شهرام قائدی در فیلم «آنها مرا دوست داشتند» به کارگردانی محمدرضا رحمانی که این روزها بر پرده اکران است، در نقش مکمل بازی میکند، اما جنس بازیاش بلندتر از کوتاهی نقشاش است.
شهرام قائدی در فیلم «آنها مرا دوست داشتند» به کارگردانی محمدرضا رحمانی که این روزها بر پرده اکران است، در نقش مکمل بازی میکند، اما جنس بازیاش بلندتر از کوتاهی نقشاش است. بازیگری که به نظر میرسد توانمندیاش در ایفای نقشهای جدی و اثرگذار همواره پشت تصویر مخاطب از او بهعنوان بازیگر نقشهای تیپیکال کمدی پنهان شده است. این درحالیاست که اتفاقاً او از نقشهای جدی شروع کرده بود.
به گزارش هممیهن، بازی ماندگارش در فیلم «ارتفاع پست» در نقش یک مامور امنیتی در حافظه سینمایی ما ثبت شده و خودش در این گفتگو تاکید کرده که تنها یک نقش در عمرش بازی کرده و آن هم همین است؛ نقشی که او را در تراز توانمندیهای خود میداند، اما گویی این توانایی اثباتشده دیده نشده است. بهانه گفتوگوی ما با شهرام قائدی بر سر همین سوژه بود؛ اینکه چرا برخی از بازیگرانی که توانایی خود را در نقشهای مکمل و کوتاه و ژانرهای گوناگون نشان میدهند چنانکه شایسته است قدر نمیبینند و در نقشهای بلندتر استفاده نمیشوند. شهرام قائدی یکی از آنهاست که از این درد میگوید.
راستش در فیلم «آنها مرا دوست داشتند» بازی شما را دوست داشتم، اما در پس آن به این هم میاندیشیدم که چرا شهرام قائدی را هم کمتر در نقشهای جدی میبینم و هم چرا بیشتر در نقشهای کوتاه میبینم. جدی اینجا به معنی این نیست که کمدی کم است؛ به معنای نقشهای غیرکمیک است. چرا وقتی بازیگری توانمندیاش در نقشهای کوتاه جدی ثابت میشود، نقشهای بلندتری به او پیشنهاد نمیشود. این البته درباره برخی بازیگران مثل جواد عزتی، امیر جعفری، مهران غفوریان یا عباس جمشیدی هم اتفاق افتاد، اما گویی یک قاعده نیست. به نظر من شما در این سالها با بعضی از نقشها ازجمله همین فیلم دست به یک ساختارشکنی زدید و این تصویر کلیشهای در ذهن مخاطب را شکاندید که شهرام قائدی بازیگر ژانر کمدی یا نقشهای تیپیکال است.
لطف دارید به من. در مورد تمام دوستانی که همه از دوستان نزدیکم هستند و تقریباً با هم همدورهایم، در مورد نظر شما موافقم. به استثنای اینکه من خیلی زودتر از همهی اینها قالبشکنی کردم. یعنی من سال ۸۰ که «ارتفاع پست» را بازی کردم و قبلش در سال ۷۹ در سریال «خاک سرخ» هم همان نقش مامور امنیتی «ارتفاع پست» را بازی کرده بودم. درواقع من قبل از اینکه بخواهم با یک کمدی شروع کنم، با نقش جدی شروع کردم، اما متاسفانه بعد از «خاک سرخ» و «ارتفاع پست»، من یک مشاوره اشتباهی از استادی گرفتم و یکی، دو سال کار نکردم و پیشنهادهای مشابه را رد کردم و زندگی بازیگریام از این اشتباهات دچار چالش شد.
آن هم فقط بهخاطر اینکه آن استاد از نزدیک من را میشناخت و میگفت تو کمدین قابلی میشوی. اگر در این نقش مأمور یا محافظ، گیر کنی دیگر به تو پا نمیدهند و سینما آنقدر بیرحم است که این فضا را برای تو باز نمیکند که بتوانی نقشی را که دوست داری بازی کنی. او اعتقاد داشت، از طریق کمدی است که میتوانی خود را تثبیت کنی و بعد به نقشهای جدی برسی.
حالا به این نتیجه رسیدم که مشاوره آن استاد که براساس مناسبات فضای سینما در آن سالها بود، درست نبود. مشاورهای صادقانه که تحلیل و پیشبینیهایش درست ازآب درنیامد و مسیر حرفهای مرا به سمت آنچه فکر میکردم و دوست داشتم، نبرد. همین الانش هم من درباره هر سناریو یا فیلمنامهای که به من پیشنهاد بشود، با چند تا آدمی که به قول خیلی خودمونی چهارتا پیراهن از من بیشتر پاره کردهاند صحبت میکنم، مشاوره میگیرم و در همین فضای کوچکی که بالاخره مجالی هست دست و پایی بزنیم، مشاوره میگیرم.
آن موقع هم نیت و تصمیمم همین بود و این هم از این نشأت میگیرد که کار بهشدت برای من حرفهای و تخصصی است. از سوی دیگر مناسبات سینما و تغییر و تحولاتی که در آن اتفاق میافتد، چیزی نیست که منِ بازیگر بتوانم آن را پیشبینی کنم یا منتظر بنشینم و پیشنهادات را رد کنم تا نقش مورد نظرم به من پیشنهاد شود. خب اینطور روند زندگی و معاش بازیگر دچار مشکل میشود؛ بنابراین استعداد و توانمندیهای بازیگر و حتی علاقه او به شکل خاصی از بازیگری، همواره تابع شرایط و مناسبات تولید در سینماست؛ نه صرفاً علائق و انتخابهای او. در سینما که هنر و حرفهای جمعی است، انتخاب فردی یا ممکن نیست یا نمیتواند پایدار باشد؛ چالش بزرگ هر بازیگری این است که مدام بین بازی در نقشی که دوست دارد و حضور در سینما، در نوسان است.
خب برخی بازیگر تیپیکالاند و در سینمای ژانر مثلاً فیلمها یا سریالهای کمدی و طنز میتوانند خوب بازی کنند، اما توانایی بازی در نقشهای شخصیتمحور را ندارند و مثلاً برای درام و تراژدی مناسب نیستند.
گاهی این نه از ضعف و ناتوانی بازیگر که بهدلیل عدم شرایط لازم برای بازیگر است که بتواند توانایی و استعداد دیگرش را به خوبی نشان دهد. درواقع گاهی ظرفیت لازم در وجود یک بازیگر هست، اما از این ظرف و ظرفیت به درستی استفاده نمیشود. گاهی فرصت و امکان لازم برای اینکه بازیگری توانمندیهای خود را اثبات کند فراهم نیست یا محدود به برخی از بازیگران است؛ بازیگرانی که همه جا حضور دارند؛ از سینما و تلویزیون گرفته تا پلتفرمها. این نقدی است که باید به مناسبات تولید یا مرام و شیوه برخی تهیهکنندگان و کارگردانها داشت و حتی منتقدان.
گاهی یک منتقد و تحلیلگر سینمایی در شأن خود نمیبیند که درباره فلان بازیگری که فکر میکند نقش کوتاه و فرعی داشته، بنویسد؛ حتی اگر خوب بازی کرده باشد. به نظرم من یکی از مهمترین چالشها یا بیعدالتی و نابرابریها در سینمای ایران این است که جایگاه بازیگران لزوماً به اندازه تواناییشان نیست. یکی پایینتر از تواناییاش و دیگری بالاتر از تواناییاش قرار میگیرد و مناسبات تجاری سینما اجازه نمیدهد در این زمینه به تعادل و توازن برسیم.
چه بسیار بازیگرانی که سالهاست در حال تکرار خود هستند البته برخی همچنان در همین تکرار هم موفقند، اما خب همینها اگر قرار باشد که در همان جا بمانند و در سطحی بالاتر مورد استفاده قرار نگیرند، به سرعت تمام میشوند. این قابلیت در من بوده که در همان موقعیتهای تثبیتشده، خود را تکرار نکنم. به توانایی خود در شکل دیگری از بازیگری بها دادم و تا آنجایی که میتوانستم پرورشاش دادم و خوشحالم که منتقدی مثل شما این تلاش را دیده است.
از طرف دیگر باید اشاره کرد که برخی از بازیگران هم در همان نقشهای کوتاه چنان خوش درخشیدند که در حافظه سینمایی مخاطب ماندگار شدند. حتی برخی بهترین بازی در کارنامهشان، نقشهای کوتاه بوده، نه نقشهای بلند. میخواهم بگویم که نقش کوتاه کماهمیت نیست، اما وقتی بازیگری که در نقش کوتاه محک خورده و خودش را ثابت کرده، باید از قابلیت خود بیشتر استفاده کند...
این را هم نباید فراموش کرد که امکان ندارد آن نقش کوتاه متعلق به یک فیلم خوب نبوده باشد. درواقع بازیهای خوب کوتاه در فیلمهای خوب اتفاق میافتد، نه در فیلمهای بد. این یعنی آن نقش فقط خوب بازی نشده بلکه درست هم نوشته شده است. یا کارگردان برای ایفای آن نقش کوتاه، فضای مناسب و لازم را برای بازیگر فراهم کرده و به اجرای خوب نقش توسط بازیگر کمک کرده است.
اساساً بازیگران توانمند و برجسته سینما از همین فضا و با بازی در یک یا دو سکانس کوتاه آمدند و رشد کردند. شما اگر تاریخ سینمای ایران را قبل از انقلاب تا حالا نگاه کنید، رد این روند را خواهید دید. حامد بهداد با نقش کوتاه در فیلم «بوتیک» حمید نعمتالله دیده شد و رشد کرد و نباید نقش فیلمساز را در این موفقیت نادیده گرفت یا همین بهمن مفید در فیلم استاد مسعود کیمیایی و در سکانسی از فیلم «قیصر» در حافظهها ماند.
بازیگر مثل یک پازل از یک تابلوی بزرگ است که هرچقدر مرغوب باشد، هرچقدر با کیفیت باشد، هرچقدر توانا باشد، باید سرجایش بنشیند تا دیده شود. در سینما هیچ موفقیتی به تنهایی ممکن نیست. سینما یک کار جمعی است. بازیگر ویولونیست نیست که اگر در ارکستر راهش ندادند تکنوازی کند. اثبات بازیگر در سینما صرفاً متکی به توانمندی فردیاش نیست، متکی به عوامل و شرایط جمعی است.
اما این شرایط همیشه برای بازیگر فراهم نیست. گاهی بازیگر واجد توانایی لازم است، اما شرایط لازم برای به ثمر نشستن و شکوفایی استعدادش فراهم نیست.
به نکته خوبی اشاره کردید. میخواهم بگویم که این شرایط فقط هم محیط و مناسبات تولید فیلم نیست، شرایط خود بازیگر بهعنوان یک انسان هم هست. من شهرام قائدی که فقط بازیگر نیستم، زندگیای دارم، روزمرهگی دارم، بچهای دارم، خونهای دارم و مسئولیتی به گردن من است که آنها میتواند جنس و سطح بازی مرا در لحظه اجرا تحت تاثیر قرار دهد. از آن طرف شرایط و فضای تولید هم هست. خب حالا سوال این است که چقدر از این بازی دست من است؟ چقدر میتوانم در این مافیایی که بر سینما حاکم است نفوذ داشته باشم.
درواقع چقدر میتوانم از شرایط به نفع بهتر بازی کردن یا بیشتر دیده شدن استفاده کنم یا نکنم. اینها همه عوامل و عناصری هستند که در شکلگیری بازی یک بازیگر موثر است و گزافه نیست که بگویم ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید در کار باشند تا بازیگری بتواند کارایی و توانمندی خود را در اجرای یک نقش ایفا کند. من یک جملهای دارم که به خودم میگویم؛ من همه زورم را زدم، حالا دیگر اگر نشده اصلاً ناراحت نیستم. الانی که روبهروی شما نشستهام سیویکمین سال فعالیت بازیگری من است. من از سال ۷۳ و از سن ۱۸ سالگی جلوی دوربین و روی صحنه بودم.
هیچ کار دیگری هم غیر از سینما و بازیگری نکردم. الان باید به یک ساحل امنی رسیده باشم که نرسیدم، اما من این جایگاهی را که دارم بسیار دوست دارم، چون از سوی مردم همواره پیام و انرژی خوب گرفتم، اما معتقدم که من یکبار فقط موقعیت بازیگری پیدا کردم؛ آنهم در «ارتفاع پست» بود و دیگر هیچجا موقعیت بازی به من ندادند. مگر امکان دارد که در سیامین سال فعالیت بازیگریام بنشینم و فکر کنم یکبار فقط به من موقعیت بازیگری دادند و بهجز این هیچجا موقعیت بازی به من داده نشد.
به چه معنی؟ نقشهای دیگری که بازی کردید چه؟
اصلاً نقش نیست. یک سری پارهنقش است. بعضیهایش تکهپاره نقش جمع کرده اینجا و آنجاست که من نشستم وصلهپینه کردم تا بتوانم آن را بازی کنم. اینکه نقش نیست برادرِ من. راستش تا پارسال حالم خیلی بد بود. سه سال هم بود که بازی نکرده بودم. سه سال جبهه گرفتم که من بازی نمیکنم، مگر اینکه رل اصلی باشد. از تهران خارج شدم و رفتم یک گوشهای نشستم. دیدم دیگه تاکسی هم دنبال ما نمیاد.
قبلاً دو نفر زنگ میزدند. فهمیدم ظاهراً برای کسی مهم نیست. برگشتم و درحالیکه حالم خیلی بد بود همان کاری که سه سال پیش انجام میدادم را انجام دادم و مسیر را ادامه دادم. حالا عرضم این است و ضمن احترام به تمام پروژههایی که در این ۳۰-۲۰ سال کار کردم و کارگردانهای نازنین آنها که همه از دوستانم هستند، باید بگویم که اینها نقش نیست. نقشی که معلوم نیست چه خانوادهای دارد؟ از کجا آمده؟ من تا کی باید کنار زمین بدوم برای یکی دیگر پرچم بزنم؟
تا کی باید حواسم باشد که شخصیت اول را بغل کنم ببرم بگذارم آن بالا؟ آقا یک نقش مکمل است، تکلیفش معلوم است ولی خیلی از این نقشهایی که به ما پیشنهاد میشود مکمل هم نیستند. فیلم «آنها مرا دوست داشتند» فیلم اجتماعی خوب، دغدغهمند و شریفی است، اما شخصیت زنگنهای که من بازی میکنم، کیست؟ از کجا آمده و چه هویت و گذشتهای دارد؟ بهجز اینکه من قرار است هوای آن را داشته باشم و تمام وجودم را بگذارم که شخصیت اصلی دربیاید، چی به من میرسد؟
شما نسبت به کاراکتر و نقشی که بازیاش کردید، نقد دارید و معتقدید که باید پردازش دراماتیک بیشتری میشد، اما من میگویم همین نقش را خوب بازی کردید. مسئله بر سر بازی درست است، نه نقش درست.
ببینید، من همین الانی که آمدم خدمت شما، مشغول بازی در یک فیلم سینماییام. من خودم میدانم این نقشی که بازی میکنم متعلق به من نیست و فلان نقش برای من است ولی تمام چیدمان سینما میگوید این رُل را باید این شخص بازی کند. چرا؟ چون مسئله بیزینس و الزامات آن است. خب من هم به او حق میدهم. آن آدمی که دارد نقش اصلی را بازی میکند برد بیشتری دارد و من باید مکملاش را بازی کنم ولی سوال من اینجاست که همان بازیگری که الان من باید در کنارش بازی کنم مگر از روز اول در همین موقعیت بود؟ چه کسی او را آورد اینجا؟ حمایت شما؟ حمایت مردم؟ خب چه کسی خواسته؟ چه کسی خواسته که یک بازیگری در این جایگاه قرار بگیرد؟
ما بازیگری داریم که پنجمین فیلمش هم نفروخته، باز فیلم ششمی را در نقش یک، بازی کرده. این است که آدم را اذیت میکند؛ منی که این همه سال دویدم برای بازیگری، شبانهروز مطالعه کردم، سینمای جهان را رصد کردم، بازیهای روز را رصد کردم، خودم را آنالیز کردم، سعی کردم از کرختی دربیایم، سعی کردم بهروز باشم، سعی کردم کهنه فکر نکنم، سعی کردم مخاطب را بشناسم و خیلی چیزهایی دیگر، نه اینکه به اینجا برسم ببینم که آن بازیگری که بالای سر من ایستاده، چه میخواهد تا آن را ارائه دهم. من این بازی را دوست ندارم. بیش از ۹۰ درصد شخصیتهایی که ما بهعنوان مکمل یا در حاشیه قصه و قصه فرعی در این فیلمها بازی میکنیم ماکت است، روح و هویت انسانی ندارد، اما مجبوریم بازیاش کنیم.
خب این اجبار حالا به هر دلیلی و شاید مهمتر از دغدغههای معیشتی بر کیفیت بازی تاثیر میگذارد، مثلاً از طریق کاهش تمرکز و حضور ذهن.
اصلاً اینطور نیست. بعد از مدتی تجربه کردن یاد میگیری که چطور محتویات ذهنات را بگذاری پشت در و بیایی تو. یک وجه دیگر هم تعهد حرفهای بازیگر است که مثل قسم پزشکی میماند. من در این سالها ایمانی به کارم پیدا کردم که به خودم متعهد شوم که به سرمایه دیگری خیانت نکنم. به آن تماشاگری هم که دارد به من نگاه میکند، خیانت نکنم. گرفتاریهای بازیگر به مخاطب مربوط نیست و او حق دارد که بازی خوب یا فیلم خوب را بر پرده تماشا کند.
این اقتضای سینماست که ماهیت آن گروهی و جمعی است. به همین دلیل گفتم و معتقدم که بازیگر به تنهایی نمیتواند استعداد و توانمندیاش را به نمایش بگذارد، مگر اینکه عوامل دیگر فیلم هم کمک کنند. این خیلی مهم است که بازی یک بازیگر در چه نمایی و به چه شیوهای قاب گرفته شود. فیلمبردار بد میتواند مانع از نمایش بازی خوب شود و بالعکس. کدام بازیگر بدون کمک کارگردان یا یک فیلمنامه خوب یا یک بسته و قاب درست توانسته است دیده شود؟ چه کسی توانسته اثری از خودش به یادگار بگذارد، وقتی فضای کار برایش فراهم نیست؟ بازیگری یک کار و هنر فردی نیست.
هویت بازیگری به دیده شدن است و برای دیده شدن مجموعه عوامل باید کمک کنند تا بازیگر دیده شود. چهار روز دیگر من باید شمع ۵۰ سالگی را فوت کنم و به خودم میگویم چی شد؟ چهکار کردم؟ قرار بود چه کار کنم؟ چه زمانی قرار است نقشی را که دوست دارم بازی کنم؟ چه زمانی قرار است این نقش به من پیشنهاد شود؟
خب این نشانههای بحران میانسالی هم هست که برای هر کسی به وجود میآید، اما ممکن است برای بازیگر معنای ویژهای داشته باشد و مثلاً فرصت بازی در برخی از نقشها از او گرفته شود یا فرصت بازی در نقشهای تازهتری متناسب با تجربه میانسالی به او پیشنهاد شود.
شاید مهمترین دلیلی که میانسالی را برای بازیگر به یک مسئله ذهنی تبدیل میکند این است که سرمایه و ابزار کار او بدن و جسمش است. بدنی که حالا به میانسالی رسیده و قدرت و توان قبل را ندارد و چهبسا رو به فرسودگی گذاشته است. از طرف دیگر بازیگری به توانمندی و ظرفیتهای ذهنی و کلامی هم وابسته است و به هر حال در میانسالی دیگر آن تمرکز یا کارآمدی جوانی را ندارد و همه اینها ممکن است بر کیفیت بازیاش تاثیر بگذارد.
با این حال بازیگر میانسال از یک امتیاز بزرگ برخوردار است و آن هم تجربه است. تجربه، پختگی و شناخت بیشتر نسبت به کاری که انجام میدهد. اما همه این شرایط و ویژگیها بستگی به این دارد که در کجا و چطور کار میکنید. درواقع این محیط حرفهای و مناسبات آن است که بیش از شرایط سنی در سینما مهم است. درواقع در بستر مناسبات سینما و شرایط حاکم بر آن است که بازیگری بهعنوان یک هنر امکان شکوفایی پیدا میکند یا دچار سرخوردگی میشود؛
و اینکه بازیگر بهدلیل آن موقعیت اجتماعی و شهرتی هم که دارد بهراحتی نمیتواند در شغل دیگری هم کار کند.
کافی است یک بازیگری بیاید در فضای مجازی بنویسد که مثلاً در فلان تاکسی اینترنتی کار میکنم؛ فکر میکنید چه کامنتهایی دریافت میکند؟ یکی میگوید جیکجیک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟ یا پولهاتو چی کار کردی؟ یا فکر میکنند او در حال نمایش و مظلومنمایی است و باورش نمیکنند. میخواهم بگویم، بازیگری بهجز دشواریهایی که بهلحاظ حرفهای و سینمایی دارد، از لحاظ اجتماعی هم در موقعیتی قرار دارد و جایی ایستاده که مدام در معرض انواع فشارها، استرسها، قضاوتها و داوریهایی است که باید آنها را مدیریت کند تا لطمه نبیند.
شاید یکی از دلایل اینکه بسیاری از بازیگران توانمند و بااستعدادی که قدرت بازیگریشان را به اثبات میرسانند، اما قدر نمیبینند، این باشد که حداقل یکدهه اخیر بهدلیل همین مناسبتهای اقتصاد سینما و بیزینس و منطق گیشه، بسط رسانههای نوین یعنی شبکههای اجتماعی و ظهور فیگور و مفهومی بهاسم سلبریتی شدن باشد. گویی سلبریتی شدن از بازیگر بودن مهمتر شده و همین مسئله هم موجب شده است تا شهرت بازیگر، نه توانمندی و استعداد او، معیار انتخاب نقش قرار بگیرد.
خب این مسئله فقط برای ما نیست، در کشورهای دیگر هم شبکههای اجتماعی و رسانهها گسترش و سلطه یافتند، اما این منجر به تغییر قواعد بازی در حوزه سینما نشده است. من فکر میکنم این به ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی و البته شرایط اقتصادی جامعه ما برمیگردد که دیگر معیارهای هنری و حرفهای در مناسبات سینمایی حاکم نیست یا به اندازه کافی مستحکم نیست.
این فضا در حوزههای دیگر هنری مثل موسیقی هم دیده میشود و مختص سینما نیست. مسئله اینجاست که سینما، هنر و صنعت گرانی است و در این بحران اقتصادی، معیشت خیلیها وابسته به تزریق پول و حمایت مالی اسپانسرها شده است. در این شرایط بهواسطه پول میتوان پروژههای سینمایی را پیش برد و پول هم قواعد خودش را بر جریان سینما تحمیل میکند که گریزی از آن نیست.
در این شرایط چه فیلمسازی که بخواهد فیلم خودش را بسازد یا بازیگری که بخواهد نقش ایدهآلاش را بازی کند، از چرخه سینما خارج میشود. مگر چند فیلمساز مثل حمید نعمتالله داریم که مشکلات زیادی را تحمل میکند، اما فیلم خودش را میسازد. اغلب مجبورند برای اینکه از گرسنگی نمیرند و به حیات فردی و حرفهای خود در سینما ادامه دهند، به مقتضیات وضع موجود تن دهند؛ حتی اگر باب میل آنها نباشد.
ما بازیگرانی هم داشتیم که همیشه نقش کوتاه، مکمل و دوم بازی کردهاند، اما همواره در آن درخشیدند و دیده شدند و سعید پورصمیمی یکی از مهمترین آنهاست که میتوان گفت، او سوپراستار نقشهای دوم و مکمل است.
ببینید اصلاً نسلی که استاد پورصمیمی در آن زیست و رشد کرده و به تعالی رسیده را نمیتوان با نسل جدید بازیگران قیاس کرد. بازیگران بزرگی مثل استاد نصیریان، استاد مشایخی، استاد کشاورز و استاد رشیدی و انتظامی که ما ذرهذره نشستیم نگاه به دستهایشان کردیم و نگاه به بازیشان کردیم بلکه چیزی یاد بگیریم، در یک شرایط اجتماعی و فرهنگی دیگری رشد کردند.
در شرایطی که رقابت، تنوع و تعدد تولید فیلم و سریال مثل امروز نبود و حتی آنقدر بازیگر نداشتیم و رقابت بر سر گرفتن نقش آنقدر دشوار و پیچیده نبود. وقتی من بیش از ۸۰-۷۵ درصد فعالیت بازیگریام را مجبور شدم در فضای سرگرمی بگذرانم، نمیتوان با بازیگران آن دوره که فرصت تجربههای گرانقدر تئاتری و سینمایی را داشتند، مقایسه کرد. قواعد و مناسبتهای سینما در هر دورهای متاثر از شرایط تاریخی همان دوره است.
برخی از بازیگران هم هستند که پس از یک عمر فعالیت ناگهان در یک نقش خاص میدرخشند و قدر میبینند، اما فکر نمیکنید گاهی انتظار یک نقش خاص که بازیگر در ذهن دارد، از کمالگراییاش ناشی میشود؟
خب هنر میل به کمال دارد و کمالگرایی در هنرمندان قویتر است و چهبسا همین هم موجب رشد آنها میشود، اما بگذار یک چیز شخصی به شما بگویم. راستش من که شمع کیک ۴۹ سالگیام را فوت کردم دست از آزار خودم برداشتم. وقتی تو بهعنوان بازیگر خودت را آزار میدهی زیرمجموعه و خانوادهات بیشتر اذیت میشوند. دست از طلبکاری از خودم برداشتم.
از اینکه چرا کاری نمیکنی؟ چرا انتخاب درست نمیکنی؟ چرا قرارداد خوب نمیبندی؟ چرا رضایت به این نقش میدهی؟ چند دفعه شده که از پلههای دفتر آمدهام پایین و تو ماشین داد زدم و خودم را محکم به در و دیوار ماشین زدم که چرا این نقش را قبول کردی؟ این چیه؟ این چیه؟ و تمام طول راه بغض کردم، اما مجبور شدم در آن فیلم بازی کنم و با آن نقش کنار بیایم؛ چون گاهی چارهای نبود. اما الان دست از آزار خودم برداشتهام. یک نفر در ۶۰ سالگی پیر میشود و یک نفر در ۳۰ سالگی. نسل من ـ بچههای دههی ۵۰ و شروع دهه ۶۰ ـ در بازیگری این مملکت پیر شدیم.
پیر بهمعنای ۸۰ ساله. ما دیگر جونمان نمیکشد. ما دیگر نمیتوانیم با این مافیا بجنگیم. دیگر نه بلدیم، نه جونش را داریم، نه تحملش را. من الان نزدیکِ ۵۰ سالگیام. مگر چقدر وقت دارم که بازی کنم. باز هم به خودم نمره قبولی میدهم که در این دریای مواج پرتلاطم خطرناک دستوپایی زدم و یک نیمچه آبرویی جلوی مردم دارم. ما با تمام گلههایی که میکنیم، با تمام ناراحتیها، بغضها، گریهها و هرازگاهی خندهها خدا را هزاران بار شکر میکنیم که کنار معشوقمان زندگی میکنیم. سینما و بازیگری معشوق ماست. هرچند این معشوقه با تمام حضورش بیمعرفت است.
هرچند این معشوقه دارد به ما خیانت میکند و ما میدانیم که خیانت میکند ولی چارهای جز تحملش نداریم، چون دوستش داریم و، چون دوستش داریم، تحملش میکنیم؛ میدانیم چهکار میکند، میدانیم با چه کسی میپرد ولی عاشقش هستیم.