bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۷۹۵۸۹۸

ماجرای جیپ کدخدای پونک و لندرور محبوب بچه‌های مدرسه (تصاویر)

ماجرای جیپ کدخدای پونک و لندرور محبوب بچه‌های مدرسه (تصاویر)

اهالی محله پونک تا قبل از اینکه پای ارابه آهنی به کوچه‌پس‌کوچه‌های روستا باز شود، با چهارپایان رفت‌وآمد و برای جابه‌جا کردن محصولات یا نفرات از اسب و قاطر استفاده می‌کردند، اما همین‌که محمد فدایی، کدخدای پونک، جیپ خرید، جوانان روستا سوار بر آن راهی شهر شدند و همین آمدورفت‌ها روستا را متحول کرد و حتی گویش و زبان اهالی را هم تغییر داد.

تاریخ انتشار: ۱۰:۴۲ - ۱۷ آبان ۱۴۰۳

اهالی محله پونک تا قبل از اینکه پای ارابه آهنی به کوچه‌پسکوچه‌های روستا باز شود، با چهارپایان رفت و آمد می‌کردند.

به گزارش همشهری، اهالی محله پونک تا قبل از اینکه پای ارابه آهنی به کوچه‌پسکوچه‌های روستا باز شود، با چهارپایان رفت و آمد و برای جابه‌جا کردن محصولات یا نفرات از اسب و قاطر استفاده می‌کردند، اما همین‌که محمد فدایی، کدخدای پونک، جیپ خرید، جوانان روستا سوار بر آن راهی شهر شدند و همین آمد و رفت‌ها روستا را متحول کرد و حتی گویش و زبان اهالی را هم تغییر داد.

15

مرحوم محمد فدایی، کدخدای پونک، با خرید یک دستگاه جیپ نخستین ماشین را به روستا آورد. احترام فدایی، دختر کدخدا، می‌گوید: «پدرم ماشین و رانندگی را خیلی دوست داشت. اول جیپ خرید، بعد یک فولکس به روستا آورد و بعد هم شورلت معروفش را که عاشقش بود. آن روزها هم گرفتن تصدیق رانندگی سخت بود هم خرید ماشین هزینه زیادی داشت. آن موقع‌ها در مسیر روستای حصارک و طرشت اتوبوسی تردد می‌کرد که به اتوبوس توکل معروف بود. این اتوبوس اهالی را به شهر می‌برد، اما مسئله این بود که دیربه‌دیر می‌آمد. برای همین پدرم مردم را هر جا که می‌دید سوار می‌کرد. بعدها ۲ مینی‌بوس خرید و این مینی‌بوس‌ها مسافرهای روستاهای پونک را به باغ فیض، صادقیه، سه‌راه طرشت و بعد هم خیابان آزادی می‌بردند.»

اما وقتی در میان اهالی قدیمی محله پونک از نخستین ماشین‌های این محله صحبت می‌شود، آنها از لندرور آقای کمالی و خاطراتشان یاد می‌کنند؛ ماشینی که در آن دوران به سرویس مدرسه بچه‌های محله پونک تبدیل شده بود.

16

خدایار کمالی، از ساکنان قدمی محله پونک، درباره این ماشین خاطره‌ساز می‌گوید: «وقتی ما در پونک ساکن شدیم، اطراف خانه ما خالی از سکنه بود و تا چشم کار می‌کرد بیابان دیده می‌شد. بعد از ۱۵-۲۰سال همسایه‌دار شدیم. پسرهای همسایه نخستین هم‌بازی‌های من و برادرم شدند. آن زمان پدرم با لندرور به قنات پونک می‌رفت و برای آب شرب مصرفی و آبیاری درختان، آب می‌آورد. بعدها مادرم هم ما را سوار لندرور می‌کرد و به مدرسه می‌برد، مدرسه‌مان دور بود و نمی‌شد به سادگی این مسیر را طی کرد. ‌کم‌کم بچه‌های روستا هم همراه ما شدند و مادرم، بچه‌های روستای پونک را هم که به مدرسه ما می‌آمدند، سوار می‌کرد. در حقیقت، لندرور بابا و مامان معروف بود. هنوز هم اگر سراغ قدیمی‌های محله پونک بروید، همه پدر را با آن ماشین به یاد دارند. چون محال بود پدر مسیر «صادقیه» تا پونک را بالا بیاید و ساکنان پونک را سوار نکند.»

bato-adv
bato-adv
bato-adv