bato-adv
bato-adv

آنالیز بازی موفق علی شادمان در «سرزمین مادری»

آنالیز بازی موفق علی شادمان در «سرزمین مادری»

درباره بازی درخشان علی شادمان دوازده ساله در سریال «سرزمین مادری» بار‌ها نوشته‌ایم، اما به جرئت می‌توانیم بگوییم اوج قدرت بازیگری شادمان در قسمت یازده و دوازده این سریال رقم می‌خورد.

تاریخ انتشار: ۱۳:۲۲ - ۲۸ آبان ۱۴۰۲

درباره بازی درخشان علی شادمان دوازده ساله در سریال «سرزمین مادری» بار‌ها نوشته‌ایم، اما به جرئت می‌توانیم بگوییم اوج قدرت بازیگری شادمان در قسمت یازده و دوازده این سریال رقم می‌خورد. او با همین سن و سال پایین، در طول این دو قسمت، احساسات مختلفی از خودش بروز می‌دهد و به شیوه‌ای عمل می‌کند که اوج ترس و اندوه و بغض و استیصالش را درک می‌کنیم. این نمایش احساسات به قدری باورپذیر و دقیق صورت گرفته که در پایان قسمت دوازدهم زبان ما هم همراه رهی بند می‌آید. بازی علی شادمان را در موقعیت‌های مختلف این دو قسمت آنالیز می‌کنیم.

به گزارش فیلم‌نیوز، در دو قسمت جدید سریال «سرزمین مادری»، رهی بار‌ها مورد اهانت قرار می‌گیرد، کتک می‌خورد و تا پای پرتاب شدن ته چاه پیش می‌رود. آنچه باعث می‌شود در کل این دو قسمت کل لحظات با داستان همراه شویم، بازی ملموس شادمان است؛ بازیگری که آن زمان تجربه زیادی نداشته، اما بسیار حرفه‌ای مقابل دوربین رفته است.

روحیه مبارزه و طلب جایگاه

 رهی از قسمت اول ثابت کرده زیر بار زور نمی‌رود و حاضر نیست اهانتی را تحمل کند. این روحیه مبارزه و طلب جایگاه توسط رهی وقتی در کنار صحنه‌های ترس و اندوه و استیصال او قرار می‌گیرد شخصیت او را کامل می‌کند و جذابیت سریال را بالا می‌برد. نکته مهم اینکه رهی از زمانی که شکش نسبت به اینکه نوه واقعی اقدس‌الملوک است برطرف شده، با موضعی بالاتر وارد گفتگو با جمیله و بهمن می‌شود.

ابتدای قسمت یازدهم وقتی خدمتکار به او می‌گوید باید به خدمت جمیله برود، اما قبلش حوله‌اش را دربیاورد، قبول نمی‌کند و با همان حوله سراغ او می‌رود تا نشان دهد ارزشی برایش قائل نیست. بعد هم که جمیله به او می‌گوید نمی‌خواهد برای رفتن او به ایتالیا خرج کند، مقابلش می‌ایستد و محکم می‌گوید: «شما نمی‌خوای منو بفرستی ایتالیا برم برای خودم یه کسی بشم برگردم، اما من روسیه هم برم برای خودم کسی می‌شم. برگردم می‌بینی کی علاف‌الدوله است.

پسر‌های شما اگه خودشون رو بکشن هم به گرد پای من نمی‌رسن. حالا می‌بینین.» در بخش دیگری از قسمت یازدهم هم این روحیه را از او می‌بینیم. جایی که بهمن به او می‌گوید غلام‌سیاهش است و باید با او بازی کند برمی‌گردد می‌گوید: «برو پی مسخره‌بازیای خودت. نوکر بابات غلام‌سیاه بود. نخوام بیام چه غلطی می‌کنی؟ گمشو برو هرچی می‌خوای به ننه بابات بگو.» و بعد هم بلند می‌شود به کتک زدن بهمن. حتی بعد از اینکه مجبور می‌شود مقابل جمع از بهمن عذرخواهی کند باز هم روز بعد مقابل او می‌ایستد و به او بدوبیراه می‌گوید گرچه نهایتا کتک می‌خورد.

جایی هم که بهمن به رهی می‌گوید نمی‌تواند باور کند او هم مثل بهمن نوه اقدس‌الملوک باشد، در پاسخ به او می‌گوید: «به درک. برو خودتو بکش.» این موقعیت زمانی بحران می‌شود که مقابل سرهنگ می‌ایستد و برای اولین‌بار به جای «عمه» از کلمه «مادربزرگ» استفاده می‌کند و می‌گوید می‌تواند ثابت کند که نامه‌هابه دست مادربزرگش نمی‌رسیده است و ماجرای تقلبی بودن نامه‌ها را رو می‌کند.

تحمل تحقیر و درماندگی

یکی از جذاب‌ترین سکانس‌های قسمت یازدهم بعد از کتک‌کاری رهی و بهمن سر میز شام رقم می‌خورد. جایی که سرهنگ، رهی را مجبور می‌کند جلوی چشم همه مهمان‌ها از بهمن عذرخواهی کند. رهی در مرز بین عصیان و اجبار به پذیرش قرار می‌گیرد و این احساس را بسیار دقیق می‌سازد. اوج این سکانس جایی است که عمو مقابل هم او را بی‌کس‌وکار معرفی می‌کند و می‌گوید از مستراح بازداشتگاه به خانه آن‌ها پناه آورده و حالا نمک‌نشناسی می‌کند.

رهی مدم آب گلویش را قورت می‌دهد و تلاش می‌کند اشکش درنیاید. مدام به بهمن نگاه می‌کند و سرش پایین است. وقتی هم که عمو از او می‌خواهد با صدای بلند او را آقا بهمن صدا بزند، چشم‌هایش پر از اشک می‌شود و زیرچشمی نگاه می‌کند و بالاخره آن را ادا می‌کند. بعد اشک‌هاش می‌ریزد و لب‌هایش می‌لرزند و دست آخر عذرخواهی می‌کند. جملات بعدی عذرخواهی را درحالی می‌گوید که به طرف در می‌رود و صدایش می‌لرزد. بعد روی پله می‌نشیند، دوروبرش را نگاه می‌کند که کسی نباشد و می‌زند زیر گریه.

زخم خورده 

در این دو قسمت چند بار شاهد کتک خوردن رهی هستیم. اولین بار جایی که بهمن به همراه نگهبان هندی خانه او را به جایی سوت‌وکور می‌برد و همراه کریم کتکش می‌زند. این صحنه را نمی‌بینیم، اما بعدتر وقتی با سروروی خونین و لباس‌های پاله و کثیف، لنگ‌لنگان از راه برمی‌گردد، متوجه می‌شویم کتک خورده است. او درد زخم و کوفتگی بدنش را طوری نمایش می‌دهد که کاملا می‌پذیریم با تمام وجود رنج می‌کشد. وقتی دکتر درحال بستن زخم‌هایش است مدام آخ می‌کشد و با صدای ضعیفی که انگار ته گلویش بیرون می‌آید حرف می‌زند.

وسط حرف‌هایش گهگاه دستش را به محل زخم می‌کشد و باز ناله‌اش درمی آید. همزمان با آخ و ناله، چشم‌هایش را هم تنگ می‌کند تا اثرات دردی که می‌کشد کاملا در چهره‌اش نمایان شود. او یکبار هم از عمو کتک می‌خورد که البته اینبار هم به صورت مستقیم شاهد آن نیستیم. فقط از روی کمربند توی دست عمو و اثرات زخم روی گردنش می‌فهمیم کتک خورده است. بار سوم هم زمانی که ناصر قصاب با یک چاقو او را بغل می‌کند و می‌خواهد توی چاه بیندازد و رهی مدام دست و پا می‌زند و جیغ می‌کشد و گریه می‌کند.

ترس و التماس 

علی شادمان در این دو قسمت، بار‌ها در موقعیتی قرار می‌گیرد که از ترس زبانش بند می‌آید. یکبار جایی است که دنبال محمودرضا می‌دود و التماسش می‌کند که او را در خانه با عبدالرضا و جمیله تنها نگذارد، اما محمودرضا پرتش می‌کند و او را با خودش نمی‌برد.

رهی بعد از اینکه التماس‌هایش به جایی نمی‌رسد، به اتاقش برمی‌گردد تا وسایلش را جمع کند. وقتی عمو با کمربند وارد اتاق می‌شود از ترس عقب عقب می‌رود و آب گلویش را قورت می‌دهد. جایی که رهی در طویله خانه ناصر قصاب به بند کشیده می‌شود هم این ترس را در چهره‌اش می‌بینیم. تمام مدت لب‌هایش می‌لرزد و گریه می‌کند بعد با صدای لرزان از کریم التماس می‌کند که پیغامش را به کسی برساند و حتی به او پیشنهاد رشوه می‌دهد. زمانی که چاقو را توی دست ناصر می‌بیند هم نفسش به شماره می‌افتد و زبانش بند می‌آید. بعد از اینکه ناصر می‌خواهد سرش را ببرد، چنان می‌ترسد که دیگر نمی‌تواند مثل قبل باشد.

هرکاری می‌کنه نمی‌تونه حرف بزند. مدام به خودش فشار می‌آید تا یک کلمه بگوید، اما نمی‌تواند و می‌زند زیر گریه. اینجا دیگر حتی دل جمیله هم برایش می‌سوزد. در مدرسه هم وقتی می‌شنود دکتر می‌خواهد او را سر خاک مادرش ببرد، باز هم نمی‌تواند حرف بزند و مدام تلاش می‌کند تا اینکه بالاخره با لکنت می‌گوید: «ناصر… قصاب… می‌خواد … س س سر… منو… ببره» و بعد می‌زند زیر گریه.

خوشحالی و امید| نکته قابل توجه اینجاست که حتی با وجود این سکانس‌های تلخ و پر از اندوه و استیصال، در بخش‌هایی لبخند و بارقه‌هایی از امید توی صورت شادمان می‌بینیم. در قسمت یازدهم جایی که با زخم‌های روی صورت به خانه برمی‌گردد و نامه را توی اتاقش می‌بیند لبخند روی صورتش می‌نشیند. او طوری این صحنه را بازی می‌کند که احساس می‌کنیم مشکلات به پایان رسیده و حالا قرار است گشایشی ایجاد شود.

اینجا بعد از مدت‌ها چهره‌اش باز می‌شود، اما زیاد طول نمی‌کشد، چون محتویات نامه را می‌خواند و ترس از آینده‌ای نامعلوم به جانش می‌نشیند. در بخش دیگری از سریال وقتی صراحت می‌گوید که نامه‌ها به دست مادربزرگ نمی‌رسیده و اثبات می‌کند جمیله آن‌ها را عوض کرده است، جوری لبخند می‌زند انگار پیروز میدان شده است. مخصوصا وقتی محمودرضا به او می‌گوید تا به حال در آن خانه هیچ‌کس نتوانسته است چنان آتویی از جمیله بگیرد و او چهره‌اش باز می‌شود و لبخند می‌زند.

مجموعه این احساسات مختلف در موقعیت‌های متفاوت، باعث شد رهی در این قسمت چنان باورپذیر و ملموس به نظر برسد که برای مخاطبان سخت باشد یک هفته دیگر برای تماشای ادامه داستان او منتظر بمانند.

قسمت یازده و دوازده سریال «سرزمین مادری» به کارگردانی کمال تبریزی چهارشنبه ۲۴ آبان در پلتفرم تلوبیون منتشر شد.

ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۵۳ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
به نظرم این پسر واقعا اعجوبه بازیگریه. در سریال یاغی هم استعداد خودش رو یکبار دیگه به رخ کشید.
انتشار یافته: ۱
bato-adv
bato-adv
bato-adv