سریالهایی که میتوان آنها را «بینقص» توصیف کرد، از برنامهریزی دقیق و گستردهی نویسندگان و کارگردانان بهره میبرند تا بتوانند سطحی از انسجام و کیفیت را در کل مدت پخش خود حفظ کنند. این کار به هیچ وجه آسان نیست، به خصوص وقتی که بسیاری از سریالهای باکیفیت قبل از اینکه به پایان مناسبی برسند، لغو میشوند. با این حال، سریالهایی که به این مهم دست مییابند، تجربهای منحصربهفرد و ارزشمند را برای مخاطبانی که به داستانسرایی خوب و شخصیتپردازی قوی اهمیت میدهند، فراهم میآورند.
این روزها به ندرت میتوان سریالی را یافت که بتواند برای مدت طولانی بدون افت کیفیت قابل توجه به مسیر خود ادامه دهد. حتی برخی از بهترین سریالهای درام تاریخ، مانند «بازی تاج و تخت» (Game Of Thrones)، «خانهی پوشالی» (House of Cards)، «بتلاستار گالکتیکا» (Battlestar Galactica) یا «کشتن ایو» (Killing Eve) به خاطر فصلهای پایانی ناامید کنندهشان با انتقاد شدید مخاطبان مواجه شدند و از محبوبیت کلی آنها کاسته شد.
خب، طرفداران لزوما نباید انتظار داشته باشند که هر سریالی که تماشا میکنند، صد درصد موفق عمل کند و در تمام طول مسیر خود بینقص باقی بماند، زیرا این موضوع که یک مجموعهی تلویزیونی حتی یک قسمت یا فصل ضعیف نداشته باشد – به خصوص این روزها – خیلی کم اتفاق میافتد.
سریالهایی که میتوان آنها را «بینقص» توصیف کرد، از برنامهریزی دقیق و گستردهی نویسندگان و کارگردانان بهره میبرند تا بتوانند سطحی از انسجام و کیفیت را در کل مدت پخش خود حفظ کنند. این کار به هیچ وجه آسان نیست، به خصوص وقتی که بسیاری از سریالهای باکیفیت قبل از اینکه به پایان مناسبی برسند، لغو میشوند.
با این حال، سریالهایی که به این مهم دست مییابند، تجربهای منحصربهفرد و ارزشمند را برای مخاطبانی که به داستانسرایی خوب و شخصیتپردازی قوی اهمیت میدهند، فراهم میآورند. در ادامه، 13 سریال تلویزیونی شاهکار را معرفی میکنیم که از ابتدا تا انتها در سطح کیفی بالایی قرار دارند و میتوان آنها را در زمرهی آثار بینقص تلویزیون جای داد.
«چرنوبیلِ» اچبیاو، روایتی دراماتیک از فاجعهی نیروگاه هستهای مشهور اوکراین در سال 1986 و روزها و حوادث منجر به آن است. این مینی سریال پنج قسمتی داستانهای مختلف مرتبط با این فاجعه، از جمله امدادگرانی که اولین بار به محل حادثه رسیدند، داوطلبان مردمی و تیمهایی که برای حفر تونلی به راکتور شمارهی 4، مرکز فاجعه، تلاش کردند را به تصویر میکشد.
با وجود اینکه «چرنوبیل» یک مینیسریال است، اما به دلیل نمایش واقعگرایانه و تاثیرگذار خود از فاجعه و حوادث غمانگیزی که رخ داد، مورد تحسین گسترده قرار گرفت. تمام تصاویری که در این سریال میبینیم بر اساس روایتهای مردم محلی پریپیات بازسازی شدهاند و حالتی کاملا مستندگونه دارند.. این سریال فوقالعاده که احتمالا تمام قسمتهای آن را یک ضرب تماشا خواهید کرد، نامزد جوایز و افتخارات متعددی شده و همچنان به عنوان یکی از برترین آثار تلویزیونی شناخته میشود.
سریال «موجه» که بر اساس داستانهای المر لئونارد و دربارهی شخصیتی به نام رایلن گیونز ساخته شده، یک معاون مارشال ایالات متحده را به تصویر میکشد که عدالت را به سبک خاص خودش اجرا میکند. گیونز (با بازی تیموتی اولیفنت)، یک مامور قانون به سبک غرب وحشی است که در دوران مدرن زندگی میکند.
در یکی از ماموریتها، او پس از آنکه خیلی سریع دست به اسلحه میبرد و یک آدمکش مافیایی را به قتل میرساند، به زادگاهش در کوههای آپالاش، شهرستان هارلن، منتقل میشود، جایی که فکر میکرد برای همیشه از آن فرار کرده است. این سریال بر فرهنگ و فضای خاص این منطقه تمرکز دارد و به بررسی چالشها و تعارضاتی که گیونز در اجرای قانون در این محیط با آنها روبرو میشود میپردازد.
اگرچه این سریال پربیننده در فصل ششم لغو شد، اما «گراهام یوست» خالق سریال، و اولیفانت به عنوان نقش اول مجموعه، توافق کردند که دستپختشان بهتر است به جای ادامه و تکرار مکررات در اوج به پایان برسد. این تصمیم باعث شد که همهی شخصیتها در فصل آخر پایانهای رضایتبخشی داشته باشند و طرفداران نیز از اینکه داستان گیونز و مردم شهرستان هارلن به شکلی مناسب و کامل به پایان رسید، احساس رضایت کنند.
در سریال «شش فوت زیر زمین»، پدر نیت فیشر (با بازی پیتر کراوزه) به تازگی فوت کرده و «خانهی تدفین» (funeral home- محلی که مردگان را برای دفن یا سوزاندن و تشییع جنازه آماده میکنند) و همه چیز را به او و برادرش دیوید (با بازی مایکل سی. هال) واگذار کرده است. اکنون نیت باید علیرغم خواست قلبیاش در خانهی تدفین بماند و به خانوادهاش در این دوران سخت کمک کند.
قالب اصلی سریال پیرامون اعضای خانوادهی فیشر و شغل آنها یعنی مدیریت مراسم کفن و دفن شکل گرفته و در طول هر قسمت، شخصیتها با مردگانی که به واسطهی کسب و کار خانوادگیشان به آنها مراجعه میکنند تعاملات خیالی دارند. این مردگان که به نوعی نقش راهنما دارند، به فیشرهای از هم گسیخته کمک میکنند تا سرخوردگیهای خود را نسبت به یکدیگر برطرف کرده و بر مشکلات و تنشهایشان غلبه کنند. به طور خلاصه «شش فوت زیر زمین» روایتیست از آشفتگیها و رشد فردی در دل یک خانوادهی سنتی، در بستری از باورهای دینی. مجموعهای که موضوع مرگ را در سطحی عمیقتر از آنچه سراغ داریم و از زوایای مختلف بررسی میکند و به عنوان یکی از بهترین سریالهای تلویزیونی مورد ستایش قرار گرفته است.
«آمریکاییها» با تمرکز بر روی روابط درونی یک خانوادهی غیرمعمولی به جای توطئههای جاسوسی کلیشهای، ثابت کرد که یک اثر متمایز در این ژانر است. داستان سریال در دههی 1980، زمانی که تنشهای سیاسی میان اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحدهی آمریکا به اوج خود رسیده بود روایت میشود و بر روی دو جاسوس روسی «کاگب» به نامهای فیلیپ (با بازی متیو ریس) و الیزابت جنینگز (با بازی کری راسل)، تمرکز دارد که در پوشش یک زوج آمریکایی که زندگی عادی دارند در پی به دست آوردن اطلاعات محرمانهی دولتی هستند.
سریال «آمریکاییها» در طول شش فصل درخشان خود، به خوبی سیر تحول رابطهی فیلیپ و الیزابت در مواجهه با چالشهای هویتی و اخلاقی را به تصویر میکشد و در نهایت با پایانی هوشمندانه به تمام سوالات مخاطبان به شکلی منطقی پاسخ میدهد. تاکنون هیچ سریال جاسوسی دیگری که داستان آن در بستری تاریخی روایت شود، تا این اندازه به بررسی تغییرات ایدئولوژی سیاسی افراد و همچنین پیامدهای حرفهی جاسوسی بر روابط بین فردی نپرداخته و از این جهت، «آمریکاییها» را میتوان یک اثر منحصر به فرد و ماندگار در تاریخ تلویزیون دانست که تماشای آن واقعا درگیر کننده است.
سریال درام «بازماندگان» به عنوان یک اثر علمی- تخیلی جسورانه و تجربی، به سطحی از بلندپروازی دست یافت که حتی با در نظر گرفتن جسارت مثال زدنی دیگر سریالهای شبکهی اچبیاو، کمتر اثری به آن رسیده است. دیمون لیندلوف، سازندهی سریال، شاید به خاطر پایان ناامید کنندهی سریال «گمشدگان» (Lost) مورد انتقاد قرار گرفته باشد، اما «بازماندگان» ثابت کرد که او قدرت ارائهی یک پایان رضایتبخش را هم دارد. این سریال داستان زندگی افرادی را روایت میکند که در پی یک رویداد مرموز و ناگهانی، عزیزان خود را از دست دادهاند و تلاش میکنند تا با این فقدان عظیم کنار بیایند.
«بازماندگان» به این دلیل بینقص بود که میدانست چه زمانی باید به سوالات پاسخ دهد و چه زمانی همه چیز را در ابهام نگه دارد. با توجه به اشارات آشکار و متعدد سریال به اسطورهشناسی و مذهب، موفقیت آن تا حد زیادی به تجربیات شخصی بینندگان و برداشتهای آنها از داستان، بر اساس زندگی خودشان بستگی داشت.
این سریال درام با ایجاد فضایی مرموز و پر از سوالات بیپاسخ، بینندگان را به تفکر و تعمق درباره مفاهیم عمیق وجودی و معنای زندگی دعوت میکرد و به همین دلیل، توانست به اثری ماندگار و تاثیرگذار در تاریخ تلویزیون تبدیل شود.
«بهتره با سال تماس بگیری» گواه این مدعاست که اگر پیشدرآمدها هم داستانی اصیل و جذاب برای روایت داشته باشند، میتوانند موفق عمل کنند. اگرچه «سال گودمن» (باب اودنکرک) در سریال اصلی «وینس گیلیگان» – برکینگ بد – چیزی بیش از یک شخصیت مکمل باهوش و بامزه نبود، اما «بهتره با سال تماس بگیری» به خوبی داستان پیشینهی او را بسط داد و نشان داد که چگونه جاهطلبی و غرورش او را به یک فرصتطلب بیرحم تبدیل کرد. اودنکرک یکی از بهترین بازیهای تاریخ تلویزیون را در نقش شخصیتی به نمایش گذاشت که همزمان هم بسیار نفرتانگیز است و هم آنقدر جذاب که نمیتوان چشم از او برداشت.
در حالی که «بهتره با سال تماس بگیری» در طول مدت پخش بارها از سوی دستاندرکاران جوایز امی نادیده گرفته شد، اما این ساختهی محشر گیلیگان یکی از معدود سریالهای درامی بود که با گذشت هر فصل بهتر و بهتر میشد. با توجه به اینکه سریال از همان ابتدا هم از سطح کیفی بسیار بالایی برخوردار بود، این پیشرفت بسیار چشمگیر محسوب میشد و توانایی و استعداد گیلیگان به عنوان یک «شورانر» (showrunner) توانمند در مدیوم تلویزیون را به اثبات میرساند. او توانست با خلق داستانی جذاب و شخصیتهایی چندلایه، سریالی بدیع و سرشار از خلاقیت بسازد که نه تنها در زیر سایهی نام «برکینگ بد» قرار نگرفت، بلکه به اثری مستقل و ارزشمند تبدیل شد و تحسین توامان منتقدان و مخاطبان را برانگیخت.
«برکینگ بد» (شاید بد نباشد بدانید که این عبارت به ترک مسیر درست و شروع یک کار غلط، یا تبدیل شدن به فردی بد یا خلافکار اشاره دارد) با داستانی عجیب و گیرا دربارهی چرخش یک معلم شیمی معمولی به یک تولید کنندهی قدرتمند متآمفتامین، به یکی از بزرگترین پدیدهها در تاریخ سریالهای درام تلویزیونی تبدیل شد؛ یک سریال درام شگفتانگیز که درست به اندازهی مواد مخدر آبی رنگی که در آن به تصویر کشیده میشود اعتیادآور است.
«برکینگ بد»، با استفاده از یک ساختار داستانی پنج فصلی که به جرات میتوان هریک از آنها را با بزرگترین تراژدیهای ویلیام شکسپیر مقایسه کرد، این موضوع را بررسی میکند که چگونه شخصیتی مثل «والتر وایت» که در ابتدا برای مخاطب کاملا قابل همذاتپنداری بود، میتواند به یک شرور منفور تبدیل شود که با وسواس و حرص و طمع تعریف میشود.
در حالی که کرانستون یکی از تاثیرگذارترین بازیهای دراماتیک تاریخ تلویزیون را ارائه میدهد، اما موفقیت سریال «برکینگ بد» بیشک مرهون هنرنمایی بینظیر تمام اعضای گروه بازیگرانش بود. نقشآفرینی جیانکارلو اسپوزیتو در نقش «گاس فرینگ»، تبهکار بیرحم دنیای مواد مخدر، بلافاصله او را به یکی از ترسناکترین شخصیتهای منفی تاریخ سریالهای جنایی تبدیل کرد.
در عین حال، بینندگان به شدت به سرنوشت «جسی پینکمن»، با بازی بینظیر آرون پاول، علاقهمند شدند و همواره برای رسیدن او به یک پایان خوش لحظهشماری میکردند. «برکینگ بد» با آن با داستانسرایی استادانه، شخصیتپردازی شگفتانگیز و اجرای بینظیر بازیگرانش، یک شاهکار تلویزیونی استثنایی است که پس از گذشت نزدیک به 10 سال از پایان پخش هنوز هم جادوی روزهای اول را در خود دارد و بسیاری با تماشای آن حداقل یک بار به پایهگذاری امپراتوری مواد مخدر خودشان فکر کردهاند!
«سوپرانوز»، «سوپرانوها» یا هرچیز دیگری که صدایش میکنید، با روایت داستانی حماسی از دنیای جرم و جنایت بار دیگر ظرفیتهای مدیوم تلویزیون را به همه یادآوری کرد و به اندازهای ارزشمند بود که همه آن را با شاهکارهایی مثل «پدرخوانده» (The Godfather) و «رفقای خوب» (GoodFellas) مقایسه میکردند.
البته نمیتوان دربارهی موفقیت «سوپرانوها» حرف زد و از بازی شگفتانگیز جیمز گاندولفینی در نقش «تونی سوپرانو» چیزی نگفت. گاندولفینی بزرگ در این سریال درام شخصیتی پیچیده، حساس و در عین حال به طرز شگفتانگیزی ترسناک خلق کرده بود که بینندگان صرف نظر از اعمال وحشتناک او دوستش داشتند و حاضر بودند داستانش را تا انتها دنبال کنند.
«سوپرانوها» همچنین به این دلیل متمایز بود که هیچ فصل ضعیفی نداشت و حتی هر قسمت از آن به شکلی منحصربهفرد و گیرا داستان خودش را پیش میبرد. طرفداران سریال ممکن است بر سر این موضوع که فصلهای پنجم و دوم برخی از به یاد ماندنیترین لحظات سریال را در خود جای دادهاند با یکدیگر بحث کنند، (برخی اعتقاد دارند که این دو فصل نقاط اوج این سریال به یاد ماندنی هستند) اما حتی یک فصل به اصطلاح ضعیفتر از «سوپرانوها» هم به دلیل کیفیت بالای ساخت، ظرافتهای نویسندگی و درام پرکشش به مراتب از تمام فصلهای اکثر سریالهای تلویزیونی دیگر بهتر است.
سریال «وایر» با استفاده از ساختار داستانی منحصربهفرد خود، در مقایسه با سایر سریالهای پلیسی جایگاه ویژهای پیدا کرد. این سریال درام پلیسی که داستان آن در بالتیمور امروزی رخ میدهد، هر فصل خود را به یکی از جریانهایی که زیر پوست شهر در حال رخ دادن است، از جمله: جنگهای مواد مخدر، اتفاقات اسکله و بنادر تجاری شهر، تاثیر انتخابات محلی بر سرنوشت منطقه، تاثیرات مسائل مختلف بر آموزش عمومی و پوشش خبری توسط خبرنگاران محلی که به «اخبار جعلی» دامن میزنند اختصاص میدهد.
این سریال همچنین بستر بسیار مناسبی را برای درخشش برخی از بهترین بازیگران دنیای امروز سینما و تلویزیون همچون ادریس البا، دومینیک وست، مایکل بی. جردن و آیدان گیلن، و بسیاری دیگر که در آن زمان هنوز ناشناخته بودند فراهم کرد و سکوی پرتاب آنها به سمت ستاره شدن بود.
«وایر» به دلیل بینشی که در مورد مسائل دنیای واقعی ارائه میدهد، یک اثر هنری مهم است. این سریال درام تماشایی هم توسط سیاستمداران و هم روزنامهنگاران به دلیل تصویر دقیق و واقعگرایانهاش از تحقیقات جنایی و مسائل اجتماعی مرتبط، مورد تحسین قرار گرفت. «وایر» نه تنها یک اثر سرگرم کنندهی عالی است، بلکه میتواند به درک بهتر چگونگی پیشرفت و حل مشکلات اجتماعی کمک کند و به عنوان یک منبع الهامبخش برای سیاستگذاران و فعالان اجتماعی عمل نماید. حتی افراد عادی هم با تماشای «وایر» چیزهایی یاد میگیرند که احتمالا هرگز در دنیای واقعی کسی به آنها یاد نمیداد.
کلاسیک، خوشساخت و داستانگو. «مد من» یا «مردان دیوانه» یک سریال درام تاریخی – البته تاریخ معاصر – تحسین شده است که برای هر کسی که میخواهد درباره دههی 1960 بیشتر بداند جذاب خواهد بود، زیرا این سریال دورهی کامل «دههی تغییر» را در بر میگیرد و تصویری دقیق و همهجانبه از تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این دوران ارائه میدهد.
این سریال درام زیبا با انتخاب جان اف. کندی به عنوان رئیسجمهور ابالات متحده شروع و با فرود آپولو 11 روی ماه پایان میپذیرد و در این میان به بررسی ظهور و سقوط شرکت تبلیغاتی مدیسون اونیو، استرلینگ کوپر، در حالی که مالکیت آن بین افراد مختلف دست به دست میشود میپردازد و در این مسیر با کاوش در زندگی شخصی و حرفهای کارکنان این شرکت و چالشهایی که با آنها روبرو میشوند، حسابی مخاطب را سرگرم میکند.
«مد من» از حضور یکی از بهترین گروههای بازیگری در تاریخ تلویزیون بهره میبرد. در حالی که بازی کاریزماتیک جان هام در نقش دان دریپر قطعا برجستهترین نکتهی سریال است، بازیگرانی مانند جرد هریس، الیزابت ماس و جنیوری جونز نیز نقشهای مهم و به یاد ماندنی را ایفا میکنند.
این سریال همچنین به خاطر ایجاد پیچشهای داستانی تکان دهنده که ماهیت واقعی سریال را تغییر میداد بسیار قابل توجه بود. در پایان سریال نیز، با رسیدن به یک پایان بینقص، مخاطبان احساس میکردند که یک دهه را در زندگی این شخصیتها گذراندهاند.
«مد من» با تلفیق داستانسرایی ماهرانه، شخصیتپردازی عمیق، و بازسازی دقیق فضای دههی 1960، یک سریال درام ماندگار است که نه تنها بینندگان را سرگرم میکند، بلکه آنها را به تفکر درباره تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن دوران و تاثیر آنها بر زندگی شخصیتها وامیدارد.
این سریال با نگاهی موشکافانه و انتقادی به دنیای تبلیغات و روابط انسانی در آن دوران، تصویری واقعگرایانه و در عین حال شاعرانه از یکی از مهمترین دهههای قرن بیستم ارائه میدهد و به همین دلیل، جایگاه ویژهای در میان آثار تلویزیونی پیدا کرده است.
«آقای ربات» یک سریال درام تلویزیونی پیشگام و نوآورانه بود که بیشتر از اکثر فیلمهای سینمایی، حس «سینمایی» بودن را به مخاطب القا میکرد. سم اسماعیل، شورانر و خالق سریال، با گنجاندن ارجاعات فراوان به فیلمهای کلاسیکی مانند «بازگشت به آینده» (Back to the Future)، «پی» (Pi)، «ماتریکس» (The Matrix)، «بلید رانر» (Blade Runner)، «محلهی چینیها» (ChinaTown) و «ویدئودروم» (Videodrome) و همچنین خلق یک سبک بصری تجربی، درام هکری خود را جذابتر کرد، به طوری که فقط زیباییشناسی بصری منحصربهفرد سریال برای تماشای آن کافیست.
اجرای رامی ملک در نقش یک هکر کامپیوتر درونگرا به نام الیوت آلدرسون که مخفیانه برای افشای فساد در ساختارهای قدرت تلاش میکند، یکی از به یاد ماندنیترین و تhثیرگذارترین بازیهای تاریخ تلویزیون محسوب میشود. «آقای ربات» در عین پرداختن به مسائل جدی جهانی مانند سیاست و جاسوسی شرکتی، با کاوش در تجربیات تلخ و گذشتهی تاریک الیوت که او را به قهرمانی که در نهایت تبدیل میشود شکل دادهاند، به اوج خود میرسد.
این سریال به خاطر بررسی هوشمندانه و عمیق مسائل پیچیدهای همچون تجاوز جنسی و سلامت روان، مورد تحسین گسترده قرار گرفت و توانست گفتمانی سازنده و تاملبرانگیز را در این زمینهها ایجاد کند.
«آقای ربات» با ترکیب داستانسرایی جسورانه، سبک بصری واقعا خلاقانه، و پرداختن به موضوعات اجتماعی روز، به یک سریال درام تاثیرگذار و تماشایی تبدیل شده است که مخاطبان را به چالش میکشد. این سریال با نگاهی انتقادی به دنیای مدرن و پیامدهای مخرب تکنولوژی بر زندگی انسانها، تصویری واقعگرایانه و در عین حال هشدار دهنده از جامعهی معاصر ارائه میدهد و به همین دلیل یکی از سریالهایی است که حتما باید در لیست تماشایتان قرار بگیرد.
«وراثت» یک تراژدی حماسی است که به واکاوی جنبههای تاریک رویای آمریکایی و نقد صریح نظام سرمایهداری و آثار مخرب آن بر تمام جنبههای زندگی میپردازد. نبوغ این سریال درام فوقالعاده در این است که جسی آرمسترانگ، شورانر سریال، گروهی از شخصیتهای بسیار ممتاز و در عین حال کوتهبین و خودشیفته را خلق کرده است که با وجود تمام کاستیها و رفتارهای ناپسندشان، مخاطب را درگیر داستان خود میکنند و همدلی او را برمیانگیزند.
بازیهای فوقالعادهی جرمی استرانگ، سارا اسنوک، کیرن کالکین، برایان کاکس، آلن راک، نیکلاس براون و متیو مکفادین در نقش این شخصیتها از چنان پیچیدگی و عمقی برخوردار است که نمونهی آن را به ندرت در آثار تلویزیونی مشاهده میکنیم.
«وراثت» همچنین در میان سریالهای درام بزرگ نیز اثری منحصر به فرد محسوب میشود زیرا از گنجاندن شوخی و طنز در لحظات مناسب ابایی ندارد. اگرچه مضامین سریال بسیار جدی و در برخی مواقع تلخ هستند، اما به لطف شوخیها و طعنههای بین شخصیتها، لحظات خندهداری نیز خلق میشوند که درام اثر را غنیتر میکنند.
«وراثت» یکی از سریالهای نادر زمانهی ماست که توانایی برانگیختن طیف وسیعی از احساسات انسانی را در مخاطب دارد و میتواند او را به یک اندازه بخنداند، بگریاند و به فکر فرو ببرد. سریالی که با داستانسرایی ماهرانه، شخصیتپردازی چندلایه و بازیهای بینظیر بازیگرانش، توانسته است به یک اثر ماندگار و تاثیرگذار در تاریخ تلویزیون تبدیل شود و با نگاهی انتقادی و موشکافانه به قدرت، ثروت و روابط خانوادگی در دنیای سرمایهداری، مخاطب را وادار به تفکر چندین باره دربارهی ارزشها و انگیزههای انسانی کند.
«توئین پیکس» یک اثر هنری خاص و یک سریال درام ژرف است که هرگونه درک سنتی از تلویزیون یا سینما را در هم میشکند. دیوید لینچ با خلق سریالی که معمایی جذاب را در خود جای داده بود و بینندگان را مشتاقانه در انتظار پخش هر قسمت جدید میگذاشت، اساسا دوران «تلویزیون فاخر» را آغاز و استانداردهای جدیدی را برای سریالسازی تعریف کرد.
با اینکه پخش این سریال متاسفانه در پایان فصل دوم به دلیل اختلافات با شبکهی «ایبیسی» و «باب ایگر» متوقف شد، لینچ توانست با فیلم پیشدرآمد درخشان «توئین پیکس: با من بر آتش برو» (Twin Peaks: Fire Walk With Me) در سال 1992 و سریال احیا شدهی استادانهی «توئین پیکس: بازگشت» (Twin Peaks: The Return) در سال 2017 به این فرنچایز بازگردد و داستان را ادامه دهد.
«تویین پیکس» اهمیت حضور استادان سینما در عرصهی تلویزیون را نشان داد و اثبات کرد که نتایج کار آنها غالبا غافلگیر کننده و بدیع خواهد بود. اگرچه بسیاری از سریالهای پس از «توئین پیکس» سعی در تکرار موفقیت و تاثیر اجتماعی و فرهنگی آن داشتند، اما هیچکدام تاکنون نتوانستهاند از آن پیشی بگیرند و به جایگاه والای آن دست یابند. این ساختهی عجیب دیوید لینچ یک سریال درام فوقالعاده است که حتما باید تماشا شود.
منبع: مایکت