فیلمهای مربوط به آوارگان و مهاجران در غربت به آرامی در حال تبدیل شدن به یک جزء اساسی در روایتهای اصلی سینما هستند، اما پرداختن به تجربه زندگی مهاجران چیزی نیست که در سینمای سراسر جهان دیده شود.
اگر چه کشورهایی مانند ایالات متحده تلاش داشته به کشوری با نژاد و فرهنگهای متفاوت تبدیل شود که در آن مردم از سراسر جهان میتوانند به آن مهاجرت کنند، «آمریکایی» شوند و سپس بقیه زندگی خود را تحت این عنوان زندگی کنند، اما دنیای سینما و تلویزیون اغلب تجربیات کسانی که مهاجرت کرده اند را نادیده گرفته است. در حالی که صنعت سرگرمی هنوز در زمینه به تصویر کشیدن تنوع و نمایندگی از سراسر جهان مشکل دارد، در دهه گذشته بود که شروع به ساخت فیلمهایی شد که توسط افراد نسل اول و دوم مهاجران ساخته شده بودند، کسانی که همان تجربههایی را داشتند که سعی داشتند روی پرده به تصویر بکشند.
فیلمهای مربوط به آوارگان و مهاجران در غربت به آرامی در حال تبدیل شدن به یک جزء اساسی در روایتهای اصلی سینما هستند، اما پرداختن به تجربه زندگی مهاجران چیزی نیست که در سینمای سراسر جهان دیده شود. داستان مهاجران در سینما همگی در کشورهایی مانند ایالات متحده روایت نمیشوند که نشان میدهد مهاجرت در سراسر جهان چگونه اتفاق میافتد و بسیاری از مردم، چه در خاورمیانه و چه در اروپا، فقط به دنبال زندگی کردن در کشورهای دیگر و کنار آمدن با شرایط جدید هستند. این نوع فیلمها میتوانند برای افرادی با ملیتها و قومیتهای متفاوت قابل درک باشند. در این مطلب به ۱۰ فیلمی میپردازیم که داستان مهاجرت و زندگی در غربت را به بهترین شکل به تصویر میکشند.
فیلم فشار در اواسط دهه ۷۰ میلادی منتشر شد و اولین فیلم بریتانیایی به شمار میرود که نقش اصلی آن را یک سیاه پوست بازی میکند. قهرمان این فیلم تونی است که یک نوجوان نسل دوم از خانوادهای ترینیدادی است. تمام اعضای خانواده اش به جز او متولد کارائیب بوده، و این منجر به نگرشهای متضاد در مورد چگونگی برخورد آنها با نژادپرستی آشکار و جامعهای میشود که برتری سفیدپوستان در آن حاکم است. برادر تونی، بر خلاف پدر و مادر بزرگ ترش، درگیر جنبش قدرت سیاهان میشود.
این فیلم نه تنها اولین فیلم متمرکز بر سیاه پوستان در بریتانیا بود، بلکه به شکلی دقیق به بسیاری از معضلاتی که بریتانیاییهای سیاه پوست در طول این دوره تجربه کرده بودند، میپردازد. این فیلمی است که نشان میدهد چگونه صدای سیاه پوستان در جامعهای که در آن به عنوان اقلیت دیده میشوند، شنیده نمیشود و وقتی صحبت از سیاستهای ناعادلانه و تبعیضهای اعمال شده علیه آنها میشود، برای بقا با مشکل مواجه هستند.
نسخه ایرانی که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد، به معضلات مادرانهای میپردازد که با ترومای بین نسلی که در یک خانواده ایرانی اتفاق میافتد، تشدید میشود. یک فیلمساز جوان ایرانی آمریکایی به نام لیلا پس از آوردن دوستش به خانه برای جشن شکرگزاری، با مادرش دچار مشکل میشود، اما وقتی پدرش پیوند قلب انجام میدهد، لیلا باید از بارداری خودش نیز به خانواده اش بگوید. این موضوع لایه جدیدی از تروما و غلبه بر آن را برای این دو زن ایجاد میکند و نشان میدهد که گاهی اوقات باید بحثهای باز داشته باشیم.
ارائه تصویر از ایرانیان مقیم آمریکا در عرصه فیلمهای آمریکایی بسیار نادر بوده است و این فیلم به خوبی و به شکلی دقیق گیر افتادن بین فرهنگها را به تصویر میکشد. همان طور که لیلا در ابتدای فیلم بیان میکند، او به اندازه کافی آمریکایی یا ایرانی نیست که خود را متعلق به هر کدام از این فرهنگها بداند و این موضوع نوع رابطه او با هر کدام از این فرهنگها را تعیین میکند. این چیزی است که بسیاری از کودکان مهاجر مجبور به کنار آمدن با آن در طول زندگی خود در غربت هستند.
فیلم زندگیهای گذشته ساخته سلین سانگ در زمان اکران مورد تحسین قرار گرفت و دلایل زیادی وجود دارد که چرا این فیلم از زمان اکران در اوایل سال ۲۰۲۳ تا این حد محبوب (و حتی با کازابلانکا مقایسه) شده است. گرتا لی در نقش نورا بازی میکند، کسی که وقتی دختر خردسالی است به کانادا مهاجرت میکند و پسر مورد علاقه اش به نام هائه سونگ را در کره جنوبی جا میگذارد. سالها بعد، او با یک مرد آمریکایی ازدواج کرده و در شهر نیویورک زندگی میکند، اما هائه سونگ از راه رسیده و تمام زندگی گذشته او را زنده میکند.
زندگیهای گذشته ممکن است گاهی با سکانس هایش مانند یک فیلم کلاسیک مستقل روایت شود، اما مقدار زیادی مفاهیم شاعرانه در فیلم وجود دارد. چه صحبت در مورد روابط بین افراد باشد و چه زندگیهای گذشته، شخصیتها بحثهای قابل درک زیادی در مورد آنچه که پشت سر گذاشته اند دارند؛ و همانطور که در مورد نورا دیده میشود، او احساس میکند که بین دو جهان و فرهنگ گیر افتاده است، وقتی که زندگی گذشته با حال در هم میآمیزد.
بر اساس رمان جومپا لاهیری به همین نام، نام خانوادگی داستان یک خانواده بنگالی هندی را روایت میکند که به ایالات متحده نقل مکان میکنند. از آنجا که آشوک و آشیما در ایالات متحده بچه دار میشوند و نه در بنگال غربی، آنها با این موضوع که پسر بزرگشان، گوگول، بیشتر آمریکایی است تا هندی، مشکل دارند. او علیه والدین و باورهای سنتی آنها موضع تندی میگیرد و روابط آنها را در طول فیلم تحت فشار قرار میدهد.
نام خانوادگی وضعیتی را به تصویر میکشد که بسیاری از مهاجران باید با آن دست و پنجه نرم کنند: فرزندان آنها به دلیل متولد شدن در یک فرهنگ دیگر با نگرشها و باورهای کاملاً متفاوتی نسبت به آنها بزرگ میشوند. اگر چه این فیلم درباره یک خانواده بنگالی است، اما موقعیتی که در آن گرفتار شده اند را میتوان در بسیاری از فرهنگها و مناطق مختلف در شرایط زندگی در غربت و مهاجرت دید.
در میناری، خانوادهای از مهاجران کرهای به نام خانواده یی، قطعه زمین جدیدی در آرکانزاس برای ساخت یک مزرعه خریداری میکنند. پدرسالار خانواده، جیکوب، میخواهد محصولات کرهای تولید کند و برای فروشندگانی در تگزاس بفرستد، اما از همان ابتدا، به نظر میرسد که زندگی در این مزرعه و منطقه برایشان دشوار خواهد بود. آنها نه تنها یکی از معدود خانوادههای آسیایی در این شهر هستند، بلکه پسرشان نیز دچار بیماری قلبی است که به آنها فشار میآورد، به خصوص زمانی که مادر مونیکا از کره جنوبی میآید.
میناری فیلمی ویرانگر درباره اخلاق کاری است که بسیاری از مهاجران مجبور به داشتن آن هستند؛ آنها با نقل مکان به قلمرویی کاملاً متفاوت، باید کاری کنند که همه چیز خوب پیش برود یا تسلیم شرایطی شوند که با شرایط ایده آل مورد نظرشان فاصله زیادی دارد. با این حال، یکی از جنبههای قابل توجه میناری این است که فیلم چگونگی تاب آوری بسیاری از جوامع مهاجر را به تصویر میکشد.
باشگاه جوی لاک، که برگرفته از کتابی به همین نام نوشته امی تان است، در حال حاضر یک اثر کلاسیک در سینمای آسیایی آمریکایی است. داستان فیلم بر چهار زن مختلف که در سان فرانسیسکو زندگی میکنند متمرکز است. آنها همگی مهاجرانی از چین هستند و در حال حاضر با هم بازی چهار نفره چینی ماهجونگ را بازی میکنند، اما در طول این جلسات بازی، داستانهای خودشان را با یکدیگر به اشتراک میگذارند. از طریق این داستان ها، ما با زندگی و دختران آنها در ایالات متحده آشنا میشویم.
باشگاه جوی لاک تنها دومین فیلم در هالیوود بود که بازیگرانی تماماً آسیایی داشته و یک داستان آسیایی آمریکایی را روایت میکرد، و این مسیر را هموار کرد تا بسیاری از فیلمهای امروزی با موضوع مهاجران و زندگی در غربت بتوانند داستانهای خود را تعریف کنند. بینندگان از طریق نگاه زنانی که ماهجونگ بازی میکنند، که از نگاه گذشته نگرانه بسیار عادی، ساده و معمولی به نظر میرسد، میتوانند نگاهی عمیقتر به زندگی و داستانهای این زنان داشته باشند.
یک فیلم آلمانی که در سال ۲۰۰۴ اکران شد، فیلم شاخ به شاخ تجربههای مهاجران ترک مقیم آلمان را به تصویر میکشد. کاهیت تومروک شخصیت اصلی فیلم است که به آلمان مهاجرت کرده و پس از مرگ ناگهانی همسرش، بیوه شده است. پس از اینکه او با خواست و اراده خود وارد یک سانحه تصادف میشود، زن جوان ترکی به او نزدیک میشود و از او میخواهد که با وی ازدواج کند. در حالی که تومروک در نهایت با این پیشنهاد موافقت میکند، متوجه میشود که این زن سعی دارد از خانواده محافظه کار خود فرار کند.
شاخ به شاخ نشان میدهد که چگونه برای بسیاری از مهاجران، بین عناصر سنتی و مدرن، به ویژه کسانی که پس زمینههای اسلامی دارند، زندگی در غرب با تنش و درگیری همراه میشود. مهاجران ترک در حال حاضر چندان در رسانههای اصلی دیده نمیشوند، اما شاخ به شاخ با نشان دادن داستان این دو مهاجر، صدایی به این مهاجران میدهد.
میسی سی پی ماسالا به کارگردانی میرا نایر در سال ۱۹۹۱ در سینماها ظاهر شد و دنزل واشنگتن و ساریتا چودوری در آن ایفای نقش میکرند. فیلم با اخراج مهاجران جنوب آسیایی از اوگاندا آغاز میشود و خانوادهای که در آنجا زندگی میکنند باید خانه خود را ترک کنند. آنها در انگلستان ساکن میشوند، سپس به میسی سی پی میروند، جایی که با آسیب روانی ترک اوگاندا دست و پنجه نرم میکنند. دختر آن ها، مینا، عاشق یک مرد آمریکایی آفریقایی تبار میشود، اما این موضوع یک درگیری عمیق و تلخ بین دو جامعهای که از آنها آمده اند ایجاد میکند.
میسی سی پی ماسالا نشان میدهد که چگونه یک ترومای بزرگ، مانند خروج اجباری از کشور، میتواند پیش داوری و آسیبهای بین نسلی را در پی داشته باشد. این فیلم همچنین یک رابطه بین نژادی بین یک فرد هندی و یک سیاه پوست و همچنین این احساس را به تصویر میکشد که فرد دیگر صرفاً به اینجا یا آنجا تعلق ندارد. این موضوع حتی امروز، چند دهه پس از اکران فیلم، نیز بسیار مرتبط و قابل درک است.
سفر بزرگ در فرانسه اتفاق میافتد، اما شخصیتهای اصلی آن از تبار مراکشی هستند. شخصیت اصلی، رضا نام دارد، نوجوانی که با وجود داشتن تردیدهایش در مورد کل ماجرا، قبول میکند پدرش را با ماشین به مکه ببرد. هنگامی که آنها سفر طولانی شان را شروع میکنند، این دو تفاوتهای فکری شان را کنار گذاشته و چیزی را پیدا میکنند که آنها را انسانهایی آمده از یک مکان مشترک میکند.
سفر بزرگ که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، موانع و شکافهای بین پدر و پسر را به گونهای نشان میدهد که بسیار تاثیرگذار است. در حالی که پسر با پدرش فرانسوی صحبت میکند، پدر با وجود اینکه زبان فرانسه را به خوبی میداند، تنها به زبان عربی پاسخ میدهد. در حالی که رضا در فرانسه بزرگ شده، او در طول این سفر چیزهایی که به عنوان یک مراکشی از دست داده را بهتر درک میکند.
وداع ساخت لولو وانگ تصویری تلخ از معنای ترک زندگی و خانواده در کشوری دیگر است. وقتی بیلی متوجه میشود که مادربزرگ محبوبش در حال مرگ است، علی رغم اینکه والدینش به او میگویند که نباید بیاید، زیرا میخواهند بیماری مادربزرگ را از او پنهان نگه دارند، اما او به چین میآید. وقتی اعضای خانواده با آگاهی از این موضوع دور هم جمع میشوند، باید با این واقعیت کنار بیایند که ممکن است این آخرین باری باشد که به این شکل دور هم جمع میشوند.
بیلی، شخصیت اصلی فیلم وداع، لحظهای ویرانگر و همزمان الهام بخش در فیلم دارد که در آن با این واقعیت که در چین بزرگ شده و از فرهنگ و هر چیزی که از زندگی در نیویورک میدانست، دور شده است، دست و پنجه نرم میکند. او که حالا مجبور است با این واقعیت مواجه شود که آخرین ارتباطش با چین بوده و خانواده اش در حال مرگ است، وداع به چیزی بیش از یک خداحافظی فیزیکی با مادربزرگش تبدیل میشود، بلکه وداعی است که او باید با زندگی و مردمی که ترک کرده بود نیز داشته باشد.
منبع:روزیاتو