رضا و دیالوگهایش، رضا و موتورسواریهایش، رضا و خشم و خروشاش، هنوز که هنوز است «رضا موتوری» پر از شورش است و درد و حسرت. بعد از پنجاه و سه سال، رضا موتوری هنوز جوان است
رضا و دیالوگهایش، رضا و موتورسواریهایش، رضا و خشم و خروشاش، هنوز که هنوز است «رضا موتوری» پر از شورش است و درد و حسرت. بعد از پنجاه و سه سال، رضا موتوری هنوز جوان است. هنوز تصویرِ آن دستهای خونین بر پردهی سفیدِ سینما در ذهنها مانده. رضا زمانی بر پردهی سینما جا گرفت که مسعود کیمیایی همچنان سوار بر موج موفقیت قیصر بود؛ شاید برای همین است فیلم که آغاز میشود، نامهایی بزرگ در تیتراژش پدیدار میشود از عباس کیارستمی و امیرنادری تا اسفندیار منفرزاده، شهریار قنبری و فرهاد مهراد و …؛ که به جرات میتوان گفت تریلی حالا نام آنها نمیکشد. این آدمها، آن سالها کجا بودند و حالا کجا ایستادهاند؟
به گزارش فیلمنیوز، وقتی آدم تنها میشه به خیلی چیزا دل میبنده! حالا درست پنجاه و سه سال گذشته و در هنوز به همان پاشنه میچرخد. هنوز هم آدمها وقتی تنها میشوند، به خیلی چیزها دل میبندند؛ فقط در نیم قرنی که گذشته، آدمها خیلی تنهاتر شدهاند. بیکَس تر. حالا گیریم یاد گرفته باشند که دل هم نباید ببندند؛ اما هنوز جملهی رضا را که میشنوند، دلشان میرود سوی خیالی دور. یادِ آن معشوقِ از دسترفته میافتند. یادِ آن آرزوی بربادرفته. راست میگفت رضا موتوری؛ و این چه اعجازی است که رضا موتوری را هنوز با اسمِ خودش میشناسیم نه بهروز وثوقی که رضا را بازی نکرد، زندگیاش کرد و نه مسعود کیمیایی که این دیالوگها را از جایی ناکجا نیاورد، از بینِ کتابها و حتی آدمهای دیگر نیاورد که هیچکس شبیهاش نبود و نشد در این پنجاه سال. رضا موتوری، رضا موتوری ماند.
همان رضایی که میگفت: «به من میگن رضا. به من میگن رضا موتوری. رضا دزده. اگه میشِستم پاک آبروم پیش خودم میرفت. به درک که آبروی تو رفت. دزدی رو که گذاشتم کنار شروع کردم از این سینما به اون سینما فیلمبری کردن. اون موقع ۱۰ تا سینما یه فیلم میذاشتن. اما وقتی من باز دومرتبه رفتم سراغ دزدی که سینماها هر کدومشون تنهایی فیلم نشون میدادن.» تماشای این فیلم بعد از گذشت ۵۲ سال همچنان جذاب است. این جذابیت وقتی بیشتر میشود که میبینی چه آدمهای بزرگی این اثر را در کنار کیمیایی خلق کردهاند.
هنوز هم باورش سخت است که کیمیایی تنها ۲۸ سال داشت که «رضا موتوری» را ساخت. او تجربهی ساخت دو فیلم قبل از رضا موتوری را داشت که دومی (قیصر) هنوز هم جزو بهترین آثارِ سینمای ایران است؛ اما رضا موتوری جایگاهی ویژه در سینمای او دارد.
سعید مروتی سالها بعد درباره آن نوشت: «شاید بتوان گفت خود کیمیایی بیشتر از هر فیلمساز دیگری به فیلم خاطرهانگیزی که در انتهای دهه ۴۰ ساخته بود ارجاع داد نمای پایانی «سرب» و حرکت دوربین و تأکید بر کلاه نوری نمای پایانی رضا موتوری را به یاد میآورد که دوربین به روی موتور (تنها شی به جا مانده از قهرمانی که از پا درآمده) میرود تا تصویر فیکس شود. در «ردپای گرگ» حضور فرامرز قریبیان که چونان تک سواری زخمی با اسب در خیابانها میتاخت، به شکلی دلپذیر، رضا موتوری را تداعی میکند. اجرای موسیقی منفردزاده در سکانس فینال ردپای گرگ، هم اشارهای آشکار به همین فیلم است. کیمیایی در «سلطان» به شکلی آشکارتر به رضا موتوری ارجاع داد و از بازسازی صحنه چاقو خوردن رضا، تا حتی دکوپاژ صحنههای موتورسواری، که در آن یکی دو بار دوربینش را در زاویهای مشابه با فصلهای معروف فیلم قدیمیاش قرار داد.
صحنه شروع فیلم «مرسدس» و حضور اتومبیل گرانقیمت زیر بازارچه و محله امامزاده یحیی، که حکم وصلهای نچسب را در محلهای سنتی و قدیمی دارد هم باز یادآور ورود رضا موتوری با رولز رویز به محلهاش است. در «خون شد» تازهترین ساخته کیمیایی، کل فصل تیمارستان، تداعیکننده رضا موتوری است. مجموعه این ارجاعات نشان میدهد رضا موتوری برای کیمیایی هم فیلم دلپذیری بوده که بارها به شکلهای مختلف به آن ارجاع داده است.»
عباس کیارستمی بیست و نه ساله بود که تیتراژ «رضا موتوری» را ساخت. وقتی دانشکدهی هنرهای زیبا را تمام کرده بود و بیشتر نقاشی میکرد و گاهی هم کارهای گرافیک انجام میداد. مدتی هم افسرِ راهنمایی و رانندگی شده بود برای گذرانِ زندگی. آنزمان که رضا موتوری ساخته شد، کیارستمی نُه سالی بود که به عنوان نقاش تبلیغاتی در آتلیهی ۷ و یکی دو مؤسسه دیگر کار میکرد. جلد کتاب طراحی میکرد و پوستر و تعدادی آگهی بازرگانی. بعدها به کار طراحی جلد کتاب، پوستر و آگهیهای بازرگانی پرداخت، و بعدها به «تبلی فیلم» رفت.
از سال ۱۳۴۶ در سازمان تبلیغاتی نگاره به طراحی و ساختن تیتراژ فیلم میپرداخت و نخستین آنها عنوانبندیِ فیلم وسوسهی شیطان ساختهی محمّد زرّیندست بود. قبلتر از رضا موتوری، تیتراژ قیصر را ساخته بود و حالا رضا موتوری تجربهی دیگری برای او محسوب میشد. کیارستمی در همان سال، بعد به دعوت فیروز شیروانلو، که مسئولیت امور سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را داشت به کانون رفت و فیلم کوتاه نان و کوچه را ساخت و بعدتر یکی از بزرگترین فیلمسازانِ تاریخِ سینمای ایران شد.
امیرنادری زمانی عکاسی «رضا موتوری» را انجام داد که ۲۴ سال بیشتر نداشت. تا آن روز کارهای زیادی کرده بود؛ همگی مرتبط با سینما. جلوی در سینما تخمهفروشی کرده بود، تجربهی کنترلچی سالن سینما و آپاراتچی سینما را داشت و گاهی هم نمایشی (در آبادان) بازی کرده بود. به تهران که آمد، عکاسِ عکاسخانهها بود. اما بخت با او و البته هنر ایران همراه بود که با علیرضا زریندست آشنا شد. او عکاس برترین فیلمسازانِ تاریخ ایران بود، آثار کارگردانانی، چون کیمیایی و علی حاتمی و ۲۵ سالگی رضا موتوری را عکاسی کرد. یک سال بعد از این بود که فیلمسازی را با نویسندگی و کارگردانی خداحافظ رفیق شروع کرد و شد امیر نادری یکی از مفاخر سینمای ایران
رضا موتوری که ساخته شد، یازده سال بود که بهروز وثوقی به عنوان هنرپیشه در فیلمها حضور داشت و نقشهای متفاوتی هم بازی کرده بود؛ اما این کیمیایی بود که ابتدا در قیصر و بعد در رضا موتوری او را نبدیل به ستاره کرد. بازی او در این فیلم مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و بهروز وثوقی به عنوانِ جوان اول سینمای ایران شناخته شد. او جایزهی بهترین بازیگر مرد از سومین دورهی جشنواره سپاس را برای این فیلم از آنِ خود کرد. او در چندین تجربهی دیگر کیمیایی نیز به عنوان بازیگر حضور داشت و به قولِ پرویز دوایی: «بهروز وثوقی با چهره قابل انعطاف و هوش ذاتیاش، با تسلطی که بر جسم خود دارد و با تجربهای که (شگفتا) از بازی در فیلمهای محبوب به دست آورده برای فیلمسازان ما نمیتواند یک تکخال قابل اتکا نباشد.
چه بازی تمیز و راحت و بیاغراقی دارد این مرد!» واژهی تکخال را اکبر رادی هم برای او به کار برد و گفت «در سینمای ما فیالواقع تکخالی است و گوشههای حیرتانگیز در خود ذخیره کرده است» او بعد از رضا موتوری تا سالِ ۵۶ در فیلمهایی، چون پنجره (جلال مقدم)، رضا موتوری (کیمیایی)، طوقی (علی حاتمی)، داشآکل (کیمیایی)، فرار از تله (مقدم)، بلوچ (کیمیایی)، دشنه (فریدون گله)، تنگسیر (امیر نادری)، خاک (کیمیایی)، نفرین (ناصر تقوایی)، ممل آمریکایی (شاپور قریب)، گوزنها (کیمیایی)، ذبیح (محمد متوسلانی)، کندو (گله)، همسفر (مسعود اسداللهی)، بت (ایرج قادری)، ماه عسل (گله)، ملکوت (خسرو هریتاش) و سوتهدلان (حاتمی) و بسیاری دیگر از آثار حضور پیدا کرد.
اسفندیار هم هنوز پا به سی سالگی نگذاشته بود که موسیقی این اثر را ساخت و البته آهنگِ مرد تنها که فرهاد آن را خواند. کیمیایی و منفردزاده از کودکی با هم دوست و همکار بودند و این درک آنها را از کار آسان میکرد. اسفند پیش از این فیلم او اپرای تخت جمشید (۱۳۴۶) و فتح بابل (۱۳۴۷) را ساخته بود و برای چند فیلم هم آهنگسازی کرده بود؛ اما دورهی همکاریش با کیمیایی هم چنان باشکوهترین دورانِ آهنگسازی اوست. موسیقی این فیلم جایزهی سپاس را نیز برای او به همراه داشت. پس از ساختِ موسیقی این فیلم بود که منفردزاده از موسیقی کوچهبازاری و نوازندگی در کافههای شهر به موزیکی کاملاً نخبهگرا دست یافت. اسفندیار به همراه کیمیایی برای اولین بار تجربهای نو در زمینهی موسیقی باکلام انجام دادند.
در این فیلم برای اولین بار از «ترانه» برای موسیقی متن فیلم استفاده شد؛ تا پیش از آن مرسوم بود که هنرپیشهها، ترانهها را لبخوانی میکردند (شبیه نوعی دیالوگ)، کیمیایی تعریف میکند: «اواسط فیلمبرداری اسفند گفت: چه کسی این ترانه را میخواند؟ یعنی کدام بازیگری این ترانه را میخواند و وقتی گفتم هیچکس، باور نداشت که هیچکدام از بازیگرها این ترانه را نخوانند و ما در فیلم آواز بگذاریم؛ یعنی حتی در سینمای فرنگ هم چنین نمونهای نبود» اسفندیار بعد از این فیلم نیز آهنگسازی برای بسیاری دیگر از آثار سینمایی را انجام داد تا انقلاب شد و فعالیتهای او کمرنگ.
موسیقی متنِ این فیلم بعدها برای روایت شنیداری داستان «ماهی سیاه کوچولو»، نوشتهی صمد بهرنگی در «کانون پرورش فکری کانون کودکان و نوجوانان» نیز مورد استفاده قرار گرفت و «منفردزاده» درباره اش نوشت: «به باور من بیقراری «ماهی سیاه کوچولو» در دیدن و کشف جهان دیگر و گریز از محیط تنگ اطرافش، همسو و همجنس با بیقراری «رضا موتوری» بود. از این روی با انتخاب موسیقی متن این فیلم، برای موسیقی متن روایت شنیداری این قصه، جدا از بیان همسرنوشتی این دو، به موسیقی خودم هم بُعد تازهای بخشیدم.»
آن روزها که رضا موتوری ساخته شد، فرهاد در کوچینی انگلیسی میخواند و ری چارلز ایران لقب داشت. چند سال قبلتر (سال ۱۳۴۲) یک برنامهی تلویزیونی با نامِ واریته استودیو ب داشت و آهنگهای غیرایرانی را اجرا میکرد؛ اما ترانهی این فیلم که نوشته شد، خوانندگانِ بسیاری کاندیدای خواندنِ آن بودند. گفته میشود که عماد رام برای خواندن این ترانه پیشنهاد میشود؛ اما مسعود کیمیایی مخالفت میکند و میگوید دنبالِ صدایی تازه است و فرهاد همان چیزی که کارگردان و آهنگساز دنبالش هستند.
گفتگو با فرهاد برای خواندن ترانهی «مرد تنها» مدتی به طول انجامید و با اصرار منفردزاده، او در نهایت موافقت کرد با یک شرط این ترانه را بخواند و آن اینکه اگر از نتیجه کار راضی نبود، ترانهی ضبطشده پاک شود؛ اما بعد از اجرا به گفتهی اسفندیار اتفاقی دیگر رقم میخورد: «فرهاد آمد، خواند و کار که تمام شد گفتم حالا گوش بده و ببین راضی هستی؟ گفت دیگر لازم نیست ببرم و دوباره گوش بدهم. اوکی بود برایش.» ریتم کشدارِ فرهاد، همراه با زوزهای در پایان ترانه همچنان یکی از ماندگارترین ترانههای ایران است. «کیمیایی» میگوید: «فرهاد تا آن موقع فارسی نمیخواند.
در یک کافهای سر خیابان فلسطین امروزی به نام کوچینی میخواند و فرنگی هم میخواند. مثل ری چارلز و مثل چند خواننده دیگر که در همین فضاها بودند؛ ولی اگر دقت میکردی میدیدی که پشت همه اینها، یک صدای مستقلی وجود دارد که حتی خودش هم زیاد به آن اعتقاد نداشت. میترسید فارسی بخواند. با اسفند به کوچینی رفتیم و فرهاد پسندیده شد و این همکاری شکل گرفت.» «مرد تنها» که با عنوان «صدای بیصدا» نیز شناخته میشود؛ همزمان با اکران این فیلم در قالب صفحه گرامافون منتشر شد.
«شهیار قنبری» ترانهی این اثر را زمانی نوشت که تنها ۱۹ سال داشت. قنبری پیش از «مرد تنها» چند ترانه دیگر برای خوانندگان و آهنگسازان دیگر نوشته بود. با توجه به اینکه رضا موتوری نخستین فیلم سینمایی در ایران بود که ترانه روی تصاویرش پخش میشد و خواننده آن را لبخوانی نمیکرد، لازم بود تا ترانهسرا به خوبی از تم و مضمون فیلم آگاهی داشته باشد. کیمیایی گفتهاست که شخصاً تأثیری بر شهیار قنبری یا ترانه او نگذاشته و ترانهسرا از تم فیلم تأثیر گرفتهاست.
او حس غربت و تنهایی رضا را به خوبی با ترانهاش نشان میدهد. ترانه «مرد تنها» نخستین شعر بدون بیقافیه یا سپید بود که به ترانه تبدیل میشد. پیش از نوشتن ترانه، آهنگ توسط منفردزاده ساخته شده بود و قنبری بر روی موسیقی او ترانه را نوشت. او یک شب تا سپیدهدم در بالاخانه شرکت سینمایی پیام بر روی ترانه کار کرد و صبح که کیمیایی و علی عباسی (تهیهکننده فیلم) ترانه را شنیدند آن را پسندیدند و تأیید کردند.