«شکسته باد این قلم اگر بخواهد به جای اینکه یار شاطر این مردم باشد، بار خاطر آنها شود. یکبار هم قبلترها نوشتم اگر با خاموشی ما، تندروها آرام مینشینند و دست از آزار و اذیت این مردم برمیدارند و اینقدر چوب حراج به حیثیت و آبروی کشور نمیزنند، ما حاضریم تا پایان عمر مُهر بر لب زده و خون خورده و خاموش تا پایان عمر گوشه عزلت برگزینیم.»
عبدالجواد موسوی در هم میهن نوشت: خب، حرفهای آقای فضائلی و محسنیاژهای نوید پایان گشت ارشاد را میدهد. خداراشکر که اینبار انتقادها ثمر داد و روسیاهی به تندروهایی ماند که بام تا شام به چیزی جز بحرانسازی برای این کشور نمیاندیشند.
به نظرم این اتفاق مبارک را بیش از همه مدیون کسانی هستیم که از آبروی خودشان مایه گذاشتند. از آن بزرگواری که برای پایان بخشیدن به این طرح وحشتناک به دست و پای مسئولان نظام افتاد و خاضعانه نوشت: من حاضرم دست و پایتان را ببوسم، اما آبروی کشورم حفظ شود تا آن دوست اصولگرایی که ترس از دست دادن میز و منصب باعث نشد تا در مقابل چنین فاجعهای خاموش بنشیند.
نمیدانم، شاید مشکل از حافظه تصادفی من است که به خاطر نمیآورم تا به امروز انتقادی منجر به اصلاح شده باشد. احتمالاً اگر هم چنین چیزی بوده آنقدر اندک بوده که حکم: النادر کالمعدوم بر آن جاری شده. اما تا دلتان بخواهد عکسش را خوب به خاطر دارم. یعنی انتقادهای صحیح نهتنها منجر به اصلاح نشده، بلکه لجبازی بعضیها را در پی داشته و درنتیجه کار خرابتر شده.
آخرین مصداق این لجبازیها ماجرای پناهیان بود. سخنان نابجای او درباره پیامبر گرامی اسلام و حضرت علی (ع) که اعتراض بسیاری از علما را نیز برانگیخت، نهتنها باعث تنبّه او نشد بلکه یکی، دو روز بعد هیئتدولت در یک جلسه مهم اقتصادی او را دعوت کرد و نشاند بغل دست رئیس قوهمجریه تا همه منتقدان حساب کار دستشان بیاید و بفهمند که انتقاد حاصلی ندارد جز ارتقای شأن و منزلت متخلف. به همین صراحت. دیگر به ماجرای صدیقی، خسروپناه و امثال ایشان اشاره نمیکنم که همگان دانند.
چند روز پیش که داشتم یادداشتی درباره همین موضوع احیای گشت ارشاد مینوشتم با خودم گفتم احتمالاً این نوشتهها نیز نهتنها موجب جمعآوری این طرح ضدملی نخواهد شد، بلکه اوضاع را بدتر خواهد کرد. چیزی نمانده بود از نوشتنش کلاً منصرف شوم. یعنی با خودم گفتم، اگر واقعاً نوشتن من و امثال من باعث شود تا روزگار بر مردم این سرزمین سختتر بگذرد و عدهای صرفاً برای لجبازی با منتقدان اوضاع را بدتر از این کنند چه؟
مگر قصد ما از این انتقادها اصلاح جامعه نیست و تذکری به آنها که بر سر شاخ نشستهاند و بُن میبرند؟ شکسته باد این قلم اگر بخواهد به جای اینکه یار شاطر این مردم باشد، بار خاطر آنها شود. یکبار هم قبلترها نوشتم اگر با خاموشی ما، تندروها آرام مینشینند و دست از آزار و اذیت این مردم برمیدارند و اینقدر چوب حراج به حیثیت و آبروی کشور نمیزنند، ما حاضریم تا پایان عمر مُهر بر لب زده و خون خورده و خاموش تا پایان عمر گوشه عزلت برگزینیم.
اصلاً مارا بگذارید سینه دیوار و خلاص، اما جان مادرتان یکصدم آن وعده و وعیدهایی را که به این مردم بیپناه دادهاید محقق کنید. شما قرار بود نهضت ضدفساد راه بیاندازید. شما قرار بود گشت ارشاد علیه مسئولان فاسد راه بیاندازید. شما قرار بود ارزش پول ملی را احیا کنید. قرار بود میلیونها مسکن بسازید. قرار بود مدیریت نابسامان این سرزمین را سر و سامان دهید. مگر آشکارا نمیگفتید مشکلات این سرزمین ۲۰ درصدش به تحریمها برمیگردد و مابقیاش، محصول مدیریت بد است؟
خب، حالا که الحمدلله همه مملکت تحت فرمان شماست. ریشه سازشکار، اصلاحطلب و غربزدهها را هم که خشکاندید. دیگر چه بهانهای دارید؟ مشکلتان همین یکی، دو روزنامه و سایت و خبرگزاری است؟ همین چهار تا روزنامهنگار شاخ شکسته که آنطرفیها به آنها میگویند مالهکش و اینطرفیها بهشان میگویند جاسوس؟
خودتان هم خوب میدانید که همین تعداد منتقدِ منصف، بزرگترین نعمت برای پردهپوشی بر سر صد عیب نهان و آشکار شمایند. هنوز هم میتوانید بسیاری از ناکارآمدیهایتان را گردن همین بیچارهها بیاندازید.
هنوز هم میتوانید هرجا که نتوانستید کاری از پیش ببرید، یکی از همین بندگان خدا را به هزار کار کرده و ناکرده متهم کنید تا هم دل هوادارانتان خنک شود، هم سر عدهای را به هیاهوی بسیار برای هیچ گرم کنید. بله، این منتقدان بهظاهر بیخاصیت هنوز هم به خیلی کارها میآیند. پس کمی با آنها مهربانتر باشید. اگر نه برای حفظ این مملکت، دستکم برای حفظ میز و منصب خودتان.