bato-adv
bato-adv

«افعی تهران» و پایان آن؛ راضی‌ها و ناراضی‌ها

«افعی تهران» و پایان آن؛ راضی‌ها و ناراضی‌ها

هنرمند اهل خلاقیت است، آفریدن نه کشتن‌. روحیه و خویشکاریِ او خلق زیبایی است، نه خط کشیدن بر زیبایی و زمخت شدن از زخم‌های خود.

تاریخ انتشار: ۱۲:۱۵ - ۲۰ خرداد ۱۴۰۳

رضا صائمی در عصر ایران نوشت: تقریبا همه قبول دارند که سریال «افعی تهران» آغاز و میانه خوبی داشته و با ارجاع به واقعیت‌های اجتماعی جامعه امروز توانسته روایتی جامعه شناختی و روان‌کاوانه از بحران انسان معاصر ایرانی را به تصویر بکشد، اما دربارۀ پایان آن چنین اتفاق نظری وجود ندارد.

چراکه بسیاری از مخاطبان از پایان‌بندی سریال «افعی تهران» راضی‌اند و شماری نه. مخاطبان راضی از این پایان، خود به دو گروه تقسیم می‌شوند:

یک دسته آن‌هایی که از قاتل بودن آرمان بیانی شگفت‌زده شدند و حیرت کردند و به خاطر همین حیرت راضی اند و دستۀ دیگر به عکس از این که می‌بینند حدس‌شان از افعی تهران بودن خود آرمان درست از آب درآمده است راضی‌اند.

این هر دو دلیل، اما نمی‌تواند به پایان سریال منطق دراماتیک ببخشد. یکی از منظر فرمی و روایت و دیگری از حیث شخصیت‌پردازی و روان‌کاوی نهفته در آن. این‌که مخاطبان یک سریال از نیمه‌های آن حدس بزنند قاتل کیست و در پایان حدس‌شان درست از کار دربیاید یعنی مخاطب جلوتر از روایت و راوی قرار گرفته و این اتفاقا نقطه ضعف فیلم‌نامه است، چون نتوانسته تعلیق خود را تا پایان حفظ کند و اصطلاحاً به مخاطب رو دست بزند.

غافل‌گیری زمانی رخ می‌دهد که پایان یک قصه برخلاف تصوراتی باشد که خود قصه در ذهن مخاطب ایجاد کرده است. جذابیت بسیاری از فیلم و سریال‌های پلیسی و جنایی در همین است که در وهله نهایی، برگی را رو می‌کند و رازی را می‌گشاید که تماشاگر پیشاپیش از آن رمزگشایی نکرده است.

اینکه ذوق کنیم در یک سریال ایرانی، مجرم از پلیس جلوتر است یا او را دور می‌زند هم منطقی بیرون از ساختار درام و ژانر و دلایلی فرامتنی و فرهنگی دارد که اگرچه ممکن است دلخنک باشد، اما پیش از این باید در منطق دراماتیک صورت‌بندی شده و قوام یافته باشد. مهم‌تر از همۀ اینها، اما تناقض این پایان از حیث شخصیت‌پردازی و جهانِ داستانی‌یی است که خود سریال خلق کرده است و از این حیث، پایان افعی تهران به ضد پیام خود بدل شده است، زیرا آنچه در طول سریال شاهد بودیم قصۀ قربانی شدن آرمان پای تروما‌های کودکی و زخم‌هایی است که به روح او وارد آمده بود و از این رو انتظار می‌رفت در وهله نهایی به لحظه کاتارسیس و بازآفرینی برسیم نه تماشای خودویران‌گری.

منطقی این بود که او در فرایند تراپی و تجربۀ دوباره عشق و بهبود پدرانگی‌اش، آدمی بهتر شود و حتی این فرصت فراهم آمد تا در بازگشت دوباره به الهه، زندگی‌اش را از نو آغاز کند نه اینکه خود به افعی مخوفی تبدیل شود که زهرش دیگران را می‌کُشد.

ما به عنوان مخاطب با آرمان بیانی همراه و هم‌دل شدیم و با دردهایش هم‌ذات‌پنداری کردیم تا رنج مشترک‌مان را فریاد بزند و از زخم‌های یگانه‌مان بگوید نه آن که زخمه‌ای شود که بر جان دیگری فرود می‌آید.

می‌گویید آن که قربانی شده، قربانی می‌کند؟ آری! اما نه «آرمان»‌ی که منتقد و فیلم‌ساز و اهل هنر و فرهنگ است. نه اویی که کتاب می‌خواند و فیلم می‌بیند و نقد و فیلم‌نامه می‌نویسد و اساساً اهل هنر است.

می‌گویید هنرمندان هم خطا می‌کنند و می‌لغزند؟ بله! اما نه دیگر در حد قتل و این که قاتل شوند! آن هم قاتل زنجیره‌ای. امکان و باور قتل باید در شمایل و شخصیت کسی مثل آرمان بیانی بگنجد تا بتوان پذیرفت او خود افعی تهران بوده.

به یاد آوریم چگونه در اتاق درمان از سرِ درد فریاد می‌زند اگر به سمت سینما و هنر نمی‌رفتم بعید نبود سارق و قاتل شوم. پس چرا شد؟ رفتارشناسی او در طول قصه با قاتل شدنش در پایان قصه جور نیست.

آرمان می‌گفت برای این فیلم‌ساز شده تا صدای کودکانی مثل خودش باشد. تا آن‌ها و رنج‌شان را روایت کند. تا بغض‌هایشان در گلو نماند و خفه نشود. نه اینکه گلوی انسان‌های دیگر را بگیرد و خفه شان کند.

هنرِ اهل هنر، در این است که زخم‌های خود را به اثری فاخر بدل کنند نه آن که ردی از قاتل بودن از خود به جا بگذارند. آن‌ها به میانجی هنر، خود را از غرق شدن در مرداب رنج‌ها نجات می‌دهند نه اینکه در منجلاب جرمی مثل قتل بیفتند. آرمان در برابر ناظم ظالم ایستاد. واکنشی که به‌جا بود، اما جان گرفتن از دیگران در باور نمی‌گنجد.

هنرمند از غم، انگیزه قتل نمی‌سازد، غم را در غنای هنرش می‌تند تا با خلق معنا از آن خلاص شود. خَلق می‌کند تا هم به بدخُلقی خود نبازد و هم به خلق نتازد.

هنرمند اهل خلاقیت است، آفریدن نه کشتن. روحیه و خویش کاریِ او خلق زیبایی است نه خط کشیدن بر زیبایی و زمخت شدن از زخم‌های خود.

او به اعتلای خود می‌اندیشد تا به جنون مبتلا نشود. هنرمند اهل تصعید است، جراحت هایش را پالایش می‌کند تا به پلیدی نرسد. آرمان، اما به آلام خود باخت تا هنرش را با انتقام گرفتن از زخم هایش تاخت بزند.

اهل هنر، کمبود‌های خود را به کیمیای هنر گره می‌زنند تا مس وجودشان طلا شود نه آن که خود بانی بلا شوند. آرمان بیانی حق داشت، اما حق داشتن با حق بودن کاراو یکی نیست.

او دست و پا می‌زد و تقلا می‌کرد تا فیلم «افعی تهران» را بسازد نه اینکه از خود افعی بسازد. او در فیلمش می‌کوشد تا دلایل این افعی شدن را شرح دهد و از تکثیر آن جلوگیری کند.

چطور می‌توان پذیرفت آنکه خود راوی شرّ است به بانی شر بدل شود؟ کسی که در اوج بحران‌ها و آشفتگی‌های فردی و عصبیت زمانه توانسته عشق را تجربه کند چطور ممکن است توأمان یک عاشق و یک قاتل باشد؟

آرمان بیانی سینماگر بود و به قول ناصر الدین شاه در فیلم «ناصر‌الدین شاه آکتور سینما» قرار بود سینماتوگراف آدم تربیت کند نه آدم‌کش!

bato-adv
bato-adv
bato-adv