bato-adv
bato-adv
غلامرضا رضایی نویسنده کتاب «شب بی‌مهتاب»:

«بهرام صادقی در داستان کوتاه کمتر از هدایت نیست»

«بهرام صادقی در داستان کوتاه کمتر از هدایت نیست»

رضایی: در آثاری که به بهرام صادقی پرداخته‌اند سهم داستان‌های این نویسنده ناچیز است.

تاریخ انتشار: ۰۹:۲۸ - ۲۹ آذر ۱۴۰۲

درباره «بهرام صادقی» کم نوشته نشده. ملکوت روایت از قهرمان شیری، کتاب بهرام صادقی از مجموعه تاریخ شفاهی داستان‌نویسان ایرانی اثر حامد قصری، بازمانده‌های غریبی آشنا نوشته محمدرضا اصلانی، خون آبی بر زمین نمناک اثر مشترک گروهی از نویسندگان، صادقیه در بیات اصفهان نوشته کیوان طهماسبیان و...

به گزارش اعتماد، با این حال هنوز ناگفته‌ها و نانوشته‌ها درباره این نویسنده مدرن ادبیات داستانی ایران بسیار است. تازه‌ترین اثری که در آن به مرور آثار صادقی پرداخته شده کتابی است به نام «شب بی‌مهتاب» اثر غلامرضا رضایی. رضایی که خود از نویسندگان مهم و تثبیت‌شده جنوب است آثاری مانند مجموعه داستان‌های «نیمدری»، «دختری با عطر آدامس خروس‌نشان»، «عاشقانه مارها»، «سایه تاریک کاج‌ها» و رمان «وقتی فاخته می‌خواند» را در کارنامه دارد. رضایی کتاب «شب بی‌مهتاب» را به دیگر نویسنده خوزستانی، زنده‌یاد کوروش اسدی تقدیم کرده، رفیقی که با او کتاب مشترکی هم دارد: «دریچه جنوبی/تاریخچه داستان خوزستان در بستر شکل‌گیری و گسترش داستان‌نویسی ایران» که پژوهشی است درباره تاریخچه داستان کوتاه در جنوب ایران به ویژه خوزستان.

با رضایی درباره کتاب «شب بی‌مهتاب» و اهمیت آثار بهرام صادقی گفتگو کردیم.

کتاب به کوروش اسدی تقدیم شده و اتفاقا اثر شما از نظر زاویه دیدی که در تحلیل و بررسی زندگی ادبی بهرام صادقی داشتید بسیار نزدیک به کار کم‌حجم، اما ارزشمند کوروش اسدی درباره غلامحسین ساعدی است. هر دو از حاشیه و زندگی شخصی این دو نویسنده پرهیز کردید و به فرم و تکنیک‌هایی که در داستان‌ها به کار گرفته‌اند، پرداخته‌اید. با این تفاوت که بر تحلیل کوروش اسدی، سیاهی مرگ سایه انداخته بود و در اثر شما تاکید بر نگاه صادقی به جامعه و تلاشش برای نشان دادن وضعیت آن دیده می‌شود. درباره کلیت این اثر و تحلیل شما از زندگی ادبی بهرام صادقی کمی صحبت کنیم.

بله، همان‌طور که گفتید بیشتر روی روایت‌پردازی، شیوه‌ها و شگرد‌های تکنیکی، فرم کار و استفاده از عناصر داستان نزد نویسنده نظر داشته‌ام و اینکه چگونه جهان داستانی‌اش ساخته می‌شود. از این نظر جایی برای پرداختن به حواشی و دیگر موضوعات نمی‌ماند. ضمن اینکه در جا‌های دیگر و کتاب‌هایی که در مورد او نوشته شده یا گردآوری شده طی مصاحبه با برخی از اعضای خانواده‌اش، دوستان و آن‌هایی که او را از دور و نزدیک می‌شناختند به اندازه کافی به زندگی فردی او و حواشی‌اش اشاره شده و لزومی نمی‌دیدم که دوباره تکرار شوند. شاید مشابهتی که می‌گویید پیش آمده به این خاطر باشد؛ اما همان‌طور که در کتاب هم آمده بیشترین دغدغه صادقی در آثارش مساله هویت، مرگ و... است. از این حیث نگاه به مقوله مرگ در دوره‌ای از کارش پررنگ می‌شود و همین عامل از جهت درون‌مایه یا اتمسفر و حال و هوای کار، ساعدی را به او نزدیک می‌کند و مشابهت‌هایی را به وجود می‌آورد.

اشاره شما هم درخصوص وضعیت اجتماعی تاحدودی درست است. البته نه اینکه صرفا به کلیت جامعه و اجتماع نظر داشته باشد بلکه علاوه بر آن به فرد در درون اجتماعی که دور و برش است نگاه جدی دارد، به همین خاطر سعی می‌کند با برپایی و تشکیل جلسه در دفتر مجله یا ماهنامه یا دادن مهمانی، کلاس درس و جمع شدن در مقابل تیمارستان و... به طور کلی به حضور فرد در میان جمع، وضعیت شخصیت‌هایش را رقم بزند و ترسیم کند و با مطرح کردن مسائل جمعی قضایای ریز و درشت شخصیت‌ها را بیرون بریزد تا از این طریق درون‌مایه کار را برجسته کند. باری، اگر بخواهیم به صورت اجمالی در مورد زندگی ادبی صادقی به واسطه آثارش چیزی بگوییم، می‌توان گفت نویسنده‌ای بود که در همه ارکان و عناصر داستان دست به آشنازدایی زد؛ از صدر تا ذیل داستان.

کتاب‌هایی که درباره آثار این نویسنده و ویژگی‌های نویسندگی‌اش منتشر شده کم نیستند. چطور شد از بین نویسندگان، بهرام صادقی را برای مرور آثار و معرفی انتخاب کردید؟

به نظرم در اغلب کتاب‌هایی که تهیه و چاپ شده سهم کمی به بررسی داستان‌های صادقی داده شده و بیشتر به زندگی او و حواشی‌اش اشاره کرده‌اند و در لابه‌لای مطالب هم چندتایی نقد به آثارش آمده که بیشتر سه یا چهار داستان مشخص را دربر می‌گیرد نه همه داستان‌هایش را. درحالی که به عنوان نویسنده‌ای جریان‌ساز و تاثیرگذار جا داشت تک‌تک داستان‌ها زیر ذره‌بین قرار بگیرند؛ اما انتخاب و انگیزه‌ام برای نوشتن کتاب برمی‌گردد به عنوان کتاب «سنگر و قمقمه‌های خالی». راستش عنوان کتاب انگار مرا جادو کرد. بعد‌ها بیشتر با صادقی و داستان‌هایش آشنا شدم و در مقاطع مختلف به قصد یادگیری کتاب را خواندم و در جلسه‌ها و کارگاه داستان‌نویسی که برگزار کردم، چندتایی از داستان‌هایش را برای بچه‌ها تجزیه و تحلیل کردم. دیدم بازخورد مثبتی دارد و تشویقم کرد تا نوشته‌ها را مجموعه کنم و به چاپ برسانم.

در کتاب، جایی اشاره کرده‌اید که صادقی ابتکار خلاقانه‌ای در ترکیب داستان- قصه و به‌کارگیری برخی مولفه‌های داستان و تزریق عناصر از قصه‌های شفاهی و عامیانه داشته و این روش را پیشنهادی برای ادبیات داستانی عنوان کرده‌اید. غیر از صادقی کدام نویسنده‌ها از این شیوه استفاده کرده‌اند و امروز آیا این درهم‌آمیختگی فراموش شده است یا خیر؟ این شیوه چه تاثیری بر ساختار و موفقیت داستان دارد؟

ترکیب یا تلفیق خلاقانه داستان-قصه را در ادبیات غرب هم داریم. داستان‌های زیادی نویسندگان سیاه‌پوست با همین رویکرد نوشته‌اند. «ویکنت شقه شده» از ایتالو کالوینو که روایتی افسانه‌گون ارایه می‌دهد یا رابرت کوور در داستان «دماغ مادربزرگ» که قصه عامیانه‌ای را با رویکرد پست مدرنیستی می‌پردازد و... در ادبیات داستانی خودمان اولین‌بار جمالزاده از عنوان «یکی بود یکی نبود» که در ابتدای قصه‌ها می‌آید برای داستانش استفاده می‌کند که به نظرم بدون قصد و منظور است، چون به همین عنوان ختم می‌شود و در بدنه داستان دیگر بهره‌ای نمی‌برد؛ اما به صورت ابتکاری خلاقانه و به عنوان پیشنهاد و امکانی تازه، بهرام صادقی است که در «داستان برای کودکان» یا «هفت گیسوی خونین» از این ظرفیت استفاده می‌کند. او علاوه بر شروع کار، در بدنه داستان هم به صورت تک‌جمله‌هایی که در قصه‌ها و افسانه‌ها معمول است آن‌ها را به داستان پیوند می‌زند. مثلا در «داستان برای کودکان» می‌نویسد: «اما بشنوید از گربه که از دیوار پایین پرید و پاورچین پاورچین آمد.» یا «صبر کنید از خروس هم می‌گویم.» همچنین بهره‌گیری از نوع روایت، توصیف و اسامی شخصیت‌ها در داستان «هفت گیسوی خونین» که تلفیقی است از افسانه یا قصه و داستان امروزی با بیانی رمانتیک ارایه می‌شود: «کوتوله از پایین به مرغ خیره شد، چقدر زیبا بود! گردنش به سپیدی برف بود و نوک طلایی رنگش می‌درخشید. بال‌هایش هر لحظه به رنگی درمی‌آمد.»

بعد از صادقی هم این شیوه مورد استفاده قرار گرفته است.

بله، بعد از صادقی هم نویسنده‌های دیگر از این امکان استفاده کرده‌اند. از جمله گلشیری در داستان «پرنده فقط یک پرنده بود» یا شهرنوش پارسی‌پور که نوع روایتش در مجموعه «زنان بدون مردان» بر همین اساس نوشته می‌شود. این‌جور نیست که این شگرد یا درهم‌آمیختگی فراموش شده باشد. بستگی به نویسنده اثر، آشنایی‌اش با افسانه و قصه‌های ایرانی و اقتضائات سوژه و نوع روایتش دارد.

شما معتقدید که بهرام صادقی در داستان کوتاه قد و قامتی بلندتر از صادق هدایت و پیشینیان او دارد و بر بسیاری از نویسندگان در دوره‌های مختلف تاثیر گذاشته است. در کتاب‌تان به داستان‌ها و نویسندگانی اشاره کرده‌اید که مانند او از فضای گروتسک استفاده کرده‌اند یا داستان‌شان رگه‌های پلیسی دارد یا رویکرد طنز دارند و در شخصیت‌سازی از جست‌وجوی روانکاوانه استفاده کرده‌اند. آیا می‌توان این‌ها را تاثیر مستقیم از بهرام صادقی دانست یا این نویسنده‌ها صرفا تلاش کرده‌اند از این تکنیک‌ها فارغ از اینکه صادقی چگونه استفاده کرده، بهره ببرند؟

قبل از اینکه سوءتفاهمی پیش بیاید، همین‌جا بگویم هدایت در ادبیات داستانی ما جایگاه رفیع و مشخصی دارد و فراموش ناشدنی است. با اوست که ما وارد حیطه داستان مدرن می‌شویم. از حیث رمان به نظرم «بوف کور» هنوز که هنوز است از آثار بعد از خود فاصله زیادی دارد، اما در زمینه داستان کوتاه جزء معدودی داستان‌های کوتاه درخشان مانند «سه قطره خون»، «داش آکل»، «تاریکخانه»، «زنی که مردش را گم کرد» و «سگ ولگرد» بقیه کار‌های هدایت متوسطند یا پایین‌تر و این قضیه چیزی از ارزشش کم نمی‌کند و برای ماندگاری‌اش همه این‌ها که اشاره شد کفایت می‌کند. در مقابل بهرام صادقی علی‌رغم اینکه در کار‌های اولیه‌اش متاثر از هدایت است، اما خیلی زود با خلق داستان‌های مطرحش جای خود را باز می‌کند.

از چه نظر؟

صادقی از حیث توجه به زبان و فرم کار، ساختار طنز، آشنازدایی در همه سطوح داستان و خلق داستان‌هایی به شیوه پست‌مدرنیستی جایگاه دیگری کسب می‌کند و بدین لحاظ در حیطه داستان کوتاه از هدایت و دیگر نویسندگان پیش از خود در مرتبه بالاتری قرار می‌گیرد و اثرگذار است. تاثیر او بر نویسندگان بعد از خود انکارناشدنی است. مطمئنا نویسندگانی که نام بردم از جمله گلشیری و دیگران هر کدام افرادی تثبیت شده‌اند و مهر و نشان خود را دارند. چه‌بسا نویسنده‌ای مانند گلشیری در ادامه از جهت داستان کوتاه تاثیرگذارتر از او باشد. نمی‌توان منکر جریان‌سازی صادقی شد. معتقدم هر نویسنده‌ای از آنچه خوانده، شنیده یا تجربه کرده متاثر است و رابطه‌های بینامتنی اغلب از همین‌جاست که می‌آیند.

به باور شما زبان، یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های داستان بهرام صادقی است که نادیده گرفته شده. در کتاب اشاره کردید به تنوع زبانی آثار او که حتی از کار‌های علوی، چوبک و دانشور هم بیشتر است. ویژگی‌های زبانی صادقی کدامند که شما را به این نتیجه رسانده‌اند؟ از لحن‌سازی در داستان‌هایش بگویید که معتقدید از سایر پیشکسوت‌های ادبیات داستانی برتر است.

بله، زبان در داستان‌های صادقی کارکردی متنوع دارد و همین عامل یکی از نکات مثبت و ارزشمند کار اوست. اینکه همه داستان‌ها را با یک زبان بنویسیم به نظر هنر چندانی نیست. هر سوژه یا موضوعی اقتضائات زبانی خود را دارد. کاری که در داستان‌های صادقی می‌بینیم. زبان در داستان‌های «کلاف سردرگم» یا «داستان برای کودکان»، «سراسر حادثه»، «هفت گیسوی خونین»، «عافیت» و... با هم تفاوت دارد. نگاه نویسنده را در عرصه زبان می‌توانیم در داستان «عافیت» به خوبی ببینیم که چگونه شلاق نقدش را در استفاده و کارکرد زبان به روزنامه‌نگارها، فرهنگ‌نویسان و به قول خودش دستوریان می‌کشد. ترکیب زبان و لحن در کارش برجسته است. اغلب لحن، حالتی بی‌طرفانه و خنثی دارد و همین عامل موجب می‌شود تا طنز کارش تاثیرگذار شود.

به نظر شما کدام نویسنده امروز زبانش به زبان صادقی نزدیک است؟

در بخشی از کار‌های ابوتراب خسروی مانند داستان «گمشده» یا «مرثیه برای ژاله و قاتلش» این نزدیکی را می‌بینم. یعنی استفاده از زبان گزارشی، اداری را. یا در چند داستان از بهرام مرادی.

شما یکی از ویژگی‌های کار صادقی را «بازی» عنوان کرده و به آن به صورت جداگانه پرداخته‌اید؛ بازی با زبان، فرم، عنوان، شخصیت و سوژه. این بازی چه تفاوتی با طنازی او در کارهایش دارد؟

طنازی را اگر مترادف طنز می‌آورید به نظرم درست است و با بازی که موردنظرم بوده متفاوت است. بازی در کار صادقی جزیی از تمهیداتی است که به طنز داستان کمک می‌کند و آن را می‌سازد مانند بازی با کلمات و واژه‌ها در داستان‌های «با کمال تاسف» و «سنگر و قمقمه‌های خالی».

هر چند در نقد داستان‌های مجموعه سنگر و قمقمه‌های خالی در بعضی موارد مانند داستان «گردهم» اشاره کرده‌اید که داستانی ضعیف است، اما در کل به نظر می‌رسد این کتاب در ستایش بهرام صادقی است. نقد‌های شما به داستان‌نویسی صادقی چیست و آیا جای این نقد‌ها را در کتاب ندیدید؟

ستایش واژه مناسبی نیست، چون خیلی اغراق در آن هست. در تجزیه و تحلیل داستان‌ها سعی کردم به ویژگی‌ها، تردستی‌ها و شگرد‌های تکنیکی کار نویسنده بپردازم و هر جا نقدی وارد بوده به‌زعم خودم به آن اشاره کرده‌ام. مانند نقد جایی که به داستان «گردهم» یا «هفت گیسوی خونین»، «اذان غروب» و «یک روز صبح اتفاق افتاد» و «ملکوت» داشته‌ام. این‌جور نبوده که چشم ببندم و بگذرم.

bato-adv
bato-adv
bato-adv