردان شورا نیز بدون اینکه داخل تابوت را بررسی کنند آن را خارج کردند. سپس برک و هار جسد را به رابرت ناکس فروختند. دستیار ناکس که خودش را ملزم به پرسشگری نمیدانست، جسد را به بهای ۸ پوند از آنها خرید.
وقتی دو مرد ایرلندی در حال رفتن بودند، دستیار به آنها گفت: «خوشحال میشوم اگر جسد دیگری در دست و بالتان بود برایمان بیاورید.»
اولد دونالد از مرگ طبیعی مرده بود، اما طولی نکشید که میکروب کوچک جنایت آنقدر رشد کرد که تبدیل به تجارت قتل شد. چرا صبر کنیم یکی بمیرد؟ چرا این فرایند را تسریع نکنیم؟ برک و هار طی ۱۰ ماه بعدی دهها نفر را به قتل رساندند.
آنها تقریبا همیشه نوع خاصی از آدمها شامل مستها، متکدیان، تنفروشان و مسافران بدشانس را هدف قرار میدادند. درحقیقت، این افراد طبقه فراموششده بریتانیای عصر ویکتوریا بودند که پلیس اصلا زحمت تحقیق درباره مرگشان را به خود نمیداد.
شیوه قتل برک و هار تقریبا برای همه افراد یکسان بود. آنها قربانیانشان را مست و سپس خفهشان میکردند. خفه کردن بهترین شیوه قتل برای اطمینان از این قضیه بود که جسد سالم خواهد ماند.
هر معامله مجرمانهای نیاز به یک خریدار دارد ودر این مورد خریدار رابرت ناکس بود. رابرت ناکس جراح قدیمی میدانهای نبرد ناپلئونی بود، اما شهرت او در مقایسه با یک آناتومیست دیگر به نام الکساندر مونرو در رتبه دوم قرار داشت.
ناکس ناامیدانه سعی داشت خودش را اثبات کند و برای درس آناتومی به دو جسد در روز نیاز داشت؛ بنابراین وقتی دو مرد ایرلندی با اجساد تازه از راه رسیدند او اصلا سؤالی نپرسید. در آن زمان یک شعار رایج شده بود و آن اینکه: «برک قصاب و هار دزد است و ناکس مردی که گوشت را میخرد.»
ناکس هیچوقت دستگیر نشد، اما احتمالا از این جنایات خبردار بود. یک بار مادربزرگ و کودکی را همزمان با هم در یک بشکه به او تحویل دادند. او باز هم سوالی نپرسید. یکی از قربانیان، به نام مری پترسون، وقتی به دست ناکس رسید هنوز گرم بود. دستیار ناکس نه تنها سوالی از چرایی این قضیه نپرسید بلکه جنازه را سه ماه در بشکه نوشیدنی گذاشت تا کسی شک نکند.
بالاخره، وقتی برک و هار جسد یک بازیگر خیابانی به نام جیمز ویلسون را برای ناکس آوردند، برخی از تیم ناکس این مرد را شناسایی کردند. پاها و چهره ویلسون بدشکل شده بود. آیا ناکس به پلیس زنگ زد؟ خیر، او سر ویلسون را از بدنش جدا کرد و پاهایش را قبل از آنکه تشریح عمومی را آغاز کند قطع کرد. البته که ناکس در جریان این جنایات بود.
دلیل آنکه داستان برک و هار بعد از این همه سال هنوز جذابیت دارد، گستاخی محض این دو نفر است. داستان آنها داستان غرور کلاسیک است، جایی که جسارت و شجاعت به زودی به حماقت متکبرانه تبدیل میشود.
یکبار پلیس داشت خانم مستی را برای رفتن به خانهاش همراهی میکرد. برک پیشنهاد داد که خانم را به خانه برساند. پلیس قبول کرد و این دو نفر خانم مست را به قتل رساندند. یکبار دیگر دختر عمومی برک برای ملاقات او آمد و او را هم کشتند.
درنهایت این جسارت منجر به نابودیشان شد. آنها میخواستند یک مستأجر دیگررا به نام مارگارت دوچری به قتل برسانند، اما مشکلشان این بود که دو مستأجر دیگر به نام جیمز و آن گری محل را ترک نمیکردند؛ بنابراین برک و هار به گریها پولی پرداخت کردند تا موقتا جای دیگری ساکن شوند و بتوانند دوچری را به قتل برسانند. گریها دو روز بعد برگشتند و با جسد دوچری که هنوز در اتاقشان بود مواجه شدند. برک و هار حتی جسد را پنهان نکرده بودند.
گریها مستقیم به پلیس خبر دادند و پلیس برک را دستگیر کرد. هر دو نفر دستگیر شدند، اما پلیس متوجه شد با پروندهای سخت مواجه است.
همه اجساد ـ و همه شواهد ـ در زبالهدانی زیستپزشکی انباری ناکس بودند؛ بنابراین به هارهگفته شد که اگر به همه جنایات اعتراف کند از عفو پادشاه برخوردار میشود. او اعتراف کرد و برک به زندان افتاد و بعد در ۲۸ ژانویه سال ۱۸۲۹ اعدام شد.
قانون هار و همسرش و همسرِ برک را محکوم نکرد بلکه مردم محکوم کردند. مردم آنها را دنبال کردند و مورد ضربوشتم قرار دادند و تهدید کردن که عدالت را اجرا میکنند تا اینکه پلیس آن سه نفر را برای محافظت از جانشان زندانی کرد.
وقتی جمعیت به خانههایشان رفتند و آبها از آسیاب افتاد، آنها را رها کردند تا فرار کنند. هنوز مشخص نیست که آنها به چه سرنوشتی دچار شدند.
ناکس هرگز دستگیر نشد، اما عقیده پلیس نسبت به او تغییر کرد. او دیگر نمیتوانست تدریس کند. ناکس به لندن رفت، اما بدنامی و جنایات او را دنبال میکردند و هرگز دیگر شهرت سابقاش را به دست نیاورد.
قاضی در موقع قرائت حکم اعدام برای برک گفت که «جسد شما به صورت عمومی تشریح میشود.» این اتفاق افتاد.
الکساندر مونرو، بزرگترین جراح ادینبورو، این کار را آرام و آهسته انجام داد. او جسد برک را در یک سالن بزرگ آناتومیزه کرد و در طی تشریح نوآوریهای زیادی انجام داد که از آن جمله میتوان به یادداشتبرداری با خون برک اشاره کرد.
اگر زمانی راهتان به ادینبورو افتاد میتوانید اسکلت برک را که هنوز در معرض نمایش عمومی است، تماشا کنید.