از زمانی که انسانها وجود داشته اند، جنگ نیز وجود داشته است. چه به خاطر تفاوتهای فرهنگی، توسعه طلبی، و چه به دلایل دیگر، جنگها باعث خلق امپراطوریهای جدیدی شده، دیگر امپراطوریها را نابود کرده، رهبران را متحد کرده، و مسیر تاریخ را تغییر داده اند. اما در حالی که همه ما در مورد جنگهای جهانی اول و دوم و انقلابهای مشهور میدانیم، جنگهایی وجود دارند که اغلب فراموش میشوند، جنگ هاییکه نتایج آنها به شکل گیری جهان ما در آنچه امروز است کمک کرد.
در ادامه این مطلب میخواهیم شما را با ۱۰ جنگ موثر، اما کمتر شناخته شده و فراموش شدهای آشنا کنیم که نقش مهمی در شکل گیری جهان امروز داشتند.
به گزارش روزیاتو، درگیریهای داخلی و پیشروی مسلمانان، تنها یک جای پای بسیار محدود و کوچک در قفقاز را برای دولت گرجستان در قرن یازدهم باقی گذاشت و به نظر میرسید که قادر به جلوگیری از نابودی کامل شان توسط ترکان سلجوقی نبود. هنگامی که دیوید (یا داویت) چهارم ۱۶ ساله در سال ۱۰۸۹ بر تخت پادشاهی گرجستان نشست، این کشور در حال ادای احترام به ترکها بود که پایتخت آنها را تصرف کرده بودند. با توجه به اینکه سلجوقیان توجه خود را به جنوب معطوف کرده بودند تا به تلاشهای جنگی مسلمانان در اوایل جنگهای صلیبی بپیوندند، دیوید از این فرصت استفاده کرد تا پرداخت خراج را متوقف کند، تلاشهای بازسازی خود را افزایش دهد و قلمرو خود را از دست ترکهای دچار حواس پرتی شده بازپس بگیرد.
سلجوقیان که از افزایش قدرت دیوید و تداوم دین مسیحیت در منطقه بیمناک شده بودند، با متحدان مسلمان خود بازگشتند تا ارتشی در حدود ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفری تشکیل دهند و در نبرد دیدگوری در سال ۱۱۲۱ میلادی با نیروهای بسیار کوچکتر دیوید (حدود ۵۰ هزار نفر) روبرو شدند.
علیرغم تعداد بسیار کمترشان نسبت به نیروهای دشمن، دیوید نقشهای در سر داشت: اول از همه او گروهی کوچک از سربازانش را با پیشنهاد ترک خدمت و پیوستن به آنها به نزد سلجوقیان فرستاد، وقتی این گروه به داخل کمپهای ارتش سلجوقیان نفوذ کردند، رهبران سلجوق را کشتند، در حالی که دیوید همزمان به قسمت جلو و جناحین ارتش آنها حمله کرد. بدون رهبری، ترکها گریخته و نابود شدند. دیری نپایید که دیوید دوباره تفلیس را تصرف کرد و یک سری پیروزیهای دیگر را در منطقه تجربه کرد، قفقاز مسیحی را بنا نهاد و توسعه فتوحات مسلمانان در شرق اروپا را کند کرد.
از سال ۱۰۹۵، ارتشهای مسیحی صلیبی بر سر سرزمین مقدس با مسلمانان درگیر شدند و پس از موفقیتهای اولیه، ایالات صلیبی را در منطقهای به نام اوترِمر تشکیل دادند. با این حال پس از پشت سر گذاشتن پنج جنگ صلیبی بزرگ دیگر با پیروزی و شکستهایی برای طرفین، در سال ۱۱۸۷ میلادی و در نبرد حطین، بار دیگر خلیفه ایوبی صلاح الدین کنترل سرزمین مقدس را در دست گرفت.
این نبرد شاید مشهورترین نبرد دوران جنگهای صلیبی باشد، اما نبرد لا فوربی در سال ۱۲۴۴ اغلب نادیده گرفته میشود، نبردی که گاهی نبرد هربیا نیز نامیده میشود، برای تاریخ اهمیت بیشتری پیدا کرد. با فرا رسیدن سال ۱۲۴۴، مسیحیان بار دیگر اورشلیم را بازپس گرفتند و ارتش در حال پیشروی مصر که توسط نیروهای قبیلهها تقویت شده بود، به سرزمین مقدس حمله کرد تا آن را پس بگیرد. یکی از دلایلی که این نبرد تا حد زیادی فراموش شده، کم بودن جزئیات کشف شده در مورد آن است. با این حال، چیزی که ما میدانیم این است که مسیحیان در این نبرد کاملاً مغلوب شده، از منطقه بیرون رانده شده و دیگر هرگز بازنگشتند.
جنگهای صلیبی دیگری برای بازپس گیری بیت المقدس صورت گرفت، اما شکست در لا فوربی با فروپاشی نفوذ و قدرت مسیحیان در منطقه و تحکیم نفوذ مسلمانان و اعراب همراه بود که تا به امروز هم ادامه دارد.
قوبلای خان، امپراتور مغول و بنیانگذار سلسله یوآن در چین، در قرن سیزدهم میلادی به دنبال گسترش قلمرو خود به سمت شرق بود و پیش از آنکه به ژاپن چشم بدوزد، ابتدا کره را تصرف کرد. ناوگان یوآن برای اولین بار در سال ۱۲۷۴ پس از نادیده گرفتن خواستههای اولیه او توسط ژاپنی ها، از راه رسید و این اولین رویارویی آنها به نبرد اول خلیج هاکاتا معروف شد.
نیروهای مدافع ژاپنی بسیار کمتر از دشمن بود و هیچ پاسخی به باروت یوآنها نداشته و به همین خاطر برای آخرین ایستادگی خود به قلعهای عقب نشینی کردند. با این حال طوفانی مهیب و عجیب به کمک آنها آمد و ناوگان در حال پیشروی یوآن را به عقب راند و بسیاری از کشتیهای آنها را نابود کرد. در بازگشت به چین، قوبلای هدفش را فراموش نکرده بود و دومین حمله را در سال ۱۲۸۱ ترتیب داد که به دومین نبرد خلیج هاکاتا معروف شد. یک بار دیگر، تعداد ژاپنیها بسیار کمتر بود، اما یک بار دیگر وقتی یک طوفان کشتیهای یوآن را نابود و باقیمانده آنها را به عقب نشینی واداشت، مادر طبیعت بار دیگر به کمک ژاپنیها آمد.
این شکستها به عنوان محدودیتی برای توسعه طلبی مغولان، دستکم در شرق، عمل کرد و دو طوفان خلیج هاکاتا به “باد الهی” یا کامیکازه مشهور شدند که توسط خلبانان انتحاری ژاپنی در طول جنگ جهانی دوم جاودانه شد.
خلافت عباسی از حدود سال ۷۵۰ میلادی بر بیشتر خاورمیانه حکومت میکرد. این دوران که عصر طلایی اسلام به شمار میرود عموماً به دنبال ظهور، گسترش قلمرو و توسعه فرهنگی عباسیان و دیگر دولتهای مسلمان رخ داد. با این وجود، همه چیز زمانی که نیروهای در حال پیشروی امپراطوری مغول در سال ۱۲۵۸ به دروازههای پایتخت، بغداد، رسیدند تغییر کرد. مسعتصم خلیفه عباسی، خواستههای مغولان را نپذیرفت و در مقابل، مغولان بغداد را محاصره و آن را بمباران کردند تا اینکه خلیفه به سرعت تغییر عقیده داده و تسلیم شد.
اگر چه این نبرد به خودی خود نبردی نبود، اما درگیری سریع و خشونت آمیز میان دو امپراطوری و موفقیتهای بعدی مغول ها، تاثیراتی طولانی مدتی بر جغرافیا و سیاست منطقه داشت. در ابتدا، نوشتجات تاریخی و مهم تاریخی مورد غارت قرار گرفته و سوزانده شد، خود شهر ویران گردید و تقریباً تمام جمعیت شهر کشته شدند. گفته میشود که معتصم در یک فرش پیچیده شده و اسبها روی آن دوانده شدند تا خلیفه عباسی کشته شد (به دلیل اینکه مغولها باور نداشتند که خون سلطنتی باید روی زمین ریخته شود). سقوط خلافت عباسی، همراه با نابودی پایتخت آن ها، عموماً به عنوان پایان عصر طلایی اسلام شناخته میشود.
در قرن یازدهم، کل شبه جزیره ایبریا بین مورها در جنوب و ویزیگوتها در شمال – که شامل پادشاهیهای لئون، کاستیل و آراگون بودند – تقسیم شده بود. در این زمان، پرتغال تنها یک شهرستان از لئون بود که توسط ترزا لئون و همسرش اداره میشد. اما پس از مرگ شوهرش، ترزا خود را در حال مبارزه با پسرش آفونسو برای حکمرانی دید، پسری که برای استقلال پرتغال قیام کرده بود. این درگیریها به نبرد سائو مامده در سال ۱۱۲۸ منجر شد.
آفونسو نیروهای مادرش را شکست داد و کنترل پرتغال را به دست گرفت، در ادامه پادشاه لئون را شکست داده و راه برای استقلال این کشور هموار کرد. آفونسو در سال ۱۱۳۹ خود را پادشاه اعلام کرد. لئون پس از تصرف لیسبون و دیگر مناطق جنوب پرتغال و بیرون آوردن آنها از تحت حکومت مسلمانان، این کشور را به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخت که در سال ۱۱۷۹ توسط پاپ تصویب شد. در حالی که این نبرد تنها اولین گام در یک فرآیند طولانی بود، استقلال به دست آمده در سائو مامده تاثیر قابل توجهی در سراسر جهان داشت و پرتغال قرنها بعد نقش بزرگی در استعمار اولیه آفریقا و آمریکای جنوبی ایفا کرد.
بلغارها در قرن هفتم در بالکان ساکن شده و به طور مداوم با همسایگان بیزانسی خود درگیر میشدند. امپراطوری بیزانس اگر چه دیگر قدرت دوران اوجش را نداشت، اما هنوز بر این منطقه تسلط داشت، با این وجود، ظهور امپراطوری اول بلغارستان قطعاً این تسلط را به چالش میکشید.
سیمئون، تزار بلغار، در طی سالها توانست چندین بار حکومت بیزانس را شکست دهد، به فکر متحد کردن دو امپراطوری از طریق ازدواج افتاد که با مخالفت دشمنان قدیمی اش مواجه شد. این امر منجر به جنگ دیگری در سال ۹۱۷ شد که در آن هر دو طرف در آخلوس با هم روبرو شدند. بیزانسیها پیروزی خود در این جنگ را محتمل میدانستند، اما شایعاتی در اردوگاه آنها پخش شد مبنی بر اینکه فرمانده آنها لئو پوکاس کشته شده است. یک روایت میگوید که پس از عقب راندن اولیه نیروهای سیمئون، فوکاس از اسب پیاده شد تا نوشیدنی بنوشد، اما سربازانش اسب بدون سوار او را دیدند و بدترین سناریو را تصور کردند.
سیمئون متوجه آشوب و بی نظمی در میان مردان بیزانسی شد، عقب نشینی را متوقف کرده، یک ضدحمله را آغاز کرده و یکی از بدترین شکستهای تاریخ بیزانس را برایشان رقم زد. موفقیت سیمون به او اجازه داد تا به عنوان تزار دست یابد، بلغارستان را به عنوان یک قدرت مهم اروپایی بنیان نهاده و به بلغارستان مسیحی اجازه داد تا از نظر مذهبی مستقل باقی بماند.
در حالی که سال ۱۰۶۶ در انگلستان مترادف با نبرد هیستینگز است، شاید نبردی به همان اندازه مهم در تاریخ جهان چند هفته قبلتر از آن رخ داد، زمانی که انگلیسیها برای آخرین بار در استمفورد بریج با مهاجمان وایکینگ جنگیدند و در نهایت به عصر وایکینگها پایان دادند. در حالی که شاه هارولد انگلیستان در لندن در انتظار حمله مورد انتظار نورمنها بود، هاردرادا، پادشاه نروژ، در سال ۱۰۶۶ همراه با نیروهایش به یورک رسید تا کار مشابهی انجام دهد. هارولد سربازانش را در ۱۸۵ مایلی شمال لندن تنها در عرض چهار روز برای مقابله با آنها به حرکت درآورد، مهاجمان را غافلگیر کرده و به سرعت آنها را در نبردی شکست داد که پادشاه هاردرادا در آن کشته شد.
این پیروزی منجر به عقب راندن وایکینگها شد و به ادعاهای آنها در مورد تاج و تخت و داشتن قدرت در اروپا پایان داد. سه هفته بعد، ویلیام فاتح، همان طور که هارولد پیش بینی کرده بود، از نرماندی حمله کرد؛ اما او اکنون به شدت ضعیف شده بود. نورمنها از این فرصت استفاده کردند و تاج و تخت را به دست آورده و هارولد آخرین پادشاه آنگلوساکسون انگلستان را شکست دادند.
در حالی که فاتحان اسپانیایی کورتیس تنها با ۵۰۰ مرد وارد قلمرو آزتک شدند، به سرعت برای فتح امپراطوری آزتکها برنامه ریزی کردند. پس از کشتار هزاران شهروند غیرمسلح آزتک در راه عبور از کشور، نیروهای تحت رهبری اسپانیاییها (که متشکل از بسیاری از قبایل رقیب ناراضی بود که مشتاق خلاص شدن از آزتکها بودند) به پایتخت تنوچتیتلان رسیدند و رهبر آزتک ها، مونتزوما دوم را به گروگان گرفتند.
آزتکها که به سرعت از تلاشهای اسپانیاییها و مونتزوما برای آرام کردن آنها خسته شده بودند، شورش کرده و مونتزوما کشته شد، اگرچه مشخص نیست که توسط چه کسی کشته شد. بعد از نبردهای فراوان و درگیریهایی که تعدادشان از شماره خارج است، این اتفاقات به محاصره تنوچتیتلان توسط اسپانیاییها در سال ۱۵۲۱ شد. پس از سه ماه محاصره شهر و کوبیدن آن با توپ به، آزتکها دریافتند که توان مقابله با سلاحها و اسبهای برتر اسپانیاییها را ندارند و مجبور به تسلیم شدند. آنها از قبل نیز به لطف ورود اسپانیاییها به آبله مبتلا شده بودند و شکست در این نبرد مرگ نهایی آنها و ظهور پروژه استعمار آمریکا توسط اسپانیا را رقم زد.
سلسله مینگ که از سال ۱۳۶۸ بر چین حکومت میکرد، در قرن هفدهم رو به افول گذاشته بود. ترکیبی از بلایای طبیعی و حاکمان نالایق، کشور را ویران کرده بود که همه اینها انگیزهای برای قیام دیگران علیه آنها بود. در سال ۱۶۴۴، موجی از ناآرامی در سراسر کشور شکل گرفته و گروهی از شورشیان به فرماندهی لی زیچنگ به پکن حمله کرده و پایتخت را تصرف کردند. امپراتور مینگ، که قدرت مقاومت نداشت، خودکشی کرد.
اما فرماندهان مینگ حاضر به پذیرش یا معامله با لی نشدند و در عوض برای کمک به مردم منچو (سلسله جین، در شمال شرقی چین) روی آوردند. منچوها درخواست آنها را پذیرفته و یک ماه پس از سقوط پکن به سمت گذرگاه سانهای (دروازهای در دیوار بزرگ چین) به راه افتادند، جایی که نیروهای لی انتظار آنها را میکشیدند. اما آنها با سختی شکست خوردند. نتیجه این نبرد قابل توجه بود و منچوهای پیروز برای به دست گرفتن کنترل کشور، اعلام خود به عنوان حاکم و تغییر نام سلسله خود به خینگ به چین سرازیر شدند. آنها ۳۰۰ سال بر چین حکومت کرده و آخرین سلسله امپراتوری چین بودند.
برای چندین قرن، امپراطوری عثمانی نیروی اصلی اروپا و خاورمیانه بود که شکاف به جا مانده از سقوط بیزانسیها را پر کرده و نفوذ مسلمانان را به شکلی موثر در اروپای مسیحی گسترش میداد. اتحادیه مقدس ملتهای مسیحی به رهبری امپراطوری هابسبورگ (اتریش) در قرن هفدهم برای جلوگیری از سلطه بی، چون و چرا و بدون مخالفت عثمانیها شکل گرفت. عثمانیها که به تازگی بخش زیادی از مجارستان را تصرف کرده و به سمت شمال پیشروی میکردند، اولین کشست بزرگ خود در اروپا را در سال ۱۶۸۳ در وین تجربه کردند و این آغاز سقوط امپراطوری آنها انگاشته میشود.
اما در نبرد زنتا بود که ترکها برای همیشه عقب رانده شدند که به اتریش اجازه داد تا خود را به عنوان یک قدرت بزرگ اروپایی تثبیت کند. در سال ۱۶۹۷، نیروهای اتحادیه به عثمانیها حمله کردند در حالی که نیروهای آنها در حال عبور از رودخانهای برای تصرف زنتا (در صربستان امروزی) بودند. در این آشوب و وحشت، بسیاری از نیروهای عثمانی در حین تلاش برای فرار غرق شدند و بسیاری دیگر در خود نبرد کشته شدند. عثمانیها درهم شکسته شده بودند و معاهده کارلوویتس به سرعت به دنبال آن آمد که جاه طلبیهای آنها را در اروپا محدود کرد و آنها را مجبور به واگذاری بخش بزرگی از اروپا کرد.