پس از بالا گرفتن تنش ون گوگ که با ترس شدید از رها شدن مواجه شده بود عمدی یا تصادفی گوش خود را برید. برخی میگویند نگرش مستبدانه و متکبرانه گوگن باعث سرد شدن دوستی میان او با ون گوگ شد. او گوش اش را در کاغذ پیچید و آن را نزد یک روسپی در روستا برد. دختر روسپی بیهوش شد و کل روسپی خانه در همهمه و غوغا بود. آنان با پلیس تماس گرفتند و صبح روز بعد آن هنرمند را در خانه اش یافتند. وینسنت در بیمارستان بستری شد و گوگن به آنجا بازگشت.
فرارو- به نظر میرسد هنر و جنون اشتراکات زیادی دارند. درک این موضوع که خلاقیت با اختلالات روانپزشکی ارتباط متقابل دارد در فرهنگ مدرن غربی به عنوان امری بدیهی قلمداد میشود و بازنمایی جنون در اشکال مختلف هنر از نظر اجتماعی تقریبا به شیوهای عرفانی مورد تجلیل قرار گرفته است.
به گزارش فرارو، برخی استدلال میکنند که شیوع بیشتر اختلالات خلقی در افراد خلاق در مقایسه با دیگران ممکن است بازتاب دهنده یک ارتباط واقعی نباشد بلکه یک برساخته اجتماعی است. بنابراین، این احتمال وجود دارد که افراد خلاق واقعا از بیماری روانی رنج نمیبرند بلکه این وضعیت نتیجه انتظارات فرهنگیای هستند که بر آنان تحمیل شده یا به سادگی آن را به شکلی غیر متعارف نشان میدهند. آنان افرادی هستند که در مقایسه با افراد دارای حرفههای دیگر حساسیت و بیان عاطفی بیش تری دارند.
"وینسنت وَن گوگ" در تاریخ ۳۰ مارس ۱۸۵۳ میلادی در هلند متولد شد. او برادر بزرگ شش فرزند بود. اعضای خانواده او متشکل از کشیشان، صنعتگران و دلالان هنری بودند. او به عنوان پسری آرام و سرسخت توصیف شده بود که تمایل به انزوا داشت و گفته میشود شدیدا به دین پایبند بوده است. او در ۱۶ سالگی به لاهه رفت تا هنرآموز شود و سپس چهار سال پس از آن به لندن رفت. در سرزمینهای بریتانیا بود که ون گوگ اولین مورد از دو ناامیدی بزرگ زناشویی را متحمل شد: یک پیشنهاد ازدواج ناموفق در لندن که او را در وضعیت افسردگی فرو برد و منجر شد خود را برای تبدیل شدن به یک واعظ وقف کند. با این وجود، او موفق به تکمیل مدرک الهیات نشد و نقل مکان کرد و به بلژیک رفت و در آنجا به عنوان یک مبلغ مذهبی منصوب شد.
اما او توسط مافوق مذهبی اش با شأن یک مقام کلیسایی ناسازگار قلمداد میشد؛ این موضوع باعث ایجاد تضاد تدریجی شد که به اخراج ون گوگ از کلیسا انجامید. پس از آن در سن ۲۷ سالگی بود که ون گوگ بار دیگر در حالتی ناخوشایند قرار گرفت و این بار توجه خود را به نقاشی معطوف کرد.
وینسنت در ۹ سالگی نقاشی را آغاز کرد. برادرش "تئو" به عنوان یک دلال آثار هنری، از او حمایت عاطفی و مالی کرد. به این ترتیب توانست به سفر هنری اش ادامه دهد. او در آن زمان دوباره شور عاشقانه جدیدی را تجربه کرد و با یک روسپی و دو فرزندش به مدت یک سال زندگی کرد. خانواده اش این نوع زندگی او را مذموم قلمداد کرده و این موضوع باعث درگیری پیش روندهای با خانواده اش شد.
او به عنوان پسر یک وزیر زمان زیادی را صرف تلاش برای یافتن خواسته خود کرد و تا سال ۱۸۸۰ میلادی زمانی که ۲۷ سال سن داشت هنرمند نشد. سپس به سراسر فرانسه سفر کرد و هنر خود را به کمال رساند و تلاش کرد تا موفقیت بزرگ خود را پیدا کند. او به شدت تحت تاثیر هنرمندان هلندی، فرانسوی و حتی ژاپنی قرار گرفت و در نهایت به جنبش هنری پست امپرسیونیسم پیوست.
در ده سال پایانی عمر خود بیش از ۱۰۰۰ طراحی، ۹۰۰ نقاشی، ۱۵۰ آبرنگ، ۹ لیتوگرافی و یک قلم کاری خلق کرد. با این وجود، او در طول زندگی خود نتوانست بسیاری از آثارش را بفروشد و در سال ۱۸۹۰ خود را شکست خورده قلمداد میکرد و هرگز نتوانست تاثیر عظیمی را که بر دنیای هنر گذاشته بود را در دوران حیات اش ببیند.
ون گوگ علاوه بر اینکه یک هنرمند شگفت انگیز است به عنوان الگویی برای بیماریهای روانی نیز قلمداد میشود. آسیبشناسی روانی ون گوگ رابطه بین خلاقیت و وجود بیماری روانی را نشان میدهد. علیرغم پیشرفتهای درمانی صورت گرفته در دهههای اخیر خاطره نویسی کماکان ابزار اصلی تشخیصی در روانپزشکی است. خوشبختانه علاوه بر شهادت کسانی که با این هنرمند آشنا شده اند مجموعه گسترده مکاتبات ون گوگ با برادرش تئو در طول سالهای متمادی حفظ شده است و امکان تنظیم یک خاطره را فراهم میکند که به ما در تفسیر زندگی و آثار او کمک میکند.
هیچ کس به طور قطع نمیداند که ون گوگ از چه چیزی رنج میبرد، اما مشکلات سلامت روانی او حدود یک سال قبل از مرگ در بیمارستانی در آرل و یک بیمارستان روانی دیگر در سن رمی اوج گرفته بود. دورههای اوج تشدید مشکلات روانی (که با وسواس به دین و هنر مشخص میشود) و دورههای کاهش آن مشکلات (که با خستگی و افسردگی مشخص میشد) به اختلال دوقطبی اشاره دارد. او در خارج از منزل کار میکرد و اغلب از مشکلات معده رنج میبرد که میتواند به "سکته گرما" اشاره داشته باشد.
سکته گرما یک وضعیت ناشی از افزایش دمای بدن به علت قرار گرفتن طولانی مدت در معرض آفتاب است. اگر درجه حرارت بدن فرد به بیش از ۴۰ درجه سانتی گراد برسد دچار آن عارضه خواهد شد. او با ضایعه مغزی به دنیا آمد و برای تشنج تحت درمان قرار گرفت. بنابراین، ممکن است از صرع لوب گیجگاهی یا صرع لوب تمپورال رنج برده باشد که یک اختلال مزمن دستگاه عصبی است که با تشنجهای کانونی مکرر و غیر قابل تحریک مشخص میشود که از لوب گیجگاهی مغز نشئت گرفته و حدود یک یا دو دقیقه نیز به طول میانجامد. این نوع صرع شایعترین شکل صرع با تشنج کانونی میباشد.
هم چنین، این احتمال وجود دارد که او از طریق رنگهای سربی که با آن کار میکرد دچار مسمومیت با سرب شده باشد. در سپتامبر ۲۰۱۶ میلادی در کنفرانسی برگزار شده سی متخصص بین المللی حوزه پزشکی در آمستردام گردهم آمدند تا زندگی ون گوگ را مورد بررسی قرار داده و سعی کنند مشخص سازند که او از چه بیماریای رنج میبرد. آنان اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی، صرع، اختلال شخصیت مرزی، روان پریشی را در نظر گرفتند و به این نتیجه رسیدند که ترکیبی از عوامل از جمله الکل (مصرف مشروبی الکلی به نام اَبسِنت که خاصیتی توهم زا داشت)، کمبود خواب، استرس کاری و مسائل مرتبط با دلبستگی در رفتار نامنظم او نقش داشته اند.
هم چنین، ون گوگ به دلیل روابط متعددی که با روسپیها داشت یک دوره ابتلا به سوزاک را در سال ۱۸۸۲ میلادی پشت سر گذاشت که در آن زمان در فرانسه کاملا شایع بود و به همین خاطر برخی معتقدند او ممکن است به نوروسیفلیس یا سیفلیس اعصاب مبتلا شده بود، اما بعید به نظر میرسد، زیرا نشانهای از زوال شناختی در او گزارش نشده بود.
گفتنی است که مصرف مشروبات الکلی در میان نویسندگان و هنرمان قرن نوزدهم در اروپا به عنوان امری معمول برای تقویت توانایی خلاق قلمداد میشد. "ارنست همینگوی" نمونه بارز فردی الکلی بود که چند سال پس از برنده شدن جایزه نوبل ادبیات مرتکب خودکشی شد.
ون گوگ ۳۵ ساله بود که درست پیش از کریسمس ۱۸۸۸ گوش چپ خود را برید. این آغاز دوره عدم اطمینان شدید ون گوگ بود و چندین بحران و حملات شدید را برایش به دنبال داشت، اما مشخص نبود که او دقیقا از چه چیزی رنج میبرد. با این وجود، تاثیر جدی بر زندگی اش گذاشت.
ون گوگ زمانی که در پاریس بود ۲۰۰ اثر نقاشی خلق کرد، اما مورد توجه منتقدان پاریسی قرار نگرفت و او را برسمیت نشاختند. رابطه اش با تئو نیز رو به وخامت گذاشت و همین امر باعث شد این هنرمند از پاریس به آرل در جنوب فرانسه عزیمت کند. در آنجا او از آفتاب درخشان و جذابیتهای منطقه الهام گرفت که منجر به ایجاد یکی از پربارترین دورههای زندگی اش شد. با این وجود، در سال ۱۸۸۸ در آنجا بود که بیماری او تکامل یافت و به ابعاد واقعی روان پریشی رسید.
رویای ون گوگ این بود که جامعهای از هنرمندان در کنار یکدیگر شکل بگیرند. او گمان میکرد دوستی اش با "پل گوگن" تحقق آن رویا خواهد بود. در ابتدا هنرمندان با خوشحالی در کنار هم کار میکردند، اما خیلی زود اوضاع خراب شد. بحث و جدل در مورد هنر میان آنان بالا گرفت. وینست بر این باور بود که کار از روی واقعیت مهم است گوگن، اما از روی حافظه و تخیل خود نقاشی میکرد. در نقاشی وینسنت به نام "صندلی گوگن" چراغ، شمعدان و کتاب به دنیای رویاهای شبانه و در نتیجه به تخیل گوگن اشاره دارد. در صندلی ون گوگ پیازها نماد طبیعت هستند یعنی نقاشی از روی واقعیت. وینسنت پس از یک مشاجره شدید با گوگن در سردرگمی کامل گوش چپ خود را برید.
پس از بالا گرفتن تنش ون گوگ که با ترس شدید از رها شدن مواجه شده بود عمدی یا تصادفی گوش خود را برید. برخی میگویند نگرش مستبدانه و متکبرانه گوگن باعث سرد شدن دوستی میان او با ون گوگ شد. او گوش اش را در کاغذ پیچید و آن را نزد یک روسپی در روستا برد. دختر روسپی بیهوش شد و کل روسپی خانه در همهمه و غوغا بود. آنان با پلیس تماس گرفتند و صبح روز بعد آن هنرمند را در خانه اش یافتند. وینسنت در بیمارستان بستری شد و گوگن به آنجا بازگشت.
وینسنت کمتر از یک روز در بیمارستان بستری بود. برادرش تئو به ملاقات او رفت. برادرش با عجله پاریس را ترک کرده بود و با قطار خود را به ون گوگ رسانده بود. پزشک اصلی بیمارستان در نامهای به شهردار نوشته بود:"آقای وینسنت از جنون رنج میبرد". او توصیه کرد که ون گوگ به یک بیمارستان روانپزشکی مراجعه کند. آن پزشک نوشته بود:"مراقبتی که این فرد بدبخت در بیمارستان ما دریافت میکند کافی نیست".
در آن زمان نیازی به بستری شدن ون گوگ در بیمارستان روانی وجود نداشت. او به آرامی بهبود یافت و پس از دو هفته اجازه یافت به خانه برود. او در آنجا سعی کرد وسایل نقاشی را بردارد و دوباره به خلق آثار هنری بپردازد. او در آن برهه زمانی برای تئو نوشته بود: "من نمیدانستم که فردی میتواند مغزش را بشکند و بعد از آن حال اش نیز بهبود یابد".
ون گوگ علاوه بر خلق پرتره از خود با گوش باندپیچی شده علاقه خاصی به استفاده از اشیاء شخصی مانند پیپ و تنباکو و حتی بطریهای خالی در آثارش داشت. متاسفانه وضعیت ون گوگ به زودی دوباره بدتر شد.
بحرانهای روانی تشدید شده و ون گوگ در بیمارستان بستری شد. در طول حملات ون گوگ کاملا گیج شده بود و نمیدانست چه میگوید یا چه میکند. این موضوع نه تنها او بلکه اطرافیان اش را نیز تحت تاثیر قرار داد. دوستان و خانواده اش نگران بودند. هم چنین، همسایه هایش نیز از او ترسیده بودند. آنان دادخواستی را برای کسب اطمینان از بستری شدن ون گوگ در بیمارستان روانی تهیه کردند. آنان در آن دادخواست نوشته بودند که او عقل سالمی ندارد و باعث ترس تمام ساکنان محله است. ون گوگ از این بابت آزرده خاطر بود. او خطاب به کشیش گفته بود: "حداقل من به کسی صدمه نزدم و برای کسی خطرناک نیستم".
وینسنت میخواست در آرل بماند، اما دیگر جرات نداشت به تنهایی زندگی کند. او در ۸ مه ۱۸۸۹ میلادی در آسایشگاه سن پل دو مازول در سن رمی بستری شد و سرانجام یک سال را در آنجا سپری کرد.
پزشک آنجا درمورد ون گوگ نوشته بود: " آقای وینسنت کاملاً آرام بود". درمان او حمام آب گرم و سرد به طور متناوب بود که در آن زمان یک روش استاندارد برای افراد مبتلا به بیماری روانی محسوب میشد.
در ابتدا ریتم و ساختار زندگی در بیمارستان روانی ون گوگ را آرام کرد. او از سلول دیگری به عنوان استودیوی خود استفاده میکرد و زمانی که احساس خوبی داشت اجازه مییافت در خارج از بیمارستان کار کند. استودیوی ون گوگ مشرف به باغ آسایشگاه بود. او اغلب در آنجا کار میکرد. او در آنجا زیباترین طراحیها و نقاشیها را خلق میکرد. او گاهی اوقات باغ را به طور کلی نقاشی میکرد و گاهی اوقات از گلها، گیاهان و انواع موجودات کوچکی که در آنجا پیدا میکرد از نماهای نزدیک طراحی میکرد.
نقاشی بهترین درمان برای اختلال روانپزشکی او بود، اما او نمیتوانست در هنگام حملات کار کند و در واقع اجازه این کار را نداشت. این در حالیست که انجام ندادن هیچ کاری برای ون گوگ غیرقابل تحمل بود.
فراز و فرودهای وضعیت روانی ون گوگ در آثار هنری او نیز بازتاب یافته اند. او در آثار اولیه خود به دنبال وفاداری دقیق به اصالت هم از نظر فرم و هم از نظر سبک بود. در این دوره اولیه او تمایل داشت که به طور واقع بینانه به آن چه در طبیعت میدید پایبند باشد. در ادامه، اما او شروع به استفاده از رنگ براساس تاثیر بصری آن به جای وفاداری به طبیعت کرد. در طول سه سال پس از آن (تقریبا از ۱۸۸۲ تا ۱۸۸۵) ون گوگ به شدت دغدغه انطباق رنگ با آثارش را داشت. با گذشت زمان او شروع به استفاده از رنگهای مکمل کرد.
در نهایت، او بیشترین تلاش خود را به کار میگیرد تا از طریق استفاده اساسی از رنگهای متضاد و شدت و اشباع رنگ عمق و استحکام بیشتری را به نقاشی هایش وارد کند.
ون گوگ در خلال اقامت کوتاهی در پاریس در سال ۱۸۸۶ میلادی شدیدترین کشف خود را در مورد قدرت رنگ در آثارش اعمال کرد و آثار او به طور فزایندهای از ریشه هلندی خود دور شد و به رنگهای روشنتر و تنهای رنگ امپرسیونیستی رسید. او مجذوب امکان استفاده از رنگ به عنوان یک "زبان نمادین" شد. این یک شکل غریزی ارتباط برای او بود. اگرچه در آن زمان چنین زبان نمادینی وجود نداشت که به او اجازه دهد احساسات اش را بیان کند.
حتی در برخی موارد او نوشیدن بیش از حد مشروب الکلی و سیگار کشیدن خود را به "خستگی ذهنی ایجاد هارمونی پیچیده نتها یا رنگ ها" نسبت داد. نامههای ون گوگ از سال ۱۸۸۵ تا زمان مرگ اش در سال ۱۸۹۰ جزئیات وسواس گونهای را که با آن رنگهای بوم هایش را توصیف میکند ثبت کرده اند.
هر توضیح رنگ شدت و اشباع پالت او را توضیح میدهد. او در یکی از نامه هایش خطاب به تئو نوشته بود: "من سعی کرده ام احساسات وحشتناک بشریت را با قرمز و سبز بیان کنم. اتاق قرمز و زرد مات است با یک میز بیلیارد سبز در وسط. چهار لامپ زرد لیمویی وجود دارد که درخشش نارنجی و سبز میتابند. همه جا کشمکش و درگیری بین سبزها و قرمزهای بسیار متفاوت وجود دارد رنگ قرمز خونی و زرد و سبز میز بیلیارد با با دسته گلهای صورتی اش در تضاد است... در تصویری که از کافه شبانه دارم سعی کرده ام این حس را منتقل کنم که کافه جایی است که آدمی در آن به سمت ویرانی و دیوانگی پیش میرود".
بی نظمی و هرج و مرج که در نامههای ون گوگ بازتاب یافته نشان دهنده فشار عاطفی شدیدی است که او تجربه میکرد. تناقض در انتخاب رنگها و تضادهایی که رنگ هایش ایجاد میکنند آینه پریشانی و سردرگمی زندگی او بودند. محتوای نامههای ون گوگ به تئو نشان میدهد که او در بخش عمده عمر خود دائما در حالت اضطراب و عصبانیت شدید به سر میبرد.
این موضوع با این واقعیت ترکیب میشود که ون گوگ از نظر فیزیکی ضعیفتر میشد. با پیش روی مشکلات جسمی و عاطفی او شاید به دلیل تعدادی از بیماریها (از یبوست گرفته تا آفتاب زدگی، تومور در حال پیشرفت، افسردگی، اعتیاد به مشروب ابسنت، صرع یا روان پریشی) او احتمالا مجبور شده بود در کار خود تغییرات زیادی ایجاد کند.
اگرچه به نظر میرسد که او عناصر فرم خود را ساده کرده بود، اما استفاده از رنگ را تشدید نمود. اگر علت مرگ ون گوگ را شلیک گلوله او به خود قلمداد کنیم این آخرین عمل تهاجمی بود که در نهایت نشان دهنده بار بیش از حد تحریک شدید داخلی غیرقابل تحملی بود که او تجربه میکرد.
استفاده او از رنگ ممکن است مهمترین نماد شدت بی امان تجربه اش بوده باشد. استدلال دیگری نیز وجود دارد مبنی بر آن که انتخاب رنگ زرد و شدت رنگهایی که ون گوگ انتخاب کرده بود ممکن است تحت تاثیر مصرف مشروب ابسنت و درمان بعدی او با داروی دیژیتال بوده باشد.
مصرف مکرر آن دارو ممکن است باعث شود فرد دنیا را به رنگ زرد مایل به سبز ببیند. اگرچه استفاده او از ابسنت و درمان با دیژیتال ممکن است عامل تاثیرگذاری در طول زندگی حرفهای او بوده باشد بعید است که شدت استفاده او از رنگ زرد به صورت ارگانیک رخ داده باشد چرا که کار او به دور از تک رنگ بودن بوده و در عوض بر استفاده هماهنگ از همه رنگهای مکمل تاکید داشته است. استفاده ون گوگ از رنگ با توجه به شدت آن در نقاشی هایش نشان دهنده بی ثباتی ذهنی او بوده است.
ون گوگ زمانی که در بیمارستان روانی بود در یکی از نامههای خود به تئو برادرش نوشته بود: "در حال حاضر این وحشت از زندگی در حال حاضر کمتر مشخص است و مالیخولیا کمتر حاد است. با این وجود، من هنوز مطلقا ارادهای ندارم". او هم چنین در مورد افراد دیگر در بیمارستان روانی نوشته بود.
ون گوگ در ابتدا از آنان میترسید. گاهی اوقات صدای فریاد آنان در راهروها شنیده میشد. با این وجود، در نهایت مشاهده و تماس با آن بیماران برای او آرامش بخش و اطمینان بخش بود.
او نوشته بود: "در دیگران مشاهده میکنم که آنان نیز مانند من صداهای عجیبی را در طول بحرانهای شان شنیدهاند که به نظر میرسد اوضاع در مقابل چشمان شان تغییر میکند. این وضعیت وحشتی را که در ابتدا از بحران داشتم کاهش میدهد. اگر دیوانههای دیگر را از نزدیک ندیده بودم نمیتوانستم از فکر کردن به آن خلاص شوم".
ون گوگ در چند ماه اول هیچ بحران جدیدی را متحمل نشد و امید او برای بهبودی افزایش یافت. با این وجود، اوضاع دوباره بد پیش رفت و ون گوگ زمانی که در حال نقاشی اثر "ورودی یک معدن" بود احساس کرد حمله جدیدی به او دست داده است. امیدهای او برای بهبودی کامل از بین رفت. او نوشته بود: "روزهای زیادی است که من کاملا مضطرب بوده ام و میتوان حدس زد که این بحرانها در آینده تکرار خواهند شد.
این وضعیت یک افتضاح است."ماههای بعدی با دورههای متناوب بحران، بهبودی و سلامتی سپری شد. ون گوگ امید اندکی به بهبودی داشت، اما کمان مشتاق کشیدن نقاشی بود. یکی از آثار خلق شده توسط او در آن دوره "پیتا" یا "باکره سوگوار" بود. شاید ون گوگ خود را با عیسی مسیح درگذشته یکی قلمداد میکرد. او خطاب به تئو نوشته بود: "افکار مذهبی بسیار رنج آور گاهی اوقات تا حد زیادی به من دلداری میدهد".
ون گوگ به طور فزایندهای در بیمارستان روانی به دام افتاده بود و میخواست آنجا را هر چه زودتر را ترک کند. او پس از یک سال گذراندن عمرش در آن بیمارستان در ماه ۱۸۹۰ عازم اُوِر سور اواز در شمال فرانسه شد. او در آنجا به تئو که در پاریس زندگی میکرد نزدیکتر بود.
ون گوگ در تقلا برای مقابله با عدم اطمینان در مورد آینده و بیماری خود بود. او احساس تنهایی و افسردگی میکرد. با این وجود، او در اُوِر سور اواز بسیار خلاق و فعال بود. او در مدت هفتاد روز حدود ۷۵ نقاشی و بیش از صد طرح و طراحی از روستای زیبا و مزارع وسیع ذرت و جنگلهای اطراف آن را خلق کرد. طبیعت به او آرامش و قدرت میداد و علیرغم عدم اطمینان خاطر در مورد آینده اش کماکان به قدرت شفابخشی نقاشی اعتقاد داشت.
درباره مرگ مرموز ون گوگ نیز مکررا صحبت شده است. تنها چیزی که به یقین میدانیم این است که او از ناحیه شکم در مزرعه گندم یا انباری مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. پس از آن، او توانست به مسافرخانهای که در آن اقامت داشت بازگردد و دو روز بعد بر اثر عفونت درگذشت. اکثر مردم باور داشتند که او بر اثر خودکشی فوت کرده است به ویژه آن که این همان چیزی بود که او در بستر مرگ به همگان گفته بود و پیشتر سعی کرده بود خود را از بین ببرد، اما برخی دیگر معتقدند که ون گوگ توسط یک پسر ۱۶ ساله به نام "رنه سکرتان" که او را مورد آزار و اذیت قرار میداد به ضرب گلوله کشته شد.
ون گوگ غم و تنهایی مشخص خود را در چندین اثر غم انگیز دیگر مانند "گندم زار با کلاغ ها" بیان کرد. شاید این پیشگویی از پایان زندگی زودگذر او بود. ون گوگ در ده هفته پایانی عمر خود حدود ۷۰ نقاشی و ۳۰ طراحی خلق کرده است. تا زمانی که او زنده بود تنها یکی از آثارش فروخته شد. ما هرگز نخواهیم دانست که ون گوگ چگونه درگذشت یا دقیقا از چه نوع بیماری روانیای رنج میبرد، اما او اکنون به عنوان یک نمونه کلاسیک از یک فرد خلاق شکنجه شده که توانست درد خود را به هنری زیبا منتقل کند شناخته میشود.
هنر راهی عالی برای مقابله سالم با مسائلی مانند اضطراب، افسردگی و اختلال اضطراب پس از سانحه (PTSD) است. او هم چنین به عنوان نمونهای از مراقبت از خود شناخته میشود که داوطلبانه به بیمارستان روانی رفت و پس از آن با کمک "پل فردیناند گاشه" درصدد بود تا بهبود یابد و به برادرش تئو در مورد امیدهای خود برای بهبودی نامه مینوشت.
ون گوگ در طول اقامت اش در آسایشگاه سنت رمی توانست نقاشیهای زیادی بکشد. یکی از معروفترین آثاری که او در آنجا نقاشی کرد "گلهای زنبق" در ماه مه ۱۸۸۹ میلادی بود. این نقاشی پیش از اولین حمله در بیمارستان روانی کشیده شده است و در آن اثری از بحرانی عمیق وجود نداشت.
او نام نقاشی را "برق نشانگر بیماری من" نامید، زیرا فکر میکرد با نقاشی مداوم میتواند از دیوانه شدن خودش جلوگیری کند. نقاشی همانند بسیاری از کارهایش و کارهای هم عصران او تحت تاثیر چاپهای چوبی نقاش ژاپنی اوکی یوئه بود. شباهتها شامل طرحهای قوی، زاویههای غیر عادی، کلوزآپهای درشت و هم چنین نریختن رنگ براساس طرح و مدل است.
گردآوری و ترجمه: نوژن اعتضادالسلطنه
منابع:
Bekker, K.G (۲۰۰۹) , Color and Emotion a Psychophysical Analysis of Van Gogh’s Work, PsyArt
Mercado-Santana, Natasha, Why Vincent Van Gogh is Still a Mental Health Advocate, Mini Mindful Muse
Mota, Pedro (۲۰۲۱) , Creativity and Mental Illness: Vincent van Gogh as the Archetypal Figure, The Journal of psychohistory
Vincent’s Illness and the Healing Power of Art About Van Gogh’s psychiatric disorder, Van Gogh Museum