هالیوود فیلمهای گانگستری را یکی پس از دیگری ساخت و به مردم آمریکا آنچه را که میخواستند داد: جنایت، زرق و برق، و خونریزی ری پرده بزرگ. از آن زمان، ما شاهد ورود برخی از بزرگترین بازیگران هالیوود به تاریخ سینما بودهایم که نقش گانگسترهای نمادین و خاطرهانگیز را بازی کرده اند.
طرفداران سینما در سراسر جهان همیشه شیفته گانگسترها بوده اند، به لطف اوباشها و مافیاهای واقعی مانند آل کاپون و لاکی لوچیانو که در هر نقطه از جهان همتایان خود را داشته اند. جنایات خبرساز و سبک زندگی مجلل آنها در اوایل قرن بیستم، این شخصیتهای گانگستری را به چهرههایی محبوب تبدیل کرد.
به گزارش روزیاتو، در پاسخ، هالیوود فیلمهای گانگستری را یکی پس از دیگری ساخت و به مردم آمریکا آنچه را که میخواستند داد: جنایت، زرق و برق، و خونریزی ری پرده بزرگ. از آن زمان، ما شاهد ورود برخی از بزرگترین بازیگران هالیوود به تاریخ سینما بودهایم که نقش گانگسترهای نمادین و خاطرهانگیز را بازی کرده اند.
اما زمان آن رسیده است که به فراتر از زرق و برق و جذابیت نگاه کنید و با حقیقت روبرو شوید: گانگسترها انسانهای ترسناک و بیرحمی هستند. ما در مورد قاتلان بی رحمی صحبت میکنیم که اغلب از قتلها و جنایاتشان قسر در میروند. بسیاری از گانگسترها را میتوان به عنوان روان پریشانی قانونی تعریف کرد که از خونریزی لذت میبرند و در یک چشم به هم زدن از ۰ به ۱۰۰ میرسند. برخی از این شخصیتها کاملاً تخیلی هستند. برخی دیگر بر اساس افراد واقعی ساخته شده اند، مردانی که در واقع کاری که روی صفحه نمایش میبینیم را در واقعیت نیز انجام داده اند، موضوع که آنها را بسیار ترسناکتر میکند. مطمئناً، ممکن است هر از چند گاهی با این گانگسترها همزادپنداری کنیم. اما واقعیت این است که آنها در کسری ثانیه و بدون ذرهای پشیمانی شما را خواهند کشت. بدون مقدمه بیشتر، در اینجا ۹ تا از ترسناکترین گانگسترهای سینما را معرفی میکنیم که هرگز نباید سر به سرشان بگذارید.
جیمز کاگنی در چندین فیلم کلاسیک گانگستری در دهه ۱۹۳۰ بازی کرد، اما دشمن ملت را میتوان گل سرسبد موفقیتهای او در عرصه سینما دانست. داستان این فیلم در دوران ممنوعیت خرید و فروش مشروبات الکلی روایت میشود، و ظهور تام پاورز (کاگنی) در دنیای جرم و جنایت آمریکا و همچنین سقوط اجتناب ناپذیر او را به تصویر میکشد. در حالی که داستان آن ساده به نظر میرسد، The Public Enemy نقطه عطفی در ژانر گانگستری است که الهام بخش بسیاری از فیلمهای این ژانر بعد از انتشارش بوده است.
مدتها قبل از اینکه سانی کورلئونه با بازی جیمز کان یا تامی دویتو با بازی جو پشی وجود داشته باشند، تام پاورز با بازی کاگنی وجود داشت. جیمز کاگنی با رویکرد مرد سرسخت و پوزخند متکبرانه خود، کهن الگوی گانگستر را به شکلی کامل و بی نقص به تصویر میکشد. پاورز یک توپ رها شده است با نیاز ترسناکی برای اینکه سرسختترین مرد حاضر در صحنه باشد. او از استفاده از زور برای رسیدن به مسیر خود هراسی ندارد، چه با مشت و چه با گلوله. پاورز به هر کسی که از خطوط قرمز او عبور کند، از جمله دوست دختر خودش، رحم نمیکند. این موضوع بیشتر در مشهورترین صحنه فیلم دشمن ملت مشهود است، جایی که پاورز به شکلی ترسناک و کاملاً تهاجمی گریپ فروتی را به صورت دوست دخترش (می کلارک) میکوبد. این سکانس، حتی برای مخاطبان امروزی هم لحظهای ترسناک و تکان دهنده است.
فیلم پدرخوانده را یکی از بهترین فیلمهای ساخته شده در تاریخ سینما میدانند. مسلماً این فیلم مهمترین نقطه عطف ژانر گانگستری است، شاهکاری که الهامبخش هر فیلمی است که بعد از آن ساخته شد – و فقط در مورد فیلمهای گانگستری صحبت نمیکنیم. پدرخوانده اولین قسمت از یک داستان حماسی سه قسمتی است که ماجراهای خانواده تبهکار و قدرتمند کورلئونه را دنبال میکند. این قسمت خاص روی پدر سالخورده این خانواده، ویتو (با بازی بی نقص مارلون براندو) و خانوادهای است که پس از تیراندازی غیرمنتظره به او که باعث میشود مدتی در بیمارستان بستری شود، به کمکش میشتابند.
در خانواده کورلئونه شخصیتها و خلق و خوهای متفاوتی وجود دارد. سانی کورلئونه (جیمز کان)، پسر ارشد ویتو، به عنوان پسر دمدمی مزاج و خشن خانواده شناخته میشود. او با کنترل خشم خود مشکل دارد که بر قدرت قضاوت و خویشتنداری او اثر میگذارد، موضوعی که اطرافیانش را نیز نگران میکند. بیشتر صحنههای سانی نشان میدهد که او در برههای بالاخره باید توسط اطرافیانش کنترل شود. خشم سانی را خیلی زود در فیلم میبینیم، زمانی که او به خاطر عکس گرفتن از پلاکهای خودرو در مراسم عروسی خواهر کوچکش، به شدت با یک پلیس درگیر میشود. با این حال، معروفترین طغیان او پس از آزار فیزیکی خواهر کوچکش، کانی (تالیا شایر) توسط دامادشان رخ میدهد. سانی که عصبانیت چشم هایش را کور کرده است، برادر شوهرش را به شکلی ترسناک در وسط یک خیابان شلوغ کتک زده و غرق در خون میکند. سانی پس از سوء قصد به پدرش به دون تبدیل میشود. اما خشم غیرقابل کنترل او مانع از آن میشود که یک رهبر شایسته باشد – موضوعی که در نهایت منجر به کشته شدن او میشود.
سگهای انباری همان فیلمی است که فیلمساز تحسین شده، کوئنتین تارانتینو را روی نقشه و رادار هالیوود قرار داده است. این فیلم داستان چند غریبه از دنیای تبهکاران را دنبال میکند که از طریق یک رابط مشترک گرد هم میآیند تا یک ماموریت سرقت الماس را انجام دهند. فقط یک مشکل وجود دارد: یکی از آنها یک پلیس مخفی است. داستان به شیوه غیرخطی روایت میشود و ما شاهد هستیم که سرقت برنامهریزیشده به طرز وحشتناکی به بیراهه میرود، و سرنخها رفته رفته به شناسایی پلیس مخفی نفوذ کرده در گروه منجر میشود. ویکتور وگا که بیشتر با نام مستعار خود آقای بلوند (مایکل مدسن) شناخته میشود، یکی از تبهکارانی است که برای این سرقت الماس استخدام شده است.
او مجری دستورات رئیس مافیای لس آنجلس جو کابوت (لارنس تیرنی) و پسرش ادی ‘نایس گای’ کابوت (کریس پن) است. اما اجازه ندهید که رفتار آرام آقای بلوند شما را گول بزند. در زیر آن ظاهر بامزه، یک روان پریش بی عاطفه و خشن نهفته است، و این ترسناکترین قسمت در مورد شخصیت اوست. او در حین رقصیدن با موسیقی با بی احساسی تمام گوش شما را میبرد – همان کاری که در واقع در نمادینترین صحنه فیلم انجام میدهد. در اینجا، آقای بلوند به لذت بردن از شکنجه اعتراف میکند و این موضوع را با شکنجه یک پلیس بسته شده به صندلی نشان میدهد، گوش او را با تیغ بریده و سپس رویش بنزین میریزد تا او را به آتش بکشد، در حالی که آهنگ شاد “Stuck in the Middle with You” توسط Stealers Wheel در پسزمینه پخش میشود. این یک صحنه به شدت تکان دهنده است، و اگر آقای بلوند اندکی بعد با مرگ روبرو نمیشد، نتیجه نهایی فوق العاده وحشتناکتر میبود.
برخلاف برادرش سانی، مایکل کورلئونه (آل پاچینو) سبک شخصیتی و رفتاری پدرشان ویتو را دنبال میکند. او باهوشتر، شایستهتر و یک رهبر استراتژیکتر است. اما مایکل بسیار بی رحمتر و ترسناکتر از پدرش نیز هست. مایکل قدرت و نفوذ زیادی دارد که تا دولت آمریکا نیز میرسد. او میتواند از هر جنایتی که انجام میدهد قسر در برود، همان چیزی که بارها و بارها در داستان حماسی پدرخوانده ثابت شده است. در فیلم اول، مایکل از امپراتوری تبهکاری خانواده اش فاصله میگیرد. اما زمانی که پدرش به طور غیرمنتظرهای مورد سوء قصد قرار میگیرد، مایکل به سرعت داوطلب میشود تا ضارب را بکشد و به شکلی بی نقص به یک قاتل خونسرد تبدیل میشود.
بعداً، در نمادینترین سکانس فیلم، مایکل از غسل تعمید فرزندخواندهاش به عنوان حقهای برای ارتکاب یک رشته قتل استفاده میکند که آخرین آنها پدر فرزندی است که او به تازگی غسل تعمید داده است. فکر میکنیید چنین کاری بسیار سنگدلانه و بی رحمانه است؟ در قسمت دوم پدرخوانده چنین سنگدلیهایی به اوج خود میرسد. مایکل پس از اینکه نزدیک بود خودش را به ضرب گلوله بکشند، متقاعد میشود که یکی از اطرافیانش به نقشه ترور او کمک کرده است. در یکی از نمادینترین خیانتهای سینما، مشخص میشود که خائن، برادر خودش، فردو (جان کازال) است. سپس مایکل برادر خود را پس از تظاهر به بخشش را نیز به آدمکش هایش میسپارد. وقتی صحبت از خشم مایکل کورلئونه میشود، هیچ کس، حتی اعضای خانواده، هم در امان نیست.
بر اساس یک کتابی در مورد یک داستان جنایی واقعی به همین نام، کازینو در مورد یک قمارباز ماهر به نام سم “آس” روتشتاین (رابرت دنیرو) است که به لاسوگاس میرود، جایی که او در کنار بهترین دوست و آدمکش مافیا، نیکی سانتورو (جو پشی)، مدیریت کازینو تانگیره را برای مافیای شیکاگو بر عهده میگیرد. موفقیت کازینو، ثروت و قدرت را برای آس و تیمش به همراه میآورد، علاوه بر تجملاتی فراتر از باورنکردنیترین رویاهایشان. اما فعالیتهای غیرقانونی آنها در نهایت مانند خانهای پوشالی فرو میریزد و زندگی آنها را به سرعت از کنترل خارج میکند.
شخصیت نیکی سانتورو بر اساس یک گانگستر واقعی به نام آنتونی اسپیلوترو ساخته شده است. در کازینو، سانتورو یک بمب ساعتی خشم است که میتواند در هر ثانیه منفجر شود. او اساساً همه کسانی را که با آنها صحبت میکند، از جمله افرادی که بیشتر از همه دوستشان دارد، را میترساند. نیکی سرمست از قدرت (در میان عوامل دیگر)، به همه کسانی که زمانی به او نزدیک بوده اند، از روسایش در شیکاگو گرفته تا بهترین دوستش آس، خیانت میکند و از قانون مافیایی (و همچنین هر قانون اخلاقی) که قسم خورده بود تا آخر عمر حفظ کند، دست میکشد. وقتی آس در بیابان با نیکی ملاقات میکند، میترسد که نیکی واقعاً او را خواهد کشت و جسدش را در شنها دفن خواهد کرد. البته نمیتوانیم او را سرزنش کنیم، زیرا وقتی صحبت از نیکی به میان میآید، هیچ چیز ممنوع به نظر نمیرسد. اما در نهایت، اعمال شیطانی نیکی به سراغش میآیند و مرگی را برایش به ارمغان میآورند که به اندازه زندگی اش خشن و ترسناک است.
صورت زخمی بازسازی یک فیلم گانگستری به همین نام محصول ۱۹۳۲ است که در ابتدا توسط هاوارد هاکس کارگردانی شد. الیور استون در مقام نویسنده و برایان دی پالما در جایگاه کارگردان، با تمرکز بر یک گانگستر کوبایی به نام تونی مونتانا (آل پاچینو) و قدرت گرفتن او در دهه ۱۹۸۰ در میامی، با خشونت بیش از حد و آهنگهای نمادینتر دهه ۸۰، به این داستان پیچشی تازه میبخشند. آل پاچینو در نقش تونی مونتانا، ضدقهرمان خشن و دمدمی مزاج فیلم، بازی فراموش نشدنی را ارائه میدهد. تونی از هیچکس نمیترسد، اما تقریباً همه از او میترسند. او هر کاری که برای دست یافتن به پول و قدرت لازم باشد انجام میدهد، حتی اگر به معنای کشتن همه کسانی باشد که سر راهش قرار میگیرند (که تقریباً همین کار را هم انجام میدهد).
اما حتی پس از کسب موفقیت، تونی در طول فیلم عصبانی و نفرت انگیز باقی میماند. او بهترین دوست و شریک تجاری خود را به خاطر همخوابی با خواهرش میکشد؛ و بعد حدس بزنید چه میشود؟ تونی فراتر رفته و خواهرش را هم میکشد. خشم تونی دائماً قضاوت او را مختل کرده و او را خطرناک و غیرقابل پیش بینی میکند. این مرد نیرویی غیرقابل توقف نیز هست. حتی ارتشی از قاتلها در کشتن او به مشکل بر میخورند. حتی پس از خوردن نیم دوجین گلوله، تونی همچنان به تهدید و ترساندن دشمنانش ادامه میدهد تا اینکه مرگی ناخوشایند و خونین را تجربه میکند. در پایان، تونی با عصبانیت تمام بر سر دنیا فریاد میزند و به سمت دشمنانش حمله ور میشود، پایانی مناسب برای مردی که یک زندگی پر از خشم داشت.
فیلم دار و دستههای نیویورکی که داستان آن در آغاز جنگ داخلی آمریکا اتفاق میافتد، یک اثر حماسی تاریخی است که به عنوان یکی از بهترین فیلمهای مارتین اسکورسیزی در نظر گرفته میشود. این فیلم دو رهبر باند رقیب را در برابر یکدیگر قرار میدهد: آمستردام والون (لئوناردو دی کاپریو) که به دنبال انتقام به خاطر پدر کشته شده خود است و ویلیام “بیل قصاب” کاتینگ (دانیل دی لوئیس). دانیل دی-لوئیس در نقش بیل قصاب، بازی تحسین برانگیز و غیرقابل تکراری از خود ارائه میدهد. او شخصیتی بزرگتر از یک انسان فانی است که سایه اش بر شهر نیویورک سنگینی میکند. بیل زندگی خود را از طریق ایجاد ترس و خشونت میگذراند: او از خشونت لذت میبرد در حالی که ترس را اسلحه کرده و از خونریزیهایی که در پی آن میریزد نگرانی ندارد.
در یک نقطه از داستان، او در حین بازی با ورق به دست مردی چاقو میزند و سپس به بازی ادامه میدهد، به طوری که انگار اتفاقی نیفتاده است. بیل در دل همه اطرافیانش ترس ایجاد میکند. تعداد کمی از مردم جرات مخالفت با او را دارند. کاریزمای او همه را به سمتش میکشاند، از تماشاگرانی که سکانسهای او را تماشا میکنند گرفته تا بزرگترین دشمنانش. حتی آمستردام هم به بیل علاقه پیدا میکند، علیرغم این واقعیت که کاتینگ همان کسی است که پدرش را در اوایل فیلم به قتل میرساند. بیل از آنجایی که یک مبارز ماهر است، در کار با چاقو و تیغ مهارت دارد (بیهوده او را بیل قصاب صدا نمیکنند). او هر نقطهای از بدن که میتواند فوراً مردی را بکشد میشناسد که او را به یک قاتل کارآمد و تهدیدی قابل توجه در هر مبارزهای تبدیل کند.
رفقای خوب با حضور ستارگان طراز اول سینما و کارگردانی فیلمساز افسانه ای، مارتین اسکورسیزی، به جای رئیسهای مافیایی که همه دستورها را صادر میکنند، بر اراذل و اوباش سطح متوسط تمرکز میکند. این داستان مربوط به مشارکت گانگستری به نام هنری هیل (ری لیوتا) در اقدامات مافیای محلی است و از یک کتاب برگرفته از اتفاقات واقعی در مورد زندگی او، به نام Wiseguy اقتباس شده است. هیچ کس بهتر از جو پشی نقش یک مرد سرسخت مافیایی را بازی نمیکند. در اینجا، این بازیگر نقش تامی دویتو، یک روان پریش خشونت طلب با خلق و خوی تند را به تصویر میکشد. هر وقت که تامی روی صفحه ظاهر میشود، تشنج و تنش به اوج میرسد؛ هیچ وقت نمیدانید که قرار است با شما بخندد یا به شما شکیک کند.
او اسپایدر بیچاره (مایکل ایمپریولی) را در حین بازی با ورق میکشد فقط به خاطر اینکه حاضر جوابی میکند. او یک مرد خودساخته و موفق را به خاطر یکی از معروفترین توهینهای سینما به قتل میرساند: “حالا برو خانه و جعبه جلای کفش هایت را بیاور! ” و در نمادینترین صحنه فیلم، تامی از ترس به عنوان یک شوخی بامزه استفاده میکند و از دوستش هنری (ری لیوتا) با لحنی جدی و مرگبار میپرسد: “من چطور بامزه هستم؟ ” – هر چند در آن زمان، هیچ کس متوجه نمیشود او شوخی میکند، که تمام گروه را در وحشت فرو برده و به سکوت میکشاند. تامی به شدت دمدمی مزاج و واکنشی است، حیوانی هار با کنترلی اندک روی رفتارهایش. بازی ترسناک پشی در فیلم رفقای خوب اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای او به ارمغان آورد. اما ترسناکترین قسمت ماجرا؟ شخصیت او بر اساس شخصیت تامی دسیمون، یک گانگستر واقعی است که هنری او را یک بیمار روانی تمام عیار و مطلق توصیف میکند.
در فیلم مظنونین همیشگی، پنج جنایتکار گرد هم میآیند تا برای یک تبهکار مرموز دست به یک سرقت بزنند. این فیلم توسط برایان سینگر کارگردانی شده و بازیگرانی، چون استفن بالدوین، گابریل بایرن، بنیتسیو دل تورو و کوین پولاک در آن حضور دارند. این تریلر دهه ۱۹۹۰ از زمان اکرانش به یک فیلم کلاسیک تبدیل شده است و بدون شک بزرگترین پیچش داستانی در کل سینما را به نمایش میگذارد. ”کایسر شوزه کیست؟ ” این سوالی است که ما و شخصیتهای اصلی در طول این فیلم مجبوریم هر لحظه از خود بپرسیم. کایسر شوزه یک رییس تبهکار است که هیچ کس تا به حال او را ندیده یا با او صحبت نکرده است، مگر وکیلی که ادعا میکند برای او کار میکند.
وجود او فقط بر اساس داستانهای مرموز و شایعات است – و این چیزی است که او را بسیار وحشتناک میکند. کایسر شوزه بوگی من دنیای تبهکاران است، یک افسانه شهری که جنایتکاران دوست دارند در آخر شب در سلولهای زندانشان برای یکدیگر تعریف کنند. اما آیا میدانید چه چیزی از این ترسناکتر است؟ این واقعیت که او واقعاً وجود دارد. کایسر شوزه (کوین اسپیسی) یک شخصیت اسطورهای نیست، بلکه یک گانگستر بیرحم است، یک مغز متفکر جنایتکار که ترسی از کثیف شدن دستانش ندارد. او یک استراتژیست باهوش است که میتواند همه کسانی که در اتاق هستند را گول بزند. حتی زمانی که او را در گوشهای گیر انداخته اند، بدون هیچ راه فراری، کایسر شوزه از این شرایط به سود خود استفاده کرده و همه چیز را به نفع خود تغییر میدهد. همانطور که کایسر به ما میگوید: بزرگترین ترفندی که شیطان تا کنون انجام داده این بود که دنیا را متقاعد کند که وجود ندارد؛ و به این ترتیب… او در میرود. در این صورت کایسر همان شیطان است که با حیله و نیرنگ خود هر آنچه را که نیاز دارد از طریق شما به دست میآورد؛ و قبل از اینکه بدانید چه بلایی سرتان آمده است – پووووف – او رفته است.