توافقهای دیپلماتیکی که سال ۲۰۲۰ بین اسرائیل و سه دولت عربی امضا شدند، نتیجه سالها روابط پشت پرده با این طرفها بودند. هرچند دولت ترامپ بود که توافقهای رسمی را عملی کرد، اما بنیان این عادیسازی براساس منافع ملی طرفها، بهویژه امارات متحده عربی و اسرائیل بود.
عمر رحمان، پژوهشگر اندیشکده شورای خاورمیانه در امور جهانی در هم میهن نوشت: وقتی امارات متحده عربی و بحرین سپتامبر ۲۰۲۰ توافقهای موسوم به ابراهیم را در باغچه کاخ سفید امضا کردند و دسامبر همان سال، مراکش هم توافق عادیسازی روابط با اسرائیل را امضا کرد، این توافقها بهعنوان یک ابتکار تحولآفرین برای صلح از آن یاد شد که زمینه را برای ایجاد نظامی جدید در خاورمیانه پایه میگذارد، اما در پی بیش از سه سال این توافقها نتوانستهاند اثرگذاری مهمی در منطقه داشتهباشند.
از زمانی که دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین آمریکا در ژانویه ۲۰۲۱ کاخ سفید را ترک کرد، این فرآیند متوقف شده و هیچ توافق جدیدی زیر چتر توافقهای ابراهیم امضا نشدهاست. سوای تقویت روابط دوجانبه میان امضاکنندگان این توافقها، مهمترین اثری که از این موافقتنامهها به دست آمد، این بود که بر احساس ناامیدی، یأس و به حاشیه راندهشدن آرمان فلسطینیان برای آزادی از اشغالگری ۵۶ساله، افزود.
این استدلال را بسیار شنیدهایم که تلاشهای هواداران پروژه عادیسازی برای کنار زدن فلسطینیان و به حاشیه راندن آرزوی آنها برای حق تعیین سرنوشت، یکی از اصلیترین عوامل در محاسبات حماس برای آغاز عملیات مرگبارش علیه اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بود؛ رویدادی که در مقابل مسیر وارد کردن عربستان سعودی به گروه کشورهای امضاکننده توافقهای ابراهیم ایجاد مانع کرد.
هرچند بعید است که تحت شرایط ایجادشده پس از حمله ۷ اکتبر پروژه عادیسازی جلوتر برود و ممکن است برای همیشه به محاق برود، اما پیش از آن هم به دلیل پنج ضعف ذاتی در فرمول توافقها، جذابیت عادیسازی اعراب با اسرائیل از بین رفتهبود. این پنج ضعف ذاتی شامل فقدان جوهره اصلی، اتکای بیش از اندازه به ایالات متحده آمریکا، مخاطره غیرقابل تحمل تشدید تنش، عدم محبوبیت گسترده و قرار گرفتن بر بنیان ضعیف بود.
در نتیجه کشورهای منطقه، از جمله امارات متحده عربی در جستوجوی توافقهای عادیسازی جایگزین بودند که بتواند منطق و روایتی متضاد با توافقهای ابراهیم داشتهباشد، اما در عین حال اثرگذاری بیشتر منطقهای (و شاید جهانی) داشتهباشد. برخلاف توافقهای ابراهیم، چنین توافقهایی در واقع ریشه خصومتها را در نظر میگیرند و با هدف کاهش تنشهای بیشمار خاورمیانه منعقد میشوند.
توافقهای دیپلماتیکی که سال ۲۰۲۰ بین اسرائیل و سه دولت عربی امضا شدند، نتیجه سالها روابط پشت پرده با این طرفها بودند. هرچند دولت ترامپ بود که توافقهای رسمی را عملی کرد، اما بنیان این عادیسازی براساس منافع ملی طرفها، بهویژه امارات متحده عربی و اسرائیل بود. مثال امارات متحده عربی بهخوبی میتواند انگیزهها و دلالتهای طرف عربی را نشان دهد.
در راستای عادیسازی سه انگیزه برای اسرائیل میتوان برشمرد؛ اسرائیل سالیان سال تلاش میکرد تا جهان را علیه ایران بسیج کند و عادیسازی روابط تا حدودی با هدف منطقهایسازی مناقشه بود و تلاش میکرد تا کشورهایی که رویکرد غیردوستانهای با ایران داشتند با اسرائیل همسوتر شوند.
انگیزه دوم این بود که توافقهای عادیسازی میتوانست تاثیری قاطع بر بحثهای سیاست داخلی اسرائیل بگذارد و به این شبهه پاسخ دهد که استمرار سیاستهای اسرائیل علیه فلسطینیان باعث انزوای بینالمللی اسرائیل میشود. جناح راست اسرائیل، تحت رهبری بنیامین نتانیاهو، با عادیسازی روابطش با برخی از نزدیکترین متحدان فلسطین، قصد داشت تا برای همیشه این بحث را جمع کند و خودش را از فرمول «زمین در برابر صلح» رها کند.
برای سالیان دراز ایده «زمین در برابر صلح» رویکرد بینالمللی برای صلح را تحت تاثیر خودقرار دادهبود و این ذهنیت را تبلیغ میکرد که برای اینکه اسرائیل بتواند با کشورهای منطقه ارتباط برقرار کند، نخست باید مسئله فلسطین را حل کند. سومین انگیزه اسرائیل این بود که حمایت از فلسطین را در منطقه کاهش دهد. حمایتهای منطقهای نهتنها به تابآوری فلسطینیان کمک میکرد بلکه در محاسبات کشورهای غربی برای ترغیب اسرائیل به حل مسئله فلسطین برای رسیدن به صلح منطقهای هم تاثیر داشتند.
برای امارات متحده عربی، اما اصلیترین انگیزه تهدید منطقهای بود که در دوران پس از خیزشهای بهار عربی احساس میکرد. منطق امارات این بود که نهتنها بتواند در منطقهای روزبهروز شکنندهتر در میان جنگهای داخلی، خیزشهای انقلابی، صفبندیهای متغیر ژئوپلیتیک و رقابتهای رو به افزایش، خودش را نجات دهد، بلکه بتواند در شرایط تحول توازن قوای منطقهای خود را بیش از پیش تقویت کند.
بهطور اخص دو تهدید اصلی باعث شد تا عزم امارات برای روابط نزدیکتر با اسرائیل جزمتر شود: قدرت رو به افزایش و مداخلهگری ایران بیرون از مرزهای خودش و همچنین گسترش خیزشهای مردمی در منطقه که باعث میشد به دست آوردن فناوریهای جدید جاسوسی برای این کشور از اهمیت ویژهای برخوردار شود. این برداشت که ایالات متحده آمریکا در حال ترک منطقه است؛ احتمال از دست دادن ایالات متحده بهعنوان اصلیترین تضمینکننده امنیت منطقه باعث شد که نگرانی نسبت به فوریت این تهدیدها تشدید شود.
قطعاً علاوه بر اینکه اسرائیل بهعنوان یک شریک امنیتی و همچنین یک تامینکننده فناوریهای سرکوب ارزشمند محسوب میشد، دولتهای خلیجفارس رابطه نزدیکتر با اسرائیل را یک ابزار غیرمستقیم برای حفاظت از شراکتشان با واشنگتن میدیدند. اگر بخواهیم سادهتر بگوییم، یکی از اصلیترین عوامل تلاش کشورهای حاشیه خلیجفارس برای نزدیکی به اسرائیل، احیای تعهدات امنیتی ایالات متحده آمریکا بود.
علاوه بر اینکه دولت ترامپ واسطه انعقاد این توافقها بود، آمریکا از چند وجه دیگر هم در این معادله نقش مرکزی داشت. آمریکا در هر توافق امتیازهای ملموسی ارائه کرد؛ برای مثال آمریکا وعده داد که تجهیزات نظامی پیشرفته را در اختیار امارات متحده عربی قرار دهد، ادعای ارضی مراکش را بر صحرای غربی به رسمیت بشناسد و سودان را از فهرست دولتهای حامی تروریسم خارج کند. (سودان بعد از آنکه اواخر سال ۲۰۲۰ برای عادیسازی روابط با اسرائیل اظهار تمایل کرد، کمکم در این مسیر متزلزل شد.)
علاوه بر این در مورد مذاکرات عربستان سعودی هم برای پیوستن به کشورهایی که روابط خود را عادیسازی کردهاند، گزارش شدهاست که محمد بنسلمان کاملاً بر آنچه آمریکا میتوانست در اختیار عربستان سعودی قرار دهد، تمرکز کردهبود. برای مثال ریاض خواستهبود تا آمریکا تعهدات خود به معماری امنیتی منطقه را رعایت کند، به برنامه هستهای غیرنظامی عربستان کمک کند و محدودیتهای کمتری برای فروش سلاحهای آمریکایی به عربستان بگذارد. در نتیجه میتوان گفت که امتیاز گرفتن از ایالات متحده آمریکا یکی از اصلیترین عوامل رویکرد طرفهای عربی بود که باعث میشد در این مقایسه، اسرائیل طرف منفعل به نظر برسد.
در این چارچوب طرفهای درگیر در این مذاکرات چشمانداز یک ائتلاف امنیتی متحد علیه ایران را با محوریت آمریکا در نظر داشتند. اندکی پس از امضای توافقهای ابراهیم، وزارت دفاع آمریکا برنامه سازماندهی مجدد فرماندهی منطقه مرکزی ارتش آمریکا (سنتکام) را مطرح کرد که مسئولیت نظارت بر عملیات در خاورمیانه را برعهده دارد. براساس برنامه جدید اسرائیل با جدا شدن از فرماندهی منطقه اروپا به فرماندهی منطقه مرکزی یا سنتکام منتقل میشد.
مدتها بود که اسرائیل و مدافعانش از چنین ایدهای حمایت میکردند و معتقد بودند چنین اقدامی باعث میشود که هماهنگی میان ارتش اسرائیل و دولتهای عربی که به توافقهای ابراهیم میپیوندند، مانند عربستان سعودی و قطر بیشتر شود. واقعیت جدید عادیسازی همچنین به ایدههای قدیمیتر مربوط به ایجاد ائتلافهای نظامی منطقهای اضافه میشد که قرار بود در مقابل قدرت ایران ایستادگی کنند. در گذشته ایدههایی مانند ناتوی عربی مطرح شدهبود که بعد از این توافقها به ناتوی خاورمیانه تغییر نام داد یا ایدههای جدیتر مانند ائتلاف استراتژیک خاورمیانه (MESA) و ائتلاف پدافند هوایی خاورمیانه (MEAD).
بعد از آنکه دونالد ترامپ ژانویه ۲۰۲۱ از کاخ سفید بیرون رفت، پیشرفت عادیسازی در قالب توافقهای ابراهیم متوقف شد. هرچند دولت بایدن با کمال میل این تلاشها را پذیرفتهبود، اما در ابتدا، برخلاف ترامپ که برای مثال در نمونه صحرای غربی سیاستهای همیشگی آمریکا را فدا کردهبود، حاضر نشد تمام وجوه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را در خدمت این توافقها قرار دهد.
با حذف شدن چنین بدهبستانهایی از فرآیند مذاکرات که براساس آن این آمریکا بود که بهجای اسرائیل به طرفهای مذاکرهکننده امتیاز میداد، پرونده عادیسازی جذابیت کمتری پیدا کرد. در نیمه نخست سال ۲۰۲۳ محاسبات در کاخ سفید تغییر کرد. در این دوران عادیسازی روابط یک مسئله بسیار مهم برای امنیت ملی آمریکا به حساب آمد. بهطور اخص این نگرانی که ممکن است عربستان سعودی به مدار سیاسی و اقتصادی چین وارد شود، با تشدید رقابتها میان واشنگتن و پکن همزمان شد.
آمریکا میخواست که ریاض را در محدوده نفوذ خود حفظ کند و از چین دور نگه دارد. به همین دلیل بار دیگر تلاشها برای عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل در واشنگتن شدت گرفت و دولت بایدن تصمیم گرفت که به دلیل نگرانیهایش میتواند امتیازهای جدی در سیاست خارجی به ریاض بدهد. از جمله این امتیازهای احتمالی میتوان به یک پیمان امنیتی الزامآور و کمک به توسعه فناوری هستهای اشاره کرد. واشنگتن باور داشت بدون اضافه کردن مسئله اسرائیل به پرونده ریاض، نمیتواند برای چنین امتیازهایی از کنگره پاسخ مثبت بگیرد.
عربستان سعودی که از ابتدا بهعنوان اصلیترین هدف فرآیند عادیسازی شناخته میشد، حاضر شد این ایده را اندکی مزهمزه کند و گامهای مثبتی از جمله تقویت هماهنگیهای امنیتی و باز کردن آسمان به روی هواپیماها، به سمت اسرائیل برداشت. همزمان رهبران عربستان سعودی بهصورت متناوب تعهدشان را به ابتکار صلح عربی مورد تاکید قرار میدادند.
براساس این طرح عادیسازی روابط با اسرائیل منوط به تشکیل کشور فلسطینی بود. در عین حال روابط سرد میان محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی و جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا، احتمال موفقیت فوری را بسیار کم میکرد، اما همزمان با جدیتر شدن رویکرد دولت بایدن به چنین توافقی در تابستان ۲۰۲۳، ولیعهد سعودی روزبهروز بیشتر برای عادیسازی روابط به ازای پیشرفت جدی در شراکت راهبردی آمریکا و عربستان تعامل میکرد.
در کنار عربستان سعودی، سودان هم پس از آنکه اواخر ۲۰۲۰ نسبت به عادیسازی اظهار تمایل کرد، همچنان نسبت به احتمال یک توافق عادیسازی با اسرائیل متمایل بود. این تمایل باعث شد الی کوهن، وزیر خارجه اسرائیل، فوریه ۲۰۲۳ به خارطوم، پایتخت سودان سفر کند. دیگر نامزدهای احتمالی توافق عادیسازی مانند عمان، کامل در جهت مخالف تغییر جهت دادهبودند.
دسامبر ۲۰۲۲ پارلمان عمان قانون منع روابط با اسرائیل را به حوزههای جدیدی توسعه داد. براساس این قانون هرگونه دیدار یا ارتباط با شخصیتهای اسرائیل در حوزههای ورزشی، فرهنگی و هنری چه در حوزه عمومی و چه در حوزه دولتی ممنوع شد. چنین قانونی پیش از این هم پیشدستانه توسط یک نامزد نامحتملتر برای عادیسازی، یعنی عراق تصویب شدهبود و بعد از آغاز بمباران غزه توسط اسرائیل توسط تونس هم پیشنویس چنین قانونی ارائه شد. با این حال نمیتوان گفت که پروژه عادیسازی صرفاً قربانی عملیات ۷ اکتبر است، بلکه دستکم ۵ ضعف اساسی و درهمتنیده وجود دارد که باعث شد شتاب این پروژه در سه سال گذشته کمتر شود.
نخستین مسئله این بود که توافقهای ابراهیم دستاورد قابل توجهی نداشت یا دستکم در مورد آنچه از طریق آن به دست میآمد، تلقی اشتباه وجود داشت یا اینکه اغراق شدهبود. هرچند ادعا شدهبود که این توافقها، توافق صلح هستند، اما در واقع طرفهای توافق هرگز با هم در جنگ نبودند. در واقع این توافقها بین طرفهایی که با هم روابط غیررسمی داشتند، روابط رسمی ایجاد کرد.
در عمل این توافقها بر بنیادهای لرزان ایجاد یک ائتلاف با هدف امنیتیسازی بنا شدهبودند. به همین دلیل این توافقها از طرف توافقهای جایگزینی که توانایی بیشتری در ایجاد نتیجه مطلوب داشتند، به رقابت کشیدهشدند. این توافقها مسیر تجارت را با اسرائیل باز میکنند و باعث شدند تا توافق تجارت آزاد بین اسرائیل و امارات متحده عربی به مرحله امضا برسد، با این حال نه بحرین و نه امارات متحده عربی برای رونق اقتصادی اساساً نیازی به تجارت با اسرائیل نداشتند.
حتی این هدف که عادیسازی روابط با اسرائیل میتواند باعث روابط پایدارتر با ایالات متحده آمریکا باشد، بیشتر یک مفهوم ذهنی بود تا یک نتیجه قطعی. در عوض توافق کمپدیوید بین اسرائیل و مصر از آنجا که به دنبال پایان دادن به جنگ طولانیمدت بین دو همسایه بود و میخواست سرزمینهای از دست رفته را بازگرداند، برای ۴۰ سال دوام آورد. همه دستاوردهای دیگر این توافقها فرعی بودند.
دومین اشکال اساسی این توافقها که غیرمرتبط با اشکال نخست هم نیست، وابستگی عمیق به ایالات متحده آمریکا بهعنوان زیربنای این توافقها بود. طرفهای عربی از آمریکا انتظار داشتند در ازای رسمی شدن روابطشان با اسرائیل، منافع ملموسی به آنها ارائه دهد. بهعبارت دیگر توافقها از مسیر طرف سومی میگذشت که بهجای اینکه در جایگاه منفعتبرنده قرار داشتهباشد، در جایگاه ارائهدهنده قرار داشت.
به همین ترتیب، نتیجه این توافقها به شدت تحت تاثیر سیاست داخلی دموکراتیک آمریکا قرار داشت که تحت تاثیر تحولات در رأس قدرت و تغییر دیدگاه آمریکا به منافع عمومی آمریکا قرار داشت. در سالهای اخیر قابل اتکا بودن ایالات متحده آمریکا به تدریج مورد تردید قرار گرفتهاست. قطبی شدن سیاست حزبی در ایالات متحده آمریکا کمکم در سیاست خارجی این کشور تاثیر میگذارد. این موضوع را به وضوح میشد در عملکرد دولت دونالد ترامپ دید که سیاستهای دولت باراک اوباما را به عقب برگرداند.
از جمله اقدامهای ترامپ خروج از برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) یا توافق هستهای با ایران بود. هرچند این اقدام ترامپ منافع برخی کشورهای حاشیه خلیجفارس را تامین میکرد، اما عملاً اقدامی بود که نشان میداد چگونه یک دولت میتواند توافقنامه مهم سلف خود را لغو کند و در نتیجه به مجموعه اعتبار آمریکا آسیب بزند. در پسزمینه مواجهه پرمخاطره با ایران، چنین بیثباتیهایی در سیاست خارجی آمریکا باعث میشود که این کشور غیرقابل اعتماد شود.
علاوه بر این، افکار عمومی آمریکا چندان تمایلی به یک مداخله نظامی جدید در خاورمیانه ندارند؛ بهخصوص اگر قرار باشد این مداخله نظامی با هدف دفاع از منافع دیگر کشورها انجام شود و نه دفاع از منافع آمریکا. هرچند عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل، از تمایل آنها برای قرار گرفتن زیر چتر تعهدات سفت و سخت امنیتی آمریکا، مشابه اسرائیل ناشی میشد، اما توافقهای ابراهیم هیچ تضمین جدیای در این خصوص ارائه نمیدادند. شاید مهمترین عنصر ملموس این توافقها برای امارات متحده عربی این بود که ۵۰ فروند جنگنده اف-۳۵ دریافت کند که هیچگاه عملی نشد.
ضعف اساسی سوم هم مستقیماً به ضعف دوم مرتبط بود، یعنی افزایش شدید «احتمال تشدید تنش». با توجه به اینکه این توافقها بر مبنای ایجاد یک ائتلاف برای مهار ایران امضا شدهبودند، در نتیجه ذاتاً توافقهایی خصومتآمیز بودند. اما امارات متحده عربی، بحرین و عربستان سعودی بهعنوان کشورهای خط مقدم، بیشترین آسیبپذیری را در مقابل احتمال حمله ایران داشتند.
به همین دلیل مادامی که این توافقها توانایی بازدارندگی کاملاً عملیاتی و بدون شک و تردید در مقابل ایران ارائه نمیکرد، چنین آرایش ستیزهجویانهای به شکل جدی سطح مخاطرات را برای کشورهای عربی حوزه خلیجفارس افزایش میداد. سالهای گذشته بهخوبی احتمال افزایش تنش را نشان داد به شکلی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی بارها شاهد حملات به زیرساختهای غیرنظامی خودشان بودند. هرچند اثر این حملات فاجعهبار نبود، اما این پیام را میرساند که چنین حملاتی امکانپذیر است.
اما پیام مهمتر این بود که واکنش ایالات متحده آمریکا و متحدانش به چنین حملاتی در بهترین حالت «ضعیف» است. برای مثال تاسیسات نفتی عربستان سعودی در سپتامبر ۲۰۱۹ هدف حملات هماهنگ با استفاده از پهپادها و موشکهای کروز ساخت ایران توسط جنگجویان حوثی تحت حمایت ایران در یمن قرار گرفت. به رغم اینکه این حمله فقط یکی از حملات متعدد به زیرساختها در حاشیه خلیجفارس و خطوط کشتیرانی بود، دولت ترامپ در مقابل آن فقط حاضر شد چند هزار نیروی نظامی آمریکا را برای تقویت خطوط دفاعی به منطقه اعزام کند و به وضوح گفت: «این حمله علیه عربستان سعودی بود و نه حملهای علیه ما.»
این اتفاق در کنار واکنشهای ضعیف دیگر آمریکا در مقابل حملات دیگر باعث شد که اعتماد به حفاظت آمریکا مورد تردید قرار گیرد و بهنوعی یک زنگ خطر برای شرکای دیگر ایالات متحده آمریکا بود که به این حفاظت متکی بودند. علاوه بر این اقدام مذکور باعث شد تا عملی بودن ایجاد یک ساختار امنیتی مشترک منطقهای مانند پدافند مشترک هوایی (MEAD) زیر سوال برود. از آنجا که کشورهای حاشیه خلیجفارس هیچ کنترلی بر اقدامهای نظامی اسرائیل، از جمله «جنگ در سایه» علیه ایران نداشتند، پیوند مستقیم با اسرائیل میتوانست باعث شود که کشورهای حاشیه خلیجفارس به هدف مستقیم ایران تبدیل شوند.
انور قرقاش، مشاور دیپلماتیک رئیس امارات متحده عربی ژوئیه ۲۰۲۲ در سفر جو بایدن به منطقه، به این موضوع اشاره کرد. قرقاش در واکنش به تردیدهایی که در مورد منافع امارات متحده عربی برای پیوستن به ناتوی خاورمیانه وجود داشت، گفت: «ما برای همکاری آمادگی داریم، اما نه همکاری برای هدف قرار دادن کشوری در منطقه و من بهطور اخص به ایران اشاره میکنم.» او اضافه کرد: «امارات متحده عربی عضو هیچ گروهی از کشورها نخواهد بود که در مسیر مواجهه قرار داشتهباشند.»
چهارمین ضعف اساسی این توافقها عدم محبوبیت فراگیر عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل براساس نظرسنجیها در منطقه و بهویژه درون کشورهای طرف توافق بود. هرچند این دولتها بر این اساس اقدام کردهبودند که آرمان فلسطین محبوبیت خود را از دست دادهاست، اما این تصور به صورت پیوسته به چالش کشیده میشد.
شاید مهمترین مثال در این مورد واکنش افکار عمومی کشورهای عربی به بمباران وحشیانه غزه توسط اسرائیل باشد که عامل برگزاری راهپیماییهای گسترده در حمایت از فلسطین در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا و حتی فراتر از آن شد. البته قبل از این اعتراضها هم شاهد رویدادهای مهم دیگر بودیم؛ از جمله نمایش پرچم فلسطین به شکل گسترده در جام جهانی ۲۰۲۲ قطر در حمایت از فلسطین.
از آنجا که حمایت از آرمان فلسطین به شکل عمیقی با بافت اجتماعی کشورهای عربی در هم تنیده شدهاست، حتی با توجه به تلاشهای بسیار زیادی برای تغییر دیدگاه جوامع نسبت به اسرائیل و صهیونیسم در نقاطی مانند امارات متحده عربی، بعید است که بهزودی شاهد تغییری در این حمایت باشیم. با توجه به عدم محبوبیت عادیسازی، نهتنها اعتبار کشورهایی که به این توافق پیوستند، در افکار عمومی آسیب جدی دید، بلکه باعث شد رقبایی مانند ایران و مخالفان داخلی موضع حمایت از فلسطین و مخالفت با اسرائیل را تحت انحصار خود درآورند.
پنجمین نقطه ضعف اساسی در این توافقها موضوع عوامل زمینهای برای تسهیل این توافقها و احتمال تحول در آینده نزدیک بود. نهتنها عادیسازی در دوران بهار عربی رخ داد که موضوع فلسطین در این دوران تحت تاثیر بیثباتی گسترده منطقهای قرار گرفتهبود، بلکه در دورانی رخ داد که آمریکا هژمون اصلی منطقه خاورمیانه بود و پس از دوران توافقهای اسلو اتفاق افتاد که در آن سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل با هم وارد همکاری شدند و زمینه برای برخی کشورهای عربی ایجاد شد که به صورت غیررسمی با اسرائیل وارد تعامل شوند.
امروزه فشارهای ناشی از دوران بهار عربی باعث ایجاد روندی در منطقه شدهاست که دولتها به دنبال تنشزدایی در منطقه باشند، هژمونی آمریکا پیوسته به چالش کشیدهمیشود و دوران توافقهای اسلو با یک دوران کمفایدهتر جایگزین شدهاست که تحت تاثیر شدید ضمیمهسازی سرزمین و آپارتاید قرار دارد. هرچند غبارها هنوز فروکش نکردهاست، اما به نظر میرسد که حمله ۷ اکتبر حماس و تحولات پس از آن باعث شود که پسزمینهای که در آن توافقهای عادیسازی اسرائیل و کشورهای عربی ممکن شد از بین برود. حملات بیرحمانه اسرائیل به غیرنظامیان در غزه در مقابل چشمان جهان عرب و جهان اسلام، نهتنها باعث شدهاست که ایجاد روابط با اسرائیل به لحاظ سیاسی غیرقابل دفاع شود بلکه باعث میشود که فشار بر دولتهایی که چنین روابطی ایجاد کردهاند افزایش پیدا کند تا این روابط را قطع کنند.
با توجه به این پنج ضعف اساسی، هیچ عجیب نیست که دولتهای حاشیه خلیجفارس به فکر بازنگری در رویکردشان نسبت به ایران افتادهاند و دنبال آشتی با ایران هستند. ماه اوت سال ۲۰۲۲ امارات متحده عربی و کویت روابط دیپلماتیکشان را با ایران بعد از گذشت ۶ سال از قطع روابط، از سر گرفتند. عربستان سعودی مارس ۲۰۲۳ در یک توافق مهم که پس از دو سال مذاکره، در نهایت با وساطت چین به دست آمد، با از سرگیری روابط با تهران موافقت کرد.
در فاصله کوتاهی با این توافق بحرین هم وارد تعاملهایی با ایران شد و انتظار میرود که اردن و مصر هم به دنبال عادیسازی روابط با ایران باشند، هرچند که این دو کشور هنوز وارد این کار نشدهاند. کشورهای حاشیه خلیجفارس در عین حال رویکردشان نسبت به امنیت منطقهای را هم عوض میکنند، از جمله این تغییرها میتوان به بیانیه امارات متحده عربی در ماه مه ۲۰۲۳ اشاره کرد که از ائتلاف دریایی تحت رهبری آمریکا برای مواجهه با ایران خارج شد. امارات در کنار عربستان از سازوکار امنیت منطقهای صحبت میکنند که شامل ایران هم بشود.
برخلاف توافقهای ابراهیم، عادیسازی روابط با ایران بر مبنای پایان دادن به خصومت میان طرفهای توافق است و باعث خواهد شد که میزان رقابت در منطقه از بین برود. در عین حال چنین توافقهایی براساس منافع اساسی طرفها است که شامل عمل مداخله و احترام به تمامیت ارضی و حاکمیت ملی کشورهای منطقه و پایان دادن به جنگ یمن میشود. این تحولات میتواند به هدف غایی همه طرفها برای آزاد کردن منابع برای کمک به توسعه اقتصادی کمک کند. درحالیکه چین با میانجیگری در توافق میان ایران و عربستان سعودی مشارکت کرد، بهعنوان بزرگترین طرف تجارت خارجی هر دو طرف این توافق را تشویق کرد و آنگونه که گزارش شدهاست ضامن اجرای آن نیست و هیچ امتیازی برای انجام این توافق ارائه ندادهاست.
برای کشورهایی مانند عربستان سعودی چنین رویکردی نسبت به عادیسازی با اسرائیل اولویت دارد، چراکه باعث آسیب به اعتبار و حیثیت دولتش نمیشود. توافق با ایران توسط فلسطینیان و دیگر بازیگران منطقهای مورد تحسین قرار گرفت و کسی آن را خیانت توصیف نکرد، درحالیکه توافقهای ابراهیم چنین بازخوردی داشتند. البته معنایش این نیست که توافقهای آشتی با ایران هیچ نقطه ضعفی ندارد یا موفقیت آنها تضمین شدهاست، بلکه معنای این نتیجهگیری این است که منطق اساسی توافقهای آشتی با ایران نسبت به توافقهای عادیسازی با اسرائیل، قویتر است.