جنگ جهانی اول نیروهای قدرت مرکزی یا متحدین (اتریش- مجارستان، بلغارستان، آلمان و امپراطوری عثمانی) را در مقابل نیروهای متفقین (بریتانیا، کانادا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، رومانی، روسیه و بعداً ایالات متحده) قرار داد.
جنگ جهانی اول – که با عنوان جنگ بزرگ (Great War) نیز شناخته میشود – در سال ۱۹۱۴ پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراطوری اتریش-مجارستان آغاز شد و تا سال ۱۹۱۸ ادامه داشت. جنگ جهانی اول نیروهای قدرت مرکزی یا متحدین (اتریش- مجارستان، بلغارستان، آلمان و امپراطوری عثمانی) را در مقابل نیروهای متفقین (بریتانیا، کانادا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، رومانی، روسیه و بعداً ایالات متحده) قرار داد. به لطف پیشرفت در فناوری نظامی و تکیه بر جنگ خندقی و هوایی، جنگ جهانی اول دارای سطوح بسیار بالایی از خونریزی و تخریب زیرساختها بود. نیروهای متفقین در نهایت پیروز شدند، اما بیش از ۱۶ میلیون نفر تا زمان شروع آتش بس، در این نبرد خونبار جان خود را از دست دادند.
امروزه صدها فیلم برای هرکسی که میخواهد درباره ستیزه جوییها و خشونتهای بیمعنای این جنگ بزرگ بیشتر بداند وجود دارد. با این حال، سریالهای تلویزیونی همیشه گزینه بهتری برای کسانی هستند که میخواهند زمان بیشتری را با شخصیتهای در این فضای هولناک بگذرانند. چه داستانهای تخیلی که از جنگ به عنوان پسزمینه استفاده میکنند یا داستانهای واقعی در مورد سربازان، غیرنظامیان و رهبرانی که در روند این درگیری مشارکت داشتند، این سریالها روی صفحه کوچک، اطلاعات، درام یا اکشن کافی برای رضایت هر جنگدوستی را ارائه میدهند. بدین بهانه در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ مورد از بهترین سریالهای جنگی در مورد جنگ جهانی اول آشنا کنیم.
بر اساس کتابی به همین نام از ویلیام آلیسون و جان فرلی، سریال The Monocled Mutineer شورش اتاپلس در سال ۱۹۱۷ را پوشش میدهد که در آن سربازان جوان در اتاپلس- یک انبار کلیدی و ایستگاه ترانزیت نیروی اعزامی بریتانیا در فرانسه – به دلیل آزارها و بی رحمیهایی که علیه شان صورت گرفته بود، در مقابل مافوقهای خود دست به شورش زدند. این سریال در ابتدای پخش جنجالهای زیادی به پا کرد و رسانههای راستگرای بریتانیایی تهیهکنندگان آن را به تعصب چپگرایانه متهم کردند.
این سریال جنگی در چندین مورد اغراق میکند، اما این رویکرد به جای آسیب رساندن به سریال، کیفیت آن را افزایش میدهد. به عنوان مثال، گفته میشود که رهبر شورشیان سربازی به نام پرسی توپلیس (پل مک گان) است. او به اندازه قهرمانان نظامی خونسرد و شجاع است. او عینک یک چشمی میپوشد و مانند اسکندر مقدونی صحبت میکند. او حتی موفق میشود فرار کند و از مجازاتی که همرزمانش در نهایت با آن مواجه میشوند، اجتناب میکند. با این حال، توپلیس واقعی هرگز در این شورش شرکت نداشت. گزارشهای تاریخی مختلف تأیید کردهاند که واحد نظامی توپلیس هنگام وقوع شورش اتاپلس در مسیر رفتن به هند بود. با این حال، در حالی که مطبوعات و دولت تاچر خشمگین بودند، همه به عالی بودن سریال The Monocled Mutineer اذعان داشتند. این سریال تاریخی نامزد ۹ جایزه بفتا شد و بیش از ۱۰ میلیون نفر آن را تماشا کردند.
میمهای مربوط به جنگ که فمینیستها را هدف قرار میدهند، همیشه به این نکته اشاره میکنند که زنان در طول دو جنگ جهانی زندگی نسبتاً راحت (یا دستکم راحت تری نسبت به مردان) داشتند، زیرا مجبور نبودند در سنگرها و خندقها حضور داشته و بجنگند. اما سریال Women at War ثابت میکند که اینطور نبوده است. این سریال فرانسوی-بلژیکی دارای چهار شخصیت اصلی است. یکی اگنس (ژولی دو بونا)، راهبهای قوی و سردسته راهبههای صومعهای است که به عنوان یک بیمارستان موقت عمل میکند. مارگریت (آدری فلورو)، یک روسپی فرانسوی؛ سوزان (کامیل لو)، یک پرستار طرفدار حق سقط جنین برای زنان و کارولین (سوفیا اسیدی) که کارخانه کامیون سازی شوهرش را مدیریت میکند، در حالی که شوهرش در میدان جنگ حضور دارد. این چهار زن با چالشهای مختلف مرتبط با مردسالاری روبرو هستند و مسیر زندگی آنها اغلب با هم درگیر میشود.
طرفداران داستانهای جنگی با حضور زنان در نقشهای اصلی، از سریال زنان در جنگ لذت خواهند برد، زیرا شخصیتهای اصلی بسیار متعهد هستند در حالی که سعی میکنند بر مشکلات خود فائق آیند. برای سوزان، شهروندان زخمی تنها نگرانی او نیستند. یک کارآگاه پاریسی نیز در داستان است که مصمم است او را بکشد، از این رو داستان او شبیه یک شخصیت فراری روایت میشود. از طریق شخصیت او، بحث طرفداری از حق سقط جنین و حق زندگی نیز مورد بحث قرار میگیرد. داستان مارگریت، از سوی دیگر، پیچیدگیهای روابط کارفرما و کارمند را برجسته میکند. با پیشرفت داستان مشخص میشود که او با صاحب یک روسپی خانه درگیری دارد و همه چیز اغلب از کنترل خارج میشود.
مادر اگنس نیز مشکلات بزرگتری دارد، زیرا باید راهی برای خلاص شدن از شر کشیشی که از کارآموزان جوان سوء استفاده جنسی میکند، بیابد. علاوه بر این، او پس از دلبستگی به یکی از بیمارانش، خود را دچار تعارض میبیند، با این حال او عهد تجرد به عنوان یک راهبه را پذیرفته است. سپس به کارولین میرسیم که برادر شوهرش فکر میکند یک زن نباید مسئول یک کارخانه خودروسازی باشد، بنابراین برای کنترل این کارخانه با او درگیر میشود. طرفداران اکشن نگران نباشند، زیرا این سریال فقط یک درام خالص نیست. چند سکانس نبرد احساسی در سریال وجود دارد، به ویژه یکی که در آن آلمانیها از گاز علیه سربازان فرانسوی استفاده میکنند. اثرات این حمله شیمیایی آنقدر بد است که پزشکان در مورد راههای درمان آسیب دیدگان هیچ گزینه و ایدهای ندارند.
طرز فکر جوانان در اوایل قرن بیستم ممکن است نسل کنونی را که آرامش و امنیت را ترجیح میدهند، گیج کند. در آن زمان، نوجوانان آرزوی جنگیدن برای کشورشان را داشتند، بنابراین با رضایت و شادی در ارتش ثبت نام میکردند. شخصیت تونی (کودی اسمیت-مک فی) در سریال گالیپولی چنین شخصیت جوانی است. علیرغم اینکه این جوان ۱۷ ساله به سن قانونی نرسیده است، مدارک لازم را جعل میکند تا بتواند در نبرد در شبه جزیره گالیپولی به برادر بزرگ ترش بپیوندد. او به زودی از واقعیتهای ترسناک و خشن جنگ آگاه میشود.
گالیپولی سریالی درباره اتفاقات غیرمنتظره است. این سریال نشان میدهد که وقتی گلولهها به پرواز در نمیآیند چه اتفاقی میافتد و از این رو جنبه انسانی افراد حاضر در جنگ را به تصویر میکشد؛ بنابراین بینندگان میتوانند منتظر شوخیهایی درباره باد معده و لحظات غیرعادی باشند که در آن طرفهای متخاصم لحظاتی را برای تخلیه کردن اجساد مردگان از جنگ دست میکشند، در حالی که بر سر یکدیگر فریاد میزنند. به دلیل این رویکرد، این سریال مانند یک سخنرانی در مورد تاریخ نیز جلوه میکند. زمانی که تیتراژ پایانی قسمت آخر بالا میرود، هر بینندهای دانش دایره المعارفی و قابل توجهی در مورد کارزار نظامی گالیپولی در سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۶ خواهد داشت و اینکه چگونه این نبرد به شکل گیری هویت ملی نیوزیلند و استرالیا کمک کرد.
باور عمومی بر این است که اگر کشورهای درگیر جاسوسان بهتری داشتند، جنگ جهانی اول میتوانست تلفات کمتری داشته باشد. بریتانیکا این موضوع را به صراحت بیان کرده و تصریح میکند که این درگیری “اغلب در نگاه به گذشته به عنوان یک شکست غم انگیز اطلاعاتی ذکر میشود. ” در آغاز جنگ، بیشتر کشورها شبکههای جاسوسی قوی را که اکنون دارند، نداشتند، و سریال The Fall of the Empire به بررسی وضعیت روسیه در آن دوران میپردازد. وقایع این سریال از نگاه یک افسر ضد جاسوسی روسی به نام سرگئی پاولوویچ کوستین (الکساندر بالوف) روایت میشود، جایی که او در تلاش است تا از منابع محدود خود حداکثر استفاده را ببرد، در حالی که از حلقههای بوروکراسی او را درمانده کرده است.
سریال The Fall of the Empire همان کاری را میکند که اکثر سریالهای جاسوسی خوب انجام میدهند. دیالوگهای جاسوسی استانداردی در این سریال وجود دارد مانند “اتاق را تمیز کنید! ”، “سوژه خنثی شده است”، “شما تصویر دارید؟ ”، “دارایی لو رفته است”، و “ما باید این را مهار کنیم. ” مهمتر از همه، این سریال به همه یادآوری میکند که جنگ چیزی بیشتر از جنگیدن و دستور دادن است. به طور کلی، در اینجا واقعیت و داستان به زیبایی ترکیب شده اند. هیچکدام از شخصیتهای اصلی در واقعیت وجود نداشته اند، اما شخصیتهای مکملی مانند لاور کورنیلوف و نادژدا کروپسکایا همگی بیش از یک قرن پیش در زمان جنگ جهانی اول وجود واقعی داشته اند.
سریال «۳۷ روز» در واقع اشاره به مدت زمانی است که پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند اتریش طول کشید تا بریتانیا به آلمان اعلان جنگ کند. ورود بریتانیا به طور رسمی شروع جنگ را مشخص کرد و سریال ۳۷ Days به بررسی آنچه در طول سه هفته قبل از این تصمیم مهم رخ داده است، میپردازد. بنابراین، این سریال بینندگان را از وحشت میدان نبرد دور میکند و آنها را به اتاقهای اعضای کابینه دولت بریتانیا میبرد، جایی که سیاستمداران و ژنرالهای جنگافروز استراتژیهای خود را طراحی کرده و بهترین راه را برای نشان دادن قدرت نظامی خود پیدا میکنند.
چیزی که بلافاصله با تماشای ۳۷ Days مشخص میشود این است که در وقوع جنگ جهانی اول چیزی بیش از قتل یک آرشیدوک وجود داشت. ناسیونالیسم، امپریالیسم و انواع دیگر «ایسم ها» به هر طریقی به وقوع جنگ کمک کردند. بیشتر شبیه یک درگیری لفظی و دیس زدن در دنیای رپ بوده است. بریتانیا خواهان این جنگ نبود و وزیر خارجه وقت، سر ادوارد گری سعی کرد تا حد امکان با روند دیپلماتیک با این مسئله روبرو شود. با این حال، یک ترانه “دیس” توسط دشمن ضبط شده بود، و بریتانیاییها نیز باید به آن پاسخ میدادند. بنابراین، در اینجا با سریالی مواجه خواهید بود که احتمالاً طرفداران فیلمهای تریلر سیاسی را راضی میکند، همانطور که دوستداران تاریخ را خرسند خواهد کرد. هر قسمت که میگذرد، به مخاطب یادآوری میشود که چند روز تا شروع جنگ باقی مانده است.
نباید این سریال با فیلمی برنده بهترین فیلم اسکار در سال ۱۹۲۷ به همین نام اشتباه گرفت. سریال Wings مسیر کاری شهروندی بریتانیایی به نام آلن فارمر را دنبال میکند، روایتی که از روزهای فعالیتش به عنوان آهنگر شروع میشود و تا دوران خدمتش به عنوان خلبان جنگنده در طول جنگ جهانی اول ادامه مییابد. همچنین فارمر دوستی دارد که هیچ کس آرزوی داشتنش را ندارد. این مرد بی وفا به نام گیلیون به محض اینکه اخباری غیرواقعی در مورد مرگ این خلبان پخش میشود، به دوست دختر فارمر نزدیک شده و با او وارد رابطه میشود. عموم مردم تمایل دارند تصور کنند که هر بخش نظامی با دیگر بخشها هماهنگ هستند، اما هرگز اینطور نیست.
سریال Wings فاش میکند که خلبانان به دلیل تحصیلات عالیه و حقوق بالاتر، همیشه به چشم تحقیر به سربازان داخل سنگرها نگاه میکردند. به این ترتیب، فارمر با وجود اینکه مانند دیگر خلبانان همرزمش بدجنس نیست، با خشم و تحقیر افسران ارشدتر مواجه میشود. شاید به دلیل بودجه محدود، سکانسهای پرواز در سطح Top Gun نیستند، اما بعید است بینندگان از این موضوع عصبانی شوند. هر نقصی که این سریال در زمینه نبردهای تن به تن هوایی رضایت بخش دارد، در حوزه داستان و دیالوگ جبران میشود.
بر اساس رمان راجر مکدونالد به نام ۱۹۱۵: A Novel of Gallipoli، سریال ۱۹۱۵، داستانی در مورد بلوغ است که سرگذشت دو نوجوان به نامهای والتر (اسکات مک گرگور) و بیلی (اسکات برگس) را دنبال میکند که از نوجوانان لجباز روستاهای استرالیا به سربازانی سرخورده تبدیل میشوند، بعد از اینکه به عنوان اولین نیروی امپراتوری استرالیا (AIF) در جنگ جهانی اول شرکت میکنند. مانند بسیاری از جوانان دیگر در آن زمان، آنها برای به جنگ رفتن ثبت نام میکنند و معتقدند که این یک تجربه لذت بخش است که با شوخی، دشمن کُشی و هیجان همراه خواهد بود، اما متوجه میشوند که میدان جنگ شکل دیگری از جهنم است.
سکانسهای نبرد در سریال جنگی ۱۹۱۵ چیزی است که بینندگان قبلاً ندیدهاند. داستانی که قبل از رفتن این دو مرد به جنگ روایت میشود، چیزی است که این سریال را به یکی از بهترینها در ژانر خود تبدیل میکند. قبل از اینکه بیلی بتواند با اسلحه اش شلیک کند، نشان داده میشود که او پسر جوانی با شخصیت زن باره گی است که دخترهای زیادی را دور خود جمع میکند. او حال و هوای یک پسر بد را داشته و آنقدر جذاب است که هم زنان مجرد و هم زن متاهل به او پیشنهاد رابطه میدهند.
از طرف دیگر، والتر مودبتر و خجالتیتر است، اما این مانع از دوست شدن این نمیشود. در حالی که این سریال به ماجرای دوستی شخصیتهای اصلی میپردازد، بینندگان با فیلمبرداری خیزه کنندهای همراه با مناظر زیبا روبرو میشوند. سکانسهایی از میخانهها، ایستگاههای راهآهن، و مزرعههای بزرگ… و خیلی مناظره خیره کننده دیگر در این سریال وجود دارد که نشان میدهند زندگی در دنیای بدون جنگ چقدر زیباست (و باید باشد).
سالها قبل از اینکه بندیکت کامبربچ پورتالهایی را به سوی جهانهای چندگانه باز کند و مرد عنکبوتی را به باد تمسخر بگیرد، او اشراف زادهای بریتانیایی به نام کریستوفر تیتجنز در سریال Parade’s End بود. در این سریال، دردسرهای این استاد آمار دولتی دقیقاً مربوط به جنگ نیست. او یک همسر خیانتکار دارد و اتفاقاً عاشق یک زن جوان مدافع حق رأی زنان نیز شده است. در حالی که او مشغول فکر کردن و تصمیم گیری برای مدیریت اتفاقات اخیر زندگی اش است، وحشت جنگ جهانی اول از راه میرسد. تیم گودمن در نقد خود برای هالیوود ریپورتر، از این سریال به عنوان «نسخه خاصتر دانتون ابی» یاد میکند، زیرا «کمتر آبکی است». این تعاریف از سریال فوق ماندگار شده و بسیاری از منتقدان آن را با یکی از بهترین سریالها در مورد دهه ۲۰ مقایسه میکنند.
مطمئناً، Parade’s End پیچیدهتر است، اما این بازیهای فوقالعاده بازیگران است که آن را قادر میسازد درخشانتر باشد. کامبربچ به خاطر بازی اش در این سریال نامزد جایزه امی شد در حالی که ربکا هال (بازیگر نقش همسر لاقید کریسی) نامزد جایزه بفتا شد. این دو بازیگر نقش اصلی به طرز شگفت انگیزی دیدگاههای اخلاقی متناقض شخصیتهایشان را به مخاطب منتقل میکنند که آنها را به یک اندازه دوستداشتنی و نفرتانگیز میسازد.
داستان سریال When We Go to War حول خانواده کارآفرین اسمیت در اوکلند، نیوزیلند است و نشان میدهد که زندگی اعضای آن قبل (و در طول جنگ) چگونه بوده است. طرح داستان بر اساس یک سری نامه بنیان نهاده شده است، بنابراین هر قسمت عمدتاً بر اساس ارتباط نوشتاری بین یک شخصیت با شخصیت دیگر است. بسیاری از رویدادهای سریال در اسکندریه رخ میدهد و دلیل خوبی برای آن وجود دارد. در طول جنگ جهانی اول، متفقین امیدوار بودند که این منطقه را نابود کنند، زیرا یک مرکز راه آهن استراتژیک برای امپراتوری عثمانی بود. طرح سریال بهترین چیز در مورد آن نیست … بلکه نقطه قوت این سریال شخصیتهای آن هستند.
چه یک پرستار فمینیست پیشرو باشد که به همان اندازه که از انجام کالبد شکافی لذت میبرد از رابطه جنسی نیز لذت میبرد، یا یک عضو خانواده شناخته شده که ترجیح میدهد وقت خود را به دود کردن تریاک بگذراند تا اینکه برای رفتن جنگ پیشقدم شود، بنابران در این سریال شخصیتهای جذاب کم نیستند. همچنین سریال When We Go to War به بررسی بسیاری از مسائل اجتماعی که در موازات جنگ جریان دارند نیز میپردازد. به عنوان مثال، اعضای چندین قبیله نیوزیلندی با پیوستن به ارتش مخالفت میکردند، زیرا میترسیدند پس از رفتن به میدان نبرد، زمین هایشان به سرقت برود. در همین راستا، یک داستان فرعی حقوقی برای تکمیل داستانهای جنگ و عاشقانه این سریال نیز وجود دارد.
The Passing Bells داستانهای موازی از هر دو طرف شکاف جنگ جهانی اول را روایت میکند. یکی از شخصیتهای اصلی یک شخصیت آلمانی، مایکل (جک لودن) و دیگری بریتانیایی، تامی (پاتریک گیبسون) است. هر دو مرد در آغاز جنگ به ارتش ملحق میشوند و با چالشهای مختلف ناشی از شغل و زندگی شخصی خود مواجه هستند. در برههای از داستان، داستانهای آنها به هم گره میخورد، جایی که مایکل اکنون اسیر جنگی است و تامی یکی از سربازانی است که از اسیران محافظت میکند.
طرفداران ژانر جنگی که به دنبال یک درام جنگی مناسب برای تماشا در کنار خانواده هستند، باید به The Passing Bells راضی باشند. سناریو این سریال توسط تونی جردن نوشته شده است (نویسندهای که بیشتر برای سریال The Eastenders شناخته شده است). علیرغم عدم وجود خونریزی و کشتار، این سریال هرگز سریال کسل کنندهای نیست. لحظات قدرتمند زیادی در سریال وجود دارد، مانند زمانی که تامی، که قبلاً از کشیدن نقاشی پرندگان در خانه لذت میبرد، در داخل گل و لای خندقهای جنگ جهانی اول یک نقاشی دیگر میکشد.